صفحه 41
مسلمانان را در دست دارد، نه تنها در نهايت به زورمدارى، دروغ، حق كشى و ارعاب متوسل مى گردد; بلكه باعث ويرانى دين [و آيين مقدس اسلام] و بازگشت عزّت مسلمانان به ذلت، و سعادت آنان به شقاوت و بدبختى خواهد شد:
وَ لا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ.
مگو من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت كردن; زيرا اين كار، عين راه يافتن فساد در دل، و ضعف در دين، و نزديك شدن به سلب نعمت [الهى] است.
استكبارزدايى
گفتيم كه ديكتاتورى از خويشتن گرايى، تشخّص طلبى، خودمحورى، تفاخر و تفرعن نشأت مى گيرد، و اكنون اضافه مى كنيم كه سرچشمه همه اينها جهل و نادانى انسان است; زيرا اگر انسان، ساخت جسمى و روحى خود را بشناسد و نسبت به عجز و ناتوانى خود در مقابل ذات مقدّس ربوبى آگاهى يابد و بداند آنچه داشته و دارد همه از او و به سوى اوست و «بِحَوْلِ الله اَقُومُ وَاَقْعُدُ»، از تفرعن و طغيان خود دست بر مى دارد و از سركشى هاى خويش احساس شرم مى كند. على(عليه السلام) براى اين كه مالك را به خويشتن انديشى وادارد و موقعيت و مقامش را در برابر عظمت و جبروت كبريايى خداوند سبحان گوشزد نمايد، مى فرمايد:
وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لا تَقْدِرُ
صفحه 42
عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ.
و هرگاه موقعيت و اقتدارت، در دلت سركشى و خيالبافى پديد آورد، به عظمت قدرت خدا بنگر كه برتر از تو است، و قدرت مافوق او را با خود و با آنچه كه بر آن مسلط نيستى، مقايسه كن، كه اين سنجش بدون شك تو را پايين مى آورد و تندى ات را مهار مى كند و عقلت را به تو باز مى گرداند.
تفرعن و منيّت
مستى هاى قدرت پرستى، چنان انسان را به كورى و بى خبرى مى كشاند كه با وجود اين كه انسان خود مخلوق و آفريده شده خداوند است، قدرت خود را هم سنگ و همسان قدرت لايزال الهى مى پندارد. اميرالمؤمنين على(عليه السلام) براى سركوبى اين گونه منيّت ها كه انسان را به تباهى و سقوط مى كشاند، مى فرمايد:
إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّار وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَال.
بپرهيز از اين كه خود را در بزرگى و اقتدار با خدا شريك و به او شبيه سازى; [زيرا] خداوند هر متكبر و گردن كشى را پست و زبون مى سازد.
رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم
در اين كه منظور از انصاف با خدا چيست و چگونه است و انصاف با مردم چه مفهومى دارد، ابتدا دنباله فرمان حضرت را مى خوانيم، سپس به
صفحه 43
بيان مفهوم انصاف با خدا و مردم مى پردازيم:
أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ اِلاّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ.
با خداوند به انصاف رفتار كن و نسبت به مردم نيز چه از جانب خداوند و چه از جانب افراد خاص خاندان و خويشاوندان نزديكت و چه از جانب رعايايى كه بدان ها علاقه و گرايش مخصوص دارى، انصاف را رعايت كن. اگر چنين نكنى، ستم خواهى كرد.
