صفحه 21
بودنشان است. اگر حاكم و قدرتمند در هر موقعيت و منصبى كه باشد، بداند تمام قدرت و توان و استعدادهاى جسمى و روانى او، از جاى ديگر برايش افاضه شده و مى شود و فيّاض، هر آن كه بخواهد مى تواند اين قدرت و توانايى اش را از او بگيرد، ديگر به كسى ظلم نمى كند و به هيچ انسانى ستم روا نمى دارد و به فكر جنگ، طغيان و سركشى نمى افتد. در مقابل، اگر به اين آفت توجه نكرد و به عظمت خالق و ناچيزى خود وقعى نگذاشت، تفرعن و سركشى او، هر آن، بيشتر و هر لحظه افزون تر خواهد شد. على(عليه السلام) نيز كه در مقام و مسند ظاهرى نشسته است، [شايد] خطاب به خود و به نفس خودش مى گويد: آگاه باش كه آنچه دارى از او و به سوى اوست.
دوّم، آقايى و سرورى در سايه بندگى خدا
در ديدگاه على(عليه السلام) ـ كه فرهنگ راستين اسلام است ـ قدرت مقام و رياست، نفوذ معنوى، و بالاخره آقايى و سيادت (به معناى راستين كلمه، نه چپاول، غارت، زورگويى و...) در سايه عبوديت و بندگى «الله» تحقّق مى پذيرد.
على(عليه السلام) براى بيان اين هدف [كه سيادت بدون بندگى خدا صورت نمى گيرد] به دنبال «أمَرَ» كه حاكى از علوّ و برترى است «عَبْدُ الله» را مطرح مى كند و مى خواهد با اين بيان، منشأ و علّت آقايى و سيادت را كه وجود خالق يكتاست مشخص نمايد.
صفحه 22
مسؤوليت هاى استاندار
جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلادِهَا.
در حوزه استاندارى مصر وظايف مالك عبارت است از: جمع آورى خراج آن، جهاد با دشمنان آن، ايجاد صلح و سامان در اهل آن و عمران شهرهاى آن.
على(عليه السلام) با اين بيان، قلمرو حاكميت مالك اشتر را در چهار مسأله اساسى ذيل مشخص نموده است.
اوّل، جمع آورى خراج
خراج به معناى ماليات است، آن هم ماليات خاصى كه بيان خواهد شد. مى دانيم كه مردمان مصر با اختيار و آزادى اسلام را نپذيرفته اند; بلكه با قهر و غلبه مسلمين، تسليم مسلمان ها شده و اسلام آورده اند.
در اصطلاح فقهى، زمين هايى را كه لشكر اسلام به طور قهر و غلبه و بدون صلح و سازش به تصرف درآورده باشند، اراضى مفتوحة العنوه مى گويند. اين گونه زمين ها ملك همه مسلمان هاست و تمام مسلمانان در آن شريك و سهيم هستند. بر اين اساس، دولت اسلام و حاكم اسلامى زمين هاى مفتوحة العنوه را با رعايت مصالح اسلامى بين مسلمانان تقسيم مى كند و در اختيار آنان قرار مى دهد و در مقابل، سالانه اجاره دريافت مى كند. اين گونه مال الاجاره را در اصطلاح فقهى، خراج گويند.
صفحه 23
دوّم، دفاع در مقابل دشمنان
از اضافه شده جِهاد به عَدُوْها در عبارت «جِهادَ عَدُوّها» مى فهميم كه منظور حضرت از جهاد، دفاع است نه جهاد به معناى مصطلح فقهى، چون بر اساس روايات اهل بيت(عليهم السلام) [و به اجماع فقهاى شيعه] ، جهاد ابتدايى و لشكركشى قبلى براى تسليم ديگر قدرت ها و نظام ها و... تنها با حضور امام معصوم(عليه السلام) و با اذن و نظارت او صورت مى گيرد و در زمان غيبت، لشكركشى و تهاجم ابتدايى جايز نيست. بديهى است مالك نيز كه در منطقه اى به دور از نظارت مستقيم امام معصوم مى خواهد جهات نظامى آن سامان را اداره كند، بايستى همانند زمان غيبت، تنها به دفاع از يورش هاى نظامى اجانب و دشمنان منطقه اى بپردازد، نه به جهاد ابتدايى و لشكركشى هاى تهاجمى و...
