(صفحه21)
آرى در چنين حالى انسان با جان خود يك اراده، يك مشيت، يك حيات، يك قدرت، يك علم، يك هستى حقيقى را كه داراى همه اين صفات است و به منزله روح جهان است، به روشنى مى بيند و او را محيط به همه موجودات و آگاه از همه آنها و توانا بر همه آنها و گرداننده تمام آنها مى بيند و خويشتن را نيز با تمام وجود به او وابسته و مربوط مى بيند اگر چه حقيقت او را نمى تواند دريابد و بر آفرينش جهان و سرّ خلقت خويش هم نمى تواند پى برد اما اين اندازه مى فهمد كه جهان را صانعى باشد خدا نام و مى فهمد كه در فطرت همه موجودات همين ادراك و برداشت وجود دارد و همه با هستى خود به آن مبدأ يگانه مربوط و وابسته اند و همه با تمام وجود به وجود او اقرار و اعتراف دارند. و طبعاً در برابر عظمتش سر تسليم فرود آورده او را سجده مى كنند. {وَ للهِِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمَوَاتِ وَ الاَْرْضِ} (سوره رعد/ 16).
(صفحه22)
{إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَات لاُِولِى الاَْلْبَابِ} (سوره آل عمرال /188). يعنى: در آفرينش زمين و آسمان و آمد و شد شب و روز نشانه هايى براى صاحبان خرد است.
آرى صاحب فهم و خرد با اندك توجهى احساس مى كند كه سراسر جهان هستى پر از حيات و شعور و بينايى و شنوايى است و هر يك از موجودات با زبان باطن با پديد آورنده خود (صفحه23) در راز و نياز است و به وجود او اقرار دارد و او را تسبيح و تقديس مى كند {يُسَبِّحُ للهِِ مَا فِى السَّمَوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}(سوره جمعه / 1). يعنى: كليّه موجودات كه در آسمان ها و زمين اند خدا را به پاكى مى ستايند، خدايى كه مالك همه و منزه از همه و دانا به همه و توانا بر همه است. و اين جا است كه انسان طبعاً متوجه آفريدگار خود و جوياى او مى شود و نمى تواند چنين نباشد، اين جا است كه در مقام بندگى و اطاعت از او بر مى آيد اين جا است كه هر چند شقى و ستم كار باشد باز رو به خدا و به درگاه او مى نالد و تضرع مى كند، اين جا است كه بايد باطن انسان ها را ديد و نبايد به ظاهرشان حكم كرد، كه هر چه هم بد و طاغى باشيم امّا:
اين جا است كه دنبال رسول و پيام آور او مى گردد و مى خواهد طريقه بندگى و عبوديت او را از زبان پيغمبر فرا گيرد و به او نزديك شود به او تقرب جويد و در مقابل او انجام وظيفه كند و از مخالفتش پرهيز نمايد. (صفحه24) امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ كُلِّهِمْ فِي اَربَع، اَوَّلُها: اَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثّانِي: اَنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِك َ، وَالثّالِثُ: اَنْ تَعْرِفَ ما اَرادَ مِنْك َ، وَالرّابِعُ: اَنْ تَعْرِفَ ما يُخرِجُك َ مِنْ دِينِكَ» (خصال شيخ صدوق(رحمه الله) باب الأربعة حديث 87). يعنى: دانش همه مردم در چهار جمله است: 1 ـ خداشناسى 2 ـ خودشناسى 3 ـ وظيفه شناسى 4 ـ انحراف شناسى. و امير مؤمنان حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند پيامبران را فرستاد تا مردم را به مقتضاى فطرتشان وادارند و نعمت الهى را به ياد آنها آورند و حجت خدا را به آنها برسانند و اسرار الهى را كه در نفوس آنها پنهان است بر انگيزند و آيات خدا را در زمين و آسمان به آنها نشان دهند». (نهج البلاغه، ذيل خطبه اول). توحيد توحيد، اصل اول از اصول دين به شمار آمده است. توحيد عبارت است از اعتقاد به اين كه خداوند عالم يگانه اى است كه تركيب از اجزاء و صفات در او راه ندارد، كه به بعضى از ادلّه آن اشاره مى كنيم: چنانچه انسان به دقت در موجودات عالم نظر كند مى يابد كه نظم خاصى در ميان آنها برقرار است و با كمال تباين و تضادى كه بين انواع موجودات مى باشد و با اين كه در كمّ و كيف خلقت آنها اختلاف وجود دارد اما همه آنها مانند (صفحه25) اعضاى يك بدن به هم مربوط و با يك قانون ثابت و يك نظام واحدى اداره مى شوند. وپيداست كه اين نظام واحد و ترتيب خاص جز به وحدت صانع صورت نمى پذيرد چنانچه خداوند