مفهوم انصاف با خدا
در زندگى عادى و روزمرّه كسانى هستند كه با وجود برخوردارى از سلامت جسم و روح، و نداشتن هر گونه ناراحتى، به ارزش اين نعمت بزرگ فكر نمى كنند و قدر اين موهبت الهى را نمى دانند. اين كه مى گويند: انسان تا وقتى سالم است، قدر سلامت را نمى داند، از همين جا مايه مى گيرد; چون به راستى وقتى انسان دندان هاى سالمى دارد و غذاى روزانه اش را به راحتى و بدون كم ترين مشكلى مى خورد، اين دندان ها چنان كار خود را طبيعى و ساده انجام مى دهند كه انسان هنگام جويدن لقمه ها اصلاً شايد لحظه اى هم به وجود نعمتى همچون دندان هايى كه در دهان دارد، فكر نكند، يا وقتى پاهاى سالمى دارد و به راحتى از اين سو به آن سو مى رود و فعاليت و جنبوجوش دارد، شايد در طول ساعت ها راه پيمايى حتى يك لحظه هم از ذهنش نگذرد كه داشتن پاى سالم چه نعمت عظيمى است. اما همين كه سلامت يكى از دندان هايش به هم
صفحه 44
خورد و در عصب آن درد و ناراحتى راه يافت، آن گاه گويى دنيا در نظرش سياه مى شود. ديگر مسأله فقط اين نيست كه نمى تواند به آسودگى غذا بخورد، بلكه شدت درد، او را زمين گير مى كند و در يك گوشه مى نشاند و از انجام هر كارى بازش مى دارد، تا جايى كه بر اثر دندان درد، انسان احساس مى كند گوش هايش هم خوب نمى شنود، چشم هايش هم خوب نمى بيند و اصلاً مغزش هم خوب كار نمى كند. فقط از درد به خود مى پيچد و تازه به ياد مى آورد كه چه نعمت شگفتى به نام دندان در دهانش وجود داشته كه قبلاً متوجه آنها بوده و كمتر به ارزش وجودى شان فكر مى كرده است. يا وقتى پاهايش صدمه مى بيند و ديگر قدرت حركت و راه رفتن را از دست مى دهد و ناچار مى شود از جنبوجوش و فعاليت دست بردارد و در يك گوشه بنشيند، آن وقت تازه مى فهمد كه وجود دو پاى سالم چه نعمت ارزنده اى بوده است!
همين مختصر اشاره را بگيريد و بقيه را پيش خودتان حساب كنيد. هريك از نعمت هايى را كه امروز داريد، در نظر بگيريد و آن گاه روزى را مجسم كنيد كه خداى نكرده اين نعمت به كلى از بين برود، يا حتى مختصر اختلال و لطمه اى پيدا كند. آن وقت حساب كنيد كه در اثر همين امر كوچك، چه مشكلات بزرگ و ويران كننده اى در زندگى شما ـ چه از نظر جسمى و چه از نظر روحى و معنوى ـ پيدا خواهد شد و چطور شما را از ادامه مسير طبيعى زندگى باز خواهد داشت.
اين جاست كه مسأله انصاف كردن با خدا مطرح مى شود. يك قسمت از انصاف كردن با خدا، به جا آوردن شكر نعمت هاى اوست، و براى اين كار نيز راه اصلى همانا اجراى دستورات و مقرّرات خداوندى است. آيا
صفحه 45
انصاف است كه انسان با وجود اين همه نعمت ها و مواهب بى شمار كه خداوند به او ارزانى داشته است، باز هم ناسپاسى كند و در برابر مقررات خدا، به تمرّد و سرپيچى دست بزند؟ آن هم مقرراتى كه به صورتى بسيار مختصر و ساده وضع شده و تازه در اين مقررات هم سعادت و رستگارى خود همين انسان ها مورد نظر بوده است; وگرنه خداوند چه احتياجى به ما دارد و برايش چه فرقى مى كند كه ما موجودات ضعيف و ناچيز، مقرّرات او را انجام بدهيم يا خير؟
نكته قابل توجّه اين كه گاهى ما انسان ها آن مقدار كه در مقابل ساير افراد انسانى احساس شرم و حيا و حق شناسى و شكرگزارى داريم، در برابر خداوند همان مقدار را هم به جا نمى آوريم; مثلاً اگر كسى احسان مختصرى درباره ما روا دارد و در لحظه كوتاهى از زندگى مان كار كوچكى برايمان انجام دهد، در مقابل او احساس قدردانى و حق شناسى مى كنيم تا جايى كه گاه مى گوييم وظيفه اخلاقى ايجاب مى كند كه اين احسان را تا پايان عمر فراموش نكنيم و هر جا توانستيم، براى جبران و قدردانى آن تلاش كنيم. امّا چطور است كه در مقابل اين همه احسان هايى كه از ناحيه خداوند نسبت به ما ارزانى شده و اين همه مواهب و عنايات و الطاف الهى كه سراسر زندگى مان را از هر طرف پوشانده است، وظيفه اخلاقى احساس نمى كنيم؟
چرا خود را موظف به حق شناسى و شكرگزارى از خدا ـ كه همانا اجراى دستورات او براى خوشبختى و رستگارى خودمان است ـ نمى دانيم؟ آن هم دستوراتى كه از يك سو بسيار ساده بوده و به آسانى انجام پذير است، و از سوى ديگر هيچ نفعى براى خداوند ندارد و انجام و
صفحه 46
عدم انجامش در پيش گاه كبريايى او يكسان است و تازه نفع آنها تمام و كمال به خود ما بر مى گردد و فقط در راه تكامل و تعامل انسانى خودمان نقش دارد.
