جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
عدم تحريف در قرآن « کتابخانه « صفحه اصلى  

« بعد  

بسم الله الرحمن الرحيم

عدم تحريف در قرآن

مترجم: استاد مرتضي واعظي اراکي

از آنجا که مسأله تحريف از مسائل مهم مربوط به قرآن است، به ناچار بايد مورد بحث قرار گيرد، و به طور مفصل به آن پرداخته شود  تا جاي هيچگونه شک و ترديدي در اين باب باقي نماند إن شاء الله.

و در نتيجه روشن شود که اين قرآن معجزه‌ي جاويدان رسالت و نبوّت ، و برنامه‌ي بدون بديل هدايتگر مردم به صلاح امور دين و دنياي آنهاست که آنان را از تاريکي و ظلمات به نور و روشني تا روز قيامت رهنمون شده و آنان را به راه راست هدايت کرده و شريعت سمحه و سهله را براي آنان آورده، و در بردارنده‌ي چيزي است که سعادت مطلوب آنان و هدف هر عاقلي را در بر دارد.

و همچنين بطلان قول قائل به تحريف روشن شود که از روي ناداني چيزي گفته، و به تبعات سوء اين قول سخيف و آثار مخرّب آن توجه نداشته است، که موجب نقض غرض از نزول قرآن، و دست اندازي مخالفان ستيزه‌جوي اسلام از يهود و نصاري و غير آنها که عظمت اين دين الهي را نمي‌خواهند شده، هماناني که به هر راه ممکن براي ذلت مسلمانان و ضعف اعتقادات آنها دست مي‌يازند.

آنچه شگفت‌آور است آن است که کساني که خود را دوستدار علم انگاشته و اظهار تعصّب ديني مي‌کنند، و براي خود فضيلت و برتري بر ديگران قائلند، اصرار بر قول به تحريف دارند، همان چيزي که هر کس بهره کمي از رسول باطن و حجّت داخل يعني عقل داشته باشد، از آن بيزاري مي‌جويد.

وگويا ظاهراً دستهاي پنهان و مشکوک، وسياست‌هاي دشمن اسلام است که اين عقيده‌ي باطل را به جهاتي که اهل فن مي‌دانند مورد تأييد قرار داده و به آن دامن مي‌زنند.

در اين صورت بر فرد روشن‌بين که بر اين قضايا وقوف دارد لازم است که بيدار باشد و ناخواسته در دامي نيافتد که سود آن به مغرضان رسيده و موجب ضعف دين شده، و خواري مسلمان را در پي دارد، علاوه بر آن‌که موجب مي‌شود که فرقه‌ي محقّه يعني شيعه‌ي اثنا عشريه مورد تهمت و افتراء واقع شوند و درباره‌ي آنان گفته شود که از خصوصيات اعتقادات آنان و افکار خود ساخته‌ي ايشان قول به تحريف قرآن و وقوع نقص در آن است، به طوري که هر کس قائل به اين قول باشد از احترام بيشتري برخوردار است.

چند سال قبل بود که در موسم حج رساله‌اي منتشر شد ـ که خداوند نويسنده‌ي آن راعذاب کند ـ در آن رساله که به جهت ردّ شيعه نگاشته شده بود عمده دليل نويسنده در غرض فاسد خود استناد به قول بعضي از علماء بود که قائل به تحريف شده‌اند، و ادعاکرده بود که اين نظر تمامي علماء شيعه و از امتيازات آنهاست، و مقصود اصلي آنان از اين قول فرار از تمسّک به ثقل اکبر يعني قرآني است که تا روز قيامت تمسّک به آن واجب است.

با اين حال آيا رواست که عاقلي قول به تحريف قرآن را به زبان آورده، چه رسد به آنکه درباره‌ي آن کتاب بنويسد، و در آن به آياتي استناد کند که هيچ دلالتي به اين مطلب ندارد، و رواياتي را مطرح کند که جعلي است؟ خداوند همه‌ي ما را از لغزش و خطا مصون بدارد.

به هر حال با استعانت از خداوند مي‌گوئيم که: قبل از ورود در ادلّه مورد بحث و نزاع بايد دو مقدمه را ذکر کنيم.

اول: اينکه لفظ «تحريف» در چه چيزي استعمال مي‌شود، و اينکه محل بحث و مورد نزاع چيست؟‌

بعض از اعلام در کتاب خود با نام «البيان في تفسير القرآن[1]» چنين فرموده است:

«لفظ تحريف وقتي اطلاق مي‌شود، داراي معاني مختلفي است، که اين از خاصه‌هاي لفظ مشترک است، برخي از آنها به اتفاق مسلمانان در قرآن واقع شده است، بعضي ديگر به اتفاق همه‌ي مسلمانان در قرآن واقع نشده است، و در بعضي اختلاف است که تفصيل آن بدين شرح است.

اول: معني اول تحريف انتقال چيزي از جاي خود و برگردان آن به چيزي ديگري است، و از اين قبيل است قول خداوند متعال که مي‌فرمايد: «يحرفون الکلم عن مواضعه»[2] يعني کلمات را از جاي خود برداشته جابجا مي‌کنند.

در اين موضوع اختلافي ميان مسلمانان نيست که اين نوع تحريف در کتاب خداوند واقع شده است، زيرا هر کس قرآن را در غير معناي حقيقي آن تفسير کند، و آن را حمل بر غير معنا کند آن را تحريف کرده است، و عدّه‌ي زيادي از اهل بدعت و مذاهب فاسد را مشاهده مي‌کنيم که قرآن را طبق آراء و عقائد باطل خود تفسير کرده و بدين وسيله مرتکب تحريف شده‌اند، و از اين نوع تحريف در روايات مذّمت شده و مرتکب آن نيز مورد مذمّت واقع شده است.

يکي از اين روايات روايتي است که مرحوم کليني با اسناد خود از حضرت امام محمد باقر (ع) نقل کرده که آن حضرت در نامه‌اي به سعد الخير چنين نوشتند:

يکي از موارد پشت پا زدن به قرآن آن است که حروفش را بر جاي گذاشتند، لکن حدود آن را تحريف کردند، آنان قرآن را روايت مي‌کنند، لکن رعايت حدود آن را نمي‌کنند، نادانان از اينکه اينها قرآن را بدون کم و کاست نقل مي‌کنند از آنان راضي‌اند، لکن علماء از اينکه آنها رعايت حدود قرآن را نکرده‌اند غمگين و نگرانند[3].

دوم: کم و زياد کردن در حروف يا حرکات، با حفظ اصل قرآن، اگر چه اين مورد براي همه روشن و آشکار نباشد، و قرآني با اين خصوصيات ظاهراً با قرآن‌هاي ديگر فرقي ندارد.

تحريف به اين معني قطعاً در قرآن واقع شده است، و ما در گذشته ثابت کرديم که قراءات متواتر نيستند، و لازمه‌ي اين مطلب آن است که قرآن بر طبق يکي از قراءات نازل شده است، و اما غير از اينها يا زياده‌ي در قرآن است يا کاستي.

سوم: نقص و زياده به يک کلمه يا دو کلمه با تحفّظ بر نفس قرآن نازل شده از طرف پروردگار، تحريف به اين معني در صدر اسلام و در زمان صحابه قطعاً واقع شده است.

دليل اين مطلب آن است که مسلمانان اجماع دارند بر آنکه عثمان مقدار زيادي از قرآن‌ها را سوزاند، و به استانداران خود دستور داد که هر قرآني را غير از قرآني که خود او جمع کرده بود بسوزانند.

اين خود دليل بر آن است که قرآن‌هاي ديگر با قرآن او فرق داشته‌اند، و گرنه چه داعي بر سوزاندن آنها بوده است.

عدّه‌اي از علماء موارد اختلاف بين قرآن را جمع و ضبط کرده‌اند که از جمله‌ي ايشان است: عبدالله بن ابي داود سجستاني، و کتاب خود را «المصاحف» ناميده است، بنابراين تحريف به ناچار واقع شده است، يا از طرف عثمان، يا از جانب تمامي آن قرآنها که سوزانيد، لکن ما بعد از اين بيان خواهيم کرد ـ إن شاءالله ـ قرآني که عثمان جمع کرد همان قرآن معروف بين مسلمانان است که دست به دست از پيامبر اکرم(ص) دريافت کرده بودند.

بنابر اين تحريف در قرآنهائي واقع شده است که بعد از زمان عثمان آثاري از آنها باقي نماند، امّا در قرآن موجود فعلي نقيصه و زياده‌اي واقع نشده است.