در قرآن مى فرمايد: {وَ مَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَه إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلَه بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض} (سوره مؤمنون / 91). خداى ديگرى با خدا نيست، كه اگر چنين مى بود هر آينه هر خدايى با مخلوق خود به طرفى رفته (هر يك مخلوق خود را تدبير و اداره مى كرد) و هر يك بر ديگرى برترى مى جست. (و به اين جهت نظام عالم مختل و مضمحل مى گشت). به عبارت ديگر، پديده هاى عالم هستى اگر چه داراى شكل هاى مختلف و حقيقت هاى متفاوت هستند اما در عين حال همه آنها تابع نظمى واحد و هر يك در ظرف وجودى خود مسير خاص خود را طى كرده و به اين جهت از فساد و تباهى محفوظند و اين مطلب جز با يگانه بودن پديد آورنده و ناظم آنها ممكن نيست. خداوند در قرآن كريم به اين دليل اشاره كرده و فرموده است: {لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا} (سوره انبياء /22). اگر در آسمان و زمين خدايان ديگرى جز الله وجود داشت همانا خراب و فاسد مى شدند. آرى با اندك توجه به خود و به جانداران و كوه و صحرا، به جنگل و دريا، زمين و آسمان، خورشيد و ستارگان، شب و روز، و فصل هاى سال و... و نظم حاكم بر اينها، يقين پيدا (صفحه26) مى كنيم كه جهان هستى با نظام هماهنگ و شگفت انگيزش مخلوق آفريننده اى يكتا و بى همتا است، چنانچه خود به يگانه بودن خويش گواهى داده است. {شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ}(آل عمران / 18). و خود، خويش را به وحدانيت و بى مانند بودن توصيف فرموده است: {بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ}. به نام خداوند بخشنده مهربان (اى رسول ما) بگو، خداوند، يكتا و يگانه است، خدايى كه از همه عالم بى نياز و همه عالم به او نيازمند است، نه كسى فرزند اوست و نه او فرزند كسى است، و براى او هيچ گاه شبيه و مانند و همتا نبوده است. امير المؤمنين على(عليه السلام) به فرزندش امام حسن(عليه السلام) مى فرمايد: اى پسرم، بدان اگر پروردگارت شريكى داشت رسولان او نيز به سوى تو مى آمدند، آثار ملك و قدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى، اما او خداوندى است يكتا، همان گونه كه خويش را توصيف كرده است. بلى، اين جهان را آفريدگارى است يكتا، حكيم و توانا كه هستى و بقا و گردش عالم هستى از اوست، هيچ موجودى از قدرت او خارج نيست، رحمان و رحيم و حليم است. چيزى را 1 . وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاََتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ... (نهج البلاغه صبحى صالح، ذيل نامه 31). (صفحه27) بيهوده نيافريده و از قبيل جسم و ماده نيست، بى همتا و نامحدود است، به همه كس و همه چيز آگاه است، به همه عالم احاطه دارد، هميشه بوده است و خواهد بود و
يكى از اصول مذهب شيعه اعتقاد به عدالت خداوند است، زيرا عدل يك صفت كمال مى باشد و خداوند تمام صفات كمال را دارا و از هر نقصى منزّه و مبرّا است، پس ظلم و بدى در كار خدا راه ندارد، چون ظلم و بدى و صفات و كردار ناشايست از نادانى و ناتوانى و نياز سرچشمه مى گيرد و خداوند به همه چيز دانا و به هر كارى تواناست و به هيچ چيز نياز ندارد، بنابراين مسلمان بايد معتقد باشد كه خدا عادل است و در همه كارها رعايت عدالت را فرموده است. در قرآن كريم آمده است: {شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِكَةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ} (سوره آل عمران / 18). يعنى: خدا خود گواهى مى دهد كه جز ذات مقدّس او خدايى نيست و فرشتگان و دانشمندان نيز اين چنين گواهى مى دهند در حالى كه خدا به عدالت ايستاده است. (يعنى در عالم به عدالت حكم مى كند). خلاصه به حكم عقل و از آيات و روايات به طور روشن استفاده مى شود كه خدا عادل است. و آنچه را آفريده با نظم و (صفحه28) اندازه و حساب معين آفريده و در سراسر جهان هستى تعادل و توازن برقرار است، رسول خدا فرمود: «آسمان و زمين به عدالت برپاست».
