جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
عدم تحريف در قرآن « کتابخانه « صفحه اصلى  

« بعد قبل »

سپس مرحوم علامه مي‌فرمايد: درهمين قرآن که در دست ماست صريح حق را در مي‌يابيم که شکي در آن نيست و معارف و کليات شرايع فطري وتفصيل فضائل اخلاق را مي‌بينيم بدون اينکه چيزي از نقص و خلل يا تناقض و لغزش در آن باشد، بلکه همه معارف قرآن با وجود کثرت آن حيات واحد و روح واحدي دارد که آن مبدء جميع معارف قرآني است ، و آن اصل توحيد است که در جزئيات قرآن و ترکيب آن به چشم مي‌خورد.

و مي‌بينيم که قرآن قصص انبياء گذشته را با تفصيل و به بياني که با طهارت دين و ساحت مقدس انبياء و مناسب است بيان مي‌کند.

و همچنين آياتي که در ملاحم و پيشگويي از حوادث آتي است در آيات بسياري از قرآن آمده و همين آيات در همين قرآني است که در دست ماست.

و همچنين در همين قرآن آياتي در وصف خود قرآن است که زيبايي و طهارت قرآن را بيان مي‌کند، مثل اينکه خود را به نور و هدايت کننده به صراط مستقيم و به روشي توصيف مي‌کند که اقوم است و همه‌ي اين مطالب را در همين قرآن که امروز موجود است مشاهده مي‌کنيم.

و از جامع‌ترين صفاتي که قرآن در وصف خود ذکر مي‌کند اين است که قرآن «ذکرالله» است قرآن خود را نشانه و دال بر خدا معرفي مي‌کند که زنده و جاويدان است، و خدا را به اسماء حسني و صفات عليا وصف مي‌کند، و سنت او در خلقت و ايجاد را بيان مي‌کند، اوصاف ملائکه و کتب و فرستادگان و شرائع الهي و احکام او و معاد و پايان کار مردم از سعادت و شقاوت و بهشت وجهنم را به تفصيل بيان مي‌کند، که در همه اينها ذکر خداست، و اين همان مطلبي است که قرآن بيان مي‌کند که اين کتاب ذکر است، و وقتي به همين قرآن موجود مراجعه مي‌کنيم از آنچه گفته شد چيزي را کم نمي‌بينم.

و چون اين وصف از جامع‌ترين اوصاف در دلالت بر شئون قرآن است از آن در آيات مبارکه که خبر داده شده که قرآن از تحريف و بطلان و تغيير محفوظ است تعبير به ذکر شده است،مثل آيه‌ي مبارکه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَـفِظُونَ» . تا اينجا کلام مرحوم علامه طباطبائي بود[48].

و اين کلام اگر چه خالي از مناقشه نيست، زيرا اين کلام فقط ثابت مي‌کند که زياد و کم فراوان در قرآن صورت نگرفته است، اما نفي کم و زياد اندک را ثابت نمي‌کند، لکن اصل کلام به عنوان مؤيد آنچه گفتيم شمرده مي‌شود.

اينها ادلّه‌اي بود که از خود قرآن براي نفي تحريم بر آن استدلال مي شود.

دليل چهارم: حديث معروف ثقلين است که متواتر بين شيعه وسني است ، و مضمون حديث شريف آن است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلم فرمود: من در بين شما دو ثقل و چيز گرانبها به يادگار مي‌گذارم که عبارتند از کتاب خدا و عترت واهل بيت پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم وخبر دادند که اين دو از هم جدا نمي‌شوند تا آنکه در قيامت و کنار حوض کوثر بر آن حضرت وارد شوند و تأکيد فرمودند که تمسک به کتاب و عترت موجب عدم تحقق گمراهي است براي ابد تا روز قيامت[49] .

وجه استدلال به اين حديث شريف نفي تحريف قرآن مجيد به دو صورت است.

وجه اول : اينکه قول به تحريف مستلزم عدم امکان تمسک به قرآن است، با آنکه حديث دلالت مي‌کند بر ثبوت امکان تمسک به قرآن تا روز قيامت، بنابراين قول به تحريف که لازمه‌ي آن عدم امکان تمسک به آيات قرآن است باطل است، زيرا اين قول مخالف مدلول حديث است، و امکان ندارد جمع بين اين قول و مدلول حديث شريف.

بنابراين در اينجا دو مدعا وجود دارد که بايد اثبات کنيم.

اول: آنکه قول به تحريف مستلزم عدم امکان تمسک به کتاب عزيز است. و براي توضيح ملازمه مي‌گوئيم : غرض از انزال کتاب عزيز ـ همانطور که در سابق بر اين در مباحث اعجاز قرآن گذشت ـ ناحيه خاص و شأن مخصوص نيست، و در آن متعرض به فني خاص از فنوني که هر يک مختص به کتاب خاصي است نشده است، بلکه قرآن جامع فنون مختلف وجهات فراواني است، مثلاً آنچه مربوط به خداوند است مثل وجود خداوند و يگانگي و صفات و اسماء حسناي او و آثار و افعالش، همه در قرآن آمده است. و همچنين قرآن متعرض امور مربوط به معاد است . از قبيل ثبوت اصل معاد و خصوصيات آن و سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم و اوصاف آنها، و همچنين متعرض امور متعلقه‌ي به انبياء الهي و علومقام آنها و عصمت ايشان و آنچه بين آنها و امت‌هايشان واقع شده، و همچنين امور مربوط به خُلقيّات و ملکات نفساني ايشان، و آنچه مربوط به بيان احکام عملي براي جامعه است و شرائع فطري و غير اينها از شئون آنهاست متعرض شده و بيان کرده است.

و غرض نهائي که قرآن آن را بيان مي‌کند بيرون بردن مردم از تاريکي به روشني و رساندن آنها به مرتبه‌ي کامله‌ي انسانيت و درجه بالاي مادي و معنوي و در يک کلام سعادت دنيا و آخرت آنهاست.

بنابر اين معني تمسک به چنين کتابي که همچون او کتابي وجود ندارد، استفاده‌ي از جميع شئوني است که قرآن متعرض آنها شده است، و غرض استفاده از قرآن به عنوان چراغ راهنما است که به وسيله‌ي آن ظلمت و تاريکي در بين نماند، و هدايت گرفتن از اين کتاب است که جائي براي گمراهي باقي نگذراد، و با وجود اين ترس از جهل و ناداني معني نداشته باشد.

بنابراين اگر آنچه در دست ماست عين همان قرآني نباشد که بر پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم نازل شده و ان حضرت در ميان مردم به يادگار گذاشت و آنها را تحريص و تشويق بر تمسّک به آن نمود و آن را موجب خروج از گمراهي دانست، در اين صورت چگونه ممکن است که تا روز قيامت به آن تمسک شود؟، چگونه ممکن است که گمراهي براي هميشه منتفي باشد، همچنانکه مضمون ومفاد حديث ثقلين همين مطلب بود.

و اين مطلبي است واضح که کتاب تحريف شده و مورد دستبرد معاندين واقع شده « که غرض از تحريف نيز اخفاء بعض حقائق آن و خاموش کردن بعضي انوار آن است» صلاحيت ندارد که در همه‌ي امور نور باشد، و همچون چراغي روشن در ظلمات نور افشاني کند، زيرا لازمه‌ي مطلب آن است که تحريف در اين صورت لغو باشد، باآنکه غرض از تحريف اخفاء مقام ولايت يا غير آن از امور مهمه است که آمدن اين امور در قرآن منافي غرض تحريف کنندگان است، بنابراين جائي براي بقاي امکان تمسک به قرآن با وجود تحريف باقي نمي‌ماند.

ادعاي دوم: دلالت حديث شريف بر امکان تمسک به قرآن است، و اگر حديث شريف مذکور دال بر امکان تمسک به کتاب عزيز و وجوب رجوع به آن باشد اين دلالت روشن است.

دليل اين مطلب آن است که قدرت در متعلق تکليف معتبر است مطلقاً ، چه تکليف امر باشد يانهي، و در صورتي تمسک امکان نداشته باشد جائي براي ايجاب تمسک و حکم به لزوم آن باقي نمي‌ماند.

اما اگر چنانچه حديث در صدد الزام و جعل حکم تکليفي انشائي نباشد، وجمله‌ي خبريه مسوق براي افاده تکليف و ايجاب نباشد، بلکه در مقام مجرد اخبار وحکايت از واقع باشد. و در صدد بيان اين مطلب باشد که اثر مترتب برتمسک به ثقلين رفع خوف گمراهي و ارتفاع خطر جهل و عدم ابتلاي به جهل وناداني تا روز قيامت است، در اين صورت دلالت حديث بر امکان تمسک به آن به جهت فهم عرفي و انسباق عقلائي است. زيرا متفاهم از مثل اين تعبير در محاورات عرفيه ثبوت امکان در شرط در قضييّه شرطيه خبريه است.

