جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
عدم تحريف در قرآن « کتابخانه « صفحه اصلى  

  قبل »

اما جواب از اين شبهه، آن است که مغايرت مصحف آن حضرت با قرآنهاي موجود از جهت ترتيب سوره ها ظاهر آن است که اگر مقطوع نباشد مورد اطمينان است.

و سيوطي در اتقان گفته است که ترتيب مصحف آن حضرت بر شيوه نزول قرآن بوده است که اول آن سوره اقرا و بعد مدثر و سپس ن و القلم و بعد سوره مزمل و بعد تبت و بعد از آن تکوير و همينطور تا آخر سوره هاي مکي و مدني بود است.[142]

و از ابن سيرين نقل شده که گفت: چنين به من رسيده که آن حضرت قرآن را طبق تنزيل نوشته واگر آن قرآن به دست مي آمد در آن علم کثير بود.[143]

و آنچه از فهرست ابن نديم نقل شده ترتيب ديگري غير از ترتيب نزول است.[144]

خلاصه آنکه مغايرت از جهت ترتيب سوره ها به جايي ضرري نمي زند و اشکالي ندارد، زيرا ثابت نشده است که ترتيب سوره ها توقيفي باشد اولا، و ثانيا بر فرض آن که توقيفي باشد عدم ترتيب و مخالفت با ترتيب ضرري به قرآن نمي زند.

اما اينکه ترتيب سوره ها توقيفي نيست، زيرا همه عامه اين قول را گفته اند و گمان کرده اند که ترتيب موجود در قرآن هاي فعلي نتيجه اجتهاد صحابه است، اگر چه بعضي با اين قول مخالفند، مثل زرکشي وکرماني و بعض ديگر.[145]

بغوي در شرح السنه مي گويد: صحابه قرآني را که خداوند متعال بر پيامبرش نازل کرده بود بدون آن که چيزي از آن کم کنند يا بر آن بيافزايند بين دو جلد -- به صورت کتاب -- جمع کردند ... پس ترسيدند که با مردن حافظان قرآن قسمتي از آن از بين برود . بنابراين قرآن را همانگونه که از رسول خدا شنيده بودند نوشتند، بدون آنکه چيزي از آن را مقدم يا موخر کنند يا براي آن از پيش خود ترتيبي خاص قرار دهند که آن را از پيامبر (ص) دريافت نکرده بودند، و خود پيامبر اکرم(ص) به اصحاب تلقين مي کردند و تعليم مي دادند آنچه را بر ايشان از قرآن نازل مي شد به ترتيبي که الان در قرآن هاي ما وجود دارد، و اين کار طبق آن چيزي بود که جبرئيل به آن حضرت مي گفت و هرگاه آيه اي نازل مي شد جبرئيل به آن حضرت اعلام مي کرد که اين آيه دنبال فلان آيه در فلان سوره آورده شود.

پس ثابت شد که کوشش صحابه جمع قرآن در يک جا بوده است نه در ترتيب آن، زيرا قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيبي که در قرآن هاي ماست موجود است و خداوند آن را يک جا در ماه رمضان و شب قدر به آسمان دنيا نازل کرده، سپس آن را به تدريج هم در طول مدت زندگاني پيامبر نازل فرمود. پس ترتيب نزول غير از ترتيب تلاوت است.[146]

و ابن حصار گفته است: ترتيب سوره ها و جايگزيني آيات در جاي خود به وسيله وحي بوده است . رسول الله (ص) مي فرمود: فلان آيه را در فلان موضع قرار دهيد. و بر ثبوت اين ترتيب از طرف رسول خدا به واسطه نقل متواتر يقين حاصل شده است و اين چيزي است که صحابه بر آن اجماع کرده اند.[147]

خلاصه آن که اين مساله اختلافي است، اگر چه تعبير به کتاب ظاهر در آن است که از هر جهت در عصر رسول خدا(ص) بوده است، همچنين تقسيم سوره ها به اقسام چهارگانه (طوال) (مئين) (مثاني) و (مفصل) نيز در عصر آن حضرت بوده است.

و بعض امور ديگر مثل تعبير از سوره اول قرآن به فاتحه الکتاب که چه بسا مويد اين باشد که ترتيب نيز به توقيف پيغمبر اکرم (ص) و به دستور جبرئيل بوده است و شايد به همين جهت باشد که ابن مسعود بنابر آنچه به او نسبت داده اند در قرآن خود سوره ناس و فلق (معوذتين) را ننوشت و مي گفت اين دو سوره از قرآن نيستند بلکه جبرئيل اين ها را براي تعويذ حسنين(عليهما السلام) آورده است.[148]

و اين بدان جهت بوده که ابن مسعود اين دو سوره را در آخر قرآن ديده بوده است و خيال مي کرده که جزء قرآن نيست، اگر چه بطلان اين نظريه نياز به اقامه دليل ندارد، زيرا گفتيم که اثبات قرآن نياز به تواتر دارد و تواتر در همهء قرآن از جمله در اين دو سوره ثابت است.

و اما اينکه مخالفت در ترتيب ضرري به مدعاي ما نمي زند مطلبي واضح است، زيرا بحث ما در اختلاف در ترتيب سوره ها نيست، بلکه بحث در آن است که قرآن موجود آيا از قرآني که نزد اميرمومنان (عليه السلام) بوده است کمتر است و چيزي از آن کم دارد يا نه.

و اما ترتيب آيات دانستي که به توقيف پيامبر اکرم(ص) و به فرمان جبرئيل بوده است و مويد اين معني تعبير به سوره است که عبارت است از مجموعه آيات متعدد و مرتب بر غرض واحد يا اغراض متعدده و مربوط به يکديگر و تعبير به سوره در مواضعي از کتاب عزيز وارد شده است خصوصا در آياتي که در مقام تحدي هستند، همچنين در رواياتي که از پيامبر اکرم(ص) نقل شده تعبير به سوره آمده است و همچنين در احکام مترتبه بر سوره، مثل وجوب قرائت آن در نماز فريضه، يا استحباب آن، و اين معني با تفرق و پراکندگي آيات و اينکه معلوم نباشد کدام آيه از کدام سوره است سازگاري ندارد.

بلي بعض از بزرگان در تفسير خود معروف به تفسير (الميزان) فرموده است که وقوع بعض آيات قرآن در جايي غير از جاي خود به اجتهاد صحابه بوده است، و اينکه روايت کرده اند که عثمان بن ابي العاص از پيامبر(ص) نقل کرده است که جبرئيل نزد من آمد و گفت: آيه (ان الله يامر بالعدل و الاحسان) را در اينجا سوره نحل قرار بدهم بيش از اين دلالت ندارد که في الجمله ايشان جاي آيات را معين فرموده اند، اما در همه موارد چنين نبوده است.

و ايشان استدلال کرده است به روايات مستفيضه از طريق شيعه و سنت که پيامبر(ص) و مومنان وقتي بسم الله جديدي نازل مي شد متوجه مي شدند که سوره قبلي تمام شده است، همانطور که ابوداوود و حاکم بيهقي وبزاز از طريق سعيد بن جبير بنابر آنچه در اتقان است از ابن عباس نقل کرده اند که پيغمبر خدا تمام شدن سوره را نمي دانست تا وقتي که بسم الله الرحمن الرحيم بر ايشان نازل مي شد.

و بزاز افزوده است که وقتي بسم الله نازل مي شد آن حضرت متوجه مي شد که سوره ختم شده و سوره ديگري شروع شده است.

و غير اينها از روايات شيعه و اهل سنت که دلالت مي کند بر اينکه آيات نزد پيامبر اکرم(ص) مرتب بوده است به حسب ترتيب نزول، سوره هاي مکي در جاي خود و سوره هاي مدني در جاي خود مگر آنکه فرض کنيم که قسمتي از سوره اي در مکه و قسمت ديگر در مدينه نازل شده است و اين فرض جزء در يک سوره مورد ندارد.

لازمه آنچه گفته شد آن است که آنچه مشاهده مي کنيم از اختلاف مواضع آيات و اينکه مناسبتي بين ما قبل و ما بعد آن نمي بينيم مستند به اجتهاد صحابه باشد[149] تا اينجا کلام علامه (ادام الله ايامه) بود.

بر کلام مرحوم علامه اين اشکال وارد است که اگر چه روايت عثمان بن ابي العاص ظاهرا دلالت بر عموم و شمول ندارد لکن بعد از ملاحظه اين مطلب که مورد مخصص نيست از آن استفاده مي شود که ترتيب آيات و سوره ها همه توقيفي و به نظر پيامبر اکرم(ص) بوده است خصوصا بعد از آنچه ما ذکر کرديم که خلاصه آن اين بود که آيات در عهد آن حضرت و به نظر شريف ايشان مرتب شده بود.

و رواياتي که دلالت مي کند که پيامبر و مومنان تمام شدن سوره را با نزول بسم الله الرحمن الرحيم متوجه مي شوند منافاتي با اين مطلب ندارد که احيانا امري صادر شود که فلان آيه را در فلان سوره و در جاي خاص قرار دهند، زيرا دانستن اينکه سوره با نزول بسم الله الرحمن الرحيم تمام مي شود دلالت بر آن نمي کند که امکان ندارد جايگزيني آيه اي در آن به دستور جبرئيل باشد.