چهارم: تحريف به زياده و کاستي در آيه و يا سوره است با حفظ قرآن نازل شده و اتفاق بر قرائت پيامبر آن را، و تحريف به اين معني نيز قطعاً در قرآن واقع شده است، مثلاً بسم الله الرحمن الرحيم از چيزهائي است که همه‌ي مسلمانان اتفاق دارند که پيامبر قبل از هر سوره‌اي آن را قرائت فرموده است غير از سوره‌ي توبه، لکن در ميان علماء اهل سنّت اختلاف است که آيا بسم الله جزء قرآن است يا نه، برخي از آنان گفته‌اند که بسم الله از قرآن نيست، بلکه مالکي‌ها قائل به کراهت قرائت آن قبل از سوره‌ي فاتحه در نماز واجب شده‌اند، مگر آنکه نيّت نمازگزار از آوردن آن اجتناب از اختلاف موجود باشد. و عده‌اي ديگر از آنها آن را جزء قرآن دانسته‌اند.

و امّا شيعه اتفاق بر آن دارند که در غير سوره‌ي توبه بسم الله جزء قرآن است، و عدّه‌اي از علماء اهل سنت نيز اين قول را پذيرفته‌اند، بنابر اين در قرآن نازل شده‌ي از آسمان بطور يقين تحريف به زياده يا نقيصه واقع شده است.

پنجم: تحريف به زياده به اين معني که بعض از قرآن فعلي که در دست ماست کلام خداوند که بر پيامبر نازل شده نيست، تحريف به اين معني به اجماع همه‌ي مسلمانان واقع نشده و اين قول باطلي است، بلکه بطلان آن از بديهيات است.

ششم: تحريف به نقصان، به اين معني که قسمتي از قرآني که در دست ماست در بر دارنده‌ي تمام قرآني که از طرف خداوند نازل شده نيست، زيرا قسمتي از آن گم شده است، تحريف بدين معني همان چيزي است که در آن اختلاف است، و عدّه‌اي آن را پذيرفته، و گروهي ديگر آن را رد کرده‌اند»[4]

تا اينجا کلام آية الله خوئي دامت افاداته بود.

لکن ان شاء الله به زودي در موضوع کيفيت جمع‌آوري قرآن و اينکه در چه زماني واقع شد، خواهيم گفت که: جمع‌آوري آن در زمان پيامبر اکرم(ص) بود، و اختلاف مصحف عثمان با سائر قرآن‌ها فقط در کيفيت قرائت بود نه اختلاف در کلمات.

و شگفت آنکه ايشان خود به اين مطلب تصريح فرموده‌اند آنجا که مي‌گويند: «ترديدي نيست که عثمان قرآن را در زمان خويش جمع‌آوري کرده، البته اين بدان معني نيست که آيات و سوره‌ها را در يک مصحف جمع کرده، بلکه بدين معني است که مسلمانان را بر قرائت واحدي وا داشت و قرآن‌هاي ديگر را که با اين قرآن مخالف بودند سوزاند، و به تمام شهرها نوشت که آنچه نزد آنهاست بسوزانند، و از اختلاف در قرائت بپرهيزند»

بنابراين اختلاف تنها در قرائت است، نه در کلمات، همچنانکه بزودي انشاءالله اين امر روشن خواهد شد.

مطلب دوم: در مورد اعتقاد مسلمانان در باب تحريف: معروف بين مسلمانان عدم وقوع تحريف در قرآن است، و نيز اعتقاد دارند که همچنانکه به اجماع مسلمين تحريف به زياده واقع نشده است همچنين تحريف به نقص و کاستي نيز واقع نشده، و آنچه امروز به عنوان قرآن در دست ماست تمام آن چيزي است که بر پيامبر گرامي اسلام نازل شده است، و بزرگان علماء شيعه‌ي اماميه از متقدمين و متأخرين به اين مطلب تصريح کرده‌اند، که بعض کلمات آنها را در اينجا مي‌آوريم.

شيخ المحدّثين مرحوم صدوق در کتاب اعتقاد چنين فرموده است:

«اعتقاد ما بر آن است که قرآني که بر پيامبر اکرم (ص) نازل شده است همان چيزي است که ما به عنوان قرآن در دست داريم، و چيزي زائد بر آن نيست، و هر کس به ما اين نسبت را بدهد که ما مي‌گوئيم قرآن بيش از اين بوده است پس او دروغگوست»[5].

مرحوم مفيد در «مقالات» مي‌گويد: «عدّه‌اي از اماميّه گفته‌اند که: نه يک کلمه، و نه يک آيه، و نه سوره‌اي از قرآن کم نشده است، لکن آنچه از تأويل و تفسير معاني قرآن چنانچه نازل شده بوده است و در مصحف اميرالمؤمنين (ع) ثبت شده بوده است حذف شده، و اين معاني نازل شده بوده است اگر چه جزء کلام الله منزل که همان قرآن معجز است نبوده است، و گاه مي شود که تأويل قرآن، قرآن ناميده مي‌شود. خداوند متعال مي‌فرمايد: «ولا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضي اليک وحيه و قل رب زدني علماً»[6] يعني: « عجله و شتاب مکن به خواندن قرآن پيش از آنکه کار وحي آن به تو صورت پذيرد و بگو: پروردگارا علم مرا زياد گردان» که در اين آيه‌ي مبارکه تأويل قرآن، قرآن ناميده شده است، و اين مطلبي است که در آن اختلافي بين مفسران نيست، و من معتقدم که اين حرف از کلام کساني که مدّعي نقصان در خود قرآن هستند نه تأويل آن درست‌تر است، و من به اين قول مائلم، و از خداوند توفيق راهنمائي به آنچه صحيح است خواستارم»[7].

و سيد مرتضي (ره) در جواب مسائل «طرابلسيات» چنين مي‌گويد:

«علم به صحّت نقل قرآن همانند علم به شهرها، حوادث بزرگ، وقائع و کتابهاي مشهور، و اشعار ضبط شده‌ي عرب است، زيرا عنايت به صحت نقل و داعي بر حفظ آن فراوان بوده است، به حدّي که در مورد چيزهائي که ذکر کرديم اين چنين انگيزه‌اي نبوده است، زيرا قرآن اعجاز نبوّت، و منبع علوم شرعي و احکام ديني است، و دانشمندان اسلام در حفظ و حمايت قرآن تا جائي کوشيده‌اند، که حتي تمام اختلافات اِعراب، و قرائت و حروف و ايات را مي‌شناسند، پس چگونه ممکن است که با اين عنايت و توجّه راستين و ضبط محکم و متقن نقص و تغييري در آن صورت گرفته باشد؟، و اين مطلب نيز مسلم است که علم به جزئيّات آن براي آنها در صحّت نقل همانند علم به کلّ آن است که نزول آن از طرف پروردگار قابل انکار نيست، و علم به قرآن همانند علم به کتابهائي است که انتساب آنها به نويسنده‌ي آن مسلم است. همانند کتاب سيبويه و مزني، و واضح است که کساني که عنايت و اهتمام به اينگونه کتب دارند همانطور که شناخت راجع به اصل کتاب دارند نسبت به جزئيات آنهم اطلاع دقيق دارند، حتّي اگر کسي يک باب از نحو را که از سيبويه نيست داخل کتاب او کنند، نزد آنان روشن و واضح است، و مي‌فهمند که از اصل کتاب نيست، بلکه به آن اضافه کرده‌اند، و همينطور کتاب مزني، و پرواضح است که اهتمام به نقل قرآن و ضبط صحيح آن بيش از اهتمام به ضبط کتاب سيبويه، و يا ديوان شعر داود بوده است».

و نيز فرموده است: « قرآن در زمان رسول اکرم(ص) جمع شده بود، و همانند يک کتاب مجلّد همانطور که امروز مي‌بينيم موجود بوده است» و براي اين مطلب استدلال کرده است که «قرآن در آن زمان تدريس مي‌شده و تمام آن در زمان پيامبر(ص) حفظ مي‌شده است، حتي عده‌اي از صحابه براي حفظ قرآن تعيين شده بودند، و قرآن بر پيامبر(ص) عرضه و تلاوت مي‌شده، و عدّه‌اي از صحابه همانند عبدالله بن مسعود، و ابيِّ ابن کعب و غير اين دو قرآن را چند بار نزد پيامبر از اول تا به آخر خوانده و ختم کرده بودند، و همه‌ي آنچه گفته شد دلالت بر آن دارد که قرآن در مجموعه‌اي جمع شده بوده است، نه آنکه متفرق و پراکنده‌ي در اوراق باشد».

سپس فرموده است: «آنان که از اماميّه  يا حشويه مخالف اين مقال را گفته‌اند اعتنائي به قول آنان نيست، زيرا منشأ اين اختلاف عدّه‌اي از محدّثان هستند که اخبار ضعيفي را که خيال کرده‌اند صحيح است مستند قول خود گرفته‌اند، ومعلوم است که از مطلب معلوم و مقطوع به واسطه‌ي اين اخبار نمي‌توان عدول کرد.»[8]

و مرحوم شيخ طوسي قدّس سرّه القّدوس دراوّل تفسير تبيان چنين فرموده است:

« امّا کلام در زياده و نقيصه‌ي در قرآن از چيزهائي است که جائي در بحث تفسير قرآن ندارد، زيرا بطلان قول به زياده در قرآن اجماعي است، و در مورد نقص نيز ظاهر از مذهب مسلمانان خلاف آن است، و اين قول لائق به مذهب صحيح ما نيست، و اين مطلب را سيد مرتضي نيز تأييد کرده است، و ظاهر از روايات نيز همين است، الّا اينکه روايات زيادي از طريق عامّه و خاصّه وارد شده است که مضمون اين روايات نقصان در کتاب يا جا به جائي آيات آن است، لکن اين روايات جزء اخبار آحاد است، و خبر واحد نه علم آور است، ونه عمل به آن جائز، و بهتر است که از اين اخبار کلاًّ اعراض شود»[9].

