جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احكام و فتاوا
دروس
معرفى و اخبار دفاتر
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
اخبار
مناسبتها
صفحه ويژه
عدم تحريف در قرآن « کتابخانه « صفحه اصلى  

« بعد قبل »

و عثمان و خالد و ابان فرزندان سعيد بن عاص و مغيرة بن شعبه و حصين بن نمير و علاء بن حضرمي و شرحبيل بن حسنه طانحي، و حنظله بن ربيع اسدي و عبدالله بن سعد بن أبي سرح نيز مي‌نوشتند که شخص اخير خائن در کتابت بود و پيامبر او را لعن کرد و او مرتد شد.[77]

و عکرمه، و مجاهد، و سدي ، و فراء ، و زجاج، و جبائي و امام باقرعليه السلام روايت کرده‌اند که عثمان وحي را مي‌نوشت و گاهي در آن تغيير مي‌داد و به جاي «غفور رحيم»، «سميع عليم» مي‌نوشت ، و  جاي «سميع عليم» «عزيزحکيم» مي‌نوشت، و امثال اينها، و در شأن او خداوند اين آيه را  نازل کرد. « وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ»[78].

و سيد در طرائف گفته است: از طرائف آن چيزي است که از عثمان نقل کرده‌اند که عثمان درباره‌ي اين آيه که مي فرمايد« إِنْ هَـذَ نِ لَسَـحِرَ نِ» گفت: در قرآن غلط وجود دارد که عرب آن را اصلاح خواهد کرد، به عثمان گفتند آيا آن را اصلاح نمي‌کني، گفت: واگذاريد، زيرا نه حرامي را حلال مي‌کند و نه حلالي را حرام مي‌کند، و ابن قتيبه نيز اين حديث را در کتاب المشکل ذکر کرده است[79].

و سپس فرموده است: کاش مي‌دانستيم که غلط در قرآن از کيست، اگر عثمان معتقد است که از جانب خداست پس اين کفر جديدي است و اگر از طرف غير خداست ، چگونه کتاب خدا با تبديل وتغيير نازل شده است.

و اما معاويه، عده‌اي از اهل سنت او را از کاتبان وحي شمرده‌اند، با آنکه همه روايت کرده‌اند که او بعد از فتح مکه وتقريباً شش ماه قبل از وفات پيغمبر اکر صلي الله عليه و آله و سلم مسلمان شده بود.

سپس در طرائف گفته است چگونه عقل قبول مي‌کند که در نوشتن وحي به معاويه اعتماد شود در حالي که او قريب العهديه کفر بود و وقتي هم مسلمان شد در اسلام قاصر بود[80].

و ابن ابي الحديد گفته است: معاويه يکي از کاتبان پيامبر اکرم بوده و در اينکه چه چيزي را مي‌نوشت اختلاف است، اما آنچه نزد محققان از اهل سيره مسلم است اين است که وحي را حضرت امير المؤمنين عليه السلام و زيد بن ثابت و زيد بن ارقم مي‌نوشتند. و حنظله بن ربيع، تميمي و معاوية بن ابي سفيان نامه‌هاي آن حضرت را به پادشاهان و رأي قبائل مي‌نوشتند، و کارهاي روزانه آن حضرت را يادداشت مي‌کردند، و همچنين مقدار اموال صدقات را که جمع‌آوري مي‌شد و بين فقراء تقسيم مي‌کرد مي‌نوشتند[81].

اما جواب از اين شبهه: علاوه بر آنکه ممکن است ادعاي دوم را اصلاً قبول نداشته باشيم، مي‌توان ادعاي اول را نيز منع کرده بنابر اين نوبت به ردّ ادعاي دوم نمي‌رسد.

براي توضيح مطلب به ناچار بايد رواياتي راکه ظاهر آنها آن است که قرآن بعد از وفات پيامبر جمع‌آوري شده آورده و جواب بدهيم.

اين روايات را در «کنز العمال»آورده و  رويات بسياري است .

1ـ زيد بن ثابت مي‌گويد: ابوبکر از کشته شدن اهل يمامه مطلع شده و اين در حالي بود که عمر نزد او بود، ابوبکر گفت به من خبر داده‌اند که قراء قرآن در جنگ يمامه همه کشته شده‌اند، و من مي‌ترسم که قاريان قرآن در سائر جاها نيز چنين سرنوشتي داشته باشند، بنابراين نظر من آن است که قرآن را جمع کنيم، زيد مي‌گويد به عمر گفتم: چگونه کاري را انجام بدهيم که پيامبر انجام نداده است؟ عمر گفت: قسم به خدا اين کار خير است، پس همچنان عمر با من صحبت مي‌کرد تا قانع شدم و تصميم بر جمع قرآن گرفتم.

سپس ابوبکر به زيد گفت: نوجواني هستي که مورد تهمت نيستي و از کاتبان وحي بوده‌اي بنابراين قرآن را جمع آوري کن، سپس ميگويد آن قدر با من صحبت کردند تا قانع شدم و قرآن را از کاغذها، و نوشته‌ي روي سنگ‌ها و استخوانها، و برگ خرما و سينه‌ي مردم جمع‌آوري کردم، تا آنکه آخر سوره‌ي برائت را نزد خزيمة بن ثابت انصاري يافتم که غير از او نمي دانست يعني از آيه « لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ»[82] تا آخر سوره برائت، در زمان حيات ابي بکر صحيفه‌هائي که قرآن در آن جمع شده بود نزد او بود. سپس نزد عمر بود و وقتي عمر مرد نزد حفصه‌ دختر او بود.[83]

2ـ صعصعه مي‌گويد: اول کسي که قرآن راجمع کرد و قائل به ارث براي کلاله شد ابوبکر بود.[84]

3ـ از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل کرده‌اند که فرمود: بالاترين اجر نسبت به قرآن در بين مردم اختصاص به ابوبکر دارد، زيرا او اول کسي بود که قرآن را در بين دو جلد جمع کرد. «يعني به صورت کتاب» و در روايتي چنين است: اولين کسي بود که کتاب خدا را جمع کرد.[85]

4ـ هشام بن عروه نقل مي‌کند که وقتي قاريان قرآن دريمامه قتل عام شدند ابوبکر مضطرب شد و ترسيد که قرآن ضايع شود به عمر بن خطاب و زيد بن ثابت گفت: بر در مسجد بنشينيد و هر کس دو شاهد آورد که چيزي از کتاب خداست آن را بنويسيد.[86]

5ـ ابن شهاب از سالم بن عبدالله و خارجه نقل کرده است که ابوبکر قرآن را در کاغذها جمع‌آوري کرده بود و از زيد بن ثابت خواست که آن را ملاحظه کند، زيد امتناع کرده ابوبکر از عمر کمک خواست، او اين کار را کرد و نوشته‌ها نزد ابوبکر بود تا از دنيا رفت، سپس نزد عمر بود تا او هم از دنيا رفت ، بعد از عمر نزد حفصه زن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود ، عثمان نزد حفصه فرستاد و نوشته‌ها را از او مطالبه کرد، او از اين کار امتناع کرد تا آنکه عثمان تعهد کرد که آنها را به او برمي‌گرداند، در اين وقت حفصه آنها را به عثمان داد، عثمان اين نوشته‌ها را نسخه برداري کرد و سپس اصل آن را نزد حفصه فرستاد، و تا آخر نزد او بود.[87]

زهري مي‌گويد: سالم بن عبدالله به من خبر داد که مروان نزد حفصه مي‌فرستاد و از او صحفي را که قرآن در آن نوشته بود مطالبه مي‌کرد. و حفصه از اين کار امتناع مي‌کرد، وقتي حفصه از دنيا رفت و از دفن او برگشتم مروان کسي را نزد عبدلله عمر فرستاد تا آن نوشته‌ها را نزد او بفرستد، عبدالله فرستاد و مروان آنها را پاره کرد، و سپس گفت: اين کار را کردم زيرا آنچه در اين کاغذها بود قبلاً نوشته شده و در قرآنها حفظ شده، و من ترسيدم که در طول زمان عده‌اي شک کنند يا بگويند چيزي در آن بوده که « در قرآن هاي موجود» نوشته نشده است. [88]

6ـ هشام بن عروه از پدرش نقل مي‌کند که: وقتي اهل يمامه کشته شدند. ابوبکر به عمر و زيدبن ثابت فرمان داد و گفت بر در مسجد بنشيند، و اگر کسي چيزي از قرآن آورد و دو نفر شهادت دادندکه از قرآن است آن را ثبت کنيد و بنويسيد، و اين بدان جهت بود که در يمامه‌عده‌اي از اصحاب رسول خدا(ص) کشته شده بود که قرآن را جمع کرده و حفظ داشتند.

