...ناگه در آن حريم مهين بانوئى كريم |
پيدا شد و كرامت پيدا ز منظرش... |
اندر قريش پاك زنى بود مردوار |
بوطالب بزرگ پسنديده شوهرش... |
مى خواست كردگار كزين زوج مهرزاد |
طفلى به عرصه آرد، تابنده اخترش... |
آن روز ميهمان خدا بود فاطمه |
يا للعجب كه خانه فروبسته بد درش... |
لختى به انتظار به گرد حرم گذشت |
سوزنده از شراره آزرم پيكرش |
ناگه ز سوى خانه يكى ايزدى خروش |
بنواخت گوش خلق ز مضراب تندرش |
پهلو شكافت خانه و شد معبرى پديد |
خانه خداى فاطمه را خواند در برش |
وآنگه به هم برآمد آن سهمگين شكاف |
آنسان كه هيچ ديده نيارست باورش... |
بعد از سه روز باز پديد آمد آن شكاف |
چونان صدف ز سينه برآورد گوهرش |
بنهاد گام فاطمه بيرون از آن سراى |
شادان ز ميزبانى دادار اكبرش |
اندر مطاف خانه بديدند جمله خلق |
طفلى چو ماهپاره در آغوش مادرش... |
طفلى كه رايت اسلام از او بلند |
كوتاه دست ظلم ز عزم توانگرش... |