مويد اين معني آن است که اگر ترتيب نزول نزد صحابه معلوم بود قاعدتا بايد ترتيب به همان نحو باشد و جايي براي ادخال آيه مدني در سوره مکي و عکس آن به مجرد گمان به تناسب بين مطالب باقي نمي ماند، زيرا مجرد گمان به مناسبت نمي تواند در مقابل ترتيب نزول قرآن که اساس است مقاومت کند ، از اين جهت کشف مي کنيم که ترتيب و تشکيل سوره ها از آياتي که جزء آن سوره هاست مستند به اجتهاد و استنباط و تفکر و نظر صحابه نبوده است.

خلاصه کلام آنکه تا به حال آنچه ازادله بيان کرديم که دلالت مي کرد بر اينکه قرآن در زمان پيامبر جمع آوري شده بود ه و در زمان ايشان مرتب و تاليف شده بوده است اگر مثبت اين معني نباشد که ترتيب سوره ها نيز به دستور و نظر ايشان بوده است، حداقل اين مطلب را اثبات مي کند که ترتيب آيات و تشکيل سوره ها با نظر مستقيم آن حضرت بوده است، زيرا ترتيب آيات مدخليت کامل در غرض کتاب و حصول غايت مقصود از آن دارد، چرا که مطالب متفرق و متشتت غرض را نمي رساند، بنابراين دليل بر ترتيب آيات همان دليل تحقق جمع قرآن در عهد پيامبر (ص) است.

همه آنچه گفتيم راجع به مغايرت مصحف حضرت امير(ع) با سائر مصحف ها از جهت ترتيب بين سوره ها بود؛ بلي سزاوار نيست که کسي خيال کند که مغايرت در همين حد بوده است، بلکه ظاهر آن است که قرآن حضرت از جهت اينکه مشتمل بر اضافات و زوائدي بوده که در قرآن فعلي نيست با اين قرآن ها فرق داشته است.

لکن بايد به اين نکته مهم توجه داشت که اين اضافات و زوائد جزء قرآن نبوده است و اگر به آن (تنزيل ) هم گفته شود دليل اين نيست که جزء قرآن هستند؛ زيرا وصف تنزيل اختصاص به قرآن ندارد و معمول در آن زمان اين بود که بعض امور به عنوان تفسير و توضيح قرآن نازل مي شد، و بعضي از کاتبان قرآن از اين جهت که مي دانستند به اشتباه نمي افتند بدون علامتگذاري آن را همراه قرآن مي نوشتند و از اين جهت است که نقل شده است ابن عباس در مصحف خود نوشت و قرائت مي کرد بدين صورت :(ليس عليکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربکم في مواسم الحج).[150]

و از ابن جزري نقل شده که گفته است چه بسا افراد تفسير را براي ايضاح و بيان آيه داخل در قرائت مي کردند، زيرا آنها هر آنچه از پيامبر تلقي کرده بودند مي دانستند و از جهت اينکه بين آيه قرآن اشتباه کنند خود را در امان مي دانستند و به اين جهت چه بسا ايضاح و تفسير را همراه با آيه و بدون تفکيک مي نوشتند.

بنابراين ظاهرا اضافاتي که در مصحف امير المومنين(ع) بوده از اين قبيل است و امتياز آن از ديگر مصاحف در همين مطلب است که مشتمل بر جميع چيزهايي است که به عنوان تفسير و توضيح قرآن نازل شده بدون آنکه چيزي از آن کم داشته باشد، در حالي که سائر مصاحف چنين امتيازي ندارند.

و مويد اين معني تامل در رواياتي است که دلالت مي کند بر اينکه تنزيل و تاويل و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ همه و همه نزد حضرت امير مومنان(ع) است.[151] و کجاي اين مطلب دلالت مي کند که قرآن امير مومنان علي (ع) مشتمل بر زياداتي به عنوان قرآن است که در قرآن هاي فعلي موجود نيست؟

شبهه چهارم

شبهه چهارم از شبهات قائلان به تحريف آن است که مي گويند: روايات فراواني در اين باب وارد شده است، و بعضي ادعاي تواتر کرده اند، و اين روايات اگر چه از نظر سند ضعيف هستند، چون احمد بن محمد سياري، در سلسله راويان اين روايات است که علماء رجال متفق هستند بر فساد مذهب او، و او را به جعل و وضع حديث متهم کرده اند، و همچنين در سند اين روايات علي بن احمد کوفي است که علماء علم رجال او را دروغگو و فاسد المذهب خوانده اند، الا اينکه ادعاي تواتر اجمالي در اين روايات که نتيجه آن علم اجمالي به صدور بعض اين روايات است قابل مناقشه نيست.

لکن با همه اين احوال بايد اين روايات ملاحظه شود و از حيث دلالت نيز مورد بررسي قرار گيرد که آيا منطبق بر مدعاي قائل به تحريف هست يا نيست.

اين روايات چند دسته اند:

دسته اول : رواياتي هستند که دلالت بر وقوع تحريف مي کنند به عنوان تحريف يا تغيير يا تبديل و عنوان هاي شبيه اين؛ و اين روايات بسيارند که ذيلا نقل مي کنيم:

الف) رواياتي که کشي در اول رجال خود از علي بن سويد سائي نقل مي کند که گفت : حضرت موسي بن جعفر از زندان به من نامه نوشت و در آن نامه چنين نگاشته بود: اما اينکه پرسيده بودي که معالم دينت را از چه کسي بگيري؟ پس معالم دين را از غير شيعيان ما مگير، زيرا اگر از غير اين راه بروي، معارف و معالم دين را از خائنان گرفته اي، همان خائناني که به خدا و رسول او و امانات خويش خيانت کردند، آنها امين بر کتاب خدا قرار داده شده بودند، پس آن را تحريف کرده و تبديل نمودند، پس لعنت خدا و رسول او و لعنت ملائکه و پدران بزرگوار من و لعنت من و شيعيانم بر آنها باد تا روز قيامت.[152]

ب) علي بن ابراهيم قمي در تفسيرش با سند از ابي ذر (ره) نقل مي کند که گفت وقتي اين آيه مبارکه نازل شد (يوم تبيض وجوه و تسود وجوه) پيغمبر اکرم(ص) فرمود: امت من در روز قيامت با پنج پرچم روز قيامت بر من وارد مي شوند ، يک پرچم با گوساله اين امت است من از آنها مي پرسم چه کرديد با ثقلين بعد از من؟ مي گويند: اما ثقل اکبر يعني قرآن پس آن را تحريف کرديم و پشت سر انداختيم،و اما ثقل اصغر پس با او مخالفت کرديم، و بغض او را به دل گرفته و به او ظلم کرديم پس من مي گويم به طرف جهنم برويد تشنه و با روي سياه.

سپس زير پرچمي با فرعون اين امت بر من وارد مي شوند من به آنها مي گويم: با ثقلين بعد از من چه کرديد؟ مي گويند اما ثقل اکبر را تحريف  کرده و با آن مخالفت کرديم، و اما ثقل اصغر پس با او دشمني نموده و جنگيديم، پس من به آنها نيز مي گويم به طرف جهنم برويد با لب تشنه و روي سياه.

سپس پرچمي با سامري اين امت بر من وارد مي شود به آنها مي گويم : بعد از من با ثقلين چه کرديد؟ مي گويند: اما ثقل اکبر يعني قرآن پس آن را ترک کرده و معصيت نموديم، و امّا ثقل اصغرپس آنها را مخذول و منکوب نموده و ضايع کرده و هر قبيحي را نسبت به آنها انجام داديم، به آنها نيز مي گويم با روي سياه به جهنم برويد.

سپس پرچم ذي الثديه با اول و آخر خوارج بر من وارد مي‌شود، از آنها مي‌پرسم با ثقلين بعد از من چه کرديد؟ مي‌گويند: اما اولي را متفرق کرده و از آن بيزاري جستيم، و اما ثقل اصغر پس با آن جنگيديم و ايشان را کشتيم. به آنها نيز مي‌گوييم: به آتش وارد شويد با لب تشنه و روي سياه.

سپس پرچمي در دست امام متقين و سيد اوصياء، و پيشواي روسفيدان، وصي رسول پروردگار عالميان بر من وارد مي‌شود از آنها مي‌پرسم که بعد از من با ثقلين چه کرديد؟ مي‌گويند: اما ثقل اکبر يعني قرآن را متابعت کرديم، و اما ثقل اصغر يعني اهل بيت را. پس آنها را دوست داشته و کمک و ياري کرديم تا حدي که جان خود را در راه آنها فدا کرديم. در اين هنگام به آنها مي‌گوييم: به طرف بهشت برويد سيراب و با روي سفيد، سپس پيامبر اکرم آيه را خواندند، «يوم تبيض وجوه[153] »

3- سعد بن عبدالله قمي در بصائر الدرجات با سند از جابر بن يزيد جعفي نقل مي‌کند که: امام باقر عليه‌السلام فرمود: رسول خدا در مني براي مردم سخن گفت و فرمود: اي مردم من در ميان شما دو چيز سنگين و گرانبها به يادگار مي‌گذارم تا زماني که به اين دو متمسک باشيد هرگز گمراه نخواهيد شد اين دو عبارت‌اند از کتاب خدا «قرآن» و عترتم يعني اهل بيتم، پس بدانيد که اين دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا آنکه کنار حوض کوثر بر من وارد شوند، سپس فرمود: اي مردم من در ميان شما سه چيز صاحب حرمت باقي مي‌گذارم: کتاب خدا، عترتم و کعبه يعني بيت الحرام را.

