جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
تأليفات
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

اخبار >> متفرقه

روايت فاضل، چهارده سكانس برگزيده از حيات درخشان آيت الله محمدفاضل لنكراني

 

 

روزهاي نيمه آفتابي 1310 بود كه متولد شد؛ سالهاي سرد سرزمين آفتاب. پدرش از علماي بزرگ زمانه بود كه سالها در زنجان و مشهد علوم اسلامي را تدريس مي كرد.

يكسالي از تاسيس حوزه علميه قم مي گذشت كه به قم آمدند. شش سال دبستان را كه تمام كرد هواي پرواز در آسمان فقاهت و حكمت و معنويت سراسر وجودش را تسخير كرد، با چنان شوقي درس مي خواند كه 91 سالگي به درس خارج راه يافت. اگرچه از 16 سالگي تدريس هم مي كرد...يازده سال پاي درس آيت الله بروجردي بود و 9 سالي هم در چشمه جوشان حضرت روح الله رضوان الله تعالي عليه ،تن و جان آراست... روزهاي بهاري 86 بعد از يك دوره طولاني بيماري در ثانيه هاي داغداري يگانه شقايق علوي بال در بال فرشتگان داد و...حالا كه چهل روز از غروب آن لبخندهاي هميشه انقلابي مي گذرد هنوز هم قلب نسل سومي هايي كه مريد ايشان بودند براي آن يار سفر كرده تند مي تپد...اين برگ هاي سبز تحفه اي است براي آن دلداده امام و انقلاب. با سپاس فراوان از بيت معظم آيت الله فاضل لنكراني اين نقطه هاي كوچك نوراني از آن كهكشان تعهد و تفقه تقديم به دلهاي هميشه زنده سرزمين عشق؛ اسلام عزيز.

تحريريه نسل سوم

 ارتباط با امام
اقامتگاه تبعيدي ايشان در يزد نزديك منزل ما بود. مكرر مي رفتيم خدمت شان. شرح تحريرالوسيله را از همانجا شروع كرد. از وقتي به تبعيد آمده بودند دنبال چيزي مي گشته تا ارتباط خود را با امام از دست ندهد. به همين دليل بود كه شرحي به كتاب امام نوشت كه تاكنون بالغ بر چهل مجلد شده است كه در قدرت استدلالي جداً امتياز بالايي دارد. در كتابخانه مرحوم وزيري بخشي را براي ايشان اختصاص داده بودند. شب ها گاهي به آنجا مي رفتيم و به خاطر اينكه مأموران حساس نشوند اگر مباحث فقهي خيلي طول مي كشيد، ادامه بحث را در منزل انجام مي داديم. دقت و تلاش شان در فقه مثال زدني بود. خيلي براي تعالي فقه شيعه زحمت كشيد...

نوزده سالگي
در 19 سالگي تقريرات درس مرحوم آيت الله بروجردي را نوشته بود. وقتي آن را به محضر استاد بردند، خيلي خوشحال شد و تحسين كرد كه با اين سن كم توانسته بود تدريس و سخن استاد را كاملا و بدون نقص درك كند و به طور شايسته تقرير كند.

خوش خط و خوش قريحه
قلم رواني داشت، با اينكه فارسي زبان بود و در نجف هم تحصيل نكرده بود، در نوشتن عربي فوق العاده روان و بي نقص مي نوشت، جالب اينكه اغلب، چرك نويس هم نداشت. كتابهايش كه به قلم بسيار روان و زيبا مزين شده گواه اين موضوع است. خط زيبايي داشت كه بويژه براي نوشتن عربي زيباتر هم مي شد.

كسيكه ايمان دارد...
به تبعيت از امام (ره) روزهاي چهارشنبه در پايان درس نكات اخلاقي مي گفت و شاگردان را نصيحت مي كرد. آن روز وقتي به درس آمد خيلي منقلب و متأثر بود. از بعضي حرف و حديث هايي كه در تضعيف رهبري پيش آمده بود خيلي ناراحت بود. بعد از اتمام درس، حديثي از امام سجاد نقل كرد و ... "من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فلا يجلس مجلساً ينتقص فيه امام". چند بار آغاز اين حديث را تكرار كرد: "من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر"، كسي كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، حق ندارد در مجلسي بنشيند كه پيشواي مؤمنين و رهبر مسلمين در آن جلسه تضعيف شود. خيلي ناراحت بود، خيلي...

فاطميه...
هميشه مي گفت اگر امام فرمود اسلام را محرم و صفر زنده نگه داشته، شيعه را هم بايد با احياي فاطميه حفظ كنيم. بايد نام مبارك فاطمه زهرا(س) در زندگي ما بدرخشد و شيعه هميشه با ياد فاطمه(س) زنده باشد. آخرين پيامي هم كه براي فاطميه داد، در بستر بيماري بود.

از من اسم نبريد...
تازه از سوريه برگشته بودم كه براي توضيح اوضاع سوريه و فعاليت هايي كه در آنجا صورت گرفته خدمتشان رفتم و مطالبي را عرض كردم. حرف هايم كه تمام شد، گفت فلاني "در سوريه از من اسم نبر، نمي خواهم از من نامي باشد، هم و غمت در سوريه اين باشد كه از تشيع و مذهب بگويي."