7ـ محمّدبن سيرين گفته است: عمر کشته شد در حالي که قرآن را جمع نکرده بود.[89]

8ـ حسن نقل مي‌کند که عمر درباره آيه‌اي از کتاب خدا پرسيد، به او گفته شد: اين آيه را فلان کس مي‌دانست و او در روز يمامه کشته شد، عمر گفت «انا لله» و سپس دستور به جمع قرآن داد، و او اول کسي بود که قرآن را در مصحف و به صورت کتاب جمع‌آوري کرد.[90]

9ـ از يحيي بن عبدالرحمن بن حاطب نقل کرده‌اند که گفت عمر بن خطاب تصميم گرفت که قرآن را جمع‌آوري کند، از اين رو در بين مردم خطابه‌اي ايراد کرده و گفت: هر کس چيزي از قرآن را از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  دريافت کرده نزد ما بياورد، و مردم آن زمان قرآن را در کاغذ والواح و ورق نخل مي‌نوشتند، و عمر از هيچ کس قبول نمي‌کرد مگر آنکه دو شاهد با خود بياورد که شهادت بدهند که آنچه آورده‌اند از قرآن است، عمر کشته شد در حالي که هنوز مشغول گردآوري قرآن بود.

سپس عثمان به مردم گفت: هر کس چيزي از قرآن نزد اوست بياورد، او هم فقط با شهادت دو شاهد قبول مي‌کرد ، خزيمة بن ثابت آمد و گفت: دو آيه را ننوشته‌ايد، گفتند آن دو آيه کدام است؟ گفت من آنها را خودم از رسول خدا شنيده‌ام ، و سپس خواند: «لقد جائکم رسول من أنفسکم عزيز عليه ما عنتم ...»[91] تا آخر سوره‌ي توبه، عثمان گفت من هم شهادت مي‌دهم که اينها کلام خداست، سپس پرسيد آنها را در کجاي قرآن قرار دهيم؟ خزيمه گفت: آنها را در آخرين سوره‌اي که قرآن به آن ختم شده به ترتيب نزول قرار بده، عثمان آنها را در آخر سوره‌ي برائت قرار داد.[92]

10ـ از عبدالله بن فضاله نقل شده است که گفت: وقتي عمر خواست قرآن را جمع کند عده‌اي از اصحاب را جمع کرده و گفت: اگر در لغتي اختلاف پيدا کرديد که چگونه بنويسيد، در اين صورت به لغت «مُضَر» بنويسيد، زيرا قرآن بر مردي از قبيله‌ي مُضَر نازل شده است.[93]

11ـ جابر بن سمره مي‌گويد: از عمر بن خطاب شنيدم که مي‌گفت: ننويسند اين مصحف‌هاي ما را مگر جوانان قريش يا ثقيف.[94]

12ـ سليمان بن ارقم از حسن و ابن سيرين و ابن شهاب زهري که شخص اخير از همه در احاديث مسلط تر بوده نقل کرده است که اينها گفتند: وقتي قاريان قرآن در جنگ يمامه قتل عام شدند که تعداد آنها چهار صد نفر بود، زيد بن ثابت با عمربن خطاب ملاقات کرده و گفت اين قرآن جامع دين ماست، و اگر قرآن از ميان برود، دين از بين خواهد رفت، و من تصميم گرفته‌ام که قرآن را به صورت کتابي جمع‌آوري کنم، او گفت: صبر کن تا در اين باره از ابوبکر بپرسم ، سپس با يکديگر نزد ابوبکر رفتند و مطلب را در ميان گذاشتند.

ابوبکر گفت مهلت دهيد تا با مسلمانان در اين باره مشورت کنم، سپس براي مردم سخنراني کرده و تصميم خود را با آنها در ميان گذاشت، مسلمانان او را در اين کار تصديق کردند و گفتند کار درستي است، سپس ابوبکر دستور داد که منادي در ميان مردم ندا کند که : هر کس چيزي از قرآن در نزد اوست بياورد. حفصه گفت وقتي به اين آيه رسيد به من خبر دهيد: «حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى»[95] و وقتي به اين آيه رسيدند گفت: بنويسيد « و الصلاة الوسطى و هي صلاة العصر» عمر به او گفت : آيا براي اين مطلب شاهد داري؟ گفت: ندارم، عمر گفت: قسم به خدا داخل قرآن نمي‌شود آن چيزي که زني به آن شهادت بدهد و براي اثبات مطلب خود بينه نداشته باشد.[96]

13- خزيمة بن ثابت گويد: اين آيه را نزد عمر و زيد بن ثابت آوردم: « لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ » زيد گفت چه کسي  با تو شهادت مي دهد که اين آيه‌ي قرآن است؟ گفتم : قسم به خدا نمي دانم، عمرگفت من با او شهادت مي‌دهم[97].

14- يحيي بن جعده نقل مي کند که عمر از کسي آيه ‌اي ازکتاب خدا را قبول نمي کرد مگر آنکه دو شاهد برآن شهادت بدهند، شخصي از انصار دو آيه آورد و عمر گفت، غير از خودت شاهدي نمي خواهم، و آيه اين بود :« لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ » تا آخر سوره مبارکه[98]

15- ابو اسحاق نقل مي کند که وقتي عمر بن خطاب مصحف را جمع آوري کرد پرسيد چه کسي اعلم مردم به زبان عرب است؟ گفتند سعيد بن عاص، پرسيد چه کسي بهتر مي نويسد و خوش خط تر است گفتند: زيد بن ثابت، عمر گفت،  بنابراين سعيد املاء کند و زيد بنويسد، آنها چهار مصحف نوشتند، يکي را به کوفه و يکي را به بصره و يکي به شام و يکي را به حجاز فرستاد.[99]

16- اسماعيل بن عياش از عمر بن محمد واو از پدرش نقل مي کند که انصار نزد عمر آمدند و گفتند: ايا قرآن را در يک مصحف جمع آوري کنيم؟، عمر گفت: شما اقوامي هستيدکه در زبان شما غلط وجود دارد،  من خوش ندارم که در قرآن غلط داخل شود و اجازه نداد.[100]

17 زهري از انس بن مالک نقل کرده است که حذيفه بن يمان نزد عثمان آمد و با اهل شام و عراق درفتح از منستان و آذربايجان مي جنگيد متوجه شد که اهل شا م وعراق در قرائت قرآن اختلاف دارند، به‌عثمان گفت : اي امير المؤمنين، اين امت را درياب قبل از آنکه د رمورد کتاب خدا اختلاف در ميان آنها ايجاد شود، همان طور که يهود ونصاري دچار اختلاف و تفرقه شدند، عثمان نزد حفصه فرستاد و گفت: صحف را نزد من بفرست تا از روي آنها نسخه برداري کنم وسپس به تو برگردانم، حفصه صحف رانزد عثمان فرستاد، عثمان زيد بن ثابت وسعيد بن عاص، وعبدالرحمن بن حارث بن هشام و عبدالله ابن زبير را خواست و دستور داد که آن نسخه ها را در مصحف ها بنويسند، وبه گروه سه گانه قريش گفت: اگر بين شما و زيد بن ثابت اختلافي پيداشد، در اين صورت به زبان قريش بنويسيد، زيرا قرآن به زبان قريش نازل شده است، وقتي کتابت تمام شد و چند مصحف آماده شد عثمان به هر منطقه‌اي يکي از آنها را فرستاد و دستور داد هرچه غير از آنها بود بسوزانند.