سوّم، اصلاح مردم
از اين بيان روشن مى شود كه وظيفه استاندار، تنها رعايت جهات مادى و مسائل رفاهى و دنيوى مردم نيست; بلكه اصلاح و ارشاد مردم نيز جزء وظايف استاندار و از جمله كارهاى اساسى اوست.
بنابراين، مسؤولان بايد توجه داشته باشند كه با آسفالت خيابان ها و كوچه ها و تأمين يخچال و لباسشويى و امثال آن، مسؤوليتشان پايان نمى پذيرد. در جامعه اسلامى، يك مسؤول بايستى نسبت به جنبه هاى معنوى مردم توجه داشته و در پيشبرد مسائل معنوى نقش اساسى داشته باشد و با اين ديد كه اين گونه مسائل مربوط به ما نيست و وظيفه روحانيت است، شانه از زير بار تكليف انسانى و اسلامى خالى نكند.
صفحه 24
چهارم، عمران شهرها
ديگر وظيفه مهم و اساسى مالك، عمران و آبادانى شهرها و روستاها و خلاصه قلمرو استاندارى است.
اين سخن على رغم همه تهمت ها و افتراهايى كه در طول تاريخ به اسلام زده شده و مى شود، حاكى از اين است كه اسلام بر خلاف رهبانيت مسيحى به مسائل مادّى و رفاهى جامعه اسلامى نيز توجه شايان داشته و دارد، و برخوردارى از نعمت هاى دنيوى و لذايذ مادّى را در حدّى كه انسان را از ياد خدا غافل نكند و باعث ظلم و ستم و استثمار ديگران نباشد، مشروع و جايز [بلكه لازم] مى داند.
ضرورت خودسازى براى اصلاح و ارشاد جامعه
أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ.
[على(عليه السلام)] مالك را به تقواى الهى فرمان مى دهد.
اگر اين كلام (امر به تقوا) در ارتباط با جملات قبل مورد توجه قرار بگيرد مفهومى روشن و معنايى پربار خواهد داشت. در جملات قبل، على(عليه السلام) يكى از وظايف مالك را به عنوان استاندار اصلاح مردم و ارشاد آنان معرفى فرمود. روشن است اگر استاندار خود تقوا نداشته باشد و گرفتار هواهاى نفسانى و اميال و غرايز حيوانى باشد، نمى تواند مردم زير سلطه اش را هدايت و ارشاد نمايد; زيرا انسان هدايت گر، اوّلين برخورد و اوّلين ارتباطش در رابطه با تبليغ، ارتباط با خويشتنِ خويش است. اين انسان اگر توانست غرايز نفسانى اش را زير كنترل جهات عقلانى و معنوى خود قرار دهد و از هواهاى نفسانى اجتناب كند و بر خود تسلط كامل
صفحه 25
داشته باشد، در نتيجه توانسته است خود را (خويشتن خويش را) هدايت كند و با اين حركت است كه مى تواند در خارج از وجود خودش (يعنى در جامعه) اثر داشته باشد و جامعه را به سوى خير و صلاح رهنمون سازد; لكن اگر در ارتباط با خود و با خويشتن خويش، تابع هواهاى نفسانى و اميال و غرايز شيطانى گرديد و در ارشاد خود موفقيتى به دست نياورد، چطور مى تواند در ارشاد ديگران موفّق باشد؟ طبيعى است كسى كه در مبارزه با نفس خود كه هميشه همراه و ملازم يكديگر و در كنار يكديگرند موفّقيتى به دست نياورد، چطور در ارتباط با ديگران كه نوعاً گاه به گاه و هرچند مدت يك بار بيشتر صورت نخواهد گرفت، آن هم در سطح جامعه پيروز خواهد شد؟ (و اگر اين نفس را به عنوان فرد حساب كنيم، تازه يك فرد هم بيشتر نيست.)
از بيانات امامان معصوم(عليه السلام) در زمينه تقوا فهميده مى شود تقوا به معناى خودنگه دارى، مراقبت و كنترل نفس و حاكميت و تسلّط بر نفس است، نه به معناى پرهيزگارى كه عدّه اى از راحت طلبان منزوى طلب، شعار خود قرار داده و تقواى اسلامى را كه با ستيز و نبرد همراه است، به كناره گيرى و پرهيز از جامعه و امّت اسلامى توجيه و تأويل مى كنند.