و مرحوم محقق طبرسي در مقدّمه تفسير مجمع البيان که به منزله خلاصه‌ي تفسير تبيان است از مرحوم شيخ طوسي در اين مطلب پيروي کرده است.

و مرحوم شيخ جعفر نجفي کاشف الغطاء، در کتاب کشف الغطاء چنين فرموده است:

«شکي در اين مطلب نيست که قرآن از نقيصه با حفظ خداوند بزرگ در امان مانده است، همچنانکه صريح خود قرآن، و اجماع علماء تمام ازمنه بر آن دلالت دارد، و قول چند نفر ضرري به اين مطلب ندارد، و آنچه در اخبار وارد شده است که دلالت بر نقص قرآن دارد، ضرورت و بداهت مطلب مانع از عمل و اخذ به ظاهر آنهاست» تا آنکه در مورد اينگونه اخبار فرموده است: «پس به ناچار بايد به يکي از راهها اين اخبار را تأويل کرد.»[10].

و از قاضي نور الله شوشتري در «مصائب النواصب» نقل شده است که چنين گفته است:

«آنچه به شيعه‌ي اماميه از وقوع تغيير در قرآن نسبت داده شده است قول تمام علماء اماميه نيست، بلکه عدّه‌اي بسيار کم اين مقال را دارند که اعتنائي به قول آنان نيست[11].

و از مرحوم شيخ بهائي نقل شده که فرموده است:

«و نيز اختلاف واقع شده است در زياده و نقصان در قرآن، و قول صحيح آن است که قرآن عظيم محفوظ از تغيير و تحريف است چه در جهت زياده و چه نقصان، و بر اين معني قول خداوند دلالت مي‌کند که فرموده است: «و إنا له لحافظون»، و آنچه بين مردم مشهور شده است که اسم اميرالمؤمنين(ع) در بعض مواضع از قرآن اسقاط شده است، مثل «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل إليک» ـ في عليّ ـ و غير آن، پس نزد علماء ما اعتباري ندارد[12].

ومقدّس بغدادي در شرح وافيه بعد از ردّ زياده در قرآن چنين فرموده است: « تنها کلام در نقيصه در قرآن است، ومعروف بين اصحاب ما که حتي بر آن اجماع ادعا شده است عدم نقص است» واز او نيز نقل شده است که شيخ علي بن عبدالعالي در زمينه‌ي عدم نقص قرآن رساله‌ي جداگانه‌اي نگاشته است، و سپس کلام مرحوم صدوق را نقل کرده، و بر رواياتي که بر نقص قرآن دلالت دارد اعتراض کرده و فرموده است: وقتي حديثي برخلاف دليل کتاب و سنت متواتر، يا اجماع وارد شد، و تأويل آن ممکن نبود. بايد آن را کنار گذاشت[13].

و اين قول نيز از علاّمه جليل مرحوم شهشهاني در بحث قرآن از کتاب «العروة الوثقي» نقل شده، و اين مطلب را به تمام مجتهدان نسبت داده است[14].

و از محدّث شهيد مرحوم فيض کاشاني در کتاب وافي وعلم اليقين نيز اين مطلب نقل شده است[15].

و عالم کامل مرحوم شيخ محمّد جواد بلاغي در مقدّمه‌ي تفسير آلاء الرحمن نيز به اين موضوع تصريح فرموده است.

خلاصه آنکه جائي براي شک نيست که مشهور بين علماء اماميّه، بلکه بايد گفت که علماء و همه شيعه اتفاق بر اين موضوع دارند که تحريفي در قرآن صورت نگرفته است، بلکه اين قول منحصر به بعض اخباري‌ها است که ظاهر رواياتي را که دلالت بر تحريف دارد ديده و به اشتباه افتاده‌اند، و ما در بحث‌هاي آينده از استدلال به آنها جواب خواهيم داد. با اين حالت مجوزي براي نسبت دادن قول به تحريف به طائفه‌ي محقّه‌ي شيعه وجود ندارد، و نمي‌توان آن را به عنوان نقطه‌ي ضعف و ايراد بر شيعه وارد کرد، کاري که بعض مفسران اهل سنّت و غير آن کرده‌اند.

بد نيست در اينجا بعض عبارات آنان را نقل کنيم، تا معلوم شود که چگونه بر مرکب سرکش تعصّب سوار شده و تاخته‌اند، و ابتلاء طائفه‌ي حقّه‌ي شيعه به امثال اينگونه افترائات دروغ و نسبت‌هاي ناروا و باطل روشن شود.

آلوسي در مقدّمه‌ي تفسير « روح المعاني» چنين مي‌گويد: «شيعه گمان کرده‌اند که عثمان، بلکه ابابکر و عمر نيز قرآن را تحريف کرده‌اند، و بسياري از آيات و سوره‌هاي آن را حذف کرده‌اند، از ميان راويان آنها «شيعه» کليني از هشام بن سالم و او از امام صادق(ع) نقل کرده است که قرآني که جبرئيل بر پيامبر آورد هفت هزار آيه بوده است.

و محمد بن نصر از امام صادق(ع) نقل کرده است که در سوره‌ي «بيّنه» نام هفتاد نفر از قبيله‌ي قريش و نام پدران آنها بوده است.

و از سالم بن عقبه روايت شده است که گفت: شخصي نزد امام صادق قرآن مي‌خواند و من مي‌شنيدم، در آنچه او مي‌خواند کلماتي از قرآن بود که غير از آن چيزي بودکه در قرآن دسترس مردم موجود است، پس امام صادق(ع) به او گفت: دست از اين نوع قرآن خواندن بردار، و همانطور که مردم مي‌خوانند بخوان، وقتي که قائم قيام و ظهور کرد آنوقت کتاب خدا را همانطور که هست بخوان.

و روايت کرده از محمّد بن جحم هلالي و غير او از امام صادق(ع) که گفت: آيه‌ي «ان تکون امّة هي أربي من أمّة»[16] کلام خداوند نيست، بلکه تحريف شده است، و اصل آن چنين بوده است: «أئمة هي أزکي من أئمّتکم».

و ابن شهر آشوب مازندراني در کتاب «المثالب» گفته است که: سوره‌ي ولايت کلّاً ساقط شده، و همين طور بيشتر آيات سوره‌ي احزاب، زيرا سوره‌ي احزاب همانند سوره‌ي انعام مفصل و طولاني بوده است، لکن فضائل اهل بيت را از آن ساقط کرده‌اند. و همين طور در آيه «لاتحزن إنّ الله معنا»[17] قبل از کلمه‌ي «ويلک» بوده است و حذف کرده‌اند. و بعد از آيه‌ي «وقفوهم إنّهم مسئولون»[18] کلمه‌ «عن ولاية عليّ»بوده است و آن را حذف کرده‌اند، و دنبال آيه‌ي «وکفي الله المؤمنين القتال»[19] جمله «بعليّ بن أبي‌طالب» بوده است و حذف کرده‌اند، و بعد از آيه‌ي «و سيعلم الذين ظلموا»[20] کلمه‌ي «آل محمد» بوده و حذف کرده‌اند، و غير ازاينها.

بنابراين قرآني که امروز در شرق و غرب دنيا در دست مسلمانان است، و بمنزله‌ي مرکز و قطب دائره و کره‌ي اسلام و احکام آن است نزد اينان تحريف شده‌تر از تورات و انجيل است، و اباطيل موجود در آن از تورات و انجيل بيشتر است، و براي همه پرواضح است که اين قول از خانه‌ي عنکبوت که سست‌ترين خانه‌هاست سست‌تر است، و گمان نمي‌کنم که کسي در حماقت مدعي چنين قولي شک کند، و وقتي بعضي علماء شيعه فهميدند و دريافتند که حرف باطلي است، آن را نسبت به بعضي داده‌اند»

سپس سخن طبرسي در مقدّمه‌ي مجمع البيان را نقل کرده است که مشتمل بر نقل کلام سيد مرتضي است که قبلاً نقل شد، و مرحوم سيد اين قول را به گروهي از حشويه‌ي عامه نسبت داده بود، سپس گفته است:

داعي بر اين کلام ظهور فساد مذهب اوست حتي براي اطفال سپس انتساب اين قول به حشويه را انکار کرده است، و گفته عامّه اجماع دارند بر عدم وقوع نقص در آنچه به عنوان قرآن بين الدفتين امروز موجود است.