به احترام آقا...
پيش از سفر به يكي از كشورهاي عربي از طرف مركز فقهي ائمه اطهار براي شركت در يكي از نمايشگاه هاي بين المللي كتاب، خدمتشان رسيدم. وقتي از سفر بنده مطلع شد، بعد از دعاي خير با لحني آرام گفت: "توضيح المسائل بنده را نبريد". گفتم: "آقا! خيلي از شيعيان در كشورهاي ديگر از مقلدين شما هستند و يكي از راههاي رساندن رساله شما، همين نمايشگاه هاست". با همان لحن آرام ادامه داد: رهبر انقلاب به احترام مراجع داخل كشور، رساله خود را در ايران توزيع نمي كند وقتي ايشان نهايت ادب و فروتني را به جاي آوردند، من چگونه پاسخ اين ادب را ندهم؟

حج در بندر لنگه
"يك روز در بين خانواده ، از خاطرات تبعيد سوال كرديم كه اين جملات را شنيديم : تبعيد شده بودم بندر لنگه! بدون اينكه لباس، پول يا لوازم سفر بردارم. هيچ پولي نداشتم. ظهر را هر طور بود، سر كردم. شب نيز همين طور بدون غذا در كنار ساحل خوابيدم. صبح كه شد ولي از شدت ضعف رمقي در خودم نمي ديدم. گوشه اي از بندر نشسته بودم كه ديدم از دور پيرمردي آمد جلو. گفت: شما آقاي فاضل هستيد؟ گفتم بله. گفت: ديشب رسول خدا(ص) را در خواب ديدم فرمود اين را به آقاي فاضل برسانيد. اين پول حج من است. حضرت به من فرمودند كه حج من از همين جا قبول است. از ديروز تا حالا دارم پي شما مي گردم..."

روضه سه نفره
حدود 15 سال پيش، تابستان رفته بوديم مشهد. روز شهادت امام جواد(ع) بود. در قسمت "بالا سر" نشستند. من هم پشت سرشان ايستادم تا فشار و ازدحام جمعيت خلوتشان را به هم نزند. با دست اشاره كردند كه سرم را پايين بياورم. وقتي سرم را جلو بردم ..."دلم گرفته! اي كاش كسي بود كه برايمان روضه مي خواند." تا تمام قد ايستادم در آن شلوغي يك لحظه ديدم آقاي كوثري- روضه خوان امام- وارد شد. خيلي خوشحال شدم. هر طور بود آقاي كوثري را بالاي سرآقا رساندم. آقا گفت:"آقاي كوثري يك روضه 3 نفره برايمان مي خواني؟" روضه شروع شد ولي آقاي كوثري كم كم فراموش كرد بايد روضه 3نفره بخواند و اين شد كه همه زوار اطراف ضريح هم نوا شدند با روضه حضرت جواد(ع)...

بسيج حسابش جداست
ملاقات هايشان را من تنظيم مي كردم. بارها به من تذكر مي دادند قضيه بسيج و سپاه از بقيه جداست. معتقد بود كه بهترين نيروي نظام بسيج است و هر موقعي كه ملاقات مي خواستند با ميل و رغبت هر چند اگر حال مساعدي نداشت، مي پذيرفت. جالب است بدانيد موسس بسيج حوزه در آغاز سال هاي جنگ و اولين فرمانده بسيج روحانيت هم آيت الله فاضل لنكراني بود.

اين مجالس چيز ديگري است
به مجالس عزاداري كه در حسينيه برگزار مي شد، خيلي مقيد بود. يك روز يادم مي آيد با ايشان كاري داشتم. آقا فرمود براي مجلس فردا و پس فردا برنامه ريزي كرديد؟ عرض كردم بله. نگاهي به اطراف انداخت و ادامه داد: "اين كتاب ها و تاليفاتي كه در اين قفسه ها هست- كتاب هاي خطي كه كنارشان بود- اين ها زحمات سالهاي جواني و ميان سالي من است و همه اين ها ارزشمند است، از طرفي 50 سال است دارم تدريس مي كنم، شايد هم بيشتر، شاگردان بسياري هم تربيت كرده ام، همه اينها ارزشمند است اما همه اش يك طرف، اين مجالس يكطرف. آن اميدي كه من به اين محافل و مجالس و توسلات دارم چيز ديگري است...

مرا به قم ببريد
پزشكان از بهبود حالشان مي گفتند و همگي رضايت كامل داشتند. وقتي نظرات تيم پزشكي را به ايشان گفتيم خيلي سريع گفت: "مرا به قم برسانيد، مي خواهم شهادت حضرت زهرا"س" در قم باشم."

نياز حوزه
براي چندمين بار بود كه ليست پيشنهادي را خدمت امام (ره) مي بردم و ايشان اسم آقاي فاضل را خط مي زدند. سال 61 يا 62 بود و كشور به مسئولين متعهد و خوش فكر نياز داشت... سوال شده بود برايم كه بپرسم چرا هر دفعه فقط اسم ايشان را خط مي زنيد كه انگار خودشان فهميدند... نگاهي به من كردند و گفتند: حوزه به ايشان نياز دارد، ايشان بايد در حوزه بمانند...حالابهتر معني حرف آن روز امام را مي فهمم كه نه تنها حوزه كه دنياي اسلام به ايشان نياز پيدا كرد...

شما در قم بمان!
خدمت امام رسيده بود و گفته بود مي خواهد شهر قم را ترك كند، آقا فرموده بودند: شما قم بمانيد! خداوند به خاطر وجود شما خيلي از بلايا را از مردم قم دور نگه مي دارد. بعدازظهر خاكسپاري بود كه زمين قم لرزيد. انگار نمي توانست سنگيني وجود يكي ديگر از بزرگان شيعه را تحمل كند. سنگيني كه ظهر آن روز از روي دست هاي مردم به سينه اش منتقل شده بود... زمين ظرفيت چنداني براي مردان آسماني ندارد، مي دانيد كه؟