زهري مي گويد: من اين آيه را از رسول خدا شنيده بودم« مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَاعَـهَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ »[101]  لکن آن را در مصحف جمع آوري شده نديدم تا آنکه آن را نزد خزيمة بن ثابت يا فرزند او پيدا کردم وملحق به سوره خودش کردم.

زهري نيز مي گويد: که در زمان جمع آوري قرآن در زمان عثمان در کلمه« تابوت» و« تابوه» اختلاف پيدا شد، قرشيها گفتند« التابوت» ثبت کنيد، وزيد بن ثابت مي‌گفت: « التابوه» صحيح است، دعوي را نزد عثمان بردند، عثمان گفت « التابوت» بنويسيد، زيرا قرآن به زبان قريش نازل شده است[102].

18- ايوب از ابي قلابه نقل مي کند که در زمان خلافت عثمان افرادي به عنوان معلم قرآن به افراد درس قرآن مي آموختند، بين شاگردان آنها اختلاف افتاده بود به حدي که اختلاف به معلمين سرايت کرده بود و هرکدام قرائت ديگري را تکفير مي کردند، اين مطلب به گوش عثمان رسيد، براي مردم سخنراني کرد و گفت شما در پيش من در خواندن قرآن اختلاف داريد وغلط مي‌خوانيد، چه رسد به کساني از اهل شهر که مسلماً از شما اختلاف بيشتري دارند، پس اي اصحاب محمدصلي الله عليه و آله و سلم  جمع شويد و براي مردم  « امامي»[103] بنويسيد.

أبو قلابه مي گويد: جد مالک بن انس مي گفت: من د رميان کساني بودم که املاء مي کردم و آنها مي نوشتند، گاهي در آيه‌اي اختلاف پيش مي‌آمد، بعضي مي گفتند فلان شخص مي‌داند و گاهي آن شخص غائب بود يا در بعض روستاها بود، در اين هنگام ما قبل و مابعد آن را مي نوشتند و آن موضوع را خالي ميگذاشتند تا آنکه او بيايد يا آنکه نزد او ميفرستادند و مي پرسيدند، وقتي از نوشتن مصحف فارغ شد به اهل شهر ها نوشت که من چنين کردم و آنچه نزد من غير از اين قرآن بود محوکردم شما هم همين کار را بکنيد وغير از اين نسخه را محو کنيد.[104]

19- ابن شهاب مي‌گويد به ما چنين رسيده که قرآن زيادي را که نازل شده بوده عده‌اي حفظ داشتند و همه‌ي آنها در جنگ يمامه کشته شدند، و کسي هم نمي دانست و در جاي خاصي هم نوشته وجمع آوري نشده بود، وقتي ابوبکر و عثمان قرآن راجمع کردند، البته در صحف متفرقه تا آنکه عثمان موفق به آن شد که آن را جمع آوري کند درچند نسخه و به شهرها بفرستد و در ميان مسلمانان پخش کند[105]

20- مصعب بن سعد مي گويد: عثمان قرائت ابّي و عبدالله و معاذ را شنيد، و چون اختلاف در آنها ديد براي مردم سخنراني کرد و گفت پيامبر شما پانزده سال است که از دنيا رفته و شما در قرآن اختلاف داريد؟ هر کس چيزي از قرآن نزد اوست براي من بياورد، در اين هنگام افراد آنچه از قرآن در لوح و استخوان و ورق نخل نوشته بدند مي آوردند، هرکس مي‌اورد عثمان از او مي پرسيد، آيا خودت از پيامبر شنيده‌اي؟ سپس پرسيد چه کسي فصيح ترين مردم است؟ گفتند: سعيد بن عاص، پرسيد چه کسي بهتر مي نويسد؟ گفتند: زيد بن ثابت‌، در اين هنگام عثمان گفت: زيد بنويسد و سعيد املاء کند.

با همين روش مصاحفي نوشت ودر شهرها منتشر کرد، و کسي هم براو خرده نگرفت[106]

21- از ابي المليح نقل شده که گفت: عثمان بن عفان وقتي که تصميم گرفت قرآن را در مصحف« کتاب » جمع آوري کند گفت: هذيل املاء کند وثقيف بنويسد[107]

22 عبد الأعلي ابن عبدالله بن عامر قرشي مي گويد: وقتي از جمع آوري مصحف فارغ شدند آن را نزد عثمان آوردند، عثمان ملاحظه کرد و گفت: خوب وزيبا انجام داديد، لکن در آن غلط‌هائي مي بينم که عرب طبق زبان خود آنها را اصلاح مي‌کند[108]

23- از عکرمه نقل شده که گفت: وقتي قرآن جمع آوري شده را نزد عثمان آوردند در آن غلط مشاهده کرد، گفت: اگر املاء کننده از هذيل، و نويسنده از ثقيف بود اين ها در آن وجود نداشت[109]

24- از عطاء نقل شده که عثمان بن عفان وقتي قرآن را جمع آوري کرد نزد ابي بن کعب فرستاد که او املاء مي کرد و زيد بن ثابت مي نوشت و سعيد بن عاص اعراب گذاري مي کرد ، بنابراين قرآن عثمان بر قرائت ابيّ و زيد است[110]

25- از مجاهد نقل شده که عثمان به ابي بن کعب دستور داد که املاء کند وزيد بن ثابت بنويسد، وسعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حارث اعراب گذاري کنند[111]

26- از زيد بن ثابت نقل شده است که گفته است: وقتي مصاحف را نوشتيم آيه«مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَـهَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ» تا قول خداي تعالي « تبديلا» را در آن نيافتم و خزيمه چون رسول خدا شهادت اورا به جاي شهادت دو نفر قبول فرموده بود شهادت داد که اين آيه نزد اوست و از قرآن است.

در اينجا روايات ديگري نيز هست مثل آنچه در  اتقان نقل شده به اين مضمون که اول کسي که قرآن راجمع کرد ابوبکر بود و زيد آن را نوشت تا آخر روايت، و  صريح تر از همه روايتي است که در اتقان از «فوائد الديرعا قولي»  نقل کرده که از ابراهيم بن بشار و او از  سفيان بن عيينه و او از زهري و او از عبيد، و او از زيد بن ثابت نقل کرده که گفت: پيامبر خدا رحلت فرمود و قرآن دريک جا جمع نشده بود[112]

اينها اهم رواياتي بود که در باب جمع قرآن نقل کرده اند و ظاهر آنها آن است که در اين جهت اتفاق دارند که قرآن در زمان پيامبراکرم صلي الله عليه و آله و سلم جمع آوري نشده و به صورت کتاب  نبوده است. امّا همه اين روايات به جهات مختلفي مخدوش است که به ا ين جهات مي‌پردازيم.

امّا نقد اين روايات: بايد گفت که اين روايات از جهات متعددي قابل خدشه است.

جهت اوّل: اينکه خود اين روايات با يکديگر تناقض دارند، و مي دانيم که درجائي که روايات متناقض باشند اعتماد برآنها صحيح نيست ، و تناقض در اين روايات در امور متعدد و متکثري است که عمده‌ي آن به آنچه ذيلا نگاشته مي شود بر مي‌گردد.

الف: ظاهر بعض از اين روايات مثل روايت اول تا ششم آن است که جمع قرآن در زمان ابوبکر بوده است و درهمان روايات آ‌مده است که ابوبکر مضطرب و نگران از آن بود که مبادا قرآن ضايع شود، و ظاهر بعض ديگر آن است که عمر دستور داد قرآن را جمع آوري کنند ، مثلا روايت هشتم و پانزدهم و در بعض ديگر تصريح شده است که جمع قرآن در زمان عثمان بوده است، و همان طور که ملاحظه شد در روايت هفتم تصريح به آن شده که عمر کشته شد و هنوز قرآن جمع آوري نشده بود.