سپس مي‌گويد: بلي در زمان ابوبکر آنچه از قرآن متواتر نبوده است و يا تلاوت آن نسخ شده بوده و افرادي که آگاهي بر نسخ نداشته‌اند آن را قرائت مي‌کرده وتوجه به آنچه در جمع‌آوري اخير قرآن تحقق پيدا کرد نداشته‌اند و کوشش در اين زمينه صورت نگرفته حذف شده است، بلي در زمان عثمان اين امر بر همگان واضح شده و لذا نسبت به او مي‌دهند.

همچنانچه روايت شده است از حميده بنت يونس اينکه: در مصحف عائشه چنين بوده است: «ان الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليماً و علي الذين يصلّون الصفوف الاول» و اين مطلب قبل از آن بوده است که عثمان قرآن را تغيير بدهد[21].

همينطور احمد حنبل روايت کرده است از أبي که گفت: رسول خدا به من فرمود: همانا خداوند به من فرمان داده است که قرآن را بر تو بخوانم، سپس در چنين خواند: «لم يکن الذين کفروا من اهل الکتاب و المشرکين منفکين حتّي تاتيهم البينة رسول من الله يتلوا صحفاً مطهرة و ما تفرق الذين اوتوا الکتاب الا من بعد ما جائتهم البينة»[22] ان الذين عند الله الحنفية غير المشرکة و لااليهودية و لاالنصرانية و من يفعل ذلک فلن يکفره ...

و در روايت ديگر چنين آمده است: « ومن يعمل صالحاً فلن يكفره ، وما اختلف الذين اُوتوا الكتاب إلاّ من بعدما جاءتهم البيّنة ، إنّ الذين كفروا وصدّوا عن سبيل الله وفارقوا الكتاب لمّا جاءهم أولئك عند الله شرّ البريّة ، ما كان الناس إلاّ اُمّة واحدة ، ثمّ أرسل الله النبيّين مبشِّرين ومنذرين يأمرون الناس ، يقيمون الصلاة ، ويؤتون الزكاة ،ويعبدون الله وحده ، أولئك عند الله خير البريّة ، جزاؤهم عند ربّهم جنّات عدن تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها أبداً رضي الله عنهم ورضوا عنه ذلك لمن خشي ربّه»[23]

و در روايت حاکم آمده است که چنين خواند: « لو أنّ ابن آدم سأل وادياً من مال فأعطاه يسأل ثانياً ، ولو سأل ثانياً فأعطاه يسأل ثالثاً ، ولا يملأ جوف ابن آدم إلاّ التراب ، ويتوب الله على من تاب . . .»[24]

و نيز روايت شده است از او که در مصحف خود در سوره‌ي «خلع» و «حفد» را نوشت :« اللّهمّ إنّا نستعينك ونستغفرك ، ونثني عليك ، ولا نكفرك ، ونخلع ونترك من يفجرك ، اللّهمّ إيّاك نعبد ، ولك نصلّي ونسجد ، وإليك نسعى ونحفد ، نرجو رحمتك ، ونخشى عذابك ، إنّ عذابك بالكفّار ملحق»[25] بنابراين آنچه از تغيير و تحريف در قرآن ادعا مي‌کنند از اين قبيل است و مثل اين زياد است.

و به همين معني حمل مي‌شود آنچه ابوعبيد از ابن عمر نقل کرده است که گفت: هيچ يک از شما نگريزد من همه قرآن را اخذ کرده‌ام زيرا چه مي‌داند که همه‌ي قرآن چيست، به تحقيق که قسمت زيادي از قرآن از دست رفته است، بلکه بگويد از قرآن گرفتم[26].

سپس مي‌نويسد: روايات در اين باب بيشتر از آن است که احصاء شود، الا اينکه اين روايات حمل مي‌شود بر آنچه ما گفتيم، و اين حمل کجا و آنچه شيعه جسور مي‌گويد کجا؟[27]

تا اينجا آنچه در صدد نقل کلام آلوسي بوديم تمام شد، خداوند او را محشور کند البته نه با اجدادش ، بلکه با کسي که او را دوست داشت، و ولايت او را پذيرفت.

و شما خواننده‌ي عزيز به اشکالاتي که در قول اين نويسنده است خبير و آگاهيد.

اولاّ: مي‌دانيم که مشهور نزد علماء اماميه بلکه مورد اتفاق آنها قول به عدم تحريف قرآن است، بلکه دانستيد که صدوق اين قول را از عقائد اماميه بر شمرده است. و کاشف الغطاء در مسأله بطلان قول به تحريف ادعاي ضرورت و بداهت کرده است، و با توجه به اين مطلب وجهي براي افتراء بر علماي شيعه باقي نمي‌ماند، و نسبت اين قول سخيف به طائفه‌ي محقّه شيعه با تکيه بر ظهور شهرت قول به تحريف، و يا تمايل کليني و بعض ديگر از محدثين مثل شيخ کليني يعني علي بن ابراهيم قمي صاحب تفسير به قول به تحريف مجوز نسبت آن به جميع يا مشهور آنها نمي‌شود، با توجه به اينکه منشأ نسبت به کليني و استاد او ذکر اخبار ظاهر در تحريف است، و بديهي است که نقل خبر دلالت بر آن ندارد که ناقل محتواي آن را پذيرفته باشد، زيرا پذيرفتن بعد از اعتبار خبر است اولاً و ظهور در مطلب ثانياً، و سوم آنکه معارض در بين نباشد، و در نهايت روايت در زمينه مربوط حجيت داشته باشد و تحقق اين مطلب نزد ناقل غيرواضح است.

و اما ثانياً: اينکه آلوسي قول به تحريف نزد حشويه‌ي از عامه را انکار کرده است نيز درست نيست، زيرا هم آنها هستند که قائل به حجيت ظواهر قرآن مي‌باشند اگر چه خلاف عقل صريح باشد، واز اين جهت قائل به جسميت خداوند شده‌اند، و شايد شهرت آنها به حشويه هم از اين جهت باشد.[28]

سوم آنکه: آلوسي تحريف را شديداً منکر شده و لکن ملتزم به چيزي شده است که به تحريف برمي‌گردد و آن نسخ تلاوت است که در حقيقت تحريف است، زيرا خود او در عبارتي که از او نقل کرديم چنين گفت: بله زمان ابوبکر از قرآن آنچه متواتر نبود ساقط شد و همچنين ساقط شد آنچه تلاوت آن نسخ شده بود و افراد ناآگاه بر نسخ آن را قرائت مي‌کردند.

و عجيب آنکه اين اشکال اختصاص به آلوسي ندارد، بلکه شامل همه علماي عامّه مي‌شود، زيرا همه آنها تصريح به نفي تحريف کرده و از طرف ديگر نسخ را اثبات کرده‌اند، و روايات فراواني که به طرق خود آنها نقل شده و دلالت بر آن دارد که قرآن اولي زائد بر اين قرآن است که در دست مسلمانان است، حمل بر اين معني کرده‌اند، و بعضي موارد در عبارت آلوسي گذشت و ايرادي ندارد که بعضي ديگر را نيز نقل کنيم.

1ـ آنچه مسور بن مخرمة روايت کرده است که گفت: عمر به عبدالرحمن بن عوف گفت: آيا در آنچه نازل شده نيافتي اين آيه را «أن جاهدوا كما جاهدتم أوّل مرّة»؟ زيرا، اين آيه را در قرآن نمي‌بينم؟ عبدالرحمن گفت: در ضمن آنچه از قرآن ساقط کرده‌اند اين ايه نيز ساقط شده است.[29]

2ـ ابن انباري از ابن شهاب نقل کرده است که گفته است: چنين به ما رسيده که بسياري از آيات قرآن را عدّه‌اي مي‌دانستند، و عالمان به آن آيات در جنگ يمامه کشته شدند، و کسي غير از آنها اطلاعي نداشت و مکتوب هم نشده بود.[30]

عروة بن زبير از عائشه نقل کرده است که گفت: سوره‌ي احزاب در زمان پيامبر(ص) دويست آيه بوده و وقتي عثمان قرآن را نوشت تنها آنچه الآن موجود است باقي ماند.[31]

4ـ از ابن عباس روايت کرده‌اند که او از عمر نقل کرد که: خداوند محمد صلي الله عليه و آله و سلم را مبعوث کرد به حق و با او کتاب را نازل کرد و در بين آنچه بر او نازل شد آيه‌ي رجم بود، هم رسول الله رجم را اجراء کرد و هم ما اجراء کرديم، سپس گفت ما چنين مي‌خوانديم: «لا ترغبوا عن آبائكم; فإنّه كفر بكم . . . أو أنّ كفراً بكم أن ترغبوا عن آبائكم»[32]

و آيه‌ي رجمي که طبق اين روايت عمر ادعا کرده است که از قرآن است به چند وجه نقل شده است:

الف: «إذا زنى الشيخ والشيخة فارجموهما البتّة نكالاً من الله والله عزيز حكيم»[33]

ب: «الشيخ والشيخة فارجموهما البتّة بما قضيا من اللّذة»[34].

ج: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما البتّة»[35].