سپس امام باقر عليه‌السلام فرمود: اما کتاب خدا پس آن را تحريف کردند، و اما کعبه پس آن را منهدم کردند، و اما عترت پس عترت را کشتند، و همه امانت‌هاي الهي را کنار انداخته و از آن تبري جستند.[154]

4- مرحوم صدوق در خصال از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي‌کند که گفت: از رسول خدا شنيدم که فرمود: روز قيامت سه نفر به خدا شکايت مي‌کنند: قرآن، مسجد و عترت. قرآن مي‌گويد: خدايا مرا تحريف کردند و پاره کردند و مسجد مي‌گويد: مرا معطل و ضائع گذاشتند، و عترت مي‌گويد: خدايا ما را کشتند و از خود راندند و آواره کردند.[155]

5- مرحوم ابن قولويه در کامل الزيارات با سند از حسن بن عطيه از امام صادق عليه‌السلام نقل مي‌کند که فرمود: وقتي به زيارت امام حسين عليه‌السلام رفتي و داخل حائر شدي چنين و چنان بگو تا آنجا که مي‌فرمايد: بگو: «اللَّهُمَّ الْعَنِ الَّذِينَ كَذَّبُوا رُسُلَكَ وَ هَدَمُوا كَعْبَتَكَ وَ حَرَّفُوا كِتَابَكَ وَ سَفَكُوا دِمَاءَ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ [156] » يعني خدايا لعنت کن کساني را که فرستادگان تو را تکذيب کرده و کعبه تو را خراب کردند، و کتاب تو قرآن را تحريف کردند و خون اهل بيت پيامبرت را بر زمين ريختند.

6- مرحوم سيد بن طاوس در مهج الدعوات با سند نقل مي‌کند که محمد‌ بن اسماعيل بن بزيع و سليمان بن جعفر جعفري گفتند: خدمت حضرت امام رضا عليه‌السلام رسيديم در حالي که آن حضرت در سجده شکر بودند، سجده را طولاني کردند سپس سر برداشتند، از آن حضرت سبب طول سجده را پرسيديم؟ فرمودند: هرکس در سجده شکر اين دعا را بخواند همانند تير اندازي است که در جنگ بدر در کنار رسول الله به طرف دشمنان دين تير اندازي کرده است، گفتيم آيا بنويسيم؟ حضرت فرمودند بلي بنويسيد سپس فرمودند: هر وقت سجده کرديد بگوئيد: « اللّهمّ العن الّذين بدّلا دينك ... و حرّفا كتابك،[157] » يعني خدايا لعنت کن کساني که دين تو را تغيير داده و کتابت را تحريف کردند.

7- خوارزمي در مقتل الحسين با سند خود خطبه امام حسين عليه‌السلام در روز عاشورا را نقل کرده است که در آن خطبه فرمود: شما از طاغوت‌هاي امت، و پس مانده‌هاي احزاب، و کساني هستيد که به قرآن پشت کرده‌اند ... و تحريف کنندگان کتاب خدا هستيد.[158]

محدث معاصر بعد از نقل اين روايت گفته است: اينکه امام حسين عليه‌السلام تحريف را نسبت به اين افراد مي‌دهد با آنکه پدران ايشان قرآن را تحريف کرده‌اند به جهت آن است که اينها به آنچه پدرشان انجام داده‌اند راضي بودند و اقتدار به سيره آنها مي‌کردند، همان طور که در قرآن قتل انبياء به يهوديان معاصر پيامبر اکرم(ص) نسبت داده شده است.

8- سيد بن طاوس در مصباح الزائر، و محمد بن مشهدي در کتاب مزار از ائمه عليهم‌السلام زيارت جامعه طولاني و معروفي را نقل کرده‌اند و در آن زيارت مطالبي که بعد از پيامبر اتفاق افتاده بيان شده و در قسمتي از آن چنين آمده است: « امت، سلمان را آزردند و مقداد را طرد کردند و جندب را تبعيد کرده و شکم عمار ياسر را پاره کردند قرآن را تحريف نمودند و احکام را عوض کردند.[159]

منافشه در طائفه اوّل از روايات

جواب از استدلال به اين طائفه از روايات آن است که مقصود از تحريف و مشابهات آن در اين گونه از روايات، تحريف به معنايي که مورد نزاع است نيست که عبارت از تنقيص کتاب و حذف بعضي آيات و کلمات آن باشد، بلکه همان طور که در اول بحث بيان کرديم، حمل آيات بر غير معاني آنها و انکار فضائل اهل بيت عليهم السلام و ايستادگي با دشمن در قبال آنها و جنگ با ايشان و از بين بردن حقوقشان مي‌شود.

و دليل بر اين مطلب علاوه بر ظهور روايات در اين مطلب که مقصود آن تحريف نيست که قائل مي‌گويد و علاوه بر اينکه عدم ظهور در آن کافي است براي عدم صحت استدلال، علاوه بر اين کثيري از اين روايات دلالت بر استناد  تحريف به همه مردم داشت که تابع عترت و قائل به ولايت و امامت آنها نبودند، با آنکه تحريفي که مورد بحث ما است، بنابر آنکه واقع شده باشد در زمان خلفاء پيش از امير المؤمنين علي عليه‌السلام واقع شده است، زيرا همانطور که سابق بيان کرديم قائلين به تحريف جز تعداد کمي از آنها ادعاي وقوع تحريف بعد از امير المؤمنين عليه‌السلام را نداشتند.

بنابر اين جاي اين سوال است که تحريفي که در زمان مخصوص و توسط اشخاص خاصي واقع شده، چگونه صحيح است که آن را به همه مردم غير شيعه نسبت بدهند، و حکم کنند که اگر از آنچه شيعه گفته بگذريد ومعالم دين را از غير شيعه بگيريد در اين صورت معالم دين را از کساني گرفته‌ايد که تحريفگر هستند و به خدا و پيامبر او خيانت کرده‌اند.

و چگونه صحيح است که آنها مورد خطاب قرار گيرند، همانطور که امام حسين عليه‌السلام در روز عاشورا به آنها فرمود: شما تحريف کننده کتاب هستيد، وچگونه آنها در مقابل اين کلام ساکت ماندند و اعتراض نکردند؟

و آنچه محدث مذکور در توجيه اين اشکال گفته که چون اينها راضي به کار گذشتگان خود بوده‌اند از اين جهت نسبت صحيح است اين وجه واضح البطلان است. زيرا آيا مسلماني که معتقد به اساس دين باشد و به قرآن به عنوان وحي الهي و معجزه يگانه و جاودانه نبوت ورسالت نگاه کند مي‌تواند راضي باشد که تحريف در آن واقع شود، و آيا اين مسلمان پيرو فرد تحريف کننده مي‌شود؟ و مي‌دانيم که صرف اعتقاد به خلافت تحريف کننده موجب رضايت به کار او نمي‌شود. بلکه آيا اعتقاد به خلافت با اين مسأله قابل جمع است که خليفه همان کسي است که قرآن را تحريف کرده است؟ و آيا کسي که قائل به خلافت اوست رضايت مي‌دهد که تحريف را نسبت به او بدهد، اين کتابهاي آنهاست که با بلندترين صدا اعلام مي‌کند که اين نسبت صحيح نيست و تحريف واقع نشده نه از طرف خليفه و نه غير او، با اين حال آيا صحيح است که تحريف را به همه طرفداران خلافت او نسبت بدهيم و اين مطلب را هم مستند به رضايت آنها کنيم؟

فرض کنيم که وقوع تحريف از جانب خليفه صورت گرفته باشد، آيا در اين صورت صحيح است فعل قبيحي را که از پيشواي قومي صادر شده به همه افراد آن قوم نسبت دهيم با وجود عدم اطلاع آنها از اين کار و عدم دخالت و عدم رضايت آنها بر کار مذکور؟.

بنابراين روايات مذکور را بايد حمل بر آن چيزي کنيم که قبلا گذشت.

طائفه دوم از روايات.

رواياتي است که دلالت بر آن دارد که در بعضي آيات قرآن اسم امير المؤمنين عليه‌السلام و ائمه معصومين عليهم‌السلام از اولاد آن حضرت ذکر شده و اين طائفه از روايات نيز فراوان است.

1- روايتي که در کافي از امام رضا عليه‌السلام نقل کرده است که فرمود: «ولايت علي عليه‌السلام در همه صحف پيامبران نوشته شده است، و خداوند هيچ پيامبري را مبعوث به رسالت نکرد مگر با نبوت محمد و وصيت علي عليها السلام.[160]

2- سيف بن عميره از گروهي نقل مي‌کند که آنها از امام صادق عليه‌السلام روايت کرده‌اند که فرمود: اگر قرآن را همانطور که نازل شده باقي گذاشته بودند، نام ما را در آن مي‌يافتيد همانطور که نام پيشينيان در آن هست.[161]

3- روايت ديگري از کافي است که جابر از امام باقر عليه‌السلام نقل مي‌کند که فرمود: جبرئيل اين آيه «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ »(23 سوره بقره) را به اين صورت بر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نازل کرده است: «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا- في عليّ - فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ[162] »

4- باز در کافي از امام باقر عليه السلام نقل کرده است که فرمود: جبرئيل آيه 52 سوره بقره را اين چنين بر حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نازل کرده است :« فبدّلَ الّذين ظلمو- آل محمّد حقّهم - قولاً غير الذي قيل لهم فأنزلنا علي الذين ظلموا - آل محمّد حقّهم - رجزاً من السماء بما کانوا يفسقون [163] »

5- و نيز در کافي با سند خود از اصبغ بن نباته و او از حضرت علي عليه‌السلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند : قرآن بر سه قسم نازل شده است يک سوم آن درباره ما و دشمنان ماست، و يک سوم آن سنن و مثل‌هاست، و يک سوم ديگر فرائض و احکام است.[164]

6- ابي بصير از حضرت امام محمد باقر عليه السلام نقل مي‌کند که فرمود: قرآن بر چهار قسمت نازل شده است، يک چهارم آن درباره ماست، و يک چهارم درباره دشمنان ما، و يک چهارم سنن و امثال است، و يک چهارم واجبات و احکام دين است[165] و غير اينها از رواياتي که همين مضمون  را دارند.