در عين حال در اين موضوع روايتي ديگر وجوددارد که دلالت مي‌کند براينکه قرآن را سالم غلام ابي حذيفه جمع آوري کرده است وروايت چنين است:

"ابن اشته" در کتاب‌ "المصاحف" آورده است که اول کسي که قرآن را در کتابي جمع آوري کرد سالم غلام أ بي حذيفه بود و قسم خورد که عبا بردوش  خود نگيرد - کنايه از اينکه درخانه بنشيند- تا آنکه قرآن را جمع آوري کند، و همين کار را کرد، سپس جلسه گرفتند که نام آن را چه بگذارند، بعضي گفتند آن را "سفر" بناميد، او گفت: اين نامي است که يهود برگزيده اند، و من مثل اين کتاب را در حبشه ديده ام که نام آن را «مصحف» گذاشته اند، حاضران چون اين بشنيدند رأي همگان برآن قرار گرفت که نام آن را مصحف بگذارند[113].

البته در اين روايت غرابت وجود دارد و جهاتي از اشکال نيز در آن هست.

ب: ظاهر روايت پنجم آن است که ابوبکر خود قرآن را درکاغذ‌هائي جمع کرده و از زيد بن ثابت خواست که آن را ملاحظه کند، او هم امتناع کرد تا آنکه ابوبکر از عمر کمک خواست،و ظاهر روايت اول و بعض ديگر از روايات آن است که اين کار به دست زيد بن ثابت انجام شده و آنچه مربوط به ابوبکر بوده است دستور و مطالبه و خواستن جمع قرآن بوده است، و از بعض ديگر ظاهر مي شود که متصدي جمع آوري قرآن زيد بن ثابت وعمر بوده اند.

ج: ظاهر روايت اول آن است که کسي که به ابوبکر خبر داد که قاريان قرآن در روز يمامه قتل عام شده و از او خواست که براي جمع قرآن اقدام کند عمر بن خطاب بود، و وقتي به زيد  گفتند او ابتداء حاضر به اين کار نشد، در حالي که ظاهر روايت دوازدهم آن است که زيد بن ثابت با عمر ملاقات کرد و تصميم خود مبني برجمع قرآن را با ا ود رميان گذاشت، و عمر به او گفت: صبر کن تا ببينيم ا بوبکر چه نظري دارد، و ابوبکر هم اين کار را موکول به مشورت با مسلمانان کرد، وظاهر روايت چهارم آن است که خود ابوبکر نگران قرآن بود و به عمر و زيد بن ثابت دستور داد که براي جمع قرآن بر در مسجد بنشيند و آيات راجمع آوري کنند.

د: ظاهر روايت اول آن است که زيد بن ثابت قرآن را جمع آوري کرد و اين کار به او واگذار شده بود، در حالي که ظاهر مثل روايت ششم آن است که ابوبکر به عمر و زيد دستور داد که بر در مسجد بنشيند و هر آنچه راکه دو شاهد شهادت بر قرآن بودن آن مي‌دهند بنويسند.

هـ: ظاهر روايت پنجم و هفدهم آن است که مستند عثمان درجمع قرآن صحفي بوده است که نزد حفصه همسر پيامبر بوده است و اينها همانهائي بوده اند که در زمان ابوبکر نوشته شده بوده و نزد ابوبکر بوده و پس از مرگ او نزد عمر بوده سپس به حفصه دختر عمر منتقل شده است، در حالي که ظاهر مثل روايت نهم آن است که عثمان بعد از عمر خطاب به مردم گفت، هرکس چيزي از کتاب خدا نزد اوست پيش ما بياورد واگر کسي چيزي مي‌آورد جز با شهادت دو شاهد نمي پذيرفت، و در روايت بيستم تصريح برآن شده که اگر کسي نوشته‌ي بر کتف يا ورق خرما يا لوحي را مي‌آورد و مي‌گفت که از رسول خدا شنيده قبول مي کرد و مطالبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي دو شاهد نمي کرد.

و: صريح روايت هفدهم و بيست و ششم آن است که آيه‌اي که زيد بن ثابت آن را نديد و پيدا نکرد و بعد نزد خزيمة بن ثابت پيدا شد، يک آيه از سوره‌ي احزاب بود، يعني آيه‌ي مبارکه‌ي « مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَاعَـهَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ»[114]‌.

در حالي که صريح روايت اول آن است که آنچه نزد خزيمه يافت شد دو آيه از سوره‌ي برائت بود، علاوه بر آنکه ظاهر روايت اول آن است که آنچه نزد خزيمه بود در زمان ابوبکر به قرآن ملحق کردند. در حالي که ظاهر روايت نهم آن است که در زمان عثمان بوده است و ظاهر بعضي ديگر مثل روايت سوم آن است که الحاق در زمان عمر بوده است.

علاوه بر آنکه ظاهر بعض روايات آن بود که چون رسول خدا شهادت خزيمه را به جاي شهادت دو نفر قبول کرده بودند. آيه يا آياتي که خزيمه آورد بدون شهادت دو شاهد از اوپذيرفتند،و در بعض ديگر علت قبولي شهادت او آن ذکر شده که همراه با شهادت و تصديق عمر بوده است، با آنکه هردو مورد با روايتي که مي‌گفت قبول نمي کردند مگر آنکه دو شاهد شهادت بدهد تناقض دارد، زيرا ظاهر آن است که شاهد غير مدعي است، بنابر اين دو شاهد به ضميمه‌‌ي مدعي بايد سه نفر باشند، در اين صورت اينکه رسول خدا شهادت او را  به جاي دو نفر قرار داده بودند فقط براين مطلب دلالت مي کند که د رمقام شهادت به جاي دو نفر پذيرفته مي شود ، نه آنکه ادعاي او بدون بيّنه پذيرفته مي شود ، يا آنکه خود با آنکه مدّعي است جزء شهود شمرده مي شود . علاوه بر اين در مورد آيه‌اي که مفقود بوده و زيد بن ثابت مي دانسته که از قرآن است نيازي به شهادت نبوده است.

ز: ظاهر روايت پانزدهم آن است که کسي که مصحف ها را به استانها و شهرها فرستاد عمر بن خطاب بود  و ظاهر بعض ديگر مثل روايت هفدهم آن است که اين کار به وسيله‌‌ي عثمان صورت گرفت.

ح: ظاهر بعض روايات مثل روايت هفدهم آن است که عثمان به جهت نوشتن و نسخه برداري زيد بن ثابت، و سعيد بن عاص، وعبدالرحمن بن حارث بن هشام، و عبدالله بن زبير را  معين کرد، ولي ظاهر روايت بيستم آن است که نوشتن را به زيد واگذار کرده زيرا او بهتر از همه مي نوشت و املاء قرآن را به سعيد بن عاص سپرده زيرا او فصيح ترين مردم بود، وظاهر روايت بيست و يکم آن است که دستور داد هذيل املاء کند و ثقيف بنويسد، و ظاهر روايت بيست و سوم آن است که املاء کننده ابي بن کعب و نويسنده زيد بن ثابت واعراب گذار سعيد بن عاص بوده است همانطور که در روايت بيست و چهارم آمده و در روايت بيست و پنجم نام عبدالرحمن بن حارث هم اضافه شده است.

اينها عمده تناقضاتي بود که در رواياتي که ذکر شد وجود دارد، البته بعض موارد ديگر در اين روايات هست که با دقت و تأمل روشن مي‌شود، با وجود اين تناقضات چگونه مي‌توان در اين امر خطير بر اينگونه روايات اعتماد کرد که مضمون آنها نه مطابق عقل است، و نه با نقل سازگاري دارد، همانطور که در آينده‌ي نزديک اين امر ظاهر خواهد شد. ان شاء الله.

جهت دوم تناقض: اينکه اين روايات با روايات فراواني که دلالت دارند بر آنکه قرآن در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم جمع‌آوري و مکتوب شده بوده است تناقض دارد که اين روايات بسيار است، و ما برخي از آنها  را مي‌آوريم.