راه سعادت، راه شقاوت
در بينش اسلامى، راه سعادت، در اطاعت از فرامين الهى و راه شقاوت در عدم پيروى و سرپيچى از دستورات الهى خلاصه مى شود. قبل از بيان تفصيلى اين معيار اسلامى جملاتى از دنباله فرمان مولا را مى خوانيم:
صفحه 26
أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لا يَسْعَدُ أَحَدٌ اِلاّ بِاتِّبَاعِهَا وَ لا يَشْقَى اِلاّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا.
[على(عليه السلام) قبل از هر چيز، مالك را] به اين امور فرمان مى دهد:
1. تقواى الهى.
2. گزينش اطاعت خداوند.
3. عمل و پيروى از آنچه كه خداوند در كتاب خود از سنّت ها و واجبات دستور داده است.
زيرا هيچ كس جز با تبعيّت از آنها به سعادت نخواهد رسيد و هيچ كس جز با ترك آن، بدبخت نخواهد شد.
منظور از كتاب تنها قرآن نيست; هدف اعمّ از قرآن و روايات اهل بيت(عليهم السلام) است. در اسلام همه سنن و آداب اسلامى را كتاب الله مى گويند، و اين از اين جهت است كه همه واجبات، محرّمات، مكروهات و مستحبّات، مكتوب الهى است; يعنى خداوند به قلم تقدير، همه آنها را نوشته است تا بدان عمل كنند; آن هم به گونه اى كه در شرع بيان گرديده است.
در عالم وجود هيچ كس، در هيچ شأن و مقامى نمى تواند به سعادت و نيك بختى برسد، مگر با اطاعت از فرامين الهى، آن هم به وسيله انجام فرائض و سنن و ترك محرّمات. در مقابل، راه منحصر به فرد شقاوت نيز در سرپيچى از مقرّرات الهى و نافرمانى از فرامين خداوند از طريق عمل نكردن به واجبات و يا بى اعتنايى به آنها خلاصه مى شود.
با اين بيان، به خوبى روشن مى شود كه صِرف داشتن مراتب علمى و
صفحه 27
درجات تخصصى [هر چند بيشتر و بهتر] انسان را به سعادت نمى رساند; مگر آن كه بتواند در سايه علم و دانش به اطاعت الهى نيز گردن نهد كه در اين صورت هر آن، حركتش سريع تر ومدارجش بالاتر و بيشتر خواهد شد.
ابعاد تقوا
تقوا داراى دو بعد است: يك بُعد تقوا، عمل به واجبات و فرائض دينى است، و بُعد ديگرش ترك محرمات و ناشايست هاست.
در كلام مولا «إِيْثَارِ طَاعَتِهِ» بيان گر بُعد اوّل تقوا، و «أنْ يَكْسِرْ نَفْسَهُ عِنْدَ الشَّهَواتِ» (كه بعداً خواهد آمد) نشان گر بُعد دوّم آن است.
جهاد اكبر
در برخى از روايات، از مبارزه با نفس به عنوان جهاد سخن به ميان آمده است. در همين زمينه، صاحب وسائل الشيعه به نقل از امام صادق(عليه السلام)مى نويسد:
«در يكى از سريّه ها كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) گروهى را براى جنگ و نبرد با دشمن اعزام كرده بود و آنها با فتح و پيروزى برگشتند، پس از مراجعت همگى به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شرفياب شدند و آن حضرت خطاب به آنان فرمود:
مَرْحَبا بِقَوْم قَضَوُا الْجَهادَ الاَْصْغَرَ وَبَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الاَْكْبَرُ قِيلَ يا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْجِهادُ الاَْكْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ.(1)
1 . امالى شيخ صدوق، ص 377.
صفحه 28
آفرين بر گروهى كه جهاد اصغر (كوچك تر) را به پايان رساندند، ولى [هنوز]جهاد اكبر براى ايشان باقى مانده است. شخصى [كه تصور مى كرد جنگ مهم ترى در پيش است] سؤال كرد: يا رسول الله، جهاد اكبر كدام است؟ حضرت در پاسخ فرمود: مبارزه با نفس.»