منافشه در طائفه دوم از روايات.

جواب از استدلال به اين روايات آن است که: اولا بعضي از اين روايات دلالت بر اين مطلب ندارد که اسم با صراحت در قرآن آمده باشد، زيرا اشتمال جميع صحف انبياء و از جمله قرآن بر ولايت امير المؤمنين عليه‌السلام دلالت بر ذکر اسم و تعرض صريح به آن نمي‌کند. همانطور که نزول ثلث قرآن يا ربع آن در ائمه به اين معني نيست که اسامي مقدسه آنها در قرآن آمده و به آن تصريح شده باشد، بلکه مقصود آن است که مشتمل بر فضائل و مدائح آنهاست با مصاديقي که ايشان اظهر آن مصاديق و کاملترين افراد آن مصاديق هستند، همانطور که اشتمال قرآن بر مذمت دشمنان آنها به اين معني بر نمي‌گردد که از آنها با اسامي آنها ياد شده است، بلکه مقصود آن است که عناويني در قرآن درباره آنها آمده است که اين عناوين جز بر آنها منطبق نمي‌شود و بر غير ايشان صدق نمي‌کند.

و ثانيا ظاهر آن است که مراد به تنزيل و نزول. نزول به عنوان قرآنيت نيست، بلکه به عنوان توضيح و تفسير است، زيرا همانطور که قبلا گفتيم اينکه مصحف امير المؤمنين عليه‌السلام مشتمل بر جميع آن چيزي است که نازل شده دلالت بر اين معني ندارد که همه آن قرآن بوده است، بلکه امتياز مصحف امير‌المؤمنين از ميان سائر قرآنها به جهت آن است که همه آنچه به عنوان تفسير و تأويل نازل شده بدون کم و کاست در آن موجوداست به خلاف سائر مصحف‌ها.

بنابر اين ظاهر آن است که نام مبارک اميرالمؤمنين و اسامي شريفه ائمه عليهم السلام از اولاد آن حضرت به عنوان شرح و توضيح ذکر شده بوده است نه به عنوان قرآنيت.

 مؤيد اين معني است بلکه بايد گفت بر آن دلالت مي‌کند اين مطلب که اگر در قرآن به اسم شريف اميرالمؤمنين عليه‌السلام تصريح شده بود-که لابد در اين صورت نام بردن مقرون يه مدح آن بزرگوار بوده و متعرض خلافت و ولايت ايشان نيز مي‌باشد - ، در اين صورت لازم بود آن حضرت در تمام استدلال و احتجاج در امر خلافت به اين گونه آيات استدلال مي‌کردند، چه اين استدلال از جانب آن حضرت باشد يا دوستان و معتقدان به ولايت ايشان، با اينکه مي‌دانيم که استدلال‌ها و احتجاجات در کتب ثبت و ضبط شود، و استدلال به قرآن به اين نحو در اين روايات وجود ندارد.

علاوه بر آنکه حديث غدير و داستان آن صريح در اين مطلب است که حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام را به همان کيفيت مخصوص نصب به خلافت کرد در حالي که آن حضرت خائف بود، و خداوند به او وعده داد که او را از مردم حفظ کند، و تأکيد کرد که اگر انجام ندهد رسالت را ابلاغ نکرده است.

به همين جهت پيامبر اکرم(ص) مردم را در وسط راه در آن روز معروف جمع کرد به جهت اظهار امر ولايت و تبليغ خلافت و تعيين وصي براي خويش، و اگر اسم حضرت علي عليه‌السلام در قرآن ذکر شده بود نيازي به اصل منصوب نمودن از طرف پيامبر نبود، و وجهي نداشت که پيامبر بترسد، و اجتماع مردم در موضع غديرخم با آن کثرت و فراواني جمعيت اثري نداشت.

همه اينها دليل قطعي است بر اينکه موضوع ولايت نزد مسلمانان معلوم نبوده و جانشيني حضرت علي مشهور نزد آنها نبوده است،‌ چرا که در قرآن تصريح به آن نشده و اسم آن حضرت قطعا در قرآن برده نشده بوده است. خصوصا با توجه به اين نکته که قضيه غدير در اواخر عمر پيامبر(ص) و هنگام بازگشت ايشان از حجة الوداع اتفاق افتاد و اين زمان موقعي بود که اکثر آيات قرآن نازل شده بود و در دسترس مسلمانان بود.

خلاصه آنکه: نفس حديث غدير که هيچ جاي خدشه‌اي در صحت آن نيست، و قائل به تحريف نيز آن را از مسلمات مي‌داند دليل قطعي است بر اينکه در قرآن آيه‌اي که شامل تصريح به ولايت براي حضرت علي عليه‌السلام باشد به طوري که نياز به انتصاب از طرف پيامبر نباشد وجود نداشته است.

علاوه بر اينها روايات متواتري داريم که فرمان مي‌دهد که روايات منقوله از ائمه را عرض بر کتاب کنيم و بعد آنچه مخالف با کتاب است واگذاريم، و فرمود‌ه‌اند آنچه مخالف کتاب باشد ما نگفته‌ايم و از ما صادر نشده است و روشن است که :

اولا: مقصود از کتابي که عرض روايات بر آن واجب است کتابي نيست که در دسترس مردم نباشد، بلکه کتابي باشد که همانطور که قائل به تحريف مي‌گويد نزد اهلش باشد و اختلاف زيادي هم با قرآن موجود در دسترس مردم داشته باشد، زيرا مأموربه عرض روايات بر کتاب عموم مردم هستند، و کتابي هم که مأمور به عرضه روايات بر آن هستند همين کتابي است که در دسترس مردم است.

و ثانيا: مورد اخبار عرضه‌ي روايات بر کتاب مختص به روايات احکام و امور فرعي عملي نيست، زيرا علاوه بر آنکه قرينه‌اي بر اختصاص وجود ندارد، آيات قرآن بر بسياري از اين احکام دلالتي ندارد، پس چگونه ممکن است که غرض از اين اخبار فراوان عرض خصوص روايات مربوط به فروع باشد؟، بلکه ظاهر امر عموم است.

بنابر اين مي‌گوئيم: اين دسته از روايات که دلالت مي‌کند که نام ائمه در قرآن ذکر شده بوده است مخالف کتاب هستند. پس طبق مضمون روايات فراوان واجب است که آنها را واگذاشته و به تعبير روايات بايد به ديوار کوبيد.

با آنکه عمده‌ي اين روايات که در کافي از جابر از امام محمد باقر عليه‌السلام نقل شده قرينه روشن بر دروغ بودن آنها وجود دارد، زيرا بردن نام حضرت علي در آيه‌اي که در صدد اثبات نبوت و در مقام تحدّي بر آوردن مثل قرآن است مناسبتي با اين معني ندارد زيرا مقصود از آيه مبارکه اثبات اصل سفارت و نبوت است و در صدد آن است که بيان کند قرآن از پيش خدا نازل شده و شکي در آن نيست و اينکه بشر عاجز است از آنکه مثل قرآن را بياورد. بنابر اين چه تناسبي بين اين غرض و ذکر نام مبارک علي عليه‌السلام است؟!

به عبارت ديگر شک و شبهه‌اي که مخاطبان اين آيه شريفه گرفتار آن بودند، شک و شبهه نسبت به همه قرآن بود و اينکه خيال مي‌کردند که قرآن ربطي به وحي الهي ندارد، نه آنکه شک و ريب در مورد آن چيزي باشد که درباره حضرت علي عليه‌السلام نازل شده است، بنابراين تحدي مناسب عبارت است از تحدي به آوردن مثل قرآن، و مناسبتي بين شک درباره آنچه در مورد حضرت علي نازل شده و بين آوردن يک سوره‌اي مثل سوره‌هاي قرآن وجود ندارد.

بر فرض که از تمام جواب‌هايي که داديم صرف نظر کنيم و تسليم استدلال مستدل شويم، لکن بايد گفت: اين طائفه از روايات معارض است با روايتي صريح که خلاف اين مطلب را اثبات مي‌کنند، و ذيلا روايت را مي‌آوريم:

در کافي با سند خود از ابي بصير روايت کرده است که گفت: از امام صادق درباره اين آيه شريفه پرسيدم: «اطيعوا الله و اطيعوالرسول واولي الامرمنکم.[166] » يعني از خدا و رسول او و اولي الامر از خود تان اطاعت کنيد؟ حضرت فرمودند: اين آيه در شأن علي‌بن ابي طالب و حسن و حسين عليهم‌السلام نازل شده است، به امام گفتم: مردم مي‌گويند: پس چرا خداوند در کتاب خود نام علي عليه‌السلام و اهل بيت آن حضرت را نبرده است؟ حضرت فرمود: به آنها بگوئيد که رسول‌الله آيات قرآن را تفسير کرده است.[167] که مقصود آن است که مصداق اولي‌الامر را که در قرآن آمده است. پيامبر اکرم(ص) بيان فرموده است که چه کساني هستند.