به عنوان مثال اگر شما خطاب به دوستتان بگوئيد: اگر فلان خانه را خريدي چنين و چنان مي‌شود، از اين جمله فهميده نمي‌شود مگر آنکه امکان خريد وجود دارد، واز اين عبارت تنها در موارد ثبوت امکان استفاده مي شود، و اگر ثبوت امکان نباشد چنين تعبير مي‌کنند: اگر براي تو امکان خريدن بود.

علاوه‌ي بر آنکه در مقام خصوصيتي وجود دارد و آن خصوصيت اين است که قرآن ميراث پيامبري است که خاتم انبياء الهي است و حلال و حرام او تا روز قيامت باقي است، با اين حال آيا ممکن است که تمسک به چنين کتابي ممکن نباشد؟ وآيا مي‌تواند متصف به ميراث گرانبهائي باشد که پيامبر براي ارشاد امت وهدايت مردم به طريق مستقيم و خروج از گمراهي ازخود باقي گذاشته است.

بر فرض آنکه بگوئيم مثل اين تعبير دلالت بر ثبوت وصف امکان در غير محل بحث ما ندارد، اما در مورد بحث يعني قرآن راهي جز اين نيست که بگوئيم دلالت آن در مورد بحث تمام است، به جهت قرائن و خصوصيات موجود در قرآن، بنابر اين از آنچه تا به حال گفته شد تمام بودن استدلال به حديث شريف از ناحيه‌ي وجه اول که مبتني بر دو مدعا بود ثابت است.

بلي، ممکن است که بر استدلال به حديث از اين جهت شبهاتي وارد شود که اشکالي ندارد آنها را آورده و جواب بدهيم.

شبهه اول: آنکه معتبر نيست در تمسک به چيزي که متمسک به موجود و حاضر، و در اختيار مکلف باشد، همانطور که در عترت که يکي از دو حجت است چنين است، زيرا در تمسک به عترت حتي زنده بودن آنها هم معتبر نيست چه رسد به حضور آنها، چرا که ما که در اين زمان زندگي مي‌کنيم امکان تشرف به نزد آنها را نداريم و خاتم ائمه يعني حضرت ولي عصر عج الله تعالي فرجه الشريف نيز غايب است، عين همين مطلب را درباره‌ي قرآن مي‌گوييم بدون آنکه فرقي بين اين دو باشد، بنابراين تحريف موجب عدم امکان تمسک به کتاب نمي‌شود.

جواب از اين شبهه آن است که بين اين دو مطلب فرق واضح وجود دارد،زيرا معني تمسک به شخص و لو با حيات و حضور او پيروي و موالات و اطاعت اوامر و نواهي او، و تمسک به قول و سيره‌ي او و سير بر وفق آن است، و در اين موارد نيازي به برقراري اتصال با امام و تشرف به محضر او و گفتگوي رو در رو نيست، بلکه ممکن است که اين مطلب بعد از وفات امام هم تحقق پيدا کند.

کدام دليل براي تمسک به عترت بالاتر ازاين است که در روايات از فقهاء راوي احاديث تعظيم شده و امر به تمسک به اقوال آنها شده، و امام بنابر آنچه در توقيع وارد شده در جواب مسائل اسحاق بن يعقوب آمده که دلالت بر وجوب رجوع در حوادث واقعه به روات احاديث دارد. تعليل فرموده که آنها حجت معصوم هستند، و معصوم حجت خدا بر مردم است.

ولي تمسک به کتاب در صورتي که تحريف شده باشد و صحيح آن در بين مردم نباشد امکان ندارد.

شبهه‌ي دوم: اينکه اگر چه در تمسک به کتاب وجود و ثبوت آن معتبر است، الا اينکه اين وصف براي قرآن واقعي ثابت است، زيرا قرآن واقعي نزد امام غائب عجل الله تعالي فرجه الشريف موجود است. اگر چه عادتاً دسترسي به آن امکان ندارد.

جواب اين مطلب از آنچه قبلاً گذشت معلوم مي‌شود که گفتيم وجود واقعي کتاب در امکان تمسک به آن کافي نيست، بلکه لازم است که در اختيار امت و قابل رجوع و اخذ به آيات آن و سير بر وفق هدايت آن باشد.

شبهه‌ي سوم: آنکه آن مقداري که امت مأمور به تمسک آن هستند آيات مربوط به احکام است، زيرا آنها هستند که متضمن تشريع و بيان قوانين عملي واحکام فرعي هستند، و ايرادي ندارد که حديث ثقلين دالّ بر وجوب تمسک به کتاب به همين مقدار و در محدوده‌ي همين آيات باشد، بنابراين حديث دلالت مي‌کند بر عدم تحريف نسبت به اينگونه آيات، اما تحريف اياتي را که متضمن احکام نيستند نفي نمي‌کند.

جواب اين شبهه آن است که قرآني که خداوند بر پيامبرش نازل کرده است غرض از آن مجرد بيان احکام و قوانين عمليه نيست، بلکه غرض از آن هدايت و اخراج مردم از ظلمات و تاريکي به نور از جميع جهات است، و پرواضح است که مطلب عمده در تحصيل اين غرض چيزهائي است که به اصول اعتقادي مربوط است، همچنين مسائل توحيد و نبوت و امامت و امثال اينها، بنابراين چگونه جائز است که بگوييم: غرض از امر به تمسک به قرآن تمسک در خصوص آيات احکام عملي قرآن است، مگر قرآن تنهاکتاب فقهي است؟

بنابر آنچه گفته شد مقصود از تمسک به قرآن عبارت است از تمسک به آن از همه جهات که دخل در سير کمال انساني و خروج او از ظلمات به نور و تحقق هدايت و محوگمراهي و ناداني دارد.

بنابراين استدلال به حديث ثقلين بر عدم وقوع تحريف در کل قرآن تمام است و هيچ شک و شبهه‌اي در آن وجود ندارد.

وجه دوم: از استدلال به حديث ثقلين آن است که ظاهر از حديث شريف آن است که هر يک از ثقلين يعني قرآن و عترت. به تنهايي حجت مستقلي هستند، و هر دو در عرض يکديگر و در يک رتبه هستند، به اين معني که حجيت آنها بر ديگري توقف ندارد، بنابراين مي‌گوئيم: بنابر عدم تحريف حجيت مستقله براي قرآن ثابت است و متوقف بر امضاء ائمه و تأکيد استدلال به قرآن از طرف آنها نيست.

اما بنابر قول به تحريف و ثبوت نقص در قرآن اگر بگوئيم که رجوع به قرآن متوقف بر امضاء ائمه است، اين مطلب با حجيت مستقله منافات دارد که حديث بر آن دلالت مي‌کند، همانطور که فرض مسأله چنين است ، و اگر متوقف بر امضاء آنها نباشد، به اين معني که قائل به تحريف بگويد: تمسک به قرآن متوقف بر امضاء ومراجعه‌ي به معصوم نيست، دراين صورت واضح است که رجوع جائز نيست.

توضيح مطلب آن است که چه بسا گفته‌اند: وجه در عدم جواز رجوع به ظواهر کتاب با توجه به علم اجمالي به وقوع تحريف در آن علم اجمالي به وقوع خلل در ظواهر است، و با توجه به اين علم هر ظاهري از حجيت ساقط مي‌شود، همانطور که در همه‌ي موارد علم اجمالي چنين است.

لکن مرحوم محقق خراساني در کفايه از اين قول جواب داده است که : علم اجمالي به وقوع تحريف مانع از حجيت ظواهر نيست، زيرا علم به خلل در آن حاصل نمي‌شود. و اگر فرضاً قبول کنيم که خللي وارد شده علم به وقوع خلل در آيات مربوط به احکام حاصل نميشود، و علم به وقوع خلل در آيات احکام و غير آن ضرري به حجيت آيات احکام نمي‌زند، زيرا سائر آيات حجيت ندارد، و علم اجمالي به وقوع خلل در ظواهر تنها منع از حجيت آيات مي‌کند در صورتي که همه‌ي آنها حجت باشد، و گرنه هيچ ظاهري منفک از علم اجمالي به خلل نيست.

بله اگر خلل محتمل در آيه يا غير آن از آياتي که به آن متصل است باشد در اين صورت مخل به حجيت است، زيرا در اين صورت ظهوري براي آيه‌ي مذکور منعقد نمي‌شود . اگر چه در صورت عدم اتصال ظهور منعقد مي شد.

اين جواب مرحوم محقق خراساني اگر چه خالي از مناقشه نيست، زيراحجيت منحصر به خصوص آيات احکام نيست همانطور که قبلاً ذکر شده، لکن براي دفع قول مذکور خوب است و ثابت مي‌کند که علت عدم جواز رجوع به ظواهر کتاب با علم اجمالي به وقوع تحريف، علم اجمالي مذکور نيست.

لکن تحقيق آن است که وجه عدم جواز رجوع به قرآن بنابر تحريف آن است که با وصف تحريف، در هر ظاهري احتمال وجود قرينه‌ي دال بر خلاف هست، و جاي اجراي اصل عدم قرينه نيز نيست؛ زيرا اصل عدم قرينه از اصول عقلائيه‌اي است که بناء عقلاء بر عمل به آن مستقر شده و شارع مقدس هم در محاوراتش از اين اصل تخطي نکرده است، و قدر متيقن از رجوع به اين اصل نزد عقلاء جائي است که احتمال وجود قرينه ناشي از احتمال غفلت متکلم از آوردن قرينه باشد و يا شنونده از توجه و التفات به آن غفلت کرده باشد.