از اين بيان نتيجه مى گيريم كه هرگونه كفران نعمت در مقابل عنايات و الطاف الهى و هر نوع مخالفت و نافرمانى از دستورات خداوند، نوعى بى انصافى نسبت به ساحت قدس الهى است.
مفهوم انصاف با مردم
انصاف در رابطه با مردم، يعنى اين كه حقّ هر كسى همان گونه كه هست ادا شود و حقوق هر انسانى به طور كامل و به گونه اى مساوى رعايت گردد. حاكم در مقام حكومت، از دو جهت بايستى با مردم با انصاف رفتار كند; نخست در رابطه با خود (چه در مسائل حكومتى و چه در مسائل شخصى) و ديگرى در رابطه با خويشان، دوستان و كسانى كه به وى نزديك ترند.
در حكومت اسلامى مثلاً به هنگام تقسيم اموال عمومى، انصاف حاكم به اين صورت است كه همه افراد را به طور يكسان نگريسته و اموال و امكانات را به گونه اى مساوى بين مسلمانان تقسيم نمايد. در حالات شخصى نيز اگر حاكم، به طور مثال، همسايه يكى از رعايا بود، حق ندارد به مقتضاى همسايگى چيزى را به او تحميل كند. اگر مى خواهد جنسى را به او بفروشد يا از او خريدارى كند، حقّ تحميل ندارد و نبايد جنس خود را به گران ترين قيمت بدهد و جنس او را با ارزان ترين قيمت بگيرد. در هر دومورد بايدآنچه راكه عدل وحقّ وانصاف حكم مى كند به اجرا درآورد.
صفحه 47
وظيفه استاندار در رابطه با نزديكان و بستگان
تا اين جا دو مورد از موارد انصاف با مردم را مطرح كرديم. مورد سوم در رابطه با بستگان و نزديكان حاكم است. حاكم نبايستى اجازه بدهد كه نزديكان وى به اتكاى اين كه از طرف حاكم حمايت مى شوند، نسبت به مردم بى انصافى كنند; زيرا طبعاً هر كسى نسبت به بستگان و نزديكان خود، به خصوص نسبت به اهل خانه و فرزندانش علاقه خاصى دارد كه گاهى ممكن است به طرفدارى از آنها يا جهت گيرى به سود آنها كشيده شود. حاكم نبايستى چنين باشد و اگر چنين وضعى پيش آمد و او شاهد بى انصافى نزديكانش نسبت به ديگران بود، عدل و انصاف اقتضا مى كند كه از پايمال شدن حقوق مردم جلوگيرى نمايد.
ظلم و نتيجه آن
وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ.
هر كس نسبت به بندگان خدا ستم كند، خداوند از طرف بندگانش خصم (دشمن) او مى شود و هر كه خدا با او مخاصمه كند، خدا منطقش را مى كوبد و چنين شخصى همواره در موضع جنگ با خدا خواهد بود تا آن كه بميرد و دستش از ظلم كوتاه شود، يا توبه كند و به فرمان خداوند بازگردد.
ظالم با چه كسى طرف حساب است؟
از اين بيان حضرت [كه مى فرمايد: «مَنْ ظَلَمَ عِبادَ الله كانَ الله خَصْمَهُ»]مى فهميم كه اگر كسى به بندگان خدا [و مظلومان] ظلم كند، طرف
صفحه 48
مخاصمه او، خداوند خواهد بود; يعنى خداوند، از جانب بندگان مظلوم، شخص ظالم را مورد قهر و خشم قرار مى دهد و رگبار كيفر و انتقامش را از هر طرف بر سر او فرود مى آورد; زيرا مى دانيم كه اگر كسى به فرزند خردسال و ناتوان و بى دفاع شما ظلم كند، با اين كه به شخص شما ظلم نكرده است، طرف مخاصمه اش شما خواهيد بود; چون از نظر عقلا، وقتى فرزندى مظلوم واقع شد، پدر لبه تيز آن ظلم را متوجه خود و حيثيت و غيرتش مى بيند و در مقام مخاصمه و مقابله با ظالم بر مى آيد و در اصل، مقتضاى رابطه پدرى و فرزندى چنين حكمى را مى كند.