از اين روايت شريف استفاده مي‌شود که در اينکه اسم حضرت علي و ائمه بعد از ايشان از اولاد آن حضرت در قرآن نبوده است بين امام و سائل اختلافي نبوده و مسلم بوده است، و غرض سائل آن بوده است که بپرسد چرا نام اين بزرگواران در قرآن نيست و نکته آن چيست.

بنابر آنچه گفته شد اين روايت حاکم بر روايات گذشته و مبيّن مقصود از آنهاست و اينکه آنچه در آن دسته از روايات آمده است مقصود از آن اشتمال بر نام آنها به تصريح و به عنوان قرآنيت نيست، بلکه به عنوان تفسير و تأويل است. و اگر قائل به تحريف حکومت اين روايت را نپذيرد حداقل آن است که معارضه اين روايت با روايات گذشته را قبول دارد و همين براي سقوط روايات از استدلال کفايت مي‌کند، با اين وجود آيا جاي شک و شبهه‌اي باقي مي‌ماند؟

دسته دوم از رواياتي که قائلان به تحريف به آن استناد کرده‌اند، رواياتي است که دلالت به آن دارد که اسم افراد ديگري در قرآن بوده است و تحريف کنندگان آنها را حذف کرده و از ميان همه آنها اسم ابولهب را باقي گذاشته‌اند.

1- روايت اول را نعماني در کتاب غيبت به سند خود از اصبغ بن نباته نقل کرده است که گفت: از علي عليه‌السلام شنيدم که مي‌گفت: گويا عجم را مي‌بينم که خيمه‌هاي خويش را در مسجد کوفه برافراشته و قرآن را همانطور که نازل شده به مردم مي‌آموزند، گفتم: اي اميرمؤمنان، مگر قرآن همانطور که نازل شده نيست؟ فرمود: نه، اسم هفتاد نفر از قريش را با اسم پدران ايشان از آن محو کرده‌اند، و فقط اسم ابولهب را باقي گذاشته‌اند تا موجب سرافکندگي پيامبر باشد، زيرا ابولهب عموي پيامبر است.[168]

2- کشي در رجال خود در ترجمه ابي الخطاب به سند خود از بريد عجلي از امام صادق عليه‌السلام نقل مي‌کند که آن حضرت فرمود: خداوند در قرآن اسم هفت نفر را آورده بود ، قريش هفت نفر را محو کرده و تنها نام ابولهب را باقي گذاشتند.[169]

3- در کافي به سند خود از محمد بن ابي نصر نقل مي‌کند که امام موسي بن جعفر عليه‌السلام مصحفي به من داد و گفت: در آن نگاه مکن و من آن را باز کرده و در آن خواندم: « لم يکن الذين کفروا[170]» پس در آن مصحف نام هفتاد نفر از قريش را با نام و نام پدرانشان يافتم، پس امام عليه‌السلام نزد من فرستاد و گفت مصحف را برگردان.[171]

منافشه در روايات دسته سوم.

جواب از اين دسته از روايات آن است که اولا اين روايات از نظر سند ضعيف هستند، چون يا راويان آن ضعيف هستند يا بعضي از راويان آن ذکر نشده و روايت مرسل است. و ثانيا بين خود اين روايات معارضه و منافات وجود دارد، چون در بعضي هفت و در بعضي ديگر هفتاد نفر ذکر شده است، گرچه محدث معاصر از اين اشکال جواب داده است که مفهوم عدد حجيت ندارد و شايد اقتصار بر هفت نفر در روايت بريد به جهت عدم تحمل شنونده براي تحمل پيش از آن بوده است، و معلوم است که اين جواب صحيح نيست، علاوه بر اينها مخالف کتاب هستند و اخباري که دلالت بر وجوب عرض روايات بر کتاب بود شامل اين روايات مي‌شود، از همه اينها گذشته ملاحظه مضمون اين روايات شاهد بر کذب آنهاست. زيرا ترک ابي لهب ارتباطي با پيامبر (ص) ندارد، زيرا مجرد اينکه عموي آن حضرت است وقتي اشتراک در عقيده مثل توحيد و نبوت نباشد چيزي از حرمت و توقير بر آن مترتب نمي‌شود.

علاوه بر اينکه روايت اول اشعار دارد به اينکه مناسب آن بود که اسم ابولهب نيز حذف مي‌شود، و چنين چيزي در مورد امام عليه‌السلام اصلا تصور نمي‌شود.

و روايت دوم از نظر صدر و ذيل تناقض دارد، زيرا صدر روايت دال بر آن است که خداوند نام هفت نفر را در قرآن برده بود؟ و ذيل روايت مي‌گويد نام هفت نفر پاک شد و فقط ابولهب باقي ماند، که در اين صورت دلالت مي‌کند که مجموع هشت نفر بوده‌اند، و آن وقت قول امام عليه‌السلام که فرمود: نام ابولهب را باقي گذاشتند به منزله استثناء از محو نام هفت نفر نمي‌شود.

روايت سوم هم دلالت بر آن ندارد که نام هفتاد نفر از قريش به عنوان جزئيت قرآن در آن بوده است. علاوه بر آن تصريح راوي که مي‌گويد با نهي امام مخالفت کرده و با آنکه امام فرموده بوده است: در آن نگاه مکن، و او نگاه کرده است موجب عدم اعتماد بر نقل او مي‌شود. همچنانکه ظاهر از اينکه امام مصحف را به او داده بوده است به جهت آن بوده که آنچه در آن هست ببيند، و اين مطلب با نهي از نگاه کردن سازش ندارد.

در هر صورت طالب حقيقت و شخص منصف و تابع دليل و برهان، اعتماد بر اين دسته از روايات با توجه به آنچه گفتيم نمي‌کند.

دسته چهارم از روايات.

دسته ديگري از روايات که مورد  استناد قائلان به تحريف قرار گرفته است رواياتي است که دلالت بر آن دارد که بعضي کلمات قرآن بعد از پيامبر(ص) تغيير داده شده است، و به جاي آن کلماتي ديگر گذاشته شده است، يعني در حقيقت دلالت مي‌کند بر وقوع هم زياده و هم نقيصه در قرآن، زياده از جهت گذاشتن کلمات در بعضي مواضع، و نقيصه از جهت حذف از بعضي مواضع.

1- علي بن ابراهيم قمي در تفسيرش با سند از امام صادق عليه‌السلام نقل مي‌کند که آن حضرت خواندند «اهدنا الصراط المستقيم، صراط من انعمت عليهم و غير المغضوب عليهم ولا ( و غير خ ل) الضالين[172] »

2- عياشي در تفسير خود از هشام بن سالم نقل مي‌کند که گفت: از امام صادق عليه‌السلام از قول خداي تعالي «ان الله اصطفي آدم و نوحا[173] » پرسيدم، آن حضرت فرمود: مقصود از آن آل ابراهيم و آل محمد هستند که بر عالميان برتري دارند پس اسمي را مکان اسمي گذاشته‌اند.[174]

3- ربعي بن حريز از امام صادق عليه‌السلام نقل کرده است که حضرت چنين قرائت کردند: «و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذلة»[175] «ضعفاء و ما کانوا اذلة و رسول الله فيهم عليه وعلي آله الصلاة والسلام[176] »

4- روايتي که محمد بن جمهور از بعضي اصحاب نقل کرده که گفت: نزد امام صادق عليه‌السلام اين آيه را خواندم: «ليس لک من الامر شي‌ء[177] » حضرت فرمود بلي چيزي هست، و آيا غير از اين است که همه امور براي پيغمبر است، لکن اين آيه چنين نازل شده است. «ليس لک من الامرشيء ان تبت عليهم او تعذّبهم فانهم ظالمون».[178]  و چگونه براي پيامبر چيزي از امر نباشد و خداوند متعال مي‌گويد: « وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » يعني آنچه رسول براي شما آورده آن را اخذ کرده و آنچه نهي کرده از آن دست بکشيد، و خداوند فرموده است: « مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً[179] » «ان عليک الا البلاغ[180] »

منافشه در طائفه چهارم از روايات.

جواب از استدلال به اين طائفه - مضافا به اينکه سند اکثر آنها مختل است، و علاوه بر آنکه مخالف کتاب است، و اخبار عرضه کتاب هم شامل اينگونه روايات مي‌شود.- علاوه بر همه اينها اين روايات مخالف اجماع است، زيرا مسلمانان اجماع بر اين مطلب دارند که تحريف به زياده به هيچ وجه در قرآن واقع نشده است و کتاب موجود همه‌اش قرآن است بدون زياده يک حرف در آن.

علاوه بر آنکه تغيير در مثل آيه‌اي که در روايت اول مطرح شده است فائده‌اي بر آن مترتب نمي‌شود. براي اينکه آيه اصلي بر اين فرض منافاتي با غرض و مقصود تحريف کننده ندارد، و موجب ايراد بر کتاب از جهات ادبي و غير آن از جهات ديگر نمي‌شود. و هم چنين نقصي در مقام و منزلت پيامبر ايجاد نمي‌شود. بنابراين سوال اين است که وجه تحريف و علت تغيير با عدم ترتب فائده چه بوده است.