و غير اينها از مواردي که ملتزم شده‌اند در آن به نسخ تلاوت، در صورتي که مقصود از نسخ تلاوت که مي‌گويند معلوم نيست که آيا به دستور پيامبر(ص) بوده است، يا به دست کساني که بعد از ايشان متصدي زعامت و خلافت شدند صورت گرفته است.

اگر به دستور پيامبر بوده است چه دليلي بر نسخ وجود دارد بعد از آنکه ثابت شده است که منسوخ جزء قرآن بوده است آنهم به اعتقاد آنها که ادعاي تواتر هم دارند، و لذا مي‌گويند: کساني آيات منسوخ را تلاوت مي‌کردند که از نسخ آن اطلاع نداشتند، و آلوسي در عبارتي که از او نقل کرديم تصريح به اين معني کرده است. دراين صورت اگر مثبت نسخ خبر واحد باشد در جاي خود در علم اصول و غير آن ثابت شده است که نسخ قرآن به خبر واحد جايز نيست. و ظاهر آن است که علماءعلم اصول بر اين قول اتفاق دارند، اگر چه در جواز تخصيص عموم کتاب به خبر واحد بين آنها اختلاف است، و اگر ناسخ سنت متواتره باشد علاوه بر آنکه چنين چيزي ثابت نشده است، همانطور که واضح است مي‌گوئيم که از شافعي و اکثر اصحاب و از اکثر ظاهريه حکايت شده است که به طور قطع گفته‌اند که جائز نيست نسخ کتاب به سنت متواتره، و از احمد نيز در يک روايت همين معني نقل شده است، بلکه جماعتي از قائلان به جواز نسخ کتاب به سنت متواتره وقوع و تحقق آن را منکر شده است.

و اگر مقصود اين باشد که نسخ اين آيات به دستور متصديان خلافت بعد از پيامبر(ص) بوده است، اين عين قول به تحريف است، و آلوسي و کساني که از او پيروي کرده‌اند چنين انگاشته‌اند که نزاع در باب تحريف نزاع لفظي است، و گرنه چه فرقي بين تحريف و نسخ تلاوت به اين معني وجود دارد؟

بنابر اين مي‌توان گفت که اکثر علماء عامه قائل به تحريف هستند، زيرا تصريح به نسخ تلاوت کرده‌اند که بازگشت آن به تحريف است. بلکه عين قول به تحريف است.

و اما اشکال چهارم:  چگونه مي توان ملتزم شد که دو سوره‌ي خلع و حفد که راغب در محاضرات آنها را سوره‌ي قنوت ناميده است[36] و نسبت به مصحف ابن عباس و مصحف زيد و قرائت ابي و ابوموسي داده‌اند از قرآن باشد؟، زيرا کلمه‌ي «يفجرک» در سوره‌ي اول غلط است و چگونه کلمه‌ي «يفجر» متعدي شده است، و نيز خلع مناسبت با اوثان دارد، بنابر اين معني چگونه مي‌شود و غلط را چگونه بايد رفع کرد، و يااينکه نکته در تعبير «ملحق» چيست؟، و چه مناسبتي بين اينکه عذاب خدا به کافرين ملحق مي‌شود و خوف مؤمن وجود دارد، زيرا اين عبادت با تعليل مناسب است که مؤمن از عذاب خدا بترسد، زيرا عذاب خدا به کافران ملحق است، و همانطور که ملاحظه مي‌کنيد هيچ مناسبتي وجود ندارد.

همچنين در آيه‌ي رجم که عمر ادعا کرده است که از قرآن است از قائل به نسخ تلاوت آن مي‌پرسيم که بر فرض صحت اين روايت وجه آمدن حرف «فاء» در کلمه‌ي «فارجعوهما» چيست؟ زيرا کلمه‌ي «فاء» درجمله‌ي شرطيه وامثال آن مي‌آيد مثل آنچه در سوره‌ي نور آمده است، «الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ  کل واحدة منهما. . .»[37] زيرا کلمه‌ي «اجلدوا» بمنزله‌ي جزاء است براي صفت زنا در مبتداء، و زنا به منزله‌ي شرط است در حالي که رجم جزاء شيخوخت و پيري نيست و سبب آنهم نيست، بنابراين ظاهر آن است که وجه دخول «فاء» تنها دليل بر کذب و دروغ بودن اين روايت باشد، همچنانکه اين مطلب بر افراد صاحب فهم پوشيده نيست.

علاوه‌ي بر اين لذت بردن که در آيه‌ي مجعول آمده است اعم از جماع است، و جماع اعم از زناست، و زنا اعم از سبب رجمي است که عبارت از زناي محصنه است، پس چگونه صحيح است که قائل شويم که پيرمرد و پيرزن مستحق رجم هستند به مجرد لذت بردن و شهوت؟

اگر گفته شود که قضاء شهوت کنايه‌ي از زناست ، جواب آن است که سبب رجم متعلق زنا نيست، بلکه زناي محصنه موجب رجم مي‌شود، و پيري زن و مرد ملازمه‌ي با احصان ندارد.

بعد از روشن شدن معني تحريف ، و عقيده‌ي مسلمان در اين باب به ادله قائلين و منکرين تحريف و بررسي در اين مورد مي‌پردازيم.

ادله‌ي عدم تحريف:

دليل اول: آيه‌ي مبارکه شماره 9 سوره‌ي حجر که مي‌فرمايد: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَـفِظُونَ»

يعني ماذکر را نازل کرديم و ما خود حافظ آن هستيم، دلالت اين آيه‌ي مبارکه بر اينکه قرآن مصون از تحريف و تغيير است واينکه احدي را نشايد که در آن دخل و تصرف کند ظاهر است، لکن دلالت بر اين آيه‌ي مبارکه متوقف بر اين مطلب است که ثابت شود که مقصود از ذکر در آيه همان قرآن است، زيرا احتمال اين هم هست که مراد از ذکر رسول باشد، زيرا ذکر در رسول هم در قرآن استعمال شده است، مثل آنچه در سوره ي طلاق آمده است: «قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا * رَّسُولاً يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَـتِ اللَّهِ»[38]

يعني خداوند نازل کرد و به سوي شما ذکر را که رسولي است که مي‌خواند بر شما آيات خدا را.

لکن اين احتمال صحيح نيست زيرا اولاً: قبول نداريم که حتي در آيه‌ي دوم نيز مقصود از ذکر رسول باشد، زيرا انزال با رسول مناسبت ندارد. چرا که رسول ساکن در زمين بود مثل سائرمردم و با آنها محشور بود، و تنزيل و انزال وامثال اينها مناسب امور آسماني است. مثل کتاب و ملائکه و امثال آنها، و ذکر کلمه‌ي رسول بعد از کلمه‌ي ذکر مؤيداين معني نيست که مراد از ذکر رسول است، زيرا کلمه‌ي رسول ابتداي آيه مستقل و جداگانه‌اي است و جزء ما قبل نيست.

و مرحوم طبرسي احتمال داده است که نصب کلمة «رسولاً» به جهت آن باشد که مفعول فعل محذوفي است که در تقدير چنين بوده است: «ارسل رسولا»، نه آنکه بدل از ذکر باشد. کما اينکه احتمال داده است که مفعول کلمه‌ي «ذکراً» باشد. و تقدير جمله چنين باشد: «أنزل الله إليكم أن ذكر رسولاً» به هر تقدير ثابت نيست که مراد از ذکر در اين آيه رسول باشد اگر نگوئيم که به قرينه‌ي کلمه انزال مقصود همان کتاب است.

وثانياً: فرض کنيم که مراد به ذکر در آيه‌ي دوم رسول است، لکن اين احتمال در آيه‌ي اول که دليل ماست داده نمي‌شود، زيرا قبل اين آيه چيزي است که دلالت مي‌کند که مقصود از ذکر در آيه‌ي «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَـفِظُونَ» قرآن است و آن آيه‌ي مبارکه‌ي قبل از اين آيه است که مي‌فرمايد : «وَ قَالُواْ يَـأَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَـلـِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّـدِقِينَ»[39]

يعني کافران مي‌گفتند اي کسي که ذکر بر او نازل شده تو ديوانه هستي، چرا ملائکه را براي ما نمي‌آوري اگر راست مي‌گوئي، و کانّه اين آيه جواب از قول سخيف و افتراء و بهتان آنهاست که مي‌گفتند : شخص ديوانه قادر بر حفظ ذکر نيست و لياقت آن را ندارد که ذکر بر او نازل شود، و خداوند جواب آنها را داد که تنزيل قرآن کار خداست و همو حافظ قرآن از تحريف و تغيير است.