در عظمت اين مبارزه همين بس كه در قرآن مجيد، وصول به بهشت و رسيدن به جنّت مشروط به جلوگيرى نفس از هواها و اميال و غرايز حيوانى است. قرآن در همين زمينه مى فرمايد:
{وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى} .(1)
و اما هر كه از موقعيت پروردگارش ترسيد و درون خود را از هواهاى نفسانى باز داشته بهشت جايگاه اوست.
مى بينيم كه در اين آيه، براى رسيدن به بهشت و وصول به جنّت، دو شرط اساسى بيان گرديده است. اوّل، خوف و ترس از عظمت خالق، و دوّم، جلوگيرى از هواهاى نفسانى.
امدادهاى غيبى در سايه يارى الله
امروزه در جامعه اسلامى مان بيش از زمان هاى ديگر، نصرت الهى و امدادهاى غيبى مطرح و بر سر زبان هاست. بالاخص در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل، عزيزان رزمنده مان بيش از ديگران، امدادهاى غيبى را
1 . النازعات: 40.
صفحه 29
لمس و احساس كرده اند.
در قرآن و نهج البلاغه، تحقق نصرت الهى و امدادهاى غيبى، مشروط به تحقق شروطى است كه ذيلاً مطرح شده است:
وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ.
وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ مَا رَحِمَ اللَّهُ.
و اين كه خداى سبحان را با دست و زبان يارى كند; زيرا او ـ كه نامش باشكوه باد ـ محقّقاً متكفّل يارى و گرامى داشتِ كسى است كه او را يارى دهد و عزيز دارد.
به او نيز فرمان مى دهد كه نفس خويش را با ترك خواهش ها بشكند، و به هنگام سركشى، افسارش را برگرداند كه نفس، پيوسته به بدى ها فرمان مى دهد، مگر نفسى كه خداوند بر آن رحمت آورده باشد.
از اين جملات به خوبى روشن مى شود اگر انسان در جهت خويشتن يابى و رسيدن به خويشتن خويش و در مسير دگريابى و اصلاح جامعه، قدمى هر چند كوتاه بردارد، در حقيقت به يارى الله رفته و به نصرت الهى شتافته است.
اكنون ببينيم چگونه و از چه راه هايى مى توانيم خداوند را يارى نماييم؟ با توجه به سخنان على(عليه السلام) خطاب به مالك اشتر، از سه راه مى توانيم به اين هدف نائل گرديم.
صفحه 30
اوّل، يارى با قلب
براى اين كه انسان بتواند به وسيله قلب خود، خداوند متعال را يارى كند، پيش از هر كارى مى بايست به خودسازى و تزكيه نفس بپردازد و در جهت درون سازى تلاش كند; زيرا يارى كردن خداوند به وسيله قلب، اساساً چيزى جز صفا و صيقل جان و درون، و تعالى بخشيدن به خويشتن خويش، و رسيدن به مرحله اصالت هاى انسانى ـ كه همانا بازگشت به فطرت و تسليم خاضعانه و خاشعانه در برابر خالق جهان هستى است ـ نمى تواند باشد.
از اين رو نخستين گام در جهت خودسازى و تربيت درون، آماده ساختن قلب و روح براى اعتقاد راسخ و ايمان محكم و استوار به احكام و قوانين الهى است. به ديگر سخن، انسانى كه مى خواهد با قلب خود به يارى الله بشتابد و در مسير نصرت حق قدم بردارد، بايد تلاش كند تا زمينه اعتقاد كامل و ايمان خالصانه را در قلب و درون خويش فراهم سازد و آن گاه اين مسير را با چنان شور و ايمان و اخلاصى طىّ كند كه هر روز، اعتقادش كامل و كامل تر گردد، تا جايى كه هيچ روزى را به شام نرساند، مگر آن كه نسبت به روز پيش در اين راه گامى ديگر برداشته و دامنه اعتقاد و ايمان خود را گسترده تر و پرتوان تر ساخته باشد. بدين گونه انسان به نقطه اى مى رسد كه قدرت برداشتن قدم هاى ديگر را در مسير اين تعالى به دست مى آورد و مرحله به مرحله گام هاى تازه تر و مؤثرترى بر مى دارد.