علاوه بر اين آيه واقع در روايت سوم به اين معني است که پيامبر در چيزي استقلال ندارد، زيرا مفاد «لام» اختصاص به معني استقلال است، مثل قول خداي تعالي که مي‌فرمايد: «انا لله و انا اليه راجعون» و با ثبوت استقلال براي خدا و انحصار استقلال بر او نفي استقلال از غير او صحيح است اگر چه آن غير پيامبر باشد، زيرا نبوت موجب خروج نبي از وصف امکان در مقابل وجوب نمي‌شود، و همان طور که در جاي خود بحث شده است ذات ممکن فقر و احتياج و ربط و اتصال است، و رسيدن ممکن به اعلي مراتب کمال موجب تغيير ذات او نمي‌شود. و موجب ثبوت وصف استقلال براي او نمي‌شود.

بنابر اين جائي بر ايراد بر آيه باقي نمي‌ماند، و منافاتي بين اين آيه و بين سائر آيات مذکور و روايت نيست که دلالت بر اخذ آنچه رسول آورده و پرهيز از آنچه نهي‌کرده دارد، و يا اطاعت از او واجب است و اطاعت او اطاعت خداست، زيرا اين خصوصيت منافاتي با عدم استقلال ندارد، بلکه چه بسا مؤيد و مثبت آن است، زيرا اين امتيازات از شئون رسالت است و اينکه او نبي و مبلغ از طرف خداوند و مرتبط به وحي است، پس چگونه اين صفات با استقلال جمع مي‌شود، بر خواننده محترم است که دقت و تأمل کند تا امر بر او متشبه نشود.

دسته پنجم از روايات که قائلان به تحريف به آن تمسک کرده‌اند.

رواياتي است که دلالت مي‌کند بر اينکه نقيصه در قرآن واقع شده و چيزي از آن کم شده است، و تعبير اين روايات متفاوت است و مشتمل بر مضامين متعددي است، دسته‌اي از اين روايات دلالت بر آن دارد که عدد آيات قرآن بيش از عدد موجود است، دسته‌ ديگر دلالت بر آن دارد که تعداد آيات فلان سوره بيش از تعداد فعلي آن بوده است که در دست ماست، و قسم سومي دلالت مي‌کند بر نقص و افتادن فلان کلمه از فلان آيه، يا فلان آيه از فلان سوره در مواضع کثير و موارد فراوان.        

از قسم اول روايتي است که در کافي باسند خود از هشام بن سالم از امام صادق عليه‌السلام روايت کرده است که فرمود: قرآني که جبرئيل آن را براي حضرت محمد آورده بود هفت هزار آيه بوده است.[181]

و از قسم دوم روايتي است که سيوطي در اتقان نقل کرده به سند خود از عايشه که گفت: سوره احزاب در زمان پيامبر دويست آيه قرائت مي‌شد وقتي عثمان مصاحف را نوشت جز آنچه فعلا موجوداست باقي نماند.[182]

و مرحوم طبرسي در مجمع البيان از ابو علي فارسي در کتاب الحجة نقل کرده است که مي‌گفت: ابيّ به او گفت: احزاب را چند آيه مي‌خوانيد؟ گفت هفتاد و چند آيه. او گفت من آن را خواندم در زمان پيامبر در حالي که از سوره بقره طولاني‌تر بود.[183]

و از قسم سوم روايتي است که مرحوم کليني  به سند خود از امام صادق عليه‌السلام نقل کرده است درباره اين آيه شريفه: «و اتبعوا ما تتلوا الشياطين[184] » - «بولاية الشيطان – علي ملک سليمان[185] »

آنچه سياري با سند خود از امام صادق عليه‌السلام نقل کرده است در قول خداي تعالي: « وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ- في عليّ- قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا [186] ،[187]»

و نيز کليني از علي بن ابراهيم... از امام باقر عليه‌السلام نقل کرده است که فرمود: جبرئيل اين آيه را چنين به پيغمبر آورد: «بئسما اشتروا به انفسهم ٍأن يکفروا بما أنزل الله – في عليّ - بغياً.[188] [189] »

و نيز سياري با سند خود از امام صادق عليه‌السلام نقل کرده است که اين آيه چنين بوده است: «ان الذين يکتمون ما انزلنا من البينات و الهدي – في عليّ- من بعد ما بيّناه للناس في الکتاب او لئک يلعنهم الله ويلعنهم اللا عنون [190]».

و عياشي به سند خود از امير المؤمنين علي عليه السلام نقل مي کند در مورد قول خداي تعالي :« وإذا تولّي سعي في الأرض ليفسد فيها و يهلک الحرث و النسل – بظلمه و سوء سريرته- والله يحبّ الفساد»[191] ، [192]

و سيد جليل علي بن طاوس در فلاح السائل از امام باقر عليه اسلام نقل کرده است که خانم امام حسن عليه السلام مصحفي وشت وقتي کاتب به اين آيه رسيد‌« حافظوا علي الصلوات والصلاة الوسطي» حضرت فرمود: - وصلاة العصر- و قوموا لله قانتين[193].

و شيخ طوسي رحمه الله در تهذيب نقل کرده است که امام صادق عليه السلام فرمود: رجم در قرآن  قول خداي تعالي است که فرموده است« إِذَا زَنَى الشَّيْخُ وَ الشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ فَإِنَّهُمَا قَضَيَا الشَّهْوَةَ» [194]

و راغب اصفهاني در « المحاضرات» نقل کرده است که روايت شده است که عمر گفت اگر نمي گفتند عمر در کتاب خدا زياد کرده است در قرآن ثبت مي‌کردم، زيرا نازل شده است « الشيخ و الشيخه إذا زنيا فارجموهما البتّه  نکالاً من الله و الله شديد العذاب»[195]

مناقشه در طائفه پنجم از روايات.

اوّلا: همه‌ي اين روايات مخالف کتاب هستند و ما دستور داريم که از آنها اعراض کنيم و آنها را به ديوار بکوبيم، زيرا گزافه و باطل هستند، و ما درجواب از استدلال به طائفه‌ي دوّم وجه آن را بيان کرديم به همان جا رجوع شود.

علاوه‌ي برآنچه ذکر کرديم که قرائن قطعي فراوان داريم که در الفاظ قرآن کريم تصريح به نام مقدس حضرت علي عليه السلام و امامان از فرزندان ايشان نشده است.

و علاوه‌ي بر آنچه در اوائل بحث تحريف در مقام جواب اين توهم که رجم در قرآن امده بوده است و اينکه آيه‌‌هاي معروف به آيه رجم بوده است ذکر کرديم و گفتيم که اين روايت را کسي نقل کرده که اعتباري به قول او نيست، و اينکه اعتباري به فعل او نيست مگر از اين جهت که دلالت دارد بر اينکه حق در جانب خلاف آن است.

و علاوه بر اين رواياتي که دال بر آن است که آيات قرآن زائد بر قرآن فعلي است معارض است با روايتي که مرحوم طبرسي از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل کرده است که فرمود: از پيامبر اکرم(ص) سؤال کردم از ثواب قرآن، پس آن حضرت خبرداد به من ثواب هر سوره را به نحوي که نازل شده بود تا آنجا که مي فرمايد: پيامبر فرمود: تعداد جميع سوره‌هاي قرآن يکصدو چهارده سوره است، وجميع آيات قرآن شش هزارو دويست و سي و شش آيه است و جميع حروف قرآن سيصد و بيست و يک هزارو دويست و پنجاه حرف است[196].

و ثانياً سند بسياري از ا ين طائفه روايات مشتمل بر احمد بن محمد بن سيّار است که اتفاق بر فساد مذهب اوست و اينکه او کاذب و جاعل است، و بعض از متتبعين روايات تحريف را که محدث معاصر در کتاب خود جمع آوري کرده بررسي نموده و طبق تتبع ايشان در سند يکصدو هشتادو هشت روايت از آنها همين رجل فاسد به عنوان راوي وجود دارد.[197]

با توجه به اين مطلب ممکن است گفته شود که براي انسان اطمينان  حاصل مي شود که اين شخص معاند ومنافق، يا مأمور از طرف معاندان بوده تا روايات دروغ جعل کند و برکتاب خدا افتراء بزند،  وکتابي را که معجزه‌ي يگانه وجاودانه است از اعتبار ساقط کند و آن را در رديف انجيل و تورات محرف قرار دهد، تا آنکه براي مسلمانان امتياز و خصوصيتي باقي نماند، و زبان مسلمانان بر يهود و نصاري به اينکه کتاب آنها معتبر نيست بسته شود، خصوصاً با توجه به اينکه روايات اين شخص در غير اين مسأله از مسائل فقهي واحکام عملي بسيار کم است.

در اينجا ايرادي ندارد که عبارت بعض از علماء علم رجال را در باره سياري نقل کنيم.

مرحوم شيخ در فهرست مي گويد: احمد بن محمد بن سيّار ابو عبدالله کاتب از نويسندگان آل طاهر در زمان امام عسکري عليه السلام و معروف به سيّاري بوده است، او ضعيف الحديث ، فاسد المذهب ، راوي روايات بي محتوا ، و کسي است که روايات بدون سند زياد نقل کرده است، و کتابهاي بسياري تصنيف کرده است از جمله‌ي آنها کتاب« ثواب القرآن» ، کتاب طب، کتاب قرائت و کتاب نوادر است. تا آخر کلام مرحوم شيخ[198].