دراين حال آنچه محدث معاصر درمقام اشکال بر استدلال آيه مي‌گويد عجيب است ، کلام محدث مذکور چنين است . امت اجماع کرده‌اند بر آنکه جائز نيست تمسک به متشابهات قرآن مگر بعد از ورود نص صريح در بيان مقصود از آنها و ترديدي نيست که مشترک لفظي وقتي همراه با قرينه‌ نباشد که مراد را تعيين کند و همچنين مشترک معنوي در وقتي که بدانيم که قدر مشترک مقصود نيست و قرينه‌اي هم بر تعيين يکي از افراد در بين نباشد از متشابهات شمرده مي‌شود، و کلمه ي ذکر در موارد بسياري از قرآن بر رسول الله اطلاق شده است و چه ايرادي دارد که در آيه‌ي حفظ هم مراد از ذکر آن حضرت باشد. و اين آيه نظير آيه‌ي مبارکه‌ي «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»[40] باشد که مراد خود پيامبر است و ذکر کلمه‌ي «انزال» قرينه بر آن نيست که مراد از آن قرآن است، به دليل آيه‌ي ديگر که مي‌فرمايد: « إنَّا أنزلنا إليكم ذكْرًا رسولاً »[41]

مصنف گويد: از آنچه گفتيم معلوم شد که قرينه‌ي واضحه در مقام بود که مراد از ذکر در آيه‌ي شريفه کتاب است و آيه‌ي حفظ از متشابهات نيست، و عجيب از محدث مذکور (ره) است که با آنکه محدث مشهوري است که عنايت بسياري به نقل روايات مأثوره از عترت طاهره عليهم آلاف التحيّة والثناء دارد «اگر چه راويان از دروغگويان و جاعلان باشند، همانطور که در بحث از روايات دال بر تحريف خواهد آمد» چگونه آيه‌ي حفظ را اينطور نقل کرده است « انا انزلنا الذکر» و چگونه آيه‌ي دوم را غلط نقل کرده است با اينکه اصل آيه چنين است:«قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولاً»

در اين هنگام بايد پرسيد که جهت عدم اعتناء به قرآن و تسامح در نقل الفاظ و آيات مقدسه‌ي آن چيست؟

و قسم به جان خودم که اين کار و نظائر آن سبب طعن مخالفين بر فرقه‌ي ناجيه‌ي محقّه و افتراء بر آنها شده که شيعه اعتناء به کتاب عزيز ندارند و شأن قرآن را رعايت نمي‌کنند، و همانطور که شيعه بر ما طعن به عدم اعتناء و عمل به حديث ثقلين که متواتر بين فريقين است مي‌زنند که شما عترت را ترک کرده‌ايد و به آنها تمسک نمي‌کنيد، خود به قرآن متمسک نيستند. در هر صورت اشکالي در دلالت آيه‌ي حفظ بر عدم تحريف وجود نداد. لکن اشکالاتي ديگر بر دلالت آيه‌ي مبارکه وارد کرده‌اند که به طرح و رد آنها مي‌پردازيم.

اشکال اول: اينکه دليلي وجود ندارد که مراد از حفظ محفوظ بودن از تلاعب و تغيير و تبديل باشد، بلکه دو احتمال وجوددارد.

اول: آنکه مراد از حفظ «علم» باشد و معناي قول خدا که مي فرمايد: «انا له لحافظون» "ما آن راحفظ مي‌کنيم" يعني ما آنرا مي دانيم. بنابراين دلالتي برمطلب ندارد واين احتمال را محقق قمي در قوانين ذکر کرده است.

احتمال دوّم : اينکه فرض کنيم که مراد از حفظ صيانت باشد، لکن احتمال دارد که مقصود آن باشد که قرآن را از اشکال و قدح درآن و از ابطال معارف عاليه و مطالب بلند و تعاليم عالي و احکام متين حفظ ميکنيم.

اما جواب از آنچه محقق قمي فرموده آن است  اينکه  پرواضح است که حفظ عرفا ولغةً به معناي علم نيست، بلکه مراد از آن صيانت است، و صيانت چه ربطي به علم دارد که معناي آن ادراک و اطلاع است، و مجرد احتمال در صورتي مضر به استدلال است که وجهي عقلائي داشته باشد که منافي انعقاد ظهور لفظ باشد، واضح است که چنين احتمالي در مقام مورد بحث نيست.

و در مورد احتمال دوم بايد گفت: اگر مقصود از صيانت از ايراد واشکال وابطال آن باشد که خداوند قرآن را از اشکال وايراد کفار و معاندين حفظ مي کند، به اين معنا که هيچ اشکالي از طرف آنها بر قرآن وارد نشده و نمي شود و خداوند آنها را از چنين کاري  منع مي کند، پس شکي نيست که چنين مطلبي صحيح نيست، زيرا اشکال و ايراد مخالفان قرآن بي شمار است و کتابهاي سست بنيادي که دراين زمينه و براي اغراض شيطاني نوشته اند بسيار است.

و اگر مقصود از صينات آن باشد که قرآن به جهت استحکام و متانت معاني ممکن نيست که در معرض اشکال باشد، اين مطلب گرچه امر صحيح و درستي است، لکن ربطي به مفاد آيه شريفه ندارد، زيرا صحبت در وصف کتاب نيست بلکه آيه در مقام توصيف خداوند است که قرآن رانازل کرده و خود حافظ آن ازتغيير و تبديل و تحريف است.

و به عبارت ديگر بحث در اين نيست که قرآن به جهت استحکام معاني حافظ نفس خويش است، بلکه بحث در مورد آيه، آن است که قرآن نياز به حفظ دارد، و حافظ آن خداوندي است که آن را نازل فرموده است و بين اين دو مطلب فرق بسيار است.

اشکال دوم: گفته اند که مرجع ضمير در کلام خداوند که مي فرمايد « وانّا له لحافظون»  اگر مقصود آن باشد که هر فردي از افراد قرآن اعم از نسخه‌ي خطي ويا چاپ شده و يا غير آنها را خداوند حفظ مي کند، شکي در بطلان اين قول نيست؛ زيرا قطعا در بعض افراد قرآن اشخاص دست برده اند، بلکه گاهي آن را پاره کرده اند همان طوري که وليد قرآن را هدف قرار داده و با پرتاب تير آن را پاره کرد.

واگر مقصود آن باشد که في الجمله قرآن را حفظ مي کنيم، کافي است که يک قرآن مثلاً قرآني که نزد امام غائب عجل الله تعالي فرجه الشريف است حفظ  شود، بنابراين آيه دلالت بر عدم تحريف در قرآنهائي که در دست ماست ندارد، و فرض آن است که قائل به تحريف مدعي است که قرآن‌هاي موجود در دست مردم تحريف شده  نه آن قرآني که نزد وصي پيامبر موجود است.

جواب از اين شبهه‌ آن است که قرآن يک امر کلي نيست که قابل صدق بر افرد کثيري باشد که نسبت آن به نسخ متکثره مثل طبيعت انسان نسبت به افراد مختلف انسان باشد، بلکه قرآن عبارت است از حقيقت نازله بر رسول امين که خداوند در باره آن فرموده است: « انا انزلناه في ليلة القدر» و قرآن مکتوب يا ملفوظ فقط حاکي از اين حقيقت و کاشف از آن چيزي است که در اين شب مبارک نازل شده است، و پرواضح است که اين حقيقت تکثر ندارد و حفظ آن يعني ثبوت آن  بتمامه بدون نقص و تغيير و اينکه حاکي از آن حقيقت نيز نماد اين حقيقت باشد بدون تغيير وتبديل، درست مثل اينکه مي‌گوئيم فلان قصيده محفوظ مانده است که معناي آن اين است که کتابهايي که قصيده در آن آمده يا افرادي که قصيده را در سينه‌هاي خود حفظ کرده اند حافظ عين همان  بدون نقص و کاستي و تغيير و تبديل هستند.

اشکال سوم: آن چيزي است که محدث معاصر گفته است که آيه‌ي حفظ مکي است ولفظ هم به صورت ماضي است و بعد از آن آيات وسوره‌هائي نازل شده است، بنابراين اگر دلالت آيه را بپذيريم دلالت بر حفظ آيات وسوره هائي که بعد از نزول اين آيه نازل شده ندارد.

جواب از اين اشکال نيز واضح است، زير اگر کسي که عارف به اسلوب کلام است دقت کند در مي يابد و قطع پيدا مي کند که حفظ متعلق به آنچيزي است که به آن ذکر گفته مي‌شود، و ذکر عبارت از تمام قرآن است، همچنانکه صفت تنزيل عام و شامل است و همه‌ي آيات و سور قرآن را در بر مي گيرد، و هيچ عاقلي توهم اين معنا را نمي کند که آيات سابق بر نزول اين آيه‌ي شريف متصف به حفظ از تحريف و دستبرد  باشد.

اشکال چهارم: که اشکال عمده است اين که قائل به تحريف قرآن احتمال وجود تحريف در همين آيه را نيز مي‌دهد زيرا اين آيه هم جزئي از قرآن است، و بنابر احتمال تحريف در خود اين آيه استدلال به آن صحيح نيست، پس چگونه مي شود استد لال کرد بر عدم تحريف به آيه‌اي که احتمال تحريف د رخود آن داده مي شود، و آيا اين جز دور باطل است؟.