1ـ بخاري در يکي از رواياتش آورده است که قتاده گفت: از انس بن مالک پرسيدم که در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرآن را چه کسي جمع‌آوري کرد؟  انس گفت: چهار نفر که همگي از انصار بودند، يعني ابيّ بن کعب، و معاذ بن جبل و زيد بن ثابت و ابوزيد[115] در جاي ديگر به جاي ابي بن کعب از ابودرداء نام برده است.[116]

2‌خوارزمي در کتاب مناقب از علي بن رباح نقل مي‌کندکه گفت: درعهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرآن  را علي بن ابي طالبعليه السلام و ابي بن کعب جمع‌آوري کردند.[117]

3ـ حاکم نيشابوري در مستدرک با سند صحيح خود از زيد بن ثابت نقل مي‌کند که گفت: ما نزد پيامبر مي‌نشستيم و قرآن را از ورقه‌ها جمع‌آوري و به صورت کتاب در مي‌آوريم.[118]

4ـ سيوطي در اتقان مي‌گويد: احمد حنبل وابوداود و ترمذي و نسائي وابن حبان و حاکم از ابن عباس روايت کرده‌اند که گفت: به عثمان گفتم چرا سوره‌ي انفال را که از مثاني است و سوره برائت که از مئين است کنار هم گذاشتيد، و بين آنها بسم الله الرحمن الرحيم را ننوشتيد؟ عثمان جواب داد رسول خدا وقتي چيزي بر او نازل مي‌شد يکي از کاتبان وحي را مي‌خواست و مي فرمود: اين آيات رادر فلان سوره قرار بدهيد، و سوره‌ انفال از اولين سوره‌هايي بود که در مدينه نازل شد، و برائت جزء آخرين سوره‌هاي نازل شده بود، و چون آيات آن با سوره انفال شباهت داشت من خيال کردم که جزئي از آن است، و رسول خدا از دنيا رفت و به ما نفرمود که سوره برائت جزء انفال است يا نه. از اين جهت من آنها را کنار هم گذاشتم و بين آنها بسم الله را ننوشتم.[119]

5ـ بيهقي و ابوداود از شعبي نقل کرده‌اند که گفت: قرآن در زمان پيامبر اکرم به وسيله شش نفر جمع‌آوري شد که عبارت بودند از: ابي، و معاذ، و ابودرداء، و سعدبن عباده (عبيد خ ل) و ابو زيد ومجمع بن جاريه، و رسول خدا همه آن را قرائت فرموده بود مگر يک يا دو سوره را.[120]

6ـ ابن مسعود در طبقات آورده است که وليد بن عبدالله بن جميع گفت: جدّه‌ام از ام ورقه دختر عبدالله بن حارث که رسول خدا او را شهيده ناميده بود و اين خانم قرآن را جمع کرده بود نقل مي‌کند که وقتي رسول خدا عازم جنگ بدر بودند به آن حضرت گفت: آيا اجازه مي‌دهي که من هم با شما بيايم و مجروحين را مداوا کنم شايد خداوند شهادت را نصيب مي‌کند؟ حضرت فرمودند: خداوند شهادت را به تو هديه داده است.[121] که شاهد روايت در جمله‌اي از آن است که مي‌گويد: اين خانم قرآن را جمع‌آوري کرده بود.

7ـ از محمد بن کعب قرظي نقل شده که گفته است: قرآن را در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  پنج نفر از انصار جمع آوري کردند، معاذ بن جبل، و عبادة بن صامت، و ابّي بن کعب، و ابودرداء و ابوايوب انصاري.[122]

8ـ ابن عباس مي‌گويد: «محکم» در زمان رسول خدا جمع شد،[123] بنابر آنکه مقصود از محکم مجموع قرآن باشد، و امّا بنابر آنکه مقصود خصوص سوره‌هاي مفصل باشد همانطور که در عبارت سيوطي گذشت. در اين صورت روايت دلالت نمي‌کند که همه‌ي قرآن جمع‌آوري شده بوده است، لکن اين احتمال بعيد است.

9ـ روايت ششم از رواياتي که قبلاً آورديم که مشتمل بر تعليل به اين بود که در جنگ يمامه افرادي از اصحاب رسول خدا کشته شده‌اند که قرآن را جمع کرده بودند.

10ـ مسروق نقل مي‌کند که نزد عبدالله بن عمر نام ابن مسعود برده شد، عبدالله گفت: ابن مسعود انساني است که من هميشه او را دوست مي‌دارم، از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي‌فرمود: قرآن را از چهار نفر ياد بگيريد: عبدالله بن مسعود، و سالم غلام حذيفه و معاذبن جبل، و ابي  بن کعب.[124]

اينها رواياتي بود که ظاهر آنها اين مطلب است که جمع قرآن در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تحقق پيدا کرده است.

اضافه‌ي بر اينها ابن نديم در کتاب فهرست ميگويد: جمع آورندگان قرآن در زمان پيامبر عبارت بوده‌اند از: علي بن ابي‌طالب عليه السلام، و سعد بن عبيدابن النعمان بن عمر بن زيد، و ابودرداء ، و معاذبن جبل، و زيد بن ثابت و ابيّ بن کعب، وعبيد بن معاويه. [125]

و حارث محاسبي مي‌گويد: نوشتن قرآن چيز جديدي نيست ، زيرا رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  امر به نوشتن آن مي‌کرد لکن قرآن در ورقه‌ها و کتف واستخوان حيوانات و ورق درخت خرما نوشته و پراکنده بوده وابوبکر دستور داد که آن را در يک جا جمع کنند، و اينها به صورت اوراق جداگانه در بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود و قران در آنها نوشته شده بود، به دستور ابي بکر کسي آنها را جمع کرد و به هم دوخت و  متصل کرد تا چيزي از آن گم نشود.[126]

جهت سوم: معارضه روايات مذکور با قرآن و عقل.

رواياتي که قائل به تحريف به آنها استناد کرده است با قرآن وعقل مخالف است. اما مخالفت با قرآن بدان جهت است که در کتاب عزيز تعبيراتي است که جز با جمع قرآن در زمان پيامبر، و مشخص بودن سوره‌ها از يکديگر، و تأليف و ترکيب بين آيات، بلکه ترتيب سوره‌ها سازگاري ندارد. مثل تعبير سوره در آيات متعدد،و تحدّي به آوردن يک سوره يا ده سوره و امثال اينها، که اينگونه تعبيرات با تفرق و تشتت آيات و عدم تأليف و ترکيب بين آنها سازگار نيست، زيرا سوره عبارت است از مجموعه آيات متعددي که به نحوي خاص کنارهم چيده شده است که مقصود خاص را برساند، بنابراين تعبير به سوره با غير از مشخص بودن و ترکيب و تنظيم سازگاري ندارد.

ديگر آنکه در قرآن در آيات بسياري تعبير به کتاب شده است، مثل : « ذَ لِكَ الْـكِتَـبُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»[127] يا : « كِتَـبٌ أَنزَلْنَـهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّـلُمَـتِ إِلَى النُّورِ»[128].

و تعبير به کتاب در زبان مبارک پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  نيز آمده است مثل آنچه در حديث معروف ثقلين آمده که فرمودند: دو چيزگرانبها در ميان شما به يادگار مي‌گذارم : کتاب خدا و عترتم. که لفظ «کتاب» ظاهر در آن چيزي است که مکتوب و مجموع و منظم باشد، که اگر حتي کسي در معني لغوي کتاب مناقشه کند و بگويد ظهور در آنچه شما گفتيد ندارد، لکن اين مطلب قابل انکار نيست که متفاهم عرفي از کتاب نوشته‌اي است که در يک جا جمع شده و نظم و ترتيب خاصي دارد.

و اما مخالفت رواياتي که قائل به تحريف به آنها متمسک شده باعقل نيز معلوم است، زيرا دعوت اسلام از روز اول مبتني بر دو امر و مشتمل بر دو جهت بود.

1ـ اصل نبوت و سفارت و وساطت بين خدا و خلق.