نجاشي  رجالي معروف مي گويد: احمد بن محمد بن سيار ابو عبدالله کاتب بصري است، در زمان امام عسکري از نويسندگان آل طاهر بوده و معروف به سيّاري است، ضعيف الحديث، فاسد المذهب است و حسين بن عبيد الله اينها را براي ما گفته و او راوي روايات پوج است و بدون سند زياد نقل مي کند و بعد نجاشي کتابهاي او را شمارش مي‌کند[199].

با همه‌ي اين احوال محدث معاصربرآن بوده است که حال اين راوي را اصلاح کرده و گفته هاي اورا معتبر، و روايات اش را حجيت بخشد به  اين جهت که : اولاً مستند تضعيف سياري تضعيف ابن عضائري است، و معروف است که تضعيفات او اعتباري ندارد.

و ثانيا: شيخ قمي‌ها  يعني ثقه‌ي جليل محمد بن يحيي‌العطار از او روايت نقل کرده است.

وثالثاً کليني بر او اعتماد کرده است، زيرا از او به بعض اصحابنا تعبير کرده است، که ظاهر در آن است که سياري از مشايخ اماميه است، يا از مشايخ ارباب  روايت و حديث است که روايات آنها معتبر است.

چهارم : آنکه محمد بن ادريس در مستطرفات سرائر از کتاب او روايت نقل کرده و در باره‌ي او گفته است اسم او ابو عبدالله و از اصحاب حضرت موسي بن جعفر و امام رضا عليه السلام است.

مصنف گويد: اما اينکه مستند تضعيف فقط قول ابن غضائري باشد صحيح نيست، زيرا متتبع خبير شيخ شوشتري در قاموس‌الرجال گفته است: در مورد سياري – غير از کشي و ابن غضائري و نجاشي و شيخ در فهرست و رجالش- شيخ در کتاب استبصار، و محمد بن علي بن محبوب بنابر نقل ابن غضائري، و حسين بن عبيدالله، و احمد بن محمد بن يحيي و محمد بن يحيي بنابر نقل فهرست و نجاشي، و نصر بن الصباح بنابر نقل کشي، و همين طور بقيه کساني که در اسناد او هستند از طاهر وراق، و جعفر بن ايوب، و شجاعي، و ابراهيم بن حاجب و هم چنين قمي‌ها که عبارتند از ابن الوليد و ابن بابويه و ابن نوح بنابر نقل ابن غضائري و نقل نجاشي و فهرست در محمد بن احمد بن يحيي در همه اين موارد درباره او خدشه شده است[200].

و اما روايت مثل شيخ قمي‌ها از او، جواب آن است که روايت او منحصر به رواياتي است که خالي از غلو و تخليط باشد و اين روش قدما در روايات ضعفا بوده است، به صحيح آن عمل مي‌کرده و از ضعيف آن اعراض مي‌کرده‌اند زيرا قرائن فراواني براي تشخيص اين مطلب داشته‌اند.

و اما اعتماد کليني بر بسياري، اولا: تعبير به بعضي اصحابنا مقصود آن است که عامي نيست. و در اين تعبير دلالت بر مدح و اعتبار روايت او وجود ندارد.

و ثانيا: اعتماد نسبت به آن قسمتي است که خالي از غلو و تخليط باشد.

و ثالثا: اين قول نمي‌تواند در قبال آن همه تصريح بر قدح او و ضعف روايات و فساد مذهب او مقاومت کند. و اما آنچه مرحوم بن ادريس در مستطرفات سرائر آورده است، علاوه بر آنکه عبارت او دلالت بر آن ندارد که آنچه روايت کرده از ثقات  و ممد و حين بوده است سه ايراد بر آن وارد است.

اولا: اينکه نام اين شخص احمد است نه ابو عبدالله، وبعضي مردم اگر چه کنيه آنها نام ايشان است، لکن در مورد سياري اين حرف صادق نيست.

و ثانيا: سياري در زمان امام عسکري عليه‌السلام بوده است همانطور که در تصريح فهرست و نجاشي گذشت و معاصر حضرت موسي بن جعفر و امام رضا عليه‌السلام اصلا نبوده است.

و ثالثا: بر فرض آنکه معاصر ايشان بوده است توصيف به اينکه از اصحاب آن دو بزرگوار بوده است واضح‌البطلان است، زيرا اين شخص قطعا مذموم است، پس چگونه مي‌تواند صحابي آن دو بزرگوار باشد.

با توجه به آنچه گفته شد شکي باقي نمي‌ماند که جايز نيست بر روايات اين شخص به هيچ وجه اعتماد شود، اگر نگوئيم که قرينه قائم است بر کذب و دروغ بودن روايات او.

از جميع آنچه گفتيم بطلان استدلال به رواياتي که دليل عمده بر قول به تحريف بود روشن شد، زيرا نه دلالت دارند و نه اعتبار و حجيت.

شبهه پنجم

شبهه پنجم از شبهات قائلان به تحريف آن چيزي است که در کلام بعضي[201] به نام دليل اعتبار مطرح شده است و غرض از آن اين است که عادت و اعتبار مساعد تحريف است. زيرا ملاحظه بعضي آيات و عدم ارتباط صدر و ذيل، و يا شرط  وجزاء اشعار دارد، بلکه دليل بر وقوع تحريف و تحقق نقص بين اجزاء است، زيرا نمي‌توان متلزم شد که بين اجزاء يک آيه ارتباط  نباشد، پس عدم ارتباط لامحاله کاشف است از نقص کلمه يا جمله‌اي که مصحح ارتباط و مکمل تناسب بين اجزاء و مناسبت بين صدر و ذيل يا شرط و جزاء است.

گفته‌اند يکي از اين موارد آيه مبارکه است که مي‌فرمايد: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا[202] » يعني اگر خوف آن را داشتيد که در باره يتيمان به قسط و عدل رفتار نکنيد پس نکاح کنيد آنچه خوش داريد از زنها  دو يا سه يا چهار زن، پس اگر ترسيديد که به عدالت رفتار نکنيد يک زن بگيريد يا از کنيزان بهره ببريد اين نزديک‌تر است که ستم نکنيد.

زيرا خوف رعايت نکردن قسط در يتيمان ربطي به نکاح زنها و تعدد ازدواج ندارد، پس ناچار بايد ملتزم شد که بين شرط و جزاء چيزي سقط شده و افتاده است.

مؤيد اين معني روايتي است که در احتجاج از اميرالمؤمنين نقل شده در جواب زنديقي که از آن حضرت در اين باره پرسيد، آن حضرت جواب دادند: اينکه تو انکار مي کني وخرده مي‌گيري و مي‌گويي که قسط  درباره ايتام ربطي به نکاح زنها ندارد، و همه زنها يتيم نيستند، پس به جهت آن است که منافقان از قرآن سقط کرده‌اند، و بين قول در ايتام و نکاح نساء از خطاب و قصص اکثر از ثلث قرآن بوده است.[203]

جواب از اين شبهه با مراجعه مختصر به تفاسير معلوم مي‌شود، زيرا از احدي از مفسران نقل نشده است از صدر اول اسلام تا اين زمانهاي متأخر که ارتباط آيه مذکور را منکر شده باشند، و در اينجا مناسب است آنچه مرحوم طبرسي در مجمع‌البيان در شأن نزول آيه و کيفيت ارتباط بين صدر و ذيل آن و شرط و جزاء از اعلام  مفسرين نقل کرده بياوريم.

مرحوم طبرسي در مجمع البيان گفته است:

در سبب نزول اين آيه و کيفيت نظم حاصل از آن و اتصال اجزاء آيه بر چند قول اختلاف کرده‌اند.

اول: آنکه اين آيه درباره يتيمه‌اي که تحت سرپرستي ولي شرعي خود بوده، و داراي مال و جمالي بوده است و اين ولي شرعي رغبت در مال و جمال او داشته و بدين جهت مايل به ازدواج با او بوده است بدون آنکه مهريه او را مثل سائر دختران بپردازد نازل شده است. در اينجا اين گونه اولياء نهي شده‌اند که با اين دختران ازدواج کنند مگر آنکه در مورد مهر آنها مثل سائر دختران عدالت را پيشه کنند، و به آنها دستور داده شده است که از سائر زنها تا چهار زن مي‌توانند بگيرند، اين مطلب از عايشه نقل شده است.

و اين مطلب در تفسير اصحاب ما نيز روايت شده است و گفته‌اند که اين آيه متصل به آيه مبارکه «وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللاَّتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ [204] » و «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا.» اين قول را حسن و جبائي و مبرّد گفته‌اند.

دوم: اينکه اين آيه درباره مردي نازل شد که چهار زن و يا پنج و يا شش و يا ده زن مي‌گرفت و مي‌گفت چه اشکالي دارد که من هم مثل فلان شخص ازدواج متعدد کنم، و وقتي اموالش تمام مي‌شد به مال يتيمي که سرپرستي او را داشت تجاوز مي‌کرد و در راه زن گرفتن خرج مي‌کرد، خداوند آنها را نهي کرد که بيش از چهار زن بگيرند تا محتاج به تصرف در مال يتيم نشوند، و اگر از اين مطلب حتي با چهار زن گرفتن هم ترسيدند به يک زن اکتفاء کنند، اين قول از عباس و عکرمه نقل شده است.