واما اگر احتمال ناشي از سبب ديگري باشد، مثل تحريف و مثل آن، در اين صورت استقرار بناء عقلاء بر عمل به اصل عدم قرينه ثابت نيست، اگر نگوئيم که علم داريم به عدم استقرار بناء آنها بر عمل به اصل مذکور.

براي مثال مطلبي را که بعض اعلام آورده ذکر مي‌کنيم.

اگر نامه‌اي از دوست يا پدر يا امثال آنها که اطاعت ايشان واجب يا مطلوب است به دست شخص برسد. و قسمتي از اين نامه از بين رفته باشد. و قسمت موجود مشتمل بر امر به خريدن خانه براي نويسنده نامه باشد، و فردي که نامه را دريافت کرده احتمال بدهد که در قسمتي که از نامه که مفقود شده خصوصيات خانه نوشته شده بوده از جهت کوچکي و بزرگي و محل و قيمت و همسايه و سائر خصوصيات ، در اين صورت آيا دريافت کننده‌ي نامه مي تواند به اطلاق قسمت موجود از نامه تمسک کند و هر نوع خانه‌اي که خواست بخرد و به اصل عدم قرينه تمسک کند؟ يا اينکه عقلاء اين اعتماد را از او نمي‌پذيرند و او را امتثال کننده‌ي؛ امر نويسنده‌ي نامه نمي‌دانند؟

پر واضح است که در فرض مذکور جائز نيست تمسک به اطلاق، و اين نيست مگر به جهت آنکه در مورد تمسک به اصل عدم قرينه اطلاقي وجود ندارد.

خلاصه آنکه وجه در عدم جواز رجوع به ظواهر با احتمال وجود قرينه بر اراده خلاف ظاهر، عدم جواز اعتماد بر اين اصل است، که البته در مشابهات آن در غير اين مورد جاري مي‌شود، بنابراين چاره‌اي نيست که قائل شويم به توقف جواز رجوع در تمسک به ظواهر به امضاء ائمه‌عليهم السلام.

و اين همان مطلبي است که ما بيان کرديم که منافات با حجيت مستقله‌ي قرآن دارد که از حديث شريف ثقلين فهميده مي شود و به آن تصريح داشت که تمسک به آن متفرع بر ثقل ديگر نيست، بلکه قرآن ثقل اکبر است، پس چگونه متفرع بر ثقل اصغر مي‌باشد؟

دليل پنجم بر عدم تحريف

دليل پنجم: ازاموري که دلالت بر عدم تحريف قرآن مي‌کند، روايات مستفيضه بلکه متواتره‌ي از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و عترت آن حضرت عليهم السلام است که دلالت مي‌کند بر وجوب عرض روايات و اخبار روايت شده از آنها بر قرآن و عمل به آنچه با قرآن موافق است، و رد آنچه با قرآن مخالف است با تعبيراتي مثل زدن به ديوار، و يا اينکه گزافه است، و يا اينکه از ما صادر نشده است و امثال اينگونه تعبيرات. و همچنين رواياتي که دلالت دارد بر استدلال معصومين عليهم السلام به کتاب در موارد متعدد.

وجه استدلال به اين روايات بر عدم تحريف بعد از بيان دو مطلب واضح مي‌شود.

اول: آنکه همانطور که قبلا گفتيم لازمه‌ي قول به تحريف عدم حجيت مستقله‌ي کتاب است، زيرا همانطور که بيان شد اصل عدم قرينه جاري نمي‌شود مگر در موارد احتمال غفلت متکلم يا سامع. همانطور که در مثال متقدم معلوم شد.

دوم: آنکه خلافي بين قائلين به تحريف و مخالفان آنها نيست که قرآن موجود فعلي همان قرآن موجود در عصر امامان معصوم عليهم السلام بوده است، واينکه تحريف بنابر فرض ثبوت قبل ازعصر ائمه و در زمان خلفاي ثلاثه واقع شده است، و از زمان آغاز خلافت ظاهري اميرالمؤمنين عليه افضل صلوات المصلين و ائمه طاهرين اتفاق نيافتاده است، اگر چه از بعضي حکايت شده که تحريف بعد از اين زمان هم محقق شده و ما در آينده از اين مطلب جواب خواهيم داد.

با توجه به اين مطلب مي‌گوئيم: اما آنچه از پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم وارد شده است که رواياتيشان را بر قرآن عرضه کنند و موافق را تمسک کرده و مخالف را رد کنند دلالت کامل بر عدم تحريف دارد، زيرا اين حکم منحصر به زمان آن حضرت نبوده است و موقت ومحدود به وقت مخصوصي نيست، بلکه ظاهر آن دوام اين حکم است تا دين باقي است.

از آنچه گفته شد جائي براي کلام محدث مذکور نيز باقي نمي‌ماند که گفته است دستور عرض روايات بر قرآن در عصر آن حضرت با وقوع تحريف بعد از ايشان منافاتي ندارد، چون در زمان آن حضرت تغييري در قرآن واقع نشده بوده است.

چرا که دانستي که حکم ، دائمي و غير محدود است و آنچه در اخبار وارده‌ي از ائمه عليهم السلام که متضمن دستور عرضه‌ي روايات بر قرآن است در اين اخبار نيز جاري است.

واما آنچه راجع به اخبار وارده از ائمه عليهم السلام که مضمون آن عرضه‌ي اخبار بر قرآن است بايد گفت اين است که غرض و مقصود از اين روايات بيان ميزاني است که بواسطه‌ي آن حق از باطل و روايت صحيح از غير صحيح  تشخيص داده شود، که ائمه اين ميزان و ملاک را موافقت کتاب و مخالف نبودن روايات باآن معرفي کرده‌اند و در حقيقت، موافقت قرينه بر صدق ونشانه‌ي صدور روايت از ائمه عليهم السلام بيان شده است، و اين امر محقق نمي‌شود مگر به اينکه قرآن حجت مستقلي باشد که بر چيزي متوقف نباشد، زيرا کتابي که نياز به تصويب وامضاء دارد چگونه مي تواند ميزان و ملاک تمييز حق از باطل باشد؟

ازآنچه بيان شد جواب سخن ديگر محدث معاصر نيز معلوم مي‌شود که گفته است: آنچه از ائمه در اين باره وارد شده است دلالت بر آن دارد که آنچه از قرآن ساقط شده ضرري به آنچه باقي مانده نمي‌زند، بنابر اين اشکالي ندارد که روايات بر آن عرضه شود.

زيرا بيان کرديم که عرضه روايات بر قرآن براي تشخيص حق از باطل و صحيح از سقيم است و اين با توقف حجيّت کتاب بر امضاء ائمه سازگاري ندارد.

بعضي گفته اند که اخبار عرضه روايات بر قرآن مختص به آيات الاحکام است، و بنابراين منافات با رواياتي ندارد که دلالت مي‌کند که در آياتي که مشتمل بر فضائل افرادي ياطعن بر اشخاصي بوده است نقص وارد شده  باشد همچنانکه مرحوم محدث بحراني در کتاب «الدر النجفيّه» تصريح کرده است که در آيات الاحکام تحريفي واقع نشده است، زيرا از ناحيه‌ي آيات الاحکام نقصي برخلفاء وارد نمي شده و داعي بر تحريف وجود نداشته است.[50]

اين کلام نيز درست نيست، زيرا علاوه بر‌آنکه ثابت نشده که نقصي در خصوص آيات مذکور باشد، اينکه اختصاص به آن آيات و جهي ندارد؛ زيرا همان طوري که مکرراً گفتيم قرآن کتاب فقهي محض نيست که فقط متعرض خصوص قوانين تشريعي واحکام عملي باشد، واخبار عرضه هم مختص به روايات مربوط به احکام نيست بلکه مطلق است.

از همه‌ي آنچه گفته شد ظاهر شد که استدلال به اخبار عرضه‌ي روايات برکتاب براي اثبات عدم تحريف و وقوع نقص در قرآن تمام است.

همچنانکه استدلال به رواياتي که حاکي از استشهاد امامان معصوم عليهم السلام در موارد متعدد به کتاب است نيز جاي مناقشه ندارد، زيرا اگر کتاب حجت مستقل و دليل تامّي نبود وجهي براي استدلال امام به قرآن باقي نمي‌ماند واستشهاد هم منحصر به مواردي نيست که با عامه اختلاف داشته اند.

بنابر اين براي انسان منصف وخالي از اعناد و تعصب شکي باقي نمي ماند که اين اخبار دلالت دارند برآنکه قرآن از نقص و تحريف و تغيير و تبديل مصؤن و محفوظ  است.