* دوّم، يارى با دست
در كلام پرارج على(عليه السلام) هنگامى كه سخن از يارى رساندن به خداوند
صفحه 31
توسط دست به ميان مى آيد، دست، كنايه از قدرت است. با اين ديدگاه در قرآن كريم نيز مى خوانيم «يَدُ اللهِ فَوْقَ أيْدِيهِمْ»، يعنى قدرت خداوند، بالاترين قدرت هاست و هيچ قدرتى ياراى برابرى با قدرت لايزال الهى را ندارد. در محاورات عرفى نيز، وقتى واژه «دست» در تعبيرى غير از معناى عضوى از اعضاى پيكر انسانى به كار مى رود، اغلب، همان معناى «قدرت» منظور نظر است; مثل آن كه بگوييم: «كارى از دست فلانى برنيامد»، يا بگوييم: «دست روزگار انتقام مظلوم را از ظالم گرفت» كه در هر دو عبارت ـ و عبارت هاى مشابه اين دو ـ واژه دست به عنوان كنايه از قدرت و توانايى به كار مى رود.
با توجه به آنچه گفته شد، مفهوم سخن مولا كه مالك اشتر را براى يارى الله به وسيله دست فرامى خواند، براى ما روشن مى شود. منظور اين است كه مالك [و ما كه مورد خطاب حضرت نيز هستيم] بايستى با تمام توان و نيرو در جهت نصرت و يارى الله قدم بردارد و در جهت پيشرفت احكام و قوانين الهى از آنچه در توان دارد استفاده كند و همه را در مسير پيشبرد اهداف مقدس اسلام، رهنمون سازد.
سوّم، يارى با زبان
امروزه نقش تبليغ بر كسى پوشيده نيست. سلاح تبليغ از هر سلاحى برّنده تر و نيرومندتر است. مهم ترين وسيله تبليغ [يا بهتر بگوييم مؤثّرترين وسيله تبليغ] زبان انسان است.در نتيجه، اين وسيله مؤثر و پرقدرت، بسته به اين كه چگونه و در چه جهتى به كار گرفته شود، نقش و تأثير خود را آشكار مى كند. اگر زبان انسان ـ به خصوص انسانى كه از قدرت بيان و
صفحه 32
ناطقه مؤثرى برخوردار است ـ در جهت تخريب افكار و فريب و گمراهى مردم به كار رود، در واقع بايد گفت به عنوان يك وسيله تبليغى منحرف و انحطاط آميز به كار رفته است، و اگر در جهت خدمت به خدا و در مسير تبليغ احكام و فرامين الهى به كار گرفته شود، شايسته است بگوييم كه چنين شخصى با زبان خود به يارى خداوند رفته و در جهت نصرت الله گام برداشته است.
وعده تخلّف ناپذير الهى
هرگاه انسان، با قلب، دست، زبان و سرانجام با تمام قدرت و نيروى خود به يارى خداوند برخيزد و با قرار گرفتن در مسير نصرت الهى، تمام هدفش برقرارى قوانين الهى و اجراى احكام آيين آسمانى باشد، قطعاً خود نيز از نصرت و يارى خداوند برخوردار خواهد شد; زيرا خداوند، خود در كتاب آسمانى اش به چنين فردى وعده نصرت و يارى داده و فرموده است: {إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ...} (1).
على(عليه السلام) نيز بر همين مبنا فرموده اند: «فَاِنَّهُ ـ جَلَّ اسْمُهُ ـ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَاِعْزازَ مَنْ اَعَزَّهُ».
در اين وعده الهى، از دو جهت، بيش از جهات ديگر تعمق و ژرف نگرى لازم است:
نخست اين كه وعده دهنده خداست و وعده الهى همانند وعده اكثر ما انسان ها توخالى و پوچ و بى اساس نيست، بلكه وعده اى است حتمى و
1 . محمد(صلى الله عليه وآله): 7
صفحه 33
تخلف ناپذير و زمانى كه خداوند لازم بداند، جامه عمل خواهد پوشيد.
دوّم اين كه يارى كننده خداست و قدرت خدا بى پايان و نامحدود است، و طبيعى است كه اگر خدا با قدرت نامحدودش، انسان محدود را يارى كند، ديگر هيچ قدرتى ياراى مقابله با اين انسانها را نخواهد داشت; (فَلا غالِبَ لَكُمْ)(1).