2ـ اينکه اين نبوت پايان امر نبوت و سفارت است، و به عبارت ديگر پيامبر خاتم پيامبران الهي است. که بازگشت مطلب دوم به جاودانگي دين اسلام تا روز قيامت واستمرار شريعت مقدسه ودوام و بقاء آن است به نحوي که بعد از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلمپيامبري نخواهد آمد، و دين او منسوخ نمي‌شود،‌و به تعبير روايت معروف: «  حلال محمد حلال است براي هميشه تا روز قيامت و حرام او حرام است براي هميشه تا روز قيامت»[129]

و پرواضح است که معجزه‌اي که مي‌خواهد اين ادعا را اثبات کند بايد مناسب با آن باشد و صلاحيت اثبات خاتميت و بقاء دين تا قيامت و جاودانگي آن را داشته باشد، و اين معجزه با معجزات سائر انبياء بايد فرق داشته باشد، و نيز معلوم است که اين معجزه فقط قرآن است زيرا قرآن معجزه يگانه و جاودانه تا روز قيامت است، و وصف معجزه بودن براي قرآن از اول نزول آن براي اين کتاب ثابت بوده است.

 با وجود اين خصوصيت و ثبوت اين عظمت چگونه ممکن است کسي توهم کند که قرآن در عصر پيامبر جمع نشده، و به اين مهم از طرف آن حضرت توجهي نشده و يا مسلمانان با آنهمه اهتمامي که به حفظ و قرائت و ياد دادن و يادگيري، و آموختن انواع معارف و احکام و قصص و حکمت‌ها و سائر حقائق آن داشته‌اند به اين امر خطير يعني جمع‌آوري قرآن توجه نکرده‌اند؟

و آيا کسي که عقل سليم و طبع مستقيمي دارد چنين توهمي مي‌کند که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم امر جمع  قرآن را به بعد از خود واگذار کند ، خصوصاً با آنکه آن حضرت بداندکه متصدي جمع قرآن بعد از ايشان کسي است که متصف به صفت عصمت نيست، بلکه بالاتر آنکه کسي متصدي اين کار بشود که بهره‌اي از علم و معرفت ندارد؟ که در اين صورت به ناچار قرآن جمع‌آوري شده از جهت تحريف و از جهت عدم تحقق مناسبت کامل بين آيات ناقص خواهد بود. در صورتي که تناسب و ترتيب صحيح بين آيات دخل فراواني در مترتب شدن مقصود از آن دارد، زيرا ارتباط اجزاء هر کتابي و قرار گرفتن هر جزئي درجاي خود کمال دخالت را در غرض و مقصود از آن کتاب دارد ، خصوصاً در قرآن که غرض آن بسيار مهم است و منحصر به علم خاصي نيست، که اگر تناسب در آن رعايت نشود غرض ومقصود از آن به هيچ وجه محقق نخواهد شد.

پس چاره نيست جز آنکه ملتزم شويم که جمع وتأليف قرآن در عصر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده و  سوره‌ها و آيات آن در جاي خود و با ترتيب خاص در همان زمان چيده شده است، خصوصاً با توجه به اينکه در قرآن جهات متعددي وجود دارد که هر يک از آنها کافي است که مورد عنايت و توجه مسلمانان واقع شده و موجب اشتهار آن بين مردم حتي منافقان و کافران شود.

مثل فصاحت و بلاغت قرآن که در آن زمان شديداً مورد توجه عرب زبانان بوده و پر واضح است که فصاحت قرآن بالاترين رتبه را دارد. و از اين جهت مورد توجه عموم مردم اعم از مؤمن و غيرمؤمن بوده است، مؤمن آن را حفظ مي‌کرد و مي‌خواند به جهت ايماني که داشت، و به جهت لذت بردن از الفاظ مقدسه و معاني عاليه‌ي آن، و کافر و منافق مي‌خواندند شايد بتوانند عيبي در آن پيدا کنند و به معارضه‌ي با قرآن برخيزند، يا مثل آن را بياورند و يا حجت قرآن را ابطال کنند.

و مثل جهات ديگر، مثل اجر و ثوابي که بر حفظ قرآن وتعليم و قرآئت آن مترتب است ، بلکه حتي مجرد نگاه کردن به قرآن و آيات و سوره‌هاي آن و ترغيب پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در حفظ و رجوع به قرآن، و اينکه  حافظ قرآن داراي منزلتي بس بالا در بين مسلمانان است و جهات ديگر، که همه شاهدي بر آن است که قرآن در زمان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم جمع‌آوري شده و موضوع مطالبي که ذکر شد همه و همه قرآن است. و قرآن  عبارت است از کتابي که مردم آن را با خصوصيات مي‌شناسند.

در اينجا اشکالي ندارد که کلام سيد مرتضي قدس سره الشريف و کلام بلخي مفسر از علماء اهل سنت را همراه با جواب ازايرادي که محدث معاصر در کتاب خودش بر آنها وارد کرده بياوريم.

مرحوم سيد مرتضي ره گفته  است: قرآن در عهد رسول خدا همانند امروز که در دست ماست جمع‌آوري و تأليف شده بوده است، و استدلال کرده است بر اين مطلب به اينکه قرآن در آن زمان به مردم تعليم داده مي‌شد، و بعضي همه آن را حفظ مي‌کردند، حتي آنکه به عده‌اي از صحابه دستور داده شده بود که آن را حفظ کنند، و قران بر پيامبر عرضه مي شد و نزد آنحضرت آن را مي‌خواندند . و جماعتي از صحابه مثل: عبدالله بن مسعود و ابي بن کعب و غير ايشان قرآن را نزد پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم  چندين بار ختم کرده بودند، همه‌ي اينها با توجهي اندک دلالت مي‌کند که قرآن در زمان آن حضرت جمع‌آوري و مرتب شده و غير ناقص بوده است.[130]

و بلخي درتفسير خود با نام «جامع علم القرآن» بنابرآنچه مرحوم سيد بن طاووس در کتاب «سعد السعود» از او نقل مي‌کند چنين نگاشته است:

من تعجب مي‌کنم که مومنان قول کسي را بپذيرند که خيال مي‌کند که رسول خدا  صلي الله عليه و آله و سلم قرآن را که  حجت بر امت است ، و قوام دعوت و پيامبري او به آن است، و فرائضي که از نزد پروردگار آورده در آن است ، و صحت ديني که مبعوث براي آن شده متوقف بر اوست به صورت متفرق در کاغذ پاره‌ها و امثال آن رها کند و به جمع‌آوري و حفظ و صيانت آن اقدام نفرمايد، و امر قرائت، و آنچه در آن جائز است و يا جائز نيست و اعراب و حرکات و ترتيب سوره و‌ايات آن را واگذار کرده و کاري انجام ندهد، اين کار درشأن يکي از عوام مسلمانان نيست چه رسد به پيامبر پروردگار عالميان.[131]

محدث مذکور بر سيد مرتضي اشکال کرده است که: اولا قرآن به تدريج بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  نازل شده است و با تمام شدن عمر آن حضرت نزول قرآن هم تمام شده است، بنابر اين اگر آنچه سيد فرموده صحيح باشد ، مقصود آن است که آنچه از آيات و سوره‌ها نزد آن حضرت بوده درس داده مي‌شده است.

ثانياً : اين مطلب با توجه به روايات فراوان قابل انکار نيست که حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بعد از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  براي جمع آوري ومرتب کردن قران در خانه نشستند، از آن جهت که مي‌ترسيدند چيزي از قرآن گم و يا کم شود، و  اين مطلب چگونه با جمع قرآن در زمان رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  سازگار است.

و ثالثا: آنچه ابن مسعود و ابي و غير آنها نقل کرده‌اند، اخبار ضعافي هستند که مخالفان آنها را روايت کرده‌اند.

بر مفسر بلخي دو اشکال کرده است، اول: اشکال نقضي به اين صورت که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم  با آنکه مي‌دانست در همان مرض از دنيا مي‌رود و امت او بعد از وفاتش هفتاد وسه فرقه مي‌شوند، و عده‌اي کافرشده و با يکديگر مي‌جنگند، چگونه جانشين براي خود انتخاب و به مردم معرفي نکرد؟ و به مردم هم نگفت: خودتان کسي را انتخاب کنيد  بلکه آنها را در گمراهي آشکار تا روز قيامت رها کرد. وقتي واگذاري اين امر بزرگ با اختلاف آراي مردم و تشتت خواسته‌هاي آنان به ايشان جائز باشد، واگذاري امر جمع‌آوري و مرتب کردن قران نيز به آنها اشکالي ندارد.