دليل ششم:

از اموري که دلالت بر عدم تحريف دارد اخبار بسياري است که در بيان احکام يا فضيلت ختم قرآن يا خواندن سوره‌اي خاص وارد شده است.

مرحوم صدوق در کتاب اعتقادات مي فرمايد: آنچه در روايات آمده است از ثواب قرائت هريک از سوره‌هاي قرآن و ثواب براي کسي که همه‌ي قرآن را ختم کند ، وجواز خواندن دوسوره در يک رکعت از نماز نافله، ونهي از خواندن دوسوره در نماز واجب ، همه‌ي اينها تصديق قول ماست که در باره‌ي قرآن - از عدم تحريف - گفتيم؟ و اينکه قرآن همان چيزي است که امروزه در دست مردم است، همچنين مؤيّد قول ماست آنچه روايت  شده است از پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلّم) که نهي فرمودند که قرآن را دريک شب ختم کنند واينکه جايز نيست ختم  در کمتر از سه روز[51].

و واضح تر از همه‌ي اين ادلّه وجوب قرائت يک سوره‌ي کامله در هر رکعت از نماز هاي واجب است و همچنين جواز تقسيم يک سوره به پنج قسمت در نماز آيات، زيرا پرواضح است که اين حکم در اصل شريعت با تشريع نماز ثابت بوده است و نمازي که مسلمانان در صدر اسلام به جاي مي‌آورده اند علاوه بر فاتحة الکتاب مشتمل بر سوره‌اي کامل نيز بوده است.

بنابراين جاي ترديدد نيست که مقصود از سور‌ه‌ يک سوره کامله از کتاب واقعي است که در زمان پيامبر در دست مسلمانان بوده است و تغيير وتبديلي بعد از پيامبر هم در آن واقع نشده است

با توجه به آنچه گفتيم قائل به تحريف در مقابل اين حکم که موضوع آن کتاب واقعي است بايد به يکي از امور زير ملتزم شود که در حقيقت چنين چيزي شايسته نيست وادعاي آن صحيح نيست.

اول: اينکه بگويد: خواندن سوره در نماز واجب بعد از عصر پيامبرواجب نيست، زيرا امکان احراز سوره کامله وجود ندارد، در اين صورت وجهي براي وجوب باقي نمي‌ماند، زيرا احکام در صورت تمکن متوجه به مکلف مي شوند، و فرض عدم تمکن بعد از عصر پيامبر است.

جواب اين مطلب آن است که علاوه بر آنکه اين قائل قولاً و عملاً ملتزم به قول خود نيست ـ زيرا خود قائل به وجوب سوره است و نماز را با سوره‌ي کامله مي‌خواند ـ آنکه روايات بسياري از ائمه طاهرين عليهم السلام وارد شده است که دلالت بر وجوب سوره مي‌کند در هرنماز فريضه‌‌‌اي مگر در مواردي که استثنا شده است .  و پر واضح است که اگر بگوئيم سوره واجب نيست دستور امامان معصوم به خواندن سوره لغو مي‌شود؛ زيرا بعد از آنکه مکلف متمکن از اتيان سوره نباشد وجهي براي بيان اين حکم و صدور چنين رواياتي در زماني که قرآن واقعي نزد مردم نباشد باقي نمي‌ماند.

فرض مي کنيم که خواندن سوره بعد از عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلّم)واجب نيست ، لکن رواياتي فراوان داريم که استحباب سوره را در بعض نماز ها بيان کرده است و همين مطلب کافي در اثبات عدم تحريف است ، زيرا اگر تمکن  از احراز سوره‌ي کامله در عصر ائمه و بعد از آن نباشد وجهي براي ورود روايات کثيره در باب استحباب خواندن آن باقي نمي ‌ماند .

از آنچه گفته شد واضح مي شود که دلالت رواياتي که وجوب يا استحباب سوره را بيان فرموده اند برعدم تحريف تمام است، و مؤيد اين مطلب است که قرآن به همان حالي که نازل شده باقي است و قرآني که امروزه در دست مسلمين است بدون نقص و تحريف است.

دوّم: اينکه بگويد: در همه‌ي سوره‌ها تحريف واقع نشده است بلکه تحريف مختص به بعض سوره‌هاست و همانها را در نماز مي‌خوانيم مثل سوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي توحيد، بنابر اين در نماز بايد بر چنين سور‌ه هائي اکتفاء کرد؛  زيرا اشتغال يقيني برائت يقيني مي طلبد.

جواب اين مطلب آن است که علاوه بر آنکه خود قائل ملتزم به اين مطلب نيست نه قولاً و نه عملاً، اينکه آنچه از ائمه عليهم السلام در اين باب وارد شده و مقيد هم نکرده‌اند اطلاق دارد، بنابراين برايشان واجب بود که درمثل اين حکم که عام البلوي است موارد را بيان مي‌کردند، چگونه مي شود که حکمي را که همه‌ي مسلمانان در شبانه روز ده بار به آن نياز دارند به صورت واضح بيان نکنند؟ در حالي که مي بينيم در روايات وجوب سوره در نماز چنين اشعاري نيست، چه رسد به دلالت و ظهور.

مؤيد اين مطلب رواياتي است که در باب جواز عدول از سوره‌اي به سوره ديگر در صورتي که از نصف تجاوز نکرده در نماز وارد شده است، زيرا اين روايات حکم عدول رامطلق بيان کرده است و بنابر فرض تحريف جائي براي بيان اين حکم  به صورت گسترده در روايات باقي نماند.

سوم:‌آنکه قائل به تحريف ملتزم شود و بگويد: آنچه در زمان پيامبر واجب بوده است قرائت سوره‌ي کامله از قرآن واقعي بوده است وثابت در عصر امامان و بعد از آنها به مقتضاي رواياتي که از ايشان صادر شده وجوب يک سوره از همين قرآني  است که در دست مردم است، و در حقيقت اين مطلب ترخيص و تسهيل از جانب ائمه بر مکلفين بوده است، يعني الآن که دسترسي به سوره‌ي کامله نيست، همين که هست بخوانيد کافي است.

جواب اين قول آن است که اين ادّعا به نسخ بر مي‌گردد، واجماع علماء بر عدم وقوع نسخ است، بنا براين اصل اين ادّعا مخالف اجماع است.

در اينجا حاصل جواب محدث معاصر از اصل دليل صدوق و جواب آن را مي ‌اوريم:

محدث معاصر مي‌گويد: آنچه از پيامبر در باره‌ي ثواب خواندن قرآن و ختم آن و يا ثواب خواندن سوره‌ها آمده در کتب حديثي معتبر بسيار نا چيز است . بنابر اين منافاتي بين اين احاديث و وقوع تحريف بعد از آن حضرت، و عدم تمکن از عمل به آن چه فرموده است وجود ندارد، همچنانکه منافاتي بين تحريص وترغيب آن حضرت به پيروي از امام معصوم وپيروي از اقوال و سيره وافعال او، وبودن هميشگي  با امام، و عدم قدرت برآن به جهت خوف و تقيه ياعدم تمکن مردم از دسترسي به امام وجود ندارد.

و آنچه از ائمه در باره‌ي ثواب قرائت و امثال آن وارد شده است، مقصود همان کتابي است که در دست مردم است به دليل انصراف، و به دليل اينکه بناء ائمه بر امضاء قرآن موجود بوده است  و در اين امر از عامه مردم پيروي مي کرده اند ... و اين ثواب ها يا براي قرائت قرآن موجود است، همان طور که از روايات فهميده مي شود، و ائمه به جهت عدم تمکن مردم بر کامل چيزي ذکر نکرده اند، يا آنکه ثواب کامل براي سوره‌ي کامل بوده است، لکن کسي که همين قرآن موجود را قرائت کند تفضلاً از طرف خدا به جاي کامل از او پذيرفته مي‌شود، زيرا که مکلفين دخلي در نقص نداشته اند و به جهت آنکه درنقيصه تسامح شده است، و صدق خواندن سوره هم با خواندن همين قرآن که موجود است محقق مي شود ". تا اينجا کلام محدث معاصر بود.

اين ادّعا نيز مردود است ؛ زيرا دانستي که آنچه از پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلّم)وارد شده است منحصر به زمان آن حضرت نبوده است، بلکه همانند سائر احکام آن حضرت  ظهور  در دوام و استمرار دارد، وامثال حديث «حلال محمّد(صلى الله عليه وآله) «حلال أبداً إلى يوم القيامة ، وحرامه حرام أبداً إلى يوم القيامة»[52] شامل  آن مي شود، بنابراين عدم وقوع تحريف در زمان آن حضرت  و وقوع بعد از ايشان بر فرض قول به آن، مفيد انحصار حکم  برمدت حيات آن حضرت نيست.

علاوه‌ي بر اين آنچه در مورد روايات وارده‌ از امامان گفته شد که بناء برتبعيت از عامه‌ي مردم داشته اند به قول به نسخ بر مي گردد، وبيان کرديم که اين قول مخالف اجماع است.