جواب از ا ين اشکال آن است که اگر استدلال در مقابل کسي است که قائل به تحريف در موارد خاصي از قرآن است، يعني  مواردي که روايات داله بر تحريف بر آن دلالت مي کند،  در اين صورت جاي مناقشه نيست، زيرا آيه‌ي حفظ بنابراعتراف خود او جزء اين موارد نيست، چرا که روايتي که دلالت کند که اين آيه تحريف شده است وجود ندارد، واگر استدلال در مقابل کسي باشد که مدعي تحريف در قرآن است اجمالا، به اين  معنا که در هريک از ايات قرآن احتمال تحريف وجود دارد، در اين صورت معتقد به اين نحو از تحريف يا قائل به حجيت ظواهر کتاب است حتي با وصف تحريف، و يا قائل به آن نيست، بلکه معتقد است که تحريف مانع باقي ماندن ظواهر کتاب بر وصف حجيت وجواز اخذ به تمسك به ايات قرآن است، و معتقد است که دليل بر عدم حجيت همان نفس وقوع تحريف است.

بنابر قول اول : جائي براي مناقشه در استدلال به آيه بر عدم تحريف باقي نمي ماند، زيرا وقتي  قائل به حجيت ظواهر شديم و وقوع تحريف را مانع از اتصاف ظواهر به حجيت ندانستيم،در اين صورت به ظاهر آيه‌ حفظ اخذ کرده و به واسطه‌ آن استدلال بر عدم تحريف مي‌کنيم.

و بنابر قول دوّم که مي گفت: احتمال تحريف مانع از عمل به ظواهر و تمسک به آن است نيز دوصورت وجود دارد، صورت ا وّل اينکه قائل به تحريف مدعي علم وقطع به وقوع تحريف اجمالي در قرآن است، به اين معنا که هر آيه ‌اي از قرآن را که در نظر بگيريم احتمال تحريف در آن وجود دارد، در اين صورت استدلال به آيه حفظ ضرري به او نمي رساند، اگر چه ظاهر آيه باقي بروصف حجيت باشد، زيرا ظاهر کتاب همانا حجت است نسبت به کسي که علم به خلاف آن نداشته باشد، چرا که «ظاهر» از جمله‌ي امارات ظنّيه‌ي معتبره است، وشأن اماره آن است که حجّيّت آن مختص به جاهل به مقتضاي آن است و  امّا کسي که علم به خلاف دارد، حجيت اماره نسبت به او معنا ندارد، مثلاً خبر واحدي که دلالت بر وجوب نما زجمعه دارد نسبت به کسي که علم به عدم وجوب دارد حجيتي ندارد، بنابراين ظاهر آيه حفظ  بنابر فرض حجيت آن به کار کسي مي‌ايد که عالم به تحريف آن نباشد، بنابر اين بحث تنها با شخص غير عالم به تحريف است.

 و اگر قائل به تحريف اجمالي عالم نيست، بلکه تنها احتمال آن را مي دهد و شاک در تحريف است، درجواب او مي گوئيم که : مجرد احتمال وقوع تحريف ‌« ولو در آيه‌ي حفظ» نيز مانع از استدلال به آيه‌ي شريفه نيست؛ زيرا تحريفي وجود ندارد، چون دليل شما بر عدم حجيت ظواهر و مانع از اخذ به آنها تحريف بود، و با عدم ثبوت واحتمال وجود وعدم چگونه مي‌توان از ظاهر رفع يد کرد وحکم به سقوط  ظواهر از حجيت نمود؟، بلکه لازم است که اخذ به ظاهر شود و طبق مقتضاي آن حکم شود واين مستلزم دور باطل هم نمي شود، زيرا سقوط ظاهر از حجيّت فرع تحق تحريف وثبوت آن است ، و فرض آن بود که استدلال در مورد شک و عدم علم به تحريف است.

از آنچه تا به حال گفتيم ظاهر شد که استدلال به آيه‌ي مبارکه « إنّا نحن نزلنا الذکر وإنّا له لحافظون» تمام است.

دليل دوّم بر نفي تحريف:

آيه مبارکه شماره 41 و 42- در سوره مبارکه فصّلت مي باشد که مي فرمايد: « وَ إِنَّهُ لَكِتَـبٌ عَزِيزٌ  لاَّ يَأْتِيهِ الْبَـطِـلُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِى تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيم حَمِيد» . دلالت اين دو آيه بر مطلب روشن وواضح است، که باطل در اين کتاب عزيز به جميع اقسامش راه ندارد، چرا که وقتي حرف نفي بر طبيعت معرف به لام جنس وارد شود نسبت به جميع اصناف و افراد و انواع آن افاد‌ه عموم مي‌کند.

بنابراين باطل در ضمن هر نوعي که محقق شود و در هر صنفي حاصل شود، ودر هر فردي که پيدا شود از کتاب عزيز دور است و ممکن نيست که در آن در آيد و يا به آن متصل شود،

وواضح است که تحريف از اوضح مصاديق باطل و ظاهر ترين انواع آن است، و آيه مبارکه اين مطلب را نفي مي ‌کند.علاوه برآنکه توصيف کتاب در آيه مبارکه به عزّت ، مناسب باحفظ آن از تغيير و تنقيص است، همان طوري که ذيل آيه که مي فرمايد: « تنزيل من حکيم حميد» که به منزله تعليل براي اين مطلب است که باطل در اين کتاب راه ندارد و مناسب با بقاء کتاب بر حالت صحيح آن وعدم راهيابي تحريف به آن است، زيرا آنچه که شخص حکيم نازل مي کند مناسب با آن نيست که د رمعرض تغيير قرار گيرد و اين کتاب مصون از تلاعب  ايادي جائره و محفوظ از آن است که دستهاي ناپاک در آن دخل و تصرف کند.

بر استدلال به اين آيه مبارکه نيز اشکالاتي وارد کرده اند که ذيلا اشکال با جواب ذکر مي شود.

اشکال اول: اينکه در تفسير آيه مبارکه رواياتي وارد شده است که مقصود غير از آن چيزي است که شما ذکر کرديد به عنوان مثال: علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود از امام باقر عليه السلام چنين روايت کرده است: «لا يأتيه الباطل من قبل التوراة ولا من قبل الانجيل والزبور، ولا من خلفه أي لا يأتيه کتاب يبطله»[42] ." يعني ازجانب توراة، انجيل و زبور که قبل از قرآن بوده اند و همچنين بعد از قرآن کتابي  نخواهد آمد که مطالب قرآن را باطل کند.

مرحوم طبرسي در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل کرده است که فرموده اند ،  در اخبار قرآن از گذشته واينده باطلي وجود ندارد و هر آنچه از گذشته واينده خبرداده صحيح است[43].

جواب اين اشکال آن است که همين اختلاف دو روايت در تفسير آيه و بيان مراد از آن دليل بر عدم  حصر باطل است در مفاد دو روايت ، بلکه هر دو روايت در مقام بيان مصداق هستند، ودلالتي بر حصر ندارند، بنابراين ظهور آيه در عموم واينکه باطل از هر قسمي باشد راهي به قرآن ندارد تمام است.

اشکال دوم: گفته اند که دليلي نداريم که تحريف از اقسام باطل باشد، خصوصا با توجه به وحدت مراد از آن در آنچه سابق بر قرآن بوده و آنچه بعد از آن بياورند، زيرا کسي توهم دراين معنا نمي کند  که همزمان با قرآن افرادي حرف باطل زده اند، پس بعد از آن هم خواهند گفت.

جواب اين اشکال آن است که شکي نيست که تحريف از اظهر مصاديق باطل است، و همان طوري که گفتيم طبيعت معرفه منفي افاده عموم مي کند، و جايي براي ملاحظه وحدت مراد باقي نمي ماند؛ زيرا حکم تعلق به افراد نگرفته است تا آنکه وحدت مراد مورد توجه قرار گيرد، بلکه حکم متعلق به نفس طبيعت است در سابق و لا حق.

اشکال سوم: اينکه تفسيري که شما از آيه کرديد در کلام هيچ يک از مفسرين نيامده، بلکه احدي احتمال آن را هم نداده است وبراي روشن شدن موضوع تفسير آنها را برآيه مبارکه مي ‌آوريم.

مرحوم شيخ طوسي در تفسير تبيان در ذيل آيه‌ي مبارکه « لايأتيه الباطل...» فرموده است که در معناي اين آيه پنج قول وجود دارد.

اوّل : آنکه شبهه‌اي به آن از جهت همساني کلام مخلوق تعلق نمي گيرد که نظير آنرا بياورند و نه شبهه‌اي درحقيقت آن وجود دارد، ازجهت اينکه چيزي که نقض آن کند وجود داشته باشد، بلکه قرآن حقي است خالص که از هر پليدي پاک و مطهر است

دوم: قتاده و سدي گفته اند که معناي آيه آن است که شيطان نمي ‌تواند مطلب حقي از آن را کم کند يا باطلي برآن بيفزايد:

سوم: معناي آيه آن است که چيزي که موجب باطل شدن حقائق آن باشد نمي‌آيد چه از قبل باشد و چه بعد از آن‌، وضحّاك گفته است کتابي همز مان با قرآن نمي‌آيد که آن را باطل کند و نه به دنبال آن گفتار يکه موجب تکذيب قرآن شود، و ابن عباس گفته : معناي آية آن است که از جانب تورات وانجيل و همچنين بعد از نزول قرآن کتابي نخواهد آمد که آن راباطل کند .