خودفراموشى
برخى با اين كه مؤمن، متعهد، دلسوز و مسؤوليت پذيرند و به خاطر دلسوزى و ايمان و تعهدشان از مسؤولان و متصديان كشورى انتقاد مى كنند (به استثناى كسانى كه فقط براى ابراز منيّت و نشان دادن روشن فكرى انتقاد مى كنند خودشان هيچ گونه حاضر به پذيرفتن مسؤوليت نيستند) و اعمال و رفتار آنان را با دقت بررسى و موشكافى مى كنند، همين كه به مسند قدرت تكيه مى زنند و خود، زمام امور را به دست مى گيرند، اعمال و كردار خويش را فراموش مى كنند و به خودفراموشى مبتلا مى شوند، گو اين كه با مسؤوليّت پذيرى شان، همه چيز به سامان رسيده و تمام نابسامانى ها مرتفع خواهد گرديد.
على(عليه السلام) براى جلوگيرى از خودفراموشى كه باعث عُجب، خودبزرگ بينى، و خودبهتربينى نيز مى گردد، مالك را به گذشته هاى نه چندان دورش (كه از ديگران انتقاد و خرده گيرى مى كرد) متوجه مى سازد، و گوشزد مى كند كه تا ديروز تو و امثال تو، اعمال و
1 . آل عمران: 60
صفحه 34
رفتار مسؤولان را زير نظر داشتيد و از آنان انتقاد مى كرديد; امروز، آنان اعمال و رفتار تو را زير سؤال قرار خواهند داد. اين است كه مى فرمايد:
ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاد قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْل وَ جَوْر وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ.
سپس بدان اى مالك، من تو را به شهرهايى فرستادم كه پيش از تو فرمان روايانى داشته كه به عدل و انصاف و جور و ستم رفتار مى كرده اند. مسلّماً مردم به كارهاى تو آن طور مى نگرند كه تو قبلاً در امور زمامداران پيشين مى نگريستى، و درباره تو همان چيزهايى را كه تو نسبت به ديگران مى گفتى، خواهند گفت.
بديهى است اگر مسؤولان، تنها همين سفارش مولا را در نظر بگيرند و قبل از آن كه مردم به حسابشان رسيدگى نمايند و اعمالشان را زير سؤال قرار دهند، خودشان به محاسبه بنشينند و در اين محاسبه تنها خدا را در نظر بگيرند (و نه هواها و خواست هاى نفسانى شان را) آيا اين نابسامانى ها و نارسايى ها برطرف نخواهد شد؟
پاداش صالحان در دنيا
از آن جا كه در مكتب الهى اسلام، هيچ عملى بى پاداش نمى ماند، علاوه بر اين كه به نيكوكاران و صالحان، در قيامت ثواب و پاداش داده مى شود، در همين دنيا نيز، پاداش الهى نصيبشان خواهد شد. پاداش
صفحه 35
صالحان در دنيا، درود و سلام و صلوات و به قول مشهور نام نيك است. اين پاداش تنها در مدت چندين روزه حكومت و زندگى شان نيست; بلكه در طول تاريخ و در جريان هميشگى جهان هستى است. به همين جهت است كه مى بينيم در آيينه تاريخ و در بستر زمان، ستمگران و طاغوتيان با خدمت گزاران و خداپرستان كاملاً متمايز و در مقابل يكديگرند. اينان (صالحان) در طول تاريخ نامشان با صلوات و سلام و... برده مى شود. و گروه مقابل، دائماً گرفتار لعن و نفرين و... هستند. على(عليه السلام) براى بيان اين پاداش الهى چنين مى فرمايد:
وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ.
از آنچه خداوند در بدى و خوبى اشخاص به دهان مردم مى اندازد، مى توان صالحان را از بزهكاران شناخت. پس بايد محبوب ترين اندوخته در نزد تو، اندوخته عمل صالح باشد.