بنابر اين چاره‌ اي جز اين نيست که بگوئيم : آنچه در باره‌ي ثواب قرائت سوره‌ها از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلّم) يا ائمه وارد شده است ظاهر در آن است که قرآن همچنان دست نخورده باقي مانده است  و تحريفي در آن صورت نگرفته و آنچه در دست مردم است همانچيزي است که بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلّم) نازل شده بدون اختلاف و کم و کاست.

و در بعض آنچه سابقاً گفتيم معلوم شد که بين رجوع به کتاب و تمسك به عترت فرق است و جاي مقايسه ‌انها با يکديگر نيست ، رجوع به همان جا کنيد.

دليل هفتم: از اموري که دلالت بر عدم تحريف مي کند دليل عقل است که بعض اعلام آن را ذکر کرده است و خلاصه آن چنين است؟

قائل به تحريف يا مدعي آن است که تحريف به دست شيخين بعد از وفات پيامبر صورت گرفته، و يا مدعي آن است که عثمان قرآن را تحريف کرده است، و يا آنکه مي گويد: شخص ديگري قرآن را بعد از عثمان تحريف کرده است، بنابراين سه احتمال و جود دارد که چهارمي ندارد، و همه‌ي اين احتمالات فاسد است.

امّا احتمال اول: يا شخص مدعي تحريف مي گويد: شيخين عمداً قرآن را تحريف نکرده اند، بلکه از اين جهت بوده است که همه قرآن به دست آنها نرسيده بوده است، چون قبلاً در زمان پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلّم) قرآن به صورت کامل جمع نشده بوده است.

و يا اينکه مدعي است که تحريف عمدي از جانب آنها صورت گرفته که در اين صورت يا تحريف در آياتي است که ربطي به زعامت و خلافت آنها ندارد از آن جهت که در آنها تصريح به آن شده باشد يا ظهور در خلافت و ولايت براي اهلش داشته باشد که شخص امير المؤمنين علي عليه السلام است و يا اينکه در غير اين سنخ از آيات است.

بنابراين سه فرض متصور است.

اول: اينکه تحريف به جهت آن است که قرآن بتمامه به دست آنها نرسيده و آنها تعمدي در تحريف نداشته اند.

اين قول مردود است:  زيرا از اهتمام پيامبر به امر قرآن وامر ايشان به حفظ و قرائت آن و ترتيل آيات و اهتمام صحابه به اين مطلب در زمان پيامبر و بعد از ايشان ، براي انسان قطع حاصل مي شود که قرآن نزد مسلمانان محفوظ بوده ، خواه به صورت جمع يا متفرق ، در سينه‌ها يا نوشته‌ها در کاغذها، و مي دانيم که در آن زمان اهتمام فراوان به حفظ اشعار جاهليت و خطبه‌هاي آنان داشته‌اند، پس چگونه مي‌توان گفت که اهتمام به امر قرآن نداشته اند؟ همان قرآني که براي نشر دعوت آن جانهاي خود را فدا مي کردند، و از وطن خود هجرت کرده‌ واموال خويش را صرف آن کردند و از زن و فرزند خود دورشدند، آيا با اين وجود هيچ عاقلي احتمال مي دهد که آنها اهتمام و اعتناء به قرآن نداشتند تا آنکه قرآن در بين مردم ضايع شود و براي اثبات اينکه آيه يا سوره‌اي از قرآن است نياز به دوشاهد باشد؟

علاوه بر اينکه روايات ثقلين دلالت بر بطلان اين احتمال دارد، زيرا کلام پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلّم که فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين : كتاب الله، وعترتي» در فرضي که بعض قرآن در دست نباشد صحيح نيست زيرا آنچه در اين فرض باقي مانده بعض قرآن است نه تمام آن، بلکه در اين روايات دلالت صريح براين مطلب است که قرآن در زمان رسول اکرم تدوين و جمع آوري شده بوده است  زيرا  کلمه‌ي « کتاب» بر مجموع متفرق ها و آنچه در سينه‌ها حفظ شده صدق نمي کند.

وامّا فرض دوّم :که مي گويد: شيخين قرآن را در آياتي که ربطي به خلافت و زعامت نداشته تحريف کرده اند، اين هم في نفسه بعيد است، بلکه قطع به عدم آن داريم ، زيرا خلافت مبتني برسياست بوده ا ست وسياست اقتضاء مي‌کند که به امر دين اهتمام بورزند و حتي قرآني را که مورد اهتمام مسلمين است حفظ کنند و اگر چنين بوده است چرا افرادي که از بيعت با دو خليفه امتناع کردند و برابي بکر در امر خلافت اعتراض داشتند احتجاج به چنين آياتي نکردند ، و يا چرا حضرت علي عليه السلام در خطبه شقشقيه وامثال آن ذکري از اين آيات نکرد؟.

واما فرض سوّم يعني قول به اينکه تحريف عمدي شيخين در آياتي بوده  که در موضوع خلافت  نا زل شده بوده ا ست، اين  نيز مقطوع العدم است، زيرا حضرت امير المؤمنين وصديقه طاهره سلام الله عليهما و جماعتي بسيار از صحابه با شيخين در امر خلافت معارضه کردند و برآنچه از پيامبر اکرم در باره خلافت شنيده بودند احتجاج کردند، وشهادت مهاجرين و انصار را  مطرح کردند واحتجاج به حديث غدير و غير آن کردند، پس ا گر در قرآن چيزي بود که ربط به خلافت داشته باشد اولي ان بود که در مقام استدلال و احتجاج به آن تمسّک شود، با آنکه چنين چيزي در روايات وکتب تاريخي نمي بينيم ، همان طور که از کتاب احتجاج طبرسي ظاهرمي شود که  با آنکه احتجاج دوازده نفر از صحابه را در امر خلافت بر ابي بکر آورده لکن در همه‌ي آنها اشاره اي به چنين آياتي نيست، همين طور در کتاب بحار الانوار که باب خاصي را به موضوع احتجاج امرالمؤمنين علي عليه السلام در امر خلافت اختصاص داده است.

بنا بر اين ظاهر شد که احتمال اوّل بر تمام فروضي که متصور است قول باطلي است.

 و امّا احتمال دوّم: يعني وقوع تحريف از جانب عثمان، اين احتمال از ادعاي اول بعيد تر است؛ زيرا اسلام در زمان عثمان به نحوي منتشر شده بود که براي او بلکه بزرگتر از  او هم اين امکان وجود نداشت که چيزي از قرآن را کم کند.

علاوه برآن اگر عثمان تحريف کننده‌ي، قرآن بود قاتلان او در کشتن او عذر محکمتري داشتند وبراي کشتن او نياز نداشتند که بگويند چرا در بيت المال مسلمين مخالف سيره شيخين عمل  کردي يا عذر هاي ديگري را دستاويز کنند.

علاوه بر همه‌ي اينها وقتي امير المؤمنين بر منصب خلافت ظاهري تکيه زد براو واجب بود که قرآنرا به اصل اولي آن  که در زمان پيامبر وشيخين بوده برگرداند وکسي هم در اين کار برآن حضرت خرده نمي گرفت و اين کار براي تحقق  مقاصد آن حضرت انفع بود و دهان کساني راکه به بهانه خونخواهي عثمان برآن حضرت شوريدند  مي بست، خصوصاً آنکه مي بينيم آن حضرت قطائع عثمان  راکه به افراد بخشيده بود برگرداند و د رخطبه اي فرمود: قسم به خدا اگر آنچه عثمان بي جهت بخشيده ، مهريه زنها شده باشد و با آن کنيزان را خريده باشند بر مي گردانم، زيرا د رعدل و سعت و آزادي است و کسي که عدل را برنتابد در جور و ستم  دچار  تنگناي بيشتري است،[53] اين روش امير المؤمنين عليه السلام در اموال است ، پس چگونه حضرت در قبال قرآن بر فرض تحريف ساکت مي‌ماند؟.

واما احتمال سوم: که ادعاي وقوع تحريف بعد از خلفاست، تا آنجا که ما ميدانيم احدي چنين ادعائي نکرده است، الاّ اينکه به بعض قائلان به تحريف نسبت داده شده است، که ادّعا کرده است که حجاج وقتي خواست از بني اميه حمايت کند آيات بسياري را که در شأن آنها نازل شده بود از قرآن حذف کرد و چيزهائي بر آن افزود، وقرآنها ئي نوشت و به مصرف و شام مکه ومدينه و بصره و کوفه فرستاد و قرآن موجود ماطبق آن قرآنها ست و بقيه‌ي قرآنها را جمع کرده و چيزي از آنجا حتي يک نسخه را باقي نگذاشت.

سپس ايشان مي فرمايد: شايد از اين جهت باشد قول بعض قائلين به تحريف که در باره آيه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْر» گفته است اصل آن چنين بوده است‌: ««ليلة القدر خير من ألف شهر» يملكها بنو اُميّة وليس فيها ليلة القدر» با آنکه ملاحظه‌ي مقدارآيات اين سوره و قصورمعني اين آيه، وعدم ارتباط موضوع ليلة القدر به امر خلافت آنها کافي است که انسان قطع به خلاف اين مدعا پيدا کند حتي اگر دليل بر عدم تحريف هم نداشته باشيم، چه رسد به آنکه همانطور که گفتيم ادله زيادي بر نفي تحريف داريم .