دوم: اشکال حلي کرده است، به اينکه بر فرض آنکه قبول کنيم که قرآن بتمامه نزد آن حضرت بوده است لکن به صورت متفرق ، و امر جمع‌آوري آن را به کسي واگذار کرده که جميع امور خود و امور امت را به او واگذار کرده است ، و موقعيت آن شخص به نحوي است که اگر نباشد امور مردم مختل مي‌شود و اين مطلب موجب تنقيص در نبوت پيامبر نمي‌شود، بلکه دليل بالا بودن شأن کسي است که اين امور به او سپرده شده و دليل تثبيت امامت و اعلام علو شأن و مرتبه‌ي اوست ، و امام يعني حضرت علي عليه السلام هم بعد از آن حضرت امر ايشان را امتثال کرده و قرآن را جمع‌آوري کرد.

بنابر اين اگر مقصود و مفسر بلخي آن باشد که آنچه در دست مردم است از همين مجموع معين که ذکر کرديم استنساخ کرده‌اند نه از آنچه در کاغذها و الواح و سينه‌ي مردم بوده، اين حرف دو اشکال دارد.

اولاً: مرتب نبوده است، بلکه اميرالمومنين عليه السلام آن را مرتب کرده، و مي‌دانيم که قرآن حضرت علي را نپذيرفتند.

و ثانياً: به طرق فراوان روايت کرده بودند که قرآن را از زبان افراد والواح متفرقه جمع‌آوري کرده‌اند.

جواب از محدث معاصر:

اما جواب از ايراد ايشان بر سيد مرتضي قدس سره: اينکه نزول تدريجي قرآن وتمام شدن آن به تمام شدن عمر شريف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  منافاتي با آنچه سيد فرموده است ندارد. خصوصاً بعد از توجه به آنچه سابقاً گفتيم که قرآن از هنگام نزول متصف به معجزه‌ي جاودانه و يگانه‌اي بود که اساس دين و اصل شريعت متوقف بر بقاء و وجود آن بين مردم تا روز قيامت است.

و در آينده راجع به مصحف اميرالمؤمنين عليه السلام و فرق آن با مصحف معروف بحث خواهيم کرد و خواهيم گفت که هيچ تفاوتي که به اصل قرآن و آيات آن برگردد بين آنها نيست .

و اما آنچه راجع به نقل ابن مسعود و ابي و غير ايشان گفته که اعتماد بر اخبار عامي و ضعاف است چنين نيست، بلکه اعتماد بر امر معروف ومشهور بين مسلمين است که هر يک مصحف خاصي داشته اند و ظاهر اين مطلب آن است که جمع‌آوري آن در عهد رسول اکرم و عصر ايشان بوده است.

واماجواب از ايرادي که بر بلخي گرفته است آن است که: نقض به مسأله خلافت بنابر عقيده‌ي بلخي صحيح نيست ، خصوصاً اگر مستند بلخي آن چيزي باشد که نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  مي‌دهند که فرمود: « امت من اجتماع بر خطا نمي‌کنند» و اختلاف بين دو مسأله و انحصار اعجاز در کتاب آسماني قرآن چيزي نيست که قابل شک و شبهه باشد.

واينکه گفتند که پيامبر جمع وترتيب قرآن را به کسي واگذار کرد که جميع امورش را به او سپرد و اگر مقصود از جمع و تأليف به اين معني باشد که جاي آيات و ترتيب سوره‌ها و جاي ‌آنها معين نبوده است و بعد از آن حضرت اين کار صورت گرفته ما اين مطلب را قبول نداريم تا آنکه نياز به آن باشد که اين کار را پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  به حصرت علي عليه السلام بسپارند، و اگر مقصود آن باشد که قرآن را در يک جا جمع کنند مثل مجموعه‌ي کاغذي يا در مصحفي، در اين صورت اين مطلب با آنچه بلخي گفته منافاتي ندارد، ومعني آن اين نيست که قرآن در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  جمع‌آوري و مرتب نشده بوده است.

جهت چهارم: در رد قول محدث معاصر آن است که رواياتي که دلالت مي‌کرد بر اينکه قرآن به دست خلفاء و در زمان آنها جمع‌آوري شده، واستناد آنها هم منحصر به شهادت دو شاهد يا يک شاهد است که شهادت او را به جاي دو شاهد قبول مي‌کرده‌اند، مخالف است با آنچه سابقاً گفتيم که اجماع بلکه ضرورت بر اين مطلب است که طريق ثبوت قرآن منحصر به تواتر است، و بين قرآن و خير حاکي از قول معصوم که مشتمل بر حکمي از احکام شرعيه باشد فرق است، زيرا اثبات قرآنيت منحصر به تواتر است به خلاف خبر و روايت، و با اين مخالفت چگونه ممکن است مضمون آن اخبار را بپذيريم؟

اگر بگوئيد معني شهادت حفظ يا کتابت است همانطور که بعضي گفته‌اند، با آنکه اين حرف مخالف ظاهر شهادت همچنين مخالف همين روايات است، در عين حال مشکل را حل نمي‌کند، زيرا قرآنيت آيه يا سوره‌اي جز به طريق تواتر ثابت نمي‌شود.

جهت پنجم: اينکه استناد به اين روايات مستلزم تحريف به زياده نيز هست، زيرا مستند شهادت دو شاهد است و اين مستند عادتاً هميشه مطابق با واقع نيست، زيرا التزام به اينکه هر چه شهود شهادت داده‌اند مطابق واقع است و آنچه شهادت داده‌اند از قرآن است بسيار بعيد است، بلکه در موارد شهادت ظاهر آن است که علم اجمالي به تحقق کذب در بعض موارد حاصل مي‌شود، خصوصاً در جائي که داعي از طرف کفار و منافقين بر تخريب دين و سعي در اضمحلال وانهدام بنيان آن باشد، که در اين صورت علم اجمالي به وجود زياده در قرآن نيز حاصل مي‌شود.

اگر کسي بگويد: آيه‌ي قرآن فوق کلام بشر است، و همين جهت قرينه‌ي بر آن است که آنچه عرضه مي شود از قرآن است و از کلام بشر نيست ، بنابراين تحريف به زياده امکان ندارد.

جواب آن است که بنابر اين شهادت دو شاهد مصدق قرآنيت آيه واينکه کلام خداست نيست، بلکه آيه قرآنيت خود را تصديق مي‌کند، و نيز از آيه مي‌فهميم که شهادت شهود مطابق واقع است، بنابر اين قول اصلا نياز ي به شهادت نيست، در حالي که مفاد روايات گذشته اين بود که هر چه را دو شاهد شهادت مي‌داند که از قرآن است قبول مي‌کردند.

نتيجه‌ي بحث در روايات مذکور اينکه : از جميع آنچه مفصلا بيان کرديم بطلان رواياتي که استفاده کرده بودند و همچنين عدم امکان اخذ به مضمون آنها معلوم شد. و همچنين واضح شد که چاره‌اي نيست جز آنکه ملتزم شويم به اينکه جمع و ترتيب و اينکه فلان آيه جزء فلان سوره است و جاي آن کجاست ومثلا آيه دوم است يا سوم و همينطور مشخص بودن سوره‌ها از يکديگر ، همه و همه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم  و به دستور و زير نظر شخص ايشان بوده است ، نهايت آن است که از جهت اينکه در چيزهاي مختلف از لوح و ورق خرما و کاغذ و امثال آن نوشته شده بوده متفرق بوده است.

بلي ارتباط جهتي از جهات مربوط به قرآن نسبت به ابي‌بکر و عثمان قابل انکار نيست.