نام نيك: سند اخروى صالحان
در قيامت كه تك تك اعمال انسان مورد بررسى قرار مى گيرد و به تعبير قرآن(1)، هر انسانى به پاداش و يا كيفر كوچك ترين عمل خود خواهد رسيد، صالحان از ويژگى و امتياز خاصى برخوردار خواهند شد; به اين معنا كه خداوند سبحان ذكر خير و نام نيك آنان را به منزله شهادت، به خوبى آنها قرار مى دهد و وارد جزئيات زندگى شان نخواهد شد و با اين
1 . الزلزله: 7
صفحه 36
وسيله آزادى صالحان را فراهم مى كند و آنان را از نعمت هاى بهشتى بهره مند خواهد ساخت.
درون گرايى و مالكيت نفس
از آن جا كه حكومت اسلام مى خواهد واليانى وارسته و آزاد از هر گونه تعلّقات نفسانى و... داشته باشد، على(عليه السلام) كه نمونه كامل حكومت اسلام را تشكيل داده و مالك اشتر را به عنوان استاندار، به مصر فرستاده است، خطاب به وى مى فرمايد:
فَامْلِكْ هَوَاكَ.
پس تو [اى مالك] مالك خواسته هاى دلت باش.
حاكميت بر نفس، يكى از اعمال صالحه و از مهم ترين آنهاست. اين اهميت تا آن جايى است كه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
لَوْلا تَكْثيرٌ في كلامِكُمْ وَتَمْريجٌ في قُلُوبِكُمْ لَرَأَيْتُمْ ما أرى وَلَسَمَعْتُمْ ما اَسْمَعُ.
اگر زياده روى در سخن گفتن و هرزه چرانى در دل شما نبود، هر چه من مى بينم، شما مى ديديد و هر چه مى شنوم، مى شنيديد. [الميزان، ج 5، ص 292]
تعديل غرايز
اسلام برخلاف نظر فرويد كه آزادى جنسى را عامل سازنده تاريخ مى داند و برخلاف مدّعيان دروغين رهبانيت كه وصول به حقيقت را در
صفحه 37
سركوبى كامل غرايز مى دانند، معتقد است كه تمام غرايز انسانى كه در وجود انسان از طرف خداى حكيم به وديعه گذارده شده است، مايه شرّ و فساد و مانع از وصول به حقيقت نمى باشد و نيز انسان مى تواند از تمام غرايز به طريق مشروع استفاده كند و از همه لذايذ مادى با رعايت ضوابط اسلامى بهره مند گردد. طبيعى است كه رعايت اصول و ضوابط شرعى، لازمه اش تعديل غرايز و جلوگيرى از بهره مندى هاى نامشروع و مخالف با اصول اسلامى است.
پس در يك كلام، مى توان گفت كه اسلام به تعديل غرايز و نه سركوبى كامل آنها معتقد است. اين است كه مى بينيم اسلام سرسختانه، هم با آزادى مطلق جنسى و بهره مندى هاى مادى مبارزه كرده و هم رهبانيت را مردود دانسته است.
على(عليه السلام) براى بيان حقيقت مى فرمايد:
وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الاِْنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.
و خويشتن را از آنچه برايت حلال نيست، بازدار; زيرا خويشتن دارى در رابطه با چيزهايى كه دوست داشته و يا ناخوش داشته، عين انصاف است.
اسلام و اقليت هاى مذهبى
مدعيان دروغين حقوق بشر كه داعيه رعايت حقوق تمام افراد انسانى را به طور يكسان دارند، در عمل، نه تنها مساوات و برابرى تمام افراد انسانى را رعايت نمى كنند، بلكه براى اقليت هاى كشورشان ذرّه اى ارزش
صفحه 38
و اهميت قائل نمى باشند; اگر صفحات تاريخ را ورق بزنيم خواهيم ديد در همين قرن حاضر، اشغال گران فلسطين نه تنها خانه و كاشانه و حريم و سرزمين مسلمانان را غصب كرده اند، بلكه براى صاحبان اصلى آن سرزمين، حق زندگى ساده و رنج آميز در كشور خودشان را نيز قائل نيستند و هر چند روز يك بار، عدّه اى از آنها را قتل عام مى كنند و جمعى را اخراج و آواره كوه و بيابان مى سازند.