مگر نه اين است كه به تعبير «اَلْخَلْقُ عِيالُ الله»(1)، بندگان خدا جزء خانواده خدا محسوب مى شوند و همه انسان ها تحت تكفّل و حمايت الهى قرار دارند؟ روشن است كه وقتى انسان هايى مورد ستم قرار بگيرند و نتوانند در مقابل ظالم به دفاع و مقابله برخيزند و حقّ خود را بگيرند، خداوند خود با ظالمان و ستمگران مقابله خواهد كرد.
آيا نسبت فرزند به پدر قوى تر است و رشته هاى مستحكم ترى آن دو را به يكديگر پيوند مى دهد، يا نسبت بندگان خدا به خداوند و خالق خود؟
شكست قطعى ظالم
ظالم از آن جا كه با خدا طرف است و تنها بر اساس زور و قلدرى و با چهره اى دروغين با مردم برخورد مى كند، خداوند كه بالاترين
1 . الفقه، المنسوب للامام الرضا(عليه السلام)، ص 369.
صفحه 49
قدرت هاست «يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»(1) با افشاى چهره ظالم براى مردم، ثابت مى كند كه ظلم و ستم ظالم بر اساس قلدرى و ستمگرى است، نه بر اساس منطق و دليل عقلايى. پيداست وقتى كه خداوند نقاب از چهره دروغين و حق به جانبِ ظالم برداشت و مردم چهره حقيقى او را كه همان ظلم و ستمگرى بر اساس هواهاى نفسانى است شناختند، با اتكال به خداوند، با ظالم درگير مى شوند و با او به مقابله بر مى خيزند و در اين درگيرى چون خداوند طرف حساب است و دست الهى همراه و همگام مستضعفين مى باشد، مردم، پيروز مى شوند و ظالم شكست خواهد خورد و مصداق عينى كلام حضرت «أَدْحَضَ حُجَّتَهُ» محقق خواهد شد.
توبه ظالم
اسلام علاوه بر اين كه روى ظلم و كراهت و نادرستى و محكوميت آن بسيار تكيه مى كند و آن را از اعمال زشت و گناهانى مى شمارد كه خداوند با سرعت و شدت در مقابل مقابله با آن بر مى آيد، اما باز هم راه را به طور كلى براى ظالم مسدود نمى داند; زيرا خداوندِ بخشاينده مهربان كه با توبه هر گناه كارى، او را مورد عفو و بخشش قرار مى دهد، در اين جا نيز پيشگاه كبريايى و مقدّسش آمادگى گذشت و بخشايش را براى توبه كنندگان دارد.
اين است كه حضرت مى فرمايد همين شخص ظالم، با اين كه تجسّم جنگ با خداست و خودش مصداق عينى جنگ است، باز هم راهِ
1 . الفتح: 10
صفحه 50
بازگشت براى او به كلى بسته نيست; زيرا خدا تا جايى طرف مخاصمه اوست كه همچنان به اعمال ظالمانه اش ادامه مى دهد و در مسير توبه و بازگشت قدم نمى گذارد. پس خدا نيز با او مخاصمه مى كند «حَتّى يَنْزِعَ وَيَتُوبَ»; تا دست از ستمگرى بردارد و از ظلم، توبه كند. در اين حالت [و در صورتى كه صادقانه و از صميم قلب باشد] خداوند نيز از گناهش مى گذرد، توبه و رجوعش را مى پذيرد و از مقابله و مخاصمه با او چشم پوشى مى كند.
البته توبه هم در هر موردى مراتب و مدارج خاص خودش را دارد كه بايد كاملاً رعايت شود. اگر كسى حقّ النّاس را پايمال كرده باشد، براى پذيرش توبه اش كافى نيست كه تصميم بگيرد از آن به بعد، حقّ النّاس را پايمال نكند، بلكه بايد تمام توان خود را به كار ببرد و تا آن جايى كه از عهده اش بر مى آيد، حقّ النّاس را به صاحبش برگرداند و رضايت عبادالله و عيال الله را كه مورد ظلم او واقع شده اند، كسب كند; در چنين صورتى، خداوند هم توبه واقعى و توأم با صداقت و صميميّت آن شخص را مى پذيرد.