اما نسبت به ابي بکر بدان جهت است که همان متفرقاتي را که جايگاه آنها از جميع جهات معلوم بود و خالي از نقاط ابهام و اجمال به معني واقعي کلمه بود، در کاغذ يا مصحفي که به معني کاغذ است يا پوست دباغي شده جمع کرد، و در بعض روايات متقدمه تصريح به اين معني شده بود که ابوبکر اولين کسي بود که قرآن را در بين دو جلد ـ يعني به صورت کتاب ـ جمع کرد، و گذشت که حارث محاسبي به اين معني تصريح کرده، و گفته شد که جمع ابي بکر به صورت دوختن اوراق متفرقه‌ي موجود در خانه‌ي پيامبر به يکديگر بوده است، و بعيد نيست که کسي ملتزم شود به آنچه در بعض اين روايات است که مصحفي که ابوبکر جمع آوري کرد همان بود که نزد او بود و بعد از او در اختيار عمر بود، و از عمر هم منتقل به حفصه همسر پيامبر شد.

از آنچه گفتيم معلوم شد که اشکال و اشتباه ناشي از خلط و معلوم نبودن مفهوم کلمه‌ «جمع» است که در روايات متقدّمه آمده، و نيز ناشي از اين مطلب است که بعضي خيال کرده‌اند مقصود از اين کلمه همان چيزي است که محل بحث ماست ، بنابر اين نياز به توضيح دارد.

توضيح آنکه مقصود از جمعي که مورد بحث ماست جمع به معني تأليف و ترکيب آيات و سوره‌هاست و قرار دادن هر آيه‌اي در سوره‌اي که آيه جزء آن است، و نيز بايد در جاي خود قرار گيرد، و جمع به اين معني وظيفه‌ي پيامبر است، و از غير او واقع نمي‌شود و صدور آن از غير پيامبر معني ندارد. حتي در عصر پيامبر و زمان حيات ايشان.

از آنچه گفته شد ظاهر مي‌شود که رواياتي که دلالت بر جمع قرآن به وسيله‌ي اشخاص معين در زمان پيامبر دارد مقصود از آنها جمع به اين معني نيست، زيرا مثل ابيّ بن کعب قادر بر اين کار نيست اگر چه در زمان حيات پيامبر اکرم(ص) باشد، زيرا جمع به معني ترکيب و تأليف از شئون قرآن است، و قوام حقيقت قرآن به آن است، و راهي براي اين تأليف و ترکيب غير از وحي وجود ندارد.

و امّا معني جمع که در روايات متعددي آمده بود اعم از رواياتي که دلالت بر عدم تحقق آن در زمان پيامبر داشت و چه رواياتي که مي‌گفتند جمع قرآن در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تحقق پيدا کرده است، مقصود از جمع در آن روايات جمع متفرقات و پراکنده هاست که روي کاغذ يا لوح يا ورق خرما يا پوست و امثال آن نوشته شده بوده است، نهايت آنکه جمع در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به معني امکان جمع‌آوري تمام قرآن و قدرت تحصيل همه‌ي آن بوده است.

به عبارت ديگر همه‌ي قرآن در اشياء متفرقه مثل کاغذ و پوست و لوح و امثال آن بوده است، و جمع بعد از حيات پيغمبر به معني جمع آن در کاغذ به صورت کتاب و مصحف و آنچه بين دو جلد است بوده است.

از آنچه گفته شد معلوم شد که جمع به آن معني که محل کلام است، از مفاد جميع رواياتي که آورده‌اند به مراتب دور است، و جامع قرآن به اين معني جز پيامبر کسي نمي‌تواند باشد، در اين صورت روايات و همچنين تواريخي که دلالت مي‌کند بر اينکه جمع قرآن در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم توسط اشخاص انجام شده ربطي به بحث ما ندارد، به همان مقدار که رواياتي که مورد استدلال قائل به تحريف است چنين است و روابطي به مورد بحث ندارد، و منشأ خلط و اشتباه و انحراف از مسير حقيقت همين عدم توجه و التفات به معني جمع قرآن بوده است.

و امّا ارتباط جمع قرآن با عثمان که مشهور هم شده و قرآن را به او نسبت مي‌دهند. و مشهور شده که او قرآن‌هاي ديگر را سوزاند تا آنجا که معروف به «حرّاق المصاحف» شد، و از اين جهت بر او خرده گرفتند و مورد انتقاد قرار گرفت، به اين معني نيست که عثمان قرآن را به آن معني که ما براي جمع گفتيم، جمع‌آوري و مرتب کرده باشد، بلکه ارتباط جمع قرآن با عثمان به اين صورت است که او مسلمانان را بر قرائت و احدي از قرآن وا داشت، و اين بدان جهت بود که اختلاف قبائل و شهرها در لحن و تعبير موجب اختلاف قرائت در بين مردم شده بود.

حارث محاسبي گفته است که: مشهور نزد مردم آن است که عثمان قرآن را جمع آوري کرده است، لکن چنين نيست، بلکه تنها عثمان مردم را وادار کرد که قرآن را به قرائت واحدي بخوانند، و اين در وقتي بود که متوجه شد که قرائت اهل عراق و شام با هم مختلف است و او از پيدايش فتنه در بين مسلمانان ترسيد.[132]

البته جاي اين پرسش است که قرائت واحدي که عثماي مسلمانان را بر آن وادار کرد چه بوده است، و عثمان در جمع قرآن بر چه چيزي اعتماد و استناد کرده است؟.

ممکن است گفته شود: قرائت مذکور قرائت واحد و متعارف بين مسلمانان بود که به تواتر از پيامبر به آنها رسيده بود، زيرا در بحث تواتر قراءات گفتيم که استناد همه‌ قرائت‌ها به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم امر موهوم و فاسدي است، و احاديثي که مي‌گويد قرآن بر هفت حرف نازل شده بر فرض صحت و جواز التزام به آنها ربطي به باب قراءات هفتگانه ندارد.

و سيد بن طاووس در کتاب سعد السعود، از کتاب ابي جعفر محمد بن منصور در اختلاف مصاحف روايت محمد بن زيد بن مروان را نقل کرده که مي‌گويد: زيد بن ثابت قرآن را در  زمان ابي بکر جمع‌آوري کرد، ولي ابيّ بن کعب و عبدالله بن مسعود و سالم غلام حذيفه با او مخالفت کردند، سپس عثمان دوباره قرآن را طبق نظر مولا علي بن ابي ابيطالبعليه السلام جمع‌آوري کرد، و عثمان مصحف ابيّ و عبدالله بن مسعود و سالم را گرفت و نوشته‌هاي آن را شست و بعد قرآني براي خودش، و قرآني براي اهل مدينه، و يکي براي اهل مکه، ويکي براي اهل کوفه، و يکي براي اهل بصره و ديگري براي اهل شام نوشت.[133]

و شيخ ابوعبدالله زنجاني بعد از نقل اين عبارت مي‌نويسد: ابن فضل الله عمري مصحف اهل شام را در اواسط قرن هشتم هجري ديده است، و در توصيف مسجد دمشق چنين گفته است: در ناحيه‌ي چپ مسجد مصحف عثماني به خط اميرالمؤمنين عثمان موجود است، و به ظن قوي اين همان قرآني است که قبلاً در کتابخانه‌ي لنينگراد بوده وامروزه به انگلستان منتقل شده است. سپس مي‌گويد: من در ماه ذي الحجّه 1353 هجري قمري در کتابخانه‌ي علوي نجف مصحفي به خط کوفي ديدم که آخر آن نوشته شده بود: «کتبه علي بن ابي طالب في سنة اربعين من الهجرة» يعني اين قرآن را علي بن ابي طالب در سال چهلم هجري نوشته است. و چون کلمه‌ي «أبي» و «أبو» در رسم الخط کوفي تشابه دارند، بعضي از کساني که اطلاع ندارند خيال کرده‌اند که «علي ابن ابوطالب» نوشته شده بوده است.[134]

نويسنده گويد: استناد به نظر ورأي حضرت امير المؤمنين بعيد است، خصوصاً با ملاحظه اين جهت که نزد ايشان مصحفي بود که با وجود