ولى اسلام اين چنين نيست. گواه صدق اين مدعا، برخورد عملى حكومت جمهورى اسلامى ايران با اقليت هاى مذهبى [كه از مساوات و آزادى راستينى برخوردارند] وكلام مولا على(عليه السلام) است كه ذيلاً مى خوانيم:
وَأَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ وَلاتَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ أَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِي الاَْمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاّكَ وَ قَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ وَابْتَلاكَ بِهِمْ.
شعار قلبت را مهر به مردم، دوستى آنان و ملاطفت در حقشان قرار ده. براى رعيت چون حيوان درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى; زيرا رعيت بر دو گروه اند: يا برادرانت در دين و يا هم نوعانت در آفرينش اند كه لغزش هايى از ايشان پيش مى آيد و علت هايى بر آنها عارض مى گردد و كارهايى [ناپسند] به سهو
صفحه 39
يا عمد از آنها سر مى زند. پس همان طور كه تو [نسبت به گناهان خود] از خدا انتظار عفو و گذشت دارى، آنها را هم مورد عفو و گذشت قرار ده; زيرا تو از آنها بالاترى و بالاتر از تو كسى است كه به تو ولايت داده و از او بالاتر خداست و هم اوست كه از تو كفايت امر مردم را خواسته و بدين وسيله تو را مورد آزمايش قرار داده است.
مى بينيم كه چگونه حضرت با تقسيم بندى مردمان تحت حكومت، مالك را توصيه مى كند كه همه افراد جامعه را با يك نگاه و به طور مساوى مدّ نظر بگيرد و حقوق آحاد ملت را به طور يكسان و بدون كوچك ترين تبعيض در اختيار آنان قرار دهد.
انگيزه هاى فساد و آلودگى
از جمله «وَتَعْرِضُ لَهُمُ العِلَلُ» كه در جملات حضرت بيان گرديده است، به انگيزه ها و گرايش هاى آلودگى و گناه و خطا نيز پى مى بريم; چرا كه فساد و آلودگى در افراد انسانى، گرچه بعضاً به طور عمد و بر اساس شقاوت و... به منصه ظهور مى رسد، ولى در مواردى [كه كم هم نيستند]انگيزه ها باعث بروز و ظهور فساد و تباهى ها مى گردند. اگر فى المثل رواج فحشا و آلودگى افراد را به زنا در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه گرچه ضعف ايمان، خود باعث پيدايش زنا وزناكارى است، ولى نقش كمبودهاى عاطفى در خانواده ها و در ميان زن و شوهر و نيز بى توجهى به تفاوت هاى خصلتى و روحى و ازدواج هاى تحميلى و... را [كه هر يك انگيزه اى است براى گرايش به زنا]نبايستى فراموش كرد و آنها را ناديده گرفت.
صفحه 40
خشونت با مردم در حكم جنگ كردن با خداست
در ديدگاه على(عليه السلام) خشونت با مردم و ستم بر بندگان خدا، جنگ با خدا تلقى مى گردد و ما در آينده خواهيم گفت كه عاقبت ستم كاران و ظالمان، شكست حتمى و سقوط دائمى آنان است; چرا كه هيچ قدرت مندى را ياراى مقابله با خالق جهان هستى [كه خود نيرودهنده همه قدرت مندان است] و هيچ حاكمى بى نياز از عفو و رحمت الهى نيست:
وَ لا تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا يَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ وَ لا غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْو وَ لا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَة وَ لا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَة وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً.
با خشونت نسبت به مردم، خود را در موضع جنگ با خدا قرار مده كه تو را نيروى مقاومت در برابر نقمت [و قهر] او نيست و از بخشايش و مهربانى او (خالق يكتا) بى نياز نيستى. هرگز از گذشت و بخشايش [نسبت به رعيت]پشيمان مباش و از كيفر دادن، احساس شادى به خود راه مده و به هيچ وجه در هنگام غضب كه [باعث اقدامات تند و بى مورد مى گردد و] ممكن است چاره و گريزگاهى بيابى، شتاب مكن.
ديكتاتورى
خصلت استكبارى و ديكتاتورى كه از خودباورى، خويشتن گرايى، تشخص طلبى، تفاخر و تفرعن نشأت مى گيرد، انسان را به خودكامگى و استبداد در رأى و تحميل عقيده مى رساند.
حاكمى كه داراى اين خصلت است و با اين روحيه، زمام حكومت
|