در هر صورت دليل بر بطلان احتمال سوم آن است که حجاج يکي از حکام بني اميه بوده ، و او کوچکتر و حقيرتر و کم وزن‌تر از آن است که در قرآن کم و زيادکند. بلکه کوچکتر از آن است که چيزي از فروع اسلام را تغيير دهد چه رسد به آنکه اساس دين يعني قرآن را تغيير بدهد، علاوه مگر او در همه‌ي ممالک اسلامي و غير آن که قرآن در آنها منتشر و در دسترس مردم بوده است چنين قدرت و نفوذي داشته است که همه‌ي قرآنها را جمع کند؟

فرض کنيم چنين مطلبي صحيح باشد، چگونه است که اين رويداد عظيم را مورخي در تاريخ خود نياورده و منتقدي اين کار خلاف را به چالش نکشيده است، با آنهمه اهميت که اين مطلب دارد وداعي بر نقل آن بسيار است ، و چگونه مسلمانان از اين جنايتي که مثل آن جنايتي وجود ندارد چشم پوشي کرده و بعد از آنکه دوره‌ي ننگين حجاج به پايان رسيد و قدرت و سلطنت او رو به افول رفت حرفي به ميان نياورده‌اند؟

علاوه‌ي بر همه‌ي اينها چگونه حجاج تمکن پيدا کرده که همه‌ي نسخ قرآن را که در دست مردم بوده جمع کند که حتي يک نسخه هم در ميان مسلمانان که از او دور بوده‌اندباقي نمانده باشد؟ فرض کنيم که چنين باشد و چنين قدرتي را داشته است، آيا براي او امکان داشته که آيات قرآن را که مسلمانان حفظ کرده بودند از لوح سينه مسلمانان و حافظان قرآن پاک کند، در حالي که تعداد مسلمانان در زمان حجاج را فقط خدا مي‌داند.

علاوه‌ي بر همه‌ي اينها اگر در قرآن آياتي بود که قدح و مذمت بني اميه در آن بود معاويه قبل از حجاج براي خوف و محو آن آيات از قرآن اقدام مي‌کرد، در حالي که هم از حجاج قدرتمندتر بود و هم نفوذ بيشتري داشت و اصحاب اميرالمؤمنين به اين آيات بر معاويه احتجاج و استدلال مي‌کردند که چرا آيات قرآن را حذف کرديد، همانطور که در موارد ديگر بر او احتجاج کردند که در تاريخ مذکور است، هم چنين در کتب حديث و کلام مورد بحث واقع شده است[54] تا اينجا کلام مرحوم آيت الله العظمي خوئي بود.

اضافه کنيد به مطالب فوق که عدم تحريف به زياده اجماع علماست، و اينکه مورد اختلاف تنها در مورد تحريف به نقيصه است، پس چگونه قائل وقوع زياده‌ي در قرآن را ادعا مي‌کند، بنابر اين احتمال زياده هم احتمال فاسدي است.

با اين مطلب دليل هفتم هم که دليل عقلي بود به پايان مي‌رسد، و واضح شد که اعتبار همان مساعد عدم تحريف است نه ثبوت آن چنانکه صاحب کفايه آن را ادعا کرده است.

از همه‌ي آنچه در قالب هفت دليل بر عدم تحريف بيان کرديم واضح شد که مدعي علاوه بر آنکه حرف مخالف نقل مي‌زند با بداهت عقل نيز در مخالفت است، و ادعاي تحريف نمي‌تواند صادر شود مگر از کسي که به واسطه‌ي بعض آنچه ظاهر آن دالّ بر تحريف است مغرورشده  و آن را دليل شمرده، و شايد بعضي اين افراد ناخواسته فريب کساني را خورده باشند که چشم ديدن عظمت دين را ندارند، بلکه در فکر سلطه‌جويي خود و تضعيف مسلمين و تنقيص کتاب مبين الهي هستند که غرض از تنزيل آن هدايت مردم تا روز قيامت و بيرون بردن آنها از تاريکي شک و ريب به عالم نور و يقين است.

و چه بسا بعضي مدعيان تحريف به اين مطلب توجه داشته و مغرض باشند، و غرض آنها ايجاد شکاف در اسلام و صفوف مسلمين باشد. از هر دو مورد به خدا پناه مي‌بريم، و از او خواستار توفيق تمسک به ثقلين هستيم و از خدا مي‌خواهيم که هيچ گاه در اينگونه امور از جادّه‌ي عقل و درايت بيرون نرويم.

و چون ممکن است که افراد طالب حقيقت خيال کنند که شبهات قائلان به تحريف شبهات صحيحي است، يا آنکه براي بعضي طالبان علم شک و شبهه حاصل شود به ناچار همه‌ي شبهات قائلان به تحريف را مي‌آوريم و از آنها جواب مي‌دهيم. ان‌شاء الله .

شبهات قائلان به تحريف:

شبهه‌ي اوّل: همان شبهه‌اي است که محدث معاصر درکتاب خود آن را به عنوان اولين دليل ذکر نموده و بسيار بر آن تکيه کرده و پيرامون آن به تفصيل سخن گفته است.

خلاصه‌ي اين شبهه آن است که در تورات و انجيل تحريف واقع شده است، واز طرف ديگر دليل نقلي داريم که آنچه در امم سابقه و اديان گذشته واقع شده عين آن در همين امت نيز واقع مي‌شود.

اما دليل اينکه تورات و انجيل تحريف شده‌اند، جاي شک و ترديد نيست، زيرا از امور مسلمه است. تعداد اناجيل با وجود تناقض و اختلاف در آنها حتي در صفات حضرت مسيح و مدت و زمان پيامبري او و نسب آن حضرت و زمان مصلوب شدن او ـ به خيال خودشان که معتقدند حضرت مسيح را به دار آويخته‌اند همه و همه براي اثبات تحريف در انجيل کافي است، اگر چه همه را در کتاب واحدي جمع و چاپ کرده‌اند و نام آن را اناجيل اربعه گذشته‌اند.

و اما دليل بر اينکه آنچه در امم گذشته واقع شده در اين امت نيز مثل آن واقع مي‌شود علاوه‌ي بر دلالت بعض آيات قرآني روايات هم بر آن دلالت مي‌کند.

اما از قرآن آيه مبارکه 19 سوره‌ي انشقاق که مي‌فرمايد:« لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَق» دليل مطلب است، زيرا جمع کثيري از مفسران تصريح کرده‌اند به اينکه مقصود چنين است : «حتماً متابعت مي‌کنيد احوال سنت‌هاي کساني را که قبل ازشما بوده‌اند» ومرحوم طبرسي در مجمع البيان از امام صادق عليه السلام نقل کرده است که حضرت در معني آن فرموده :« معني آن است که هر چه در آنجا واقع شده در بين شما نيز واقع مي‌شود، و هر چه در آن زمان‌ها جريان پيدا کرده در بين شما نيز جاري مي‌شود بدون کم و کاست.[55]

علاوه بر اينها روايات بسياري در کتب شيعه و سني وارد شده که دلالت بر اين مطلب مي‌کند.

1ـ روايت اول علي بن ابراهيم در تفسير قول خداي بزرگ که مي‌فرمايد: « لترکبن طبقا عن طبق» و روايتي به اين مضمون نقل مي‌کند که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: شما سنت پيشينيان و روش آنها را در پيش گرفته‌ و عمل مي‌کند، و پاي خود را درست در جاي پاي آنها مي‌گذاريد و از راه آنها حتي به اندازه‌ي يک وجب هم تخطي نمي‌کنيد، تا جائي که اگر از پيشينيان شما فردي داخل در سوراخ سوسماري شده باشد، شما نيز اين کار را خواهيد کرد. گفتند: يا رسول الله مقصودتان از پيشينيان يهود و نصاري هستند؟ حضرت فرمودند: پس چه کسي مقصود من است؟ سپس فرمودند تار و پود اسلام يکي پس از ديگري بريده خواهد شد و اولين چيزي که از دينتان نقض مي‌شود امامت و آخرين آن نماز است.[56]

2ـ حديث  دوم که شايد ظاهرترين در اين معني باشد حديثي است که مرحوم صدوق در کمال الدين از علي بن احمد دقاق از محمد بن عبدالله کوفي، ازعمران نخعي، از عمويش حسين بن يزيد نوفل، از غياث بن ابراهيم و او از امام صادق عليه السلام از پدرش و پدرش از پدران خويش نقل کرده که گفت: پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله و سلم فرمود:

«آنچه در امتهاي گذشته واقع شده است در اين امّت نيز مثل آن واقع خواهد شد « حذو النعل بالنعل والقذّة بالقذّة» يعني بدون کم و کاست.[57]

3ـ غير از اين شيخ روايات که مضمون آنها مثل مضمون همين روايات است.