تأثير ناله مظلوم
در بينش اسلامى، برخى از گناهان باعث تبديل نعمت و عزّت به ذلّت وبدبختى است وبعضى ديگرمسبّب تعجيل عذاب ونزول بلاهاى آسمانى.
در ديدگاه على(عليه السلام) ظلم و ستم به بندگان خدا، نيرومندترين عاملى است كه از يك طرف، نعمت الهى را به نقمت، و عزت را به ذلت و تباهى تبديل مى كند، و از سوى ديگر، باعث تعجيل عذاب و نزول بلاهاى
صفحه 51
آسمانى مى باشد. حال ممكن است اين عذاب، يا اخروى باشد، يا دنيوى; و در همين جهان هستى تحقق پيدا كند; و ممكن است ظلم باعث تبديل چندين نعمت متعدد باشد و ممكن است منجر به متلاشى شدن هستى ظالم گردد و همه اينها از ناله مظلوم سرچشمه مى گيرد:
وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَة عَلَى ظُلْم فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ.
هيچ عاملى در دگرگونى نعمت هاى خدا [و تغيير دادن نعمت به ذلت و نكبت] و در تعجيل و شتاب خدا براى پياده كردن قهر و خشم و انتقامش، مؤثرتر و وسيع تر از پافشارى و اصرار و مقاومت [ستمگران] بر ستم نيست (يعنى اصرار ستمگران بر ستم كردن نسبت به مردم، سريع تر از هر عامل ديگرى باعث مى شود كه خداوند نعمت هايش را از انسان پس بگيرد و آن را دگرگون كند و خشم و قهر و كيد خود را نشان دهد); چنان كه خداوند دعاها و خواهش هاى مظلومان را به خوبى مى شنود و خودش همواره در كمين ستم پيشگان است.
رعايت حقّ و عدالت، بهترين معيارهاى تصميم گيرى حاكم
در اسلام تصميم گيرى حاكم بايستى بر اساس ضوابط و معيارهاى اسلامى باشد. بر اين اساس، معيار حاكم در پذيرش و جذب نيروها و هرگونه تصميم گيرى حكومتى، برقرارى حق و عدالت و رعايت رفاه و آسايش و رضايت عامّه مردم خواهد بود:
صفحه 52
وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ.
و محبوب ترين كارها نزد تو بايد آن امرى قرار گيرند كه معتدل ترين و ميانه ترين در حق، همگانى ترين و فراگيرترين در عدل و جامع ترين و هماهنگ ترين در راه رضايت مردم باشند; چرا كه بى ترديد، خشم توده مردم، رضايت و خشنودى خواص و برگزيدگان جامعه را بى اثر مى سازد; در حالى كه خشم خواص، با رضايت توده مردم بخشوده و جبران خواهد شد.
منظور از رعايت حقّ و عدالت، ايجاد مدينه فاضله خيالى در عالم ذهن نيست كه خود باعث ركود هر گونه تصميم گيرى عملى است و حاكم را به مطلق گويى و ايده آليسم مى كشاند. به همين دليل است كه حضرت با بيان «اَوْسَطَها فِى الْحَقّ»، حاكم را به واقع بينى و رعايت امكانات موجود در جامعه فرا مى خواند و مى فرمايد در جانب دارى از حق، آنچه را كه حتى الامكان به حق، نزديك تر و عملى تر است مراعات كن و با اين بهانه كه حق را به معناى واقعى كلمه نمى توان پياده كرد، شانه از زير بار مسؤوليت خالى نكن.
اين همه تكيه بر رضايت و خشنودى توده مردم، چرا؟
افراد تحت حكومت به دو دسته تقسيم مى شوند:
* اكثريت
* اقليت
صفحه 53
اكثريت جامعه را مردم عادى اجتماع و به اصطلاح، همان توده مردم تشكيل مى دهند كه نوعاً از امكانات رفاهى كمترى برخوردار مى باشند. در مقابل، گروه كوچك ديگرى هستند كه از امكانات مادّى فراوانى برخوردارند و به همين جهت خود را برگزيدگان و خواص جامعه مى پندارند و براى خود، شخصيت و امتيازى بيش از عامه مردم قائل اند!! هيچ حاكمى نمى تواند در مقام زمامدارى، به طور صددرصد رضايت اكثريت و اقليت جامعه را كسب نمايد; زيرا اگر به سود مردم مستضعف جهت گيرى كند، اقليت ناراضى خواهند شد، و اگر در جهت منافع اقليت قدم بردارد، توده مردم ناخشنود خواهند بود. بديهى است كه در مقام مقايسه، تلاش در جهت تقويت پايگاه مردمى و جلب رضايت اكثريت عظيم مردم به سود حكومت و به نفع حاكم خواهد بود و نارضايى عده اى قليل، كارى از پيش نخواهد برد.