سوم : آنکه در مال ايتام مقيد بودند و بر خود سخت مي‌گرفتند و مراعات مي‌کردند  لکن در مورد زنها چنين نبودند چند زن مي‌گرفتند و بين آنها به عدالت رفتار نمي‌کردند خداوند متعال به آنها فرمود همان طور که مي‌ترسيد  که در مورد ايتام عدالت را مراعات نکنيد در مورد زنها نيز چنين باشيد يک تا چهار زن بيشتر نگيريد. اين قول از سعيد بن جبير، و سدي و قتاده و ربيع و ضحاک و در يک روايت از ابن عباس نقل شده است.

چهارم: آنکه به جهت ايمان و تصديقي که داشتند از سرپرستي ايتام و خوردن اموال آنها إبا و امتناع داشتند، خداوند متعال به آنها فرمود: شما که اين امور را در اموال ايتام مراعات مي‌کنيد همين طور از زنا پرهيز کنيد، و به جاي آن ازدواج کنيد از يک تا چهار زن، اين قول از مجاهد نقل شده است.

پنجم: قولي است که از حسن نقل شده است که اگر مي‌ترسيد که در مورد يتيمه‌اي که سرپرستي او را بر عهده داريد و در دامن شما تربيت مي‌شود عدالت به خرج ندهيد، ازدواج کنيد با زناني که دوست داريد و براي شما حلال است يتيم‌هايي که در دامن خويشان شما هستند دو و سه و چهارتا، اين قول را جبائي گفته که خطاب متوجه به ولي يتيمه است وقتي که بخواهد با او ازدواج کند.

ششم: آن چيزي است که فراء گفت است به اين مضمون که اگر پرهيز داريد از خوردن اموال ايتام همين طور پرهيز کنيد از جمع بين زنها و اينکه عدالت را درباره آنها رعايت نکنيد، و ازدواج نکنيد مگر با کسي که ايمن از ستم کردن بر او هستيد،  قاضي ابو عاصم گفته است: قول اول اولي و اقرب به نظم آيه و لفظ آن است کلام مرحوم طبرسي در مجمع‌البيان در اينجا به پايان رسيد.[205]

مؤلف گويد: بر فرض که ما اين قول را قبول کنيم که احاطه به ارتباط بين مطالب آيات نداريم لکن اين مطلب مستلزم قول به تحريف نيست، چرا آيه در اين هنگام از متشابهاتي ‌که علم آن نزد اهلش که راسخون در علم هستند نباشد، زيرا دليلي نداريم که آيه از محکماتي باشد که دلالت آن واضح و مقصود آن قابل فهم است.

از همه آنچه گفته شد بطلان دليلي که نام آن را دليل «اعتبار» گذاشته‌اند روشن شد، بلکه اعتبار مساعد است، بلکه دلالت ميٍ‌کند بر عدم تحريف، زيرا مکرر گذشت که قرآن معجزه جاودانه و يگانه است و از هنگام نزول به اين صفت متصف بوده است، و بين مسلمانان به همين جهت معروف بوده است، چرا که لازمه استمرار شريعت تا روز قيامت آن است که معجزه آن تا روز قيامت صلاحيت بقاء و قابليت دوام را داشته باشد، و پر واضح است که مسلمانان به قرآني که نظير نداشته و ندارد اهتمام کامل به حفظ آن در سينه‌ها و کتب داشته‌اند براي آنکه دين به بقاي آن باقي بماند و شريعت در سايه آن حفظ شود. با توجه به اين نکته چگونه ممکن است که دست تحريف به مقام شامخ قرآن برسد، و جنايت تحريف در مثل قرآن واقع شود، بلکه چگونه با وجود حفظ خداوندي که آن را به غرض هدايت نازل کرده است که تا روز قيامت هدايتگر جميع است باشد ممکن است که تحريف شود، و چگونه مسلمانان به چنين امري راضي شده‌اند.

بنابراين اعتبار دليل قطعي بر عدم تحريف است.

نتيجه بحث: از آنچه گفتيم با سپاس از خداوند معلوم شد که قول به تحريف به معنايي که گفتيم که محل بحث و مورد کلام است با آنکه مجرد خيالي است که منشأ آن مغرور شدن به ظواهر بعضي روايات بدون تأمل در دلالت يا تتبع در سند، يا جهات ديگري است که اشاره شد، ادله محکم و حجت‌هاي واضح بر بطلان آن وجود دارد.

در اينجا بحث را به پايان مي‌بريم با اطمينان به اينکه با توجه و ملاحظه و دقت در آنچه نگاشتيم .البته خالي از عناد و تعصب و با رعايت منطق و انصاف جايي براي شک و شبهه باقي نمي‌ماند، و اين بدان جهت است که شبهات پنچ‌گانه را جواب داديم، و دليل‌هاي هفتگانه قاطع را که دال بر عدم تحريف بود بيان کرديم، و نيز بطلان اين قول سخيف که موجب تزلزل اساس دين و تضعيف مسلمانان از يک سو، و ابتلاء طائفه محقه و فرقه ناجيه به افتراء و بهتان آنها به شيعه مي‌شد از جهت ديگر معلوم شد.

نوشتن اين سطور به دست بنده محتاج به رحمت پروردگار بي نيازش محمد موحدي لنکراني مشهور به فاضل فرزند علامه فقيه فقيد آيت الله فاضل موحدي لنکراني ( قدس سره الشريف) در روز بيست و هفتم ماه رجب 1394 هجري قمري مصادف با بعثت نبوي تمام شد، و اين نوشته در شهر دارالعباده يزد که در آن شهر به حالت تبعيد به سر مي‌بردم به اتمام رسيد.


[142] . الاتقان في علوم القرآن: 1 / 216.
[143]. طبقات ابن سعد: 2 / 338.
[144] . فهرست ابن نديم: 29 / 30.
[145] . الاتقان في علوم القرآن: 1 / 216 / 217.
[146] . شرح السنه: 4 / 521 – 523.
[147] . الاتقان في علوم القرآن: 1 / 216.
[148] . ر.ک: الميزان، 12، ص 132.
[149] الميزان: 12 / 127 – 128.
[150] . صحيح بخاري: 5/ 186.
[151] . احتجاج طبرسي: 1 / 607.
[152] . اختيار معرفه الرجال: 3، شماره 4.
[153] . تفسير قمي، 1/109.
[154] . مختصر بصائر الدرجات، 213، حديث 254.
[155] . خصال شيخ صدوق، حديث 232، باب الثلاثه.
[156] . کامل الزيارات، 362، باب 79.
[157] . مهج الدعوات، 461.
[158] . مقتل الحسين خوارزمي. 2/6-7.
[159] . مصباح الزائر، 464، المزار الکبير، 297.
[160] . کافي، 1/437، کتاب الحجة، باب 109، حديث 6.
[161] . التنزيل و التحريف: 2.
[162] . کافي، 1/ 417، کتاب الحجة باب 108، حديث 26.
[163] . کافي، 1/ 423، کتاب الحجة باب 108، حديث 58.
.[164] کافي : 2/627.
[165] . کافي: 2/ 628.
[166] . سوره نساء، 59.
[167] . کافي: 1/286.
[168] . غيبت نعماني، 318، باب 21، حديث 5.
[169] . رجال کشي: 290،‌ شماره 511.
.[170] سوره بينه، آيه 1.
[171] . کافي، 2/631.
[172] . تفسير قمي، 1/29.
[173] . سوره آل عمران، آيه 33.
[174] . تفسير عياشي، 1/168، حديث 30.
[175] . سوره آل عمران، 123.
[176] . تفسير عياشي، 1/ 196، حديث 135.
[177] . سوره آل عمران، 128.
[178] . سوره حشر آيه 7.
[179] . سوره نساء، آيه 80.
[180] .التنزيل و التحريف للسياري: 15-16 مخطوط.
[181] . کافي: 2/634.
[182] . فضائل القرآن ابي عبيد: 320، الاتقان في علوم القرآن، 3/82.
[183] . مجمع البيان 1: 203 مسند احمد ؟؟8/41.
[184] . سوره بقره، آيه 102.
[185] . کافر: 8/290.
[186] .سوره بقره 91.
[187] . التنزيل و التحريف للستياري: 7.
[188] . سوره بقره آيه 90.
[189] . کافي: 1/ 417.
[190] .التنزيل و التحريف لليساري و آيه در سوره بقره شماره 192 مي‌باشد.
[191] . سوره بقره آيه 205
[192] . تفسير عياشي  1/101
[193] . سوره بقره آيه 238
[194] . تهذيب الاحکام 10/ 3. کتاب الحدود
[195] . محاضرات الادباء 4/168.
[196] .  مجمع البيان 10/188- 189
[197] . مرحوم ميرزا مهدي بروجردي، برهان روشن: 70-
[198] . فهرست شيخ طوسي:66. شماره 70
[199] . رجال نجاشي: 80، شماره 192
[200] . قاموس الرجال، امر 611، ترجمه احمد بن محمد بن محمد بن سيار السياري.
[201] . مقصود صاحب کفاية‌ است، کفايه الاصول: 284، 285، بحث حجيت ظواهر.
[202] . سوره نساء، آيه 3.
[203] . احتجاج طبرسي، 1/598.
[204] . سوره نساء، آيه 127.
[205] . مجمع‌البيان، 3/13- 14.
  قبل »