چهارم: حسن گفته است که معني آيه آن است که باطلي از اول تنزيل تا آخر تنزيل قرآن نخواهد آمد.

پنجم: آنکه آنچه قرآن از قبل خبر داده و آنچه از بعد خبر مي‌دهد همه صحيح است و باطلي در آن نيست.[44]

و سيد مرتضي در تفسير خود به نام حقائق التأويل در جزء پنجم مي‌گويد: بهترين کلامي که در تفسير آيه‌ي مبارکه گفته شده آن است که شباهتي با آنچه قبل از قرآن آمده ندارد، و کلام متأخر از آن هم با آن شباهتي نخواهد داشت، از آنچه گذشته از نوع کلام که سابق بر آن بوده جداست، و کلام بعداز آن هم همچون قرآن نخواهد بود، بلکه قرآن کلامي است قائم به نفس خود و جداي از جنس کلام ديگران، برتر از هر کلامي که با آن مقايسه شود.[45]

خلاصه‌ي اين اشکال اينکه تفسير آيه به آنچه شما گفتيد مخالف آن چيزي است که از فحول و رجال مفسرين اعم از عامه و خاصه نقل شده، بنابر اين جائي براي تمسک به اين آيه بر نفي تحريف باقي نمي‌ماند.

اما جواب از اين اشکال، اينکه مادر اول مبحث اصول تفسير بيان کرديم که اصل اولي در باب تفسير و کشف مقصود خداوند متعال از کتاب عزيز ظواهر کتاب است. و اينکه اعتماد در باب تفسير بر ظواهر مطلبي است که در آن شبهه‌اي وجود ندارد، و دليلي بر حجيت قول مفسران نداريم در صورتي که بر اين اصول مبتني نباشد.

و نيز دانستي که ظاهر آيه تعلق نفي است به طبيعت باطل، و اينکه تحريف از اوضح مصاديق باطل است و قول مفسران با اين مطلب معارضه ندارد مگر زماني که مستند به قول معصوم باشد، که قول معصوم نيز از اصول تفسير است، و ظاهر آن است که اقوالي که از مفسران نقل شد هيچ کدام مستند به قول معصوم نبود، و بر فرض که مستند به قول معصوم باشد استناد به همان رواياتي بود که ذکر شد و بيان کرديم که هيچ کدام دلالت بر حصر در مفاد نمي‌کرد، و دليل اين مطلب وجود اختلاف در بين همان روايات بود، بنابراين روايات در صدد تفسير و بيان مقصود نبودند، بلکه ذکر مصداق کرده بودند.

اشکال چهارم اشکالي است که سابق بر اين گذشت که مراد از قرآن يا جميع افراد موجود است که اين خلاف واقع است ، زيرا اجماع بر اين مطلب است که عثمان قرآنهاي بسياري را سوزانيد، حتي اينکه گفته شد، که چهل هزار نسخه قرآن را سوزاند، و يا آنکه مراد آن است که قرآن في الجمله مقصود است که باطل از آن منتفي است، و فرض آن است که فرد محفوظ نزد اهل بيت محفوظ است، و جواب از اين شبهه قبلاً گذشت و تکرار موجب تطويل است.

دليل سوم بر نفي تحريف آن چيزي است که مرحوم علامه‌ي طباطبائي در تفسير الميزان فرموده است به اين بيان که: از ضروريات تاريخ است که پيامبر اکرم (ص) تقريباً قبل از چهارده قرن ادعاي نبوت کردند و کتابي به نام قرآن آوردند که نسبت به پروردگار دارند، و با قرآن مبارز طلبي کرده و آن را نشانه‌ي نبوت خود معرفي کردند، و قرآني که امروز در دست ماست همان قرآني است که پيامبر آن را آورده و بر مردم هم عصر خود خواندند، به اين معني که اصل قرآن از بين نرفته و گم نشده ، و بعد از آن کتاب ديگري نوشته نشده که با قرآن شباهت داشته يا نداشته باشد و در بين مردم چنين مشهور شده باشد که اين قرآن نازل شده‌ي بر پيامبر است، اينها اموري است که احدي  در آن شک ندارد، مگر آنکه در فهم او خللي باشد. و هيچ يک از اشخاص که به مسأله تحريف پرداخته‌اند چنين چيزي را نگفته‌اند، بلکه آنچه در مسأله تحريف مطرح است زياد شدن چيز کمي مثل يک جمله يا يک آيه يا کم شدن يا تغيير در جمله يا ايه‌اي درکلمات و يا اعراب آن است بعد از اين ما در قرآن به مسأله تحدّي و مبارز طلبي برخورد مي‌کنيم که به همه آيات قرآن برمي‌گردد، و آنچه در دست ماست از قرآن که بين دو جلد و به صورت کتاب است واجد اوصاف تحدّي و مبارزطلبي است.

مي‌بينيم که قرآن و همين قرآني که در دست ماست تحدي به فصاحت و بلاغت مي‌کند و مشتمل بر نظم عجيب و بديعي است که کلام هيچ يک از بلغاء و فصحاء که از آنها باقي و يا نقل شده از شعر و نثر و امثال آنها شباهتي با قرآن ندارد.

در همين قرآن مي‌خوانيم: « أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً »[46] يعني «آيا تدبر در قرآن نمي‌کنند، اگر قرآن از نزد غير خدا آمده بود در آن اختلاف بسياري مي‌يافتند» و مي‌بينيم درهمين قرآن که نزد ما موجود است اختلافي وجود ندارد.

در همين قرآن مي‌خوانيم که تحدي کرده است به چيزي که فهم آن اختصاص به عرب زبانان ندارد. مثل اين آيه که مي‌فرمايد : « بگو اگر انس و جن جمع شوند که مثل اين قرآن را بياورند نمي‌توانند چنين کاري انجام دهند، اگر چه همه يکديگر را ياري کنند»[47].


[1] . مقصود مرحوم آية العظمي خوئي قدس سره است . البيان صفحه‌ي 215 ـ 218.
[2] . سوره‌ نساء آيه 46.
[3] . کافي 8/53 حديث 16.
[4] . البيان 197-200.
[5] . اعتقادات صدوق ، چاپ شده ضمن سلسله مولفات شيخ مفيد ، 5/84، باب الاعتقاد في مبلغ القرآن ، 33.
[6].  سوره طه آيه 114.
[7] . اوائل المقالات، چاپ شده ضمن سلسله مولفات شيخ مفيد ، 4/82.
[8] . رک مقدمه‌ مجمع البيان، الفن الخامس.
[9] . تفسير تبيان 1/3.
[10] . کشف الغطاء 3/453/454.
[11] . مصائب النواصب: 121.
[12] . در تفسير آلاء الرحمن نقل شده است. 1/65.
[13] . رک به تفسير آلاء الرحمن 1/65.
[14] . رک به البيان: 200.
[15] . علم اليقين 1/563 – 569.
[16] . سوره نحل آيه 92.
[17] . سوره توبه آيه 40.
[18] . سوره صافات آيه 24.
[19] . سوره احزاب ، آيه 25.
[20] . سوره شعراء آيه 227.
[21] . مصاحف سجستاني 211، شماره 236.
[22] . سوره بينه آيه 1-4.
[23] . الدر المنثور ، 8/536 – 537.
[24] . مستدرک حاکم 2/ 244 حديث 2889.
[25] . کتاب الدعاء، طبراني : 238.
[26] . الاتقان في علوم القرآن: 1/226.
[27] . روح المعاني، 1/32 – 35.
[28] . موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم : 1/678.
[29] . الدر المنثور 1/232.
[30] . کنز العمال 2/584 حديث 4778.
[31] . الاتقان في علوم القرآن : 3/82.
[32] . صحيح بخاري: 8/33.
[33] . الاتقان في علوم القرآن : 3/82.
[34] . همان.
[35] . مسند احمد حنبل: 8/142.
[36] . محاضرات الادباء : 4/168.
[37] . سوره نور آيه 2.
[38] . سوره طلاق، 10-11.
[39] . سوره حجر ، آيه 6-7.
[40] . سوره مائده آيه 67.
[41] . صحيح آيه چنين است «قد انزل اليکم ذکراً رسولاً ، لکن در کلام محدث مذکور چنين آمده است.
[42] . تفسير قمي: 2/266.
[43] . مجمع البيان، 9/24.
[44] . تفسير البيان: 9/129-130.
[45] . حقائق التأويل : 102.
[46] . سوره نساء آيه 82.
[47] . سوره اسراء آيه 88.
« بعد