مرحوم مجلسي در کتاب «بحار الانوار» چنين فرموده است:

از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم متواتر است که آنچه در امم سابقه واقع شده در اين امّت نيز عين همان واقع خواهد شد. پس آنچه خداوند در قرآن کريم از سرگذشت گذشتگان ذکر مي‌کند به جهت آن است که اين امّت پند و اندرز بگيرند، و از مثل عقوبت‌هائي که برگذشتگان وارد شده بترسند، و همچون آنها رفتار نکنند.[58]

و مرحوم شيخ صدوق در اين باب خاص کتابي نوشته و نام آن را « حذو النعل بالنعل» گذاشته است. [59]

و مرحوم شيخ حر عاملي در کتاب « الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة » مي‌نويسد: ممکن است استدلال بر اين مطلب «يعني اينکه هر چه در امم سابقه اتفاق افتاده در اين امت نيز اتفاق مي‌افتد» به اجماع مسلمين في الجمله، زيرا احاديث فراواني از طريق خاصه و عامه در اين باب رسيده است. [60]

مؤلف گويد: از طريق عامه بخاري در صحيح خود از ابي سعيد خدري از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرده است که فرموده : «شما سنت امت‌هاي گذشته را وجب به وجب و ذراع به ذراع دنبال مي‌کنيد و همچون آنان رفتار مي‌کنيد، حتي اگر آنها در لانه‌ي سوسماري داخل شده باشند شما نيز چنين خواهيد کرد. ما پرسيديم: اي رسول خدا: آيا مقصودتان يهود و نصاري هستند؟، آن حضرت فرمودند: پس چه کسي؟[61]

و اين روايت را با الفاظ نزديک به هم و عبارات مشابه غير از ابي سعيد افرادي مثل ابي هريره و ابن عباس و حذيفه و ابن مسعود و سهل بن سعد و عمرو بن عوف ، و شدّاد بن اوس، و مسعود بن شدّاد و عبدالله بن عمرو بن عاص نقل کرده‌اند[62].

جواب اين شبهه آن است که اولا: متواتر بودن اين روايات معلوم نيست ، بلکه ظاهر آن است که اينها اخبار آحاد هستند که نه مفيد علمند و نه عمل، و از اين جهت چيزي از اين روايات در کتب اربعه نقل نشده است،  و احدي از محدثان هم ادعاي تواتر در آنها نکرده است. بلي نهايت چيزي که در بين هست ادعاي صحت اين روايات است.

مرحوم صدوق در «کمال الدين» گفته است که به سند صحيح از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم رسيده است که فرمود: آنچه در امت‌هاي پيشين بوده است در اين امت مثل آن واقع خواهد شد، بدون کم و کاست[63].

ثانياً: مفاد اين روايات اگر آن است که واقع مي‌شود اگر چه در بعد از اين زمانها باشد، تا روز قيامت بنابراين دلالتي در اين روايات بر وقوع تحريف در قرآن نيست که مدّعاي قائلين به تحريف است. بنابراين بين دليل و مدّعا مطابقت وجود ندارد.

زيرا مدّعا وقوع تحريف در صدر اسلام است در زمان خلفاء ثلاثه و دليل دلالت مي‌کند بر وقوع آن در زماني که انتهاي آن قيامت است.

و اگر مفاد روايات آن باشد که در صدر اوّل واقع شده است، لازمه اين قول دلالت بر وقوع تحريف به زياده در قرآن است، همانطور که در تورات و انجيل واقع شد، با آنکه قائل به تحريف وقوع تحريف در طرف زياده را قبول ندارد و نفي مي‌کند.

سوم: که عمده‌ي جواب نيز همين است، اينکه کليّت مذکور در روايت صدوق ره که عمده‌ي استدلال بر محور آن بنا شده اگر به طوري باشد که قابل تخصيص باشد و اباي از تخصيص نداشته باشد، مثل سائر عمومات که در سائر موارد وارد شده و استثناء و تخصيص نسبت به بعض افراد در آنها امکان دارد، در اين صورت چه ايرادي دارد که ادلّه‌ي هفتگانه اي را که قبلاً بيان کرديم که دلالت تام بر عدم تحريف داشت به منزله‌ي دليل مخصص عام به شمار آوريم، در اين صورت مقتضاي روايت بعد از تخصيص عبارت است از : وقوع همه‌ي آنچه در امم سابقه واقع شده مگر تحريف ،که دليل بر عدم آن قائم است.

و اگر روايت به نحوي باشد که قابليت تخصيص نداشته باشد و شايد کسي با توجه به آنچه در بعض روايات بود که حتي اگر کسي در امم گذشته در لانه سوسماري داخل شده باشد، در اين امت نيز همان اتفاق ميافتد، اين مطلب را گفته باشد بنابراين روايت آبي از تخصيص است.

جواب اين مطلب آن است که علاوه بر آنکه مخالف صريح قرآن است، زيرا مي‌دانيم در امت‌هاي گذشته مردم در حالي که پيامبرشان در بين آنها بود دچار عذاب الهي مي‌شدند، در حالي که در قرآن کريم خداوند خطاب به پيامبر گرامي اسلامي مي‌فرمايد: «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ»[64] يعني خداوند امت تو را تا زماني که تو در دنيا زندگي مي‌کني و در بين امت هستي عذاب نمي‌کند.

علاوه‌ي بر اين مي‌دانيم که بسياري از وقائعي که در امت‌هاي گذشته اتفاق افتاده در اين امت واقع نشده است، مثل پرستيدن گوساله، و سرگرداني چهل ساله‌ي بني اسرائيل وغرق فرعون و اصحابش، و پادشاهي حضرت سليمان بر انس و جن، وبالا رفتن عيسي به آسمان، و مردن هارون که وصيّ حضرت موسي بود قبل از خود حضرت موسي، و معجزات هفتگانه حضرت موسي، و بدنيا آمدن حضرت عيسي بدون پدر، ومسخ بسياري از سابقين به خوک و ميمون وامثال اينها از وقائعي که مثل آنها در اين امّت واقع نشده و بعض آنها در غير زمان خودش قابل صدور نيست ، همانطور که واضح است.

از آنچه بيان کرديم معلوم شد که اگر مراد از پيشينيان در روايت خصوص يهود و نصاري باشند، همانطور که بعض روايات گذشته دلالت بر اين مطلب داشت، جواب نيز باقي برقوت خود مي‌باشد، زيرا بسياري از مواردي که ذکر کرديم در خصوص يهود و نصاري واقع شده بوده و در مورد ما مسلمانان اصلا واقع نشده يا هرگز نخواهد شد.

بنابراين به ناچار بايد خلاف ظاهر در ورايات را قائل شده و آنها را حمل کنيم بر اينکه مشابهت با امم سابقه در بعض موارد است مثلاً درهمين مورد تحريف بگوئيم همينکه در بين امت حدود قرآن را رعايت نکنند و به احکام و شرائع و قوانين آن عمل نکنند براي صدق وقوع تحريف در امّت کافي است، زيرا اين خود نوعي از تحريف است.

کما اينکه اختلاف و تفرق بين امت و انشعاب آن بر مذاهب مختلف ، و افتراق تا هفتاد و سه فرقه ، مانند مسيحيان هفتاد و دو فرقه و يهود هفتاد و يک فرقه شدند، همانطور که در روايات زياد اين مطلب آمده است. خود نوعي تحريف است، زيرا هر يک از اين فرقه‌هاي اسلامي استناد به قرآن مي‌کنند البته به نحوي که بر طبق رأي و اعتقاد و استنباط واجتهاد خود مشي کرده‌اند، مؤيد اين معني آن است که مرحوم علاّمه مجلسيقدس سره روايت صدوق را که نقل کرديم در باب افتراق امت بعد از پيامبر به هفتاد و سه فرقه آورده است.[65]

و نيز مؤيد اينکه مقصود تشابه است، روايتي است که ابن اثير در جامع الاصول از سنن ترمذي از ابي واقد ليثي نقل کرده است که رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم وقتي که به طرف خيبر مي‌رفتند به درختي که از آنِ مشرکين بود و به آن «ذات انواط» مي‌گفتند برخوردند که مشرکان سلاح خود را به آن آويزان کرده بودند، مسلمانان به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  گفتند: يا رسول الله براي ما هم چنين درختي معين کنيد، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: سبحان الله اين مثل آن است که قوم موسي وقتي بت‌پرستان را ديدند گفتند: اي موسي براي ما هم خدائي قرار بده همانطور که آنها خداياني دارند، قسم به کسي که جانم به دست اوست شما روش پيشينيان را در پيش گرفته‌ و مثل آن عمل مي‌کنيد.[66]

و مؤيد اين معني نيز روايتي است که در کافي از زراره از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه: «:« لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَق »[67] نقل کرده است که امام عليه السلام به زراره فرمود: اي زراره آيا اين امّت همانند پيشينيان در امر فلان و فلان و فلان عمل نکردند؟[68] .

بعض از محققان فرموده است که گمراهي اين امت بعد از پيامبرشان مطابق آن چيزي بود که در امم سابقه واقع شد از ترک جانشين پيامبر خدا و پيروي از سامري و گوساله او وامثال اينها[69].