البته ما از همه جهان آگاهى نداريم و همه موجودات را بررسى نكرده ايم و هرگز توان بررسى نداريم ولى بر هر قسمت از جهان كه مطلع شده ايم در آن قسمت نظم و حساب و اعتدال را مى بينيم و از اينجا يقين به عادل بودن جهان آفرين پيدا مى كنيم. بنابراين خداوند هم در خلقت و هم در حسابرسى روز قيامت عادل است و هر پديده و هر ثواب و عقاب را در جاى خود بر اساس مصلحت و استحقاق آفريده و انجام مى دهد و در حق هيچ موجودى ظلم نشده و نمى شود و آنچه گفته مى شود از كاستى و زشتى و ضرر و بدى و امثال اينها، به لحاظ مقايسه اين امور است با طرف مقابلشان از فزونى و زيبايى و نفع و خوبى وگرنه هر چيزى به جاى خود و هر حالتى به موقع و در ظرف خود و در مجموعه عالم، به جا و خير محض است.
(صفحه29) در تشخيص خوب و بد يارى و كمك نمايند و به سعادت و راه هاى خير دعوت و از كارهاى زشت و موجبات شقاوت نهى كنند و همه اينها به جا و به صلاح و خير محض است و به اين حساب چنانچه انسان راه خير را پيش گرفت مستحق ثواب است و اگر بدى و شرارت را اختيار كرد مستحق عقوبت است و خداوند بر اساس عدالت در روز قيامت نيكوكار را پاداش نيك و بد كار را متناسب با بدى و گناهش كيفر مى دهد و اين عين عدالت است و ذره اى ظلم به حساب نمى آيد. در قرآن مجيد فرموده است: {وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً} (سوره انبياء/ 47). يعنى: در روز قيامت براى پاداش مردم ترازوهاى عدالت برپا مى كنيم و به احدى هيچ گونه ستم نمى شود. و در كلمات بزرگان آمده است كه خدا فرمود: «من ظالم هستم اگر از ظالم انتقام نكشم». پس اى انسان، اى مسلمان، اى معتقد به مبدأ و معاد و اى مؤمن به ثواب و عقاب:
(صفحه30)
از آنچه گذشت معلوم شد كه انسان در فطرت و باطن خود، خدا جو و خداخواه است و در صدد تقرب به وى مى باشد و لذا احساس مى كند كه به راهنما و هادى نيازمند است. از طرفى خداوند در طبيعت انسان ها غريزه ها و تمايلات گوناگون و چه بسا متضاد قرار داده كه اگر به كمك راه نما تعديل نشوند و اگر انسان ها به خود واگذار شوند، طبعاً، خود و جامعه را به فساد و تباهى سوق مى دهند لذا لطف الهى هم ايجاب مى كند براى هدايت آنها راهنمايانى تعيين كند و روا نيست خداوند حكيم و مهربان كه نيازهاى مادى و معنوى بشر را مى داند و راه سعادت و سلامت وى را مى شناسد او را به حال خود رها كند، به اين جهت راهنمايانى از جنس خود انسان و از هر جهت داراى صلاحيت براى رساندن پيام الهى مبعوث فرموده تا واسطه ميان خدا و مردم باشند و حقايق و پيام ها را از ناحيه خدا دريافت و به مردم ابلاغ فرمايند. و به همين منظور، طبق روايات وارده، يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاده كه پنج نفر آنها به عنوان پيامبران اولوالعزم و داراى شريعت تازه شناخته شده اند: 1 ـ حضرت نوح(عليه السلام) 2 ـ حضرت ابراهيم(عليه السلام) 3 ـ حضرت موسى(عليه السلام) (صفحه31) 4 ـ حضرت عيسى(عليه السلام) 5 ـ حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) و ما همه آنها را پذيرفته و به همه آنها احترام مى گذاريم و آنان را از هر گونه گناه و لغزش و خطا مبرّا و همه را معصوم مى دانيم. ولى نظر بر اين كه حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) خاتم پيامبران و كامل كننده اديان پيشين است و آنچه از اديان پيامبران قبل بوده مورد قبول آن حضرت است و از طرفى قوانين و راهنمايى هاى او بهترين و كامل ترين قوانين است، دستورات و وظايف خود را از آن بزرگوار گرفته و به آنها معتقد و طبق آن عمل مى كنيم. ان شاء الله. خلاصه اى از زندگى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) از قبيله قريش و از خاندان هاشم است. پدر آن حضرت، عبدالله پسر عبدالمطلب و نوه هاشم است. مادرش آمنه خاتون دختر وهب از خاندان بنى زهره، از قبيله قريش است. عبدالله پس از ازدواج به شام سفر كرد و در بازگشت از سفر شام در مدينه وفات يافت و همانجا دفن شد. خاتم الانبياء(صلى الله عليه وآله) پس از چند ماه از وفات پدرش عبدالله در ماه ربيع الاول سال 571 ميلادى در مكه معظمه متولد و عالم را روشن ساخت. پس از ولادت، مادرش آن حضرت را به رسم بزرگان مكه به حليمه سعديه، از قبيله بنى سعد سپرد تا وى را شير دهد. چهار سال نزد حليمه، بود پس از آن مادرش او را (صفحه32) گرفت و همراه خود براى ديدار با بستگان پدرش به مدينه برد، در مراجعت از مدينه مادرش فوت كرد و در ابواء، يكى از منازل ميان مدينه و مكه دفن شد، پس از آن جدش عبدالمطلب و بعد از او عمويش ابوطالب پدر اميرالمؤمنين على(عليه السلام) كفالت او را به عهده گرفتند، در سن بيست و پنج سالگى با خديجه كه چهل ساله بود ازدواج فرمود و مدت بيست و پنج سال با او زندگى كرد تا آن كه خديجه در سن شصت و پنج سالگى وفات يافت. در سن چهل سالگى از جانب خدا به نبوت مبعوث شد و قرآن كريم كه انس و جن از آوردن مثل آن عاجز و ناتوانند، بر او وحى شد و خدا او را خاتم پيغمبران خواند و به مكارم اخلاق ستود. مدت زندگانى آن حضرت در دنيا شصت و سه سال بود كه مى توان عمر مبارك آن حضرت را به سه قسمت تقسيم نمود: چهل سال از اول عمرش تا بعثت، سيزده سال از زمان بعثتش تا هنگام هجرت به مدينه و ده سال پس از هجرت تا هنگام وفات كه بنا بر مشهور در ماه صفر سال يازدهم هجرت در روز دوشنبه در شهر مدينه منوره به جوار رحمت حق شتافت صلوات الله و سلامه عليه. راه هاى شناخت پيامبر به طور كلى نبوت هر پيغمبرى منوط به سه امر است و از سه (صفحه33) راه ثابت و پذيرفته مى شود: 1 ـ ادعاى نبوّت 2 ـ صلاحيت داشتن براى نبوت 3 ـ معجزه داشتن. اول: ادعاى نبوّت بر احدى مخفى و پوشيده نيست كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سال 611 ميلادى، در زمانى كه شرك و بت پرستى و آتش پرستى و غيره سراسر جهان را فرا گرفته بود، در مكه معظمه ادعاى نبوت نمود و تا آخر عمر مردم را به دين اسلام دعوت فرمود و جمع كثيرى دعوت او را پذيرفته به دين اسلام مشرف شدند. دوم: صلاحيت داشتن براى نبوت و آن به اين است كه مدعى نبوّت بايد جميع اخلاق و صفات پسنديده را دارا و در تمام كمالات نفسانى از همه امت افضل و اكمل و اعلى و از جميع صفات زشت و اخلاق و اعمال ناپسند مبرّا باشد و اين امر نسبت به پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به تواتر ثابت و مسلم است و دوست و دشمن آن حضرت را به خصال نيك ستوده و از صفات كمال و اعمال پسنديده