ويژگى هاى عامّه و خاصّه ونقش هر يك در حكومت
گفتيم كه اگر فريب و نيرنگ در كار نباشد، هيچ نظام حاكمى نمى تواند رضايت تمام مردم را ـ اعم از عامّه و خاصّه ـ جلب كند، و طبعاً جلب رضايت هر يك به عدم رضايت ديگرى منجر مى شود.
اكنون ببينيم ويژگى ها و مشخصات هريك از اين دو گروه، از ديدگاه على(عليه السلام)چيست و هريك در نظام حكومتى چه نقشى و جايگاهى دارد:
وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِي مَئُونَةً فِي الرَّخَاءِ وَأَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي الْبَلاءِ وَ أَكْرَهَ لِـلاِْنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالاِْلْحَافِ
صفحه 54
وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ الاِْعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ.
احدى از رعايا در حالت صلح و شرايط عادى، از لحاظ هزينه زندگى، بارشان بر والى [و حكومت] سنگين تر و در شرايط سختى و بروز مشكلات، كمكشان كمتر و از اجراى عدل و انصاف، ناراحت تر و در خواست هاى خود، پافشارتر و مصرّتر و در مقابل عطا و بخشش، كم سپاس تر و ناشكورتر و با ديدن ممانعتها و دريغ ها [از سوى حكومت] ، ديرعذرپذيرتر و به هنگام بروز حوادث و مشكلات، كم استقامت تر و ناپديدارتر [از گروه خواص نيست] .
ويژگى هاى عموم جامعه و مستضعفين آن
از عبارت فوق ويژگى هاى عامه و مستضعفين جامعه مشخص مى گردد:
1. بار سبك تر، كمك بيشتر
نخستين ويژگى مردمان عادى و مستضعفان جامعه اين است كه هميشه به مقدار متوسط و معتدلى از خوراك و پوشاك و ساير احتياجات زندگى اكتفا مىورزند و با قناعت و مصرف كم، زندگى خود را اداره مى كنند و از اين جهت، هيچ گاه بار سنگينى بر دوش حكومت و والى نخواهند گذاشت. در حالى كه مترفين جامعه، با ريختوپاش هايى كه دارند، هر روزه بار سنگينى از گرانى و كمبود و... بر حاكم تحميل خواهند كرد و در مقابل اين همه تحميل و فشار كه از جهت تأمين اسراف كارى هايشان بر
صفحه 55
حكومت و والى خواهند داشت، هنگام بلا و بروز جنگ [و هرگونه پيش آمدهاى ناگوار]بيش از مردمان مستضعف و قبل از آنان از معركه و درگيرى كنار خواهند كشيد; در صورتى كه مستضعفان با بروز جنگ و درگيرى، هر آن صبورتر، مقاوم تر و قانع تر شده و تا آن جا كه بتوانند از كمك و مساعدت نيز دريغ نخواهند كرد.
2. پذيرش عدل و انصاف
وجود عدل بين مردم يكى از ارزش هاى متعالى انسانى ـ اسلامى است كه هر حاكم اسلامى به حكم قرآن كه مى فرمايد: «أُمِرْتُ لاَِعْدِلَ بَيْنَكُمْ»(1)موظف به اجراى دقيق عدل و رعايت انصاف بين اقشار جامعه است.
مستضعفان و محرومان به حكم فطرت اصيل و اسلامى شان از اجراى عدالت خوشحال تر و پذيراترند. در مقابل، مترفين و مشت پُركن هاى جامعه از اجراى عدالت ناراضى تر و دل گيرترند; چون مى دانند كه با اجراى عدالت و پياده شدن مساوات و برابرى در ميان افراد جامعه، جايى براى اسراف كارى و تحصيل مال از هر طريق ممكن [كه مترفين خواستار آن هستند] باقى نخواهد ماند.
3 سپاس و تشكر در مقابل نعمت ها
انسان به حكم فطرت، خود را موظف مى داند در مقابل كسى كه به او احسان كرده و يا نعمتى به او ارزانى داشته است، شاكر و سپاس گزار باشد.