شبهه‌ي دوم:

دومين شبهه که قائلان به تحريف مطرح کرده‌اند آن است که جمع آوري قرآن عادتاً مستلزم وقوع تحريف و تغيير در آن است، و به اين قول مرحوم مجلسي در مرآت العقول اشاره کرده است، آنجا که مي‌گويد: عقل حکم مي‌کند به اينکه وقتي قرآن متفرق و منتشر نزد مردم بوده و غير معصوم هم متصدي جمع آن بوده است، عادتاً ممتنع است که جمع آن کاملاً موافق با واقع باشد[70].

اين شبهه متوقف بر اثبات دو مطلب است.

اوّل آنکه قرآن در زمان پيامبراکرم صلي الله عليه و آله و سلم مرتب نشده و به صورت کتاب جمع‌آوري نشده باشد. بلکه به صورت متشتت و متفرق در الواح و يا سينه‌ي اصحاب محفوظ بوده است، با احتمال آنکه بعض از آن نزد بعض اصحاب نبوده است، همانطور که در بعض اخبار اشاره‌ي به اين مطلب هست.

بلي، قرآن به صورت نسخه‌اي که متشکل از کاغذ و لوح و حرير و امثال آنها بوده نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بوده و به ارث به اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيده و آنحضرت به امر و و صيت پيامبر آن را جمع آوري و مرتب کرده همانطور که خداوند متعال نازل کرده بوده است، سپس بر مسلمانان عرضه کرده، لکن داعيه داران خلافت و رياست طلبان به جهاتي که مربوط به خلافت پيامبر صلي الله علي و آله و سلم مي‌شده از آن اعراض کرده و نپذيرفته‌اند.

مطلب دوم: آنکه، ممتنع است که قرآني که غير معصوم آن را جمع کنند کاملاً موافق با واقع و بدون تغيير  باشد.

بنابراين در اينجا دو ادعا مطرح است.

الف: قرآن در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم جمع آوري نشده بوده است، و دليل آن روايات زيادي است که البته در آينده از آنها جواب خواهيم داد.

ب: اينکه امکان ندارد قرآني که غير معصوم جمع‌آوري کرده باشد موافق واقع باشد، و در اثبات اين مطلب گفته‌اند: که متصديان اين کار بزرگ و کساني که  با اميرالمؤمنين مخالفت کردند اصحاب سقيفه بودند که عبارتند از ابوبکر و عمر و عثمان و ابوعبيده و سعدبن ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف و معاويه و از زيد بن ثابت نيز کمک گرفتند.

پر واضح است که مضامين قرآن و مطالب و معاني و کيفيت ترتيب آيات و کلمات و سوره‌هاي آن شباهتي با کتابهاي ديگري که به وسيله‌ي مولفان ومصنفان تأليف و تصنيف مي‌شود و يا ديوان شعراء ندارد تا آنکه جمع و ترتيب آن براي افرادي که بهره کمي ازدانش دارند ميسور باشد، و با ملاحظه ودقت کمي متوجه نقصان و تحريف آن شود، و معرفت ترتيب قرآن و تماميت آن از خود قرآن هم امکان ندارد، زيرا اين مطلب متوقف بر آن است که مقصود خداوند و حکمت چينش و ترتيب سوره ها و آيات را به ترتيبي که در علم خداست بدانيم و همچنين ارتباط آيات به يکديگر براي افراد روشن باشد.

ومعلوم است که افرادي که نام برديم دست آنها از رسيدن به پائين‌ترين مرتبه‌ي آنچه ذکر شد نيز کوتاه است، بلکه اصلاً نمي‌توانند تصور اين معنا را بکنند، و يا آنکه تصديق کنند که آنچه جمع شده قرآن است در صورتي که تصديق دارند که اصل آن نزد ايشان نيست. بلکه از معرفت آيات هم قاصرند و نميتوانند تشخيص بدهند که آنچه فرا رو دارند آيا همان وحي است که بر پيامبر نازل شده يا چيزي است که به دست افراد در آن داخل شده و دروغگويان آن را ساخته‌اند، بنابراين نياز به شهادت شهود دارند تا اثبات کنند که چيزي از قرآن است. چه رسد به آنکه بتوانند ارتباط آيات را با يکديگر درک کنند.

همانطور که مي‌دانيم اعرف اين افراد به قرآن زيد بن ثابت است ، که عمر در باره او گفته است که زيد عالم‌ترين ما به فرائض بود[71] در صورتي که شيخ ره در تهذيب از ابي بصير و از امام باقر عليه السلام نقل کرده است که فرمود : زيد بن ثابت در واجبات به حکم جاهليت نظر مي‌داد وحکم مي‌کرد[72].

و بنابر آنچه ارباب سير و تاريخ ذکر کرده‌اند کتابت وحي از جانب زيد بن ثابت منحصر به زماني بود که اميرالمؤمنين عليه السلام يا عثمان حضور نداشتند، و ابيّ ابن کعب و عبدالله بن مسعود بر او طعنه زده‌اند.

و سيد مرتضي در شافي از شريک از اعمش نقل کرده که گفت: ابن مسعود گفته:  من از دهان مبارک رسول خدا هفتاد سوره گرفتم، و زيد بن ثابت غلام شخصي يهودي بود که در ميان کاتبان وحي قدر و منزلتي نداشت[73].

و اما خلفاء پس مقامشان درعلم مخفي نيست، تا جائي که خليفه‌ي اول معني کلاله را نمي‌دانست[74].

و سيوطي در اتقان گفته است: از آنچه در کتب و آثار باقي مانده‌ از ابي بکر در موضوع تفسير سراغ ندارم مگر اندکي که از ده مورد تجاوز نمي‌کند.[75]

و اما در مورد عمر، شيخ زين الدين بياضي در کتاب «الصراط المستقيم» گفته است که عمر هقت سال و بنابر قولي دوازده سال کوشيد تا عاقبت توانست سوره‌ي بقره را حفظ کند. و وقتي حافظ سوره‌ي بقره شد شتر پنج ساله‌اي نحر کرده و براي اين موفقيت وليمه داد.[76]

و در همين کتاب آورده است که هيچ يک از خلفاء حافظ قرآن نبودند، و روايت صحيح وارد شده است که عمر مردن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را منکر شد، زيرا عالم به آيات کتاب نبود تا آنکه کسي بر او اين آيه را خواند « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ» يعني اي پيامبر تو مي‌ميري و مردم هم مي‌ميرند.

و امّا عثمان، اگر چه از کاتبان وحي بوده، امّا بايد توجه داشت که چيز کمي از قرآن را نوشته است، ابن شهر آشوب در مناقب در باب کاتبان وحي آورده است که اکثر وحي را اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي‌نوشت و همچنين مطالب غير وحي را نيز آن حضرت مي‌نوشتند، و زيد بن ثابت و ابي بن کعب وحي را مي‌نوشتند، و زيد و عبدالله بن ارقم به پادشاهان نامه مي‌نوشتند، و علاء بن عقبه و عبدالله بن ارقم قباله‌ها را مکتوب مي‌کردند، و زيد بن عوام و جحم بن صلت صدقات را مي‌نوشتند، و حذيفه صدقات خرما را مي‌نوشت.


[48] . الميزان 12/104 ـ 106.
[49] . صحيح مسلم: 4/1492.
[50] . الدر النجفيّة 4/69.
[51] . اعتقادات شيخ صدوق چاپ  نود ضمن سلسله‌ي مؤلفات شيخ مفيد  5/4/84ب 33.
[52] . بصائر الدرجات: 148.
[53] . نهج البلاغه صبحي صالح 57 خطبه 15
[54] . البيان في تفسير القرآن 215-219.
[55] . مجمع البيان : 10/275.
[56] . تفسير قمي: 2/413.
[57] . کما في الدين صدوق : 576، باب 54.
[58] . بحار الانوار: 28/20.
[59] . رجال نجاشي: 391ـ 392، شماره 1049.
[60] . الايقاظ من الهجعة : 113، الباب الرابع.
[61] . صحيح بخاري: 8/191.
[62] صحيح بخاري 8/191ـمستدرک حاکم 4/502، المصنف 8/636 ، معجم طبراني 2/39، مسند احمد: 8/443، مجمع طبراني 17/13، مسند أبي داود، 153، مجمع طبراني 7/281.
[63] . کمال الدين: 530.
[64] . سوره انفال ، آيه : 33.
[65] . بحار الانوار : 28/2 ـ 36.
[66] . سنن ترمذي : 4/475.
[67] . سوره انشقاق آيه‌ي 19.
[68] . کافي 1/415.
[69] . بحار الانوار : 24/350، ذيل حديث 64.
[70] . مرآت العقول : 3/31.
[71] . الاستغاثه: 83.
[72] . تهذيب الاحکام: 6/218.
[73] . الشافي: 4/284.
[74] . المصنف : 10/304، سنن کبري بيهقي: 9/268.
[75] . الاتقان: 4/233.
[76] . الصراط المستقيم: 3/18.
« بعد قبل »