آن بزرگوار خبر داده و او را از اخلاق و كردار زشت و ساير موانع نبوت مبرّا دانسته اند. به تواتر ثابت و مسلم است و دوست و دشمن مكارم اخلاق و صفات كمال آن حضرت را ستوده و از اعمال نيك آن بزرگوار خبر داده اند و او را از اخلاق زشت و ناپسند و ساير موانع نبوت مبرا دانسته اند. خلاصه، مكارم اخلاق و محامد اوصاف و محاسن آداب (صفحه34) و همچنين تحولات و انقلاباتى كه در عالم بشريت خصوصاً در مردم حجاز و جزيرة العرب به وجود آورده، همچنين كلمات شريفه آن حضرت در توحيد و صفات خدا و احكام و حلال و حرام و مواعظ و نصايح و اخلاقيات و غير اينها كه از آن بزرگوار بروز و ظهور و باز گو شدهحضرت را براى منصب نبوت قطعى نموده و براى هر انسان منصفى جاى هيچ گونه شكّ و ترديد نگذاشته است. سوم: معجزه داشتن مى توان معجزه را در پنج امر خلاصه كرد: 1 ـ معجزه اخلاقى 2 ـ علمى 3 ـ عملى 4 ـ اثر معنوى 5 ـ اثر وجودى. و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) هر پنج قسم را به نحو اتم و اكمل دارا بود: اول: معجزه اخلاقى رسول اسلام(صلى الله عليه وآله) از زمان جوانى به صدق و امانت معروف و به صبر و شكيبايى و استقامت و كرم و بخشش موصوف بود، در حلم و تواضع نظير نداشت، در خوش خلقى بى مانند بود {إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم} در عفو و گذشت يگانه بود، در مقابل ايذاء و سخريه مردم عرض مى كرد: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِى فَاِنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ». هميشه خير خواه و دلسوز مردم و نسبت به مؤمنين رؤف و مهربان بود. {بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ}. خوش رويى و خوش خويى را از صحابه هرگز دريغ نمى داشت و از آنها جستجو مى نمود، نيكان خلق را نزد خو 1 . لَما نَفِدَتْ اَوْصافُهُ وَصِفاتُهُ9 وَلَو كانَتْ الأَمْلاكُ وَالنّاسُ كُتَّبٌ (صفحه35) جاى مى داد، افضل خلق نزد او كسى بود كه خير خواهى او براى مسلمانان معروف بود و عزيزترين افراد در نظر او كسى بود كه مواسات و معاونت او احسان او نسبت به مردم بيشتر بود، در مجلسى نمى نشست و برنمى خاست مگر با ياد خدا و اكثراً رو به قبله مى نشست و جاى مخصوصى براى خود قرار نمى داد، با مردم چنان معاشرت مى فرمود كه هر كس را گمان آن بود كه گرامى ترين خلق است نزد او، سخن بسيار نمى گفت، و سخن كسى را قطع نمى فرمود مگر آن كه باطل گويد، كسى را مذمت نمى كرد، و احدى را سرزنش نمى نمود، لغزش هاى مردم را تفحص نمى فرمود، خلق عميمش همه خلق را فرا گرفته بود، بر سوء ادب غريبان و اعرابيان صبر مى فرمود، بر روى زمين مى نشست، با فقرا و مساكين مى نشست و با ايشان غذا مى خورد، در خورش و پوشش بر مردم معمولى زيادتى نمى كرد، به هر كه مى رسيد سلام مى كرد و ابتدا به مصافحه مى نمود، هرگز نمى گذاشت كسى در برابر او بايستد، صاحبان علم و صلاح و اخلاق حسنه را گرامى مى داشت، از همه كس حكيم تر و داناتر و بردبارتر و عادل تر و شجاع تر و مهربان تر بود، پيران را توقير، و خردسالان را عطوفت، و غريبان را رعايت مى كرد، تا امكان داشت تنها چيزى نمى خورد، هنگامى كه رحلت فرمود درهم و دينارى نگذاشت. شجاعت آن حضرت به حدى بود كه حضرت على(عليه السلام)مى گفت: هر گاه جنگ شدت مى يافت به آن حضرت پناه مى برديم. (صفحه36) عفو و گذشتش به مرتبه اى بود كه چون مكه مكرمه را فتح فرمود در كعبه را گرفت و اهل مكه را مخاطب قرار داد و فرمود: ماذا تَقُولون؟ وماذا تظنُّونَ؟ در حق خويش چه مى گوييد و چه گمان داريد؟ گفتند: سخن به خير گوييم و گمان به خير داريم، برادر كريم و برادر زاده كريمى، بر ما قدرت يافته اى به هر چه خواهى مى توانى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را از اين كلمات رقّتى آمد و آب در چشم بگردانيد اهل مكه چون اين بديدند صداى گريه شان بلند شد و زار زار بگريستند، آنگاه حضرت فرمود: من آن مى گويم كه برادرم يوسف گفت: {لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}(سوره يوسف / 92). پس جنايت ايشان را معفو و از جرمشان درگذشت و فرمود: راه خويش گيريد كه شما آزاد شده گانيد. «اِذْهَبُوا فَأنْتُمُ الطُّلَقاءُ». دوم: معجزه علمى، با مراجعه به كتب مربوطه كه به طور مفصل كلمات و خطابه ها و مواعظ و نصايح آن حضرت را ضبط و ثبت فرموده اند واضح و روشن مى شود. سوم: معجزه عملى، بايد گفت كه اعمال و رفتار آن بزرگوار از بدو تولد تا هنگام وفات و رحلت همه معجزه است، و با اندك تأمل و تدبرى در محيط زندگى و مردم حجاز و روحيات آنها خصوصاً مردم آن زمان، معجزه بودن اعمال او ثابت و آشكار مى شود، آرى گلى در خارستان روييد و نه تنها بوى آنها را نگرفت كه آنها را تغيير داد، نه تنها تابع محيط و (صفحه37) زندگى آنها نشد كه محيط وزندگى ديگران را تابع خود ساخت. در مدت بيست و سه سال با آن همه موانع و مشكلات، چهار كار بزرگ و اساسى انجام داد كه هر يك از آنها به طور عادى سال هاى متمادى وقت لازم دارد تا صورت خارجى پا برجا پيدا كند، و آن چهار كار عبارتند از: 1 ـ بر خلاف اديان رايج زمان خود، دين جديد و الهى تأسيس كرد و مردم را بدين خود مؤمن ساخت به طورى كه تا كنون نفوذ روحانى او بر دل صدها ميليون پيروانش مسلط است، مطيع ساختن ظاهر مردم آسان است اما مسخر كردن بدون قيد و شرط قلوب مردم، و آنها را از دل و جان فرمانبردار ساختن كار آسانى نيست، آن هم مردمى متعصب و جاهل. 2 ـ از قبيله هاى مختلف كه دشمن و خونخواه يكديگر بودند و دائماً شعله آتش جنگ در ميان آنها برافروخته بود، يك ملت واحد به وجود آورد و بين آنها عقد اخوت و مساوات و حريت و وحدت كلمه به معناى حقيقى به وجود آورد و پس از چند سال از نژادهاى مختلف يك امت به نام امت محمد(صلى الله عليه وآله)تشكيل داد و تا امروز همچنان باقى و رو به فزونى است. 3 ـ در ميان همان قبايل متفرق كه هر يك براى خود رئيسى داشتند و به خودسرى عادت كرده بودند و سابقه قدرت و حكومت مركزى نداشتند دولتى تأسيس كرد كه حكومت آن بر اساس حريت و آزادى و استقلال كامل بود و از جهت قدرت و نفوذ و توان مندى به جايى رسيد كه بعد از يك قرن (صفحه38) يگانه دولت عالم و تنها حكومت مطلق جهان شد. خود حضرت در يك روز شش نامه براى پادشاهان زمان خود نوشت و همه را به اسلام دعوت كرد، پادشاهانى كه خود را در اوج قدرت مى ديدند و عرب را به هيچ مى گرفتند. وقتى نامه حضرت به دست شاه ايران رسيد و خواند كه نام حضرت پيش از نام شاه نوشته شده بود برآشفت و به مأمورين خود دستور داد بروند مدينه و حضرت را نزد او ببرند. فردوسى از زبان شاه مغرور چنين سروده است:
آرى آنها فكر مى كردند عرب ها همان ها هستند كه در برابر لشكر كوچك حبشه كوچكترين عكس العملى نشان نداده شهر مكه و خانه و زندگى خود را گذاشتند و به كوه ها پناه بردند، اما نمى توانستند بفهمند كه آنها داراى رهبرى الهى و كتابى آسمانى شده و ديگر آن عرب هاى سابق نيستند. 4 ـ در مدت بيست و سه سال قوانين و دستوراتى وضع و ارائه فرمود كه تمام مصالح و حوايج انسان ها را در بردارد و تا به امروز و تا قيام قيامت برقرار و عمل به آنها موجب سعادت دنيا و آخرت بشر است و هرگز كهنه و بى رونق نخواهد شد كه «حلال محمد حلال أبداً إلى يوم القيامة، و حرامه حرام أبداً إلى يوم القيامة» (اصول كافى، ج 1، ص 58، ح 19) و اين قوانين (صفحه39) همچنان زنده و جاويد، در حوزه هاى علميه و توسط فقهاى بزرگ به عنوان فقه و فقاهت و تحت عنوان وظايف عملى و فروع دين، مورد بحث و تجزيه و تحليل است. چهارم: معجزه جاويد آن حضرت قرآن كريم است كه سند قطعى و معجزه جاويد آن بزرگوار است، قرآنى كه در مدت بيست و سه سال بر آن حضرت نازل شد و از آن زمان تا كنون در جامعه گوناگون بشرى از جهات مختلف مورد توجه و مطالعه قرار داشته و شگفتى دانشمندان را برانگيخته و همچنان در طول قرن ها استحكام و مقام ارجمند خود را حفظ كرده و از هر گونه تحريف و تغيير و كم و زياد شدن محفوظ مانده است و صدها تفسير و كتاب درباره معانى و الفاظ و حقايق آن نوشته شده و خداوند متعال حفظ آن را ضمانت فرموده است كه: {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} (سوره حجر / 9).
(صفحه40) پنجم: يكى ديگر از معجزات پيامبر، ذريه پاك و اهل بيت معصوم آن حضرت است، بدين لحاظ كه تنها مقام والاى نبوت مى باشد كه مى تواند آن گونه دختر و امامان معصوم تحويل جامعه بشرى بدهد و انسان با انصاف همين كه به علوم، زندگى، گفتار و اعمال اهل بيت(عليهم السلام)نگاه كند اقرار مى كند كه هر يك از آنان، همانند قرآن كريم، معجزه مستقل و دليل جداگانه اى بر نبوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)مى باشند، به طورى كه اگر فرضاً هيچ دليلى بر نبوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دست نبود جز وجود مقدس چنين اهل بيتى، همين كفايت مى كرد و حجت تمام بود البته بسط و توضيح اين معجزه از حوصله اين مقاله خارج، خصوصاً كه حقير هم كوچكتر از آنم كه بتوانم حتى گوشه اى از اين واقعيت را مجسم و ارائه نمايم: امامت يكى ديگر از اصول اعتقادى كه ويژه پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) است مسأله امامت است. از آنچه در بحث نبوت گذشت معلوم گرديد كه وجود امام براى دين و اجتماع مانند وجود پيغمبر است و همانگونه كه تعيين پيغمبر بايد از طرف خدا باشد تعيين امام و خليفه پيغمبر كه حافظ و بيان كننده دين است بايد از طرف خدا باشد و مردم را نمى رسد و نمى توانند و حق ندارند براى پيغمبر خليفه تعيين كنند، از شؤون مردم نيست كه براى بيان احكام الهى و شريعت نبوى كسى را تعيين كنند و ادله آن بسيار است كه به برخى از |