1 . الشورى: 15
صفحه 56
محرومان به حكم فطرت اصيل و انسانى شان زبانى شاكر دارند و در مقابل احسان حاكم، سپاس گزارند و هيچ گاه خوبى و انعام حاكم را فراموش نمى كنند; در حالى كه مترفين و خواصّ جامعه در مقابل انتظارات پوچى كه دارند، انعام و احسان حاكم را ناديده مى گيرند [و بلكه آن را نوعى انجام وظيفه قلمداد مى كنند] و سپاس و تشكر را لايق شأن خودشان نمى دانند!
4 پذيرش عذر و عدم اصرار
تأمين معاش، و تهيه وسايل و مايحتاج مردم تحت حكومت، وظيفه حاكم و دولت اسلامى است. طبيعى است كه انجام اين وظيفه در هر شرايطى به گونه اى تغيير خواهد كرد; گاه به خاطر امكانات بيشتر و شرايط آسان تر، دولت بيشتر و سريع تر و بهتر مى تواند وظيفه اش را انجام دهد و مردم را راضى نگه دارد، و زمانى ديگر به دليل شرايط و بحران هاى [خاصّى كه بعضاً دولت نيز نمى توانسته آن را پيش بينى كند] ، حكومت نمى تواند آن چنان كه شايسته است وظيفه اش را انجام دهد. در اين گونه موارد، دولتى كه از مردم است و خود را پيكرى از مردم مى داند، با در جريان گذاشتن مردم، از آنان عذرخواهى مى كند.
در اين گونه مواقع، محرومان عذرپذيرند و نسبت به خواست هاى خود اصرار و الحاح بيشترى ندارند; در حالى كه مترفين اين گونه عذرها را نخواهند پذيرفت و هم چنان نسبت به خواست هاى خود اصرار بيشترى مىورزند.
صفحه 57
5 صبر و استقامت در مقابل مصائب
هر ملتى در حيات اجتماعى اش، زمانى با رفاه و آسايش و سلامت و امنيت زندگى مى كند و دورانى ديگر در گرفتارى و شدايد به سر مى برد. هيچ ملت و هيچ حاكمى نمى تواند مدعى شود كه هرگز گرفتار شدايد و مصائب نخواهد شد و هميشه و به طور دائم با رفاه، سلامت و امنيت زندگى خواهد كرد.
از آن جا كه محرومان جامعه، هميشه با محروميت و تنگدستى و گرفتارى و... به سر برده اند، هنگام شدايد صبورتر و مقاوم ترند; در حالى كه مترفين و قشر خاصى از جامعه كه هميشه با رفاه و آسايش و اسراف زندگى كرده اند، صبر و تحملى از خود نشان نخواهند داد. اينها (و ديگر انگيزه هايى كه بعداً خواهيم گفت) ويژگى هايى هستند كه حاكم را به سوى مستضعفان مى كشاند و او را وادار مى سازد تا به سود محرومان و در جهت رضايت و آسايش آنان قدم بردارد.
وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلاَْعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الاُْمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ.
تكيه گاه دين، اجتماع مسلمانان و نيروى ذخيره براى دشمنان، تنها توده مردم هستند [نه مترفين و زراندوزان جامعه] ، پس، گوشت به سوى توده مردم و گرايشت به جانب آنان باشد.
تداوم حكومت با طرد سخن چينان
در فرهنگ اسلام، رذيله سخن چينى از بدترين رذيله ها و چهره سعايت گر از زشت ترين چهره هاست.
صفحه 58
ما مى دانيم كه هيچ انسانى جز معصومين(عليهم السلام) خالى از عيب و مصون از خطا و لغزش نيست و از هر انسانى كم و بيش مى توان نقاط ضعفى به دست آورد و مستمسك آلودگى اش قرار داد. در چنين موقعيتى، انسانى كه آلوده خصلت سخن چينى است به خوبى مى تواند، هم روابط فردى افراد را به هم بريزد و هم روابط مردم با حكومت را تيره سازد. ناگفته پيداست سخن چينِ دروغ پردازى كه از دروغ سازى و دروغ گويى ابايى ندارد، هرگاه از شخصى كه دوست ديگرى است نقطه ضعف كوچكى مشاهده كند، بدون تأخير و با بوق و كرنا، ضعف وى را با دوستش مطرح كرده و باعث جدايى دوستان و موجب كينه توزى و دشمنى دوستان ديرينه خواهد شد. حال اگر چنين شخصى با چنين صفت رذيله اى، وارد دستگاه حاكمه شود و با كارگزاران حكومت، رفتوآمد داشته باشد، به سادگى مى تواند با دست آويز قرار دادن نقاط ضعف ديگران، حاكم را از مردم جدا و مردم را از حاكم متنفر كرده و در نتيجه، حاكم را به خاطر نداشتن نيروهاى كارآمد، درمانده و مستأصل نمايد. اين است كه على(عليه السلام)براى ايجاد جوّ اعتماد و امنيت، مالك را به طرد سعايت گران و سخن چينان سفارش مى كند:
وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ.
صفحه 59
أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْد وَ اقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْر وَ تَغَابَ عَنْ كُلِّ مَا لا يَضِحُ لَكَ وَ لا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاع فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ.
و بايد دورترين رعيت نزد تو كسى باشد كه بيشتر از ديگران در پى عيب جويى مردم است; زيرا به طور مسلّم، در تمام مردم [جز معصومين(عليهم السلام)] عيب هايى است و زمامدار در خطاپوشى سزاوارتر از ديگران است. پس نسبت به عيب هايى كه بر تو پوشيده است، كنجكاوى مكن. وظيفه تو فقط تطهير چيزهايى است كه آشكار مى گردند: خدا بر آنچه از تو پنهان است حكم خواهد كرد [و در روز جزا نسبت به گناهان پوشيده مردم رسيدگى خواهد شد] . پس تا آن جا كه مى توانى عيب هاى مردم را بپوشان; خدا نيز خطاهاى تو را كه نمى خواهى ديگران بدانند، مى پوشانند.
از دل هاى مردم، گره هر كينه اى را بگشاى و از درون خودت، عامل هر تنهايى را قطع كن و از آنچه بر تو روشن نيست، تغافل كن. در تصديق گفته هر سخن چينى شتاب مكن كه سخن چين، خائن است; اگرچه در لباس نصيحت گر و خيرخواه درآيد.
رازدارى و خطاپوشى
رازدارى و سرپوش گذارى بر اسرار مردم و عيوب انسان ها يكى از وظايف حاكم و از اصول حياتى و انسان ساز اسلام است.
على(عليه السلام) براى بيان اين اصل اسلامى، در جملات فوق كه مى فرمايد: «أَلْوالى أحَقُّ مَنْ سَتَرَها...»، مالك را به رازدارى و سرپوش گذاشتن بر
صفحه 60
خطاها و عيوب مردمانِ تحت حكومت فرمان مى دهد و از تحقيق و تجسس از اسرار پنهانى مردم بر حذر مى دارد و مى فرمايد: هم چنان كه خود نمى خواهى و حاضر نيستى كه اسرارت را كسى بداند، تو نيز حاضر به افشاى اسرار پنهانى مردم نباش.
در همين زمينه، از قول امام صادق(عليه السلام) به نقل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم:
لا تَطْلُبُوا عَثَراتِ الْمُؤْمِنِينَ فَانَّ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَراتِ أَخِيهِ تَتَبَّعَ اللهُ عَثَراتِهِ وَمَنْ تَتَبَّعَ اللهُ عَثَراتِهِ يَفْضَحَهُ وَلَوْ فِى جَوْفِ بَيْتِهِ.(1)
لغزش هاى مؤمنان را جستوجو نكنيد; زيرا هر كس كه لغزش هاى برادرش را جستوجو كند، خداوند لغزش هايش را دنبال مى كند، و هر كس را كه خداوند لغزش هايش را دنبال كند، رسوايش مى سازد، گرچه در درون خانه اش باشد.
مبارزه با مظاهر فساد و فحشا
رواج فساد و فحشا در جوامع مختلف از بارزترين ترفندهاى امپرياليسم و استعمار است. همان طور كه ماترياليسم و كمونيسم مى كوشد تا دين و مذهب را از ميان مردم ريشه كن كند و الحاد و بى خدايى را گسترش دهد و در نهايت، همه ارزش ها را بى ارزش و بى مقدار نمايد. امپرياليسم و استعمار نيز مى خواهد با از بين بردن عفت و پاكدامنى و اشاعه فحشا و فساد، ملت هاى مستضعف را از روح پاكى و معنويت جدا
1 . الكافى، ج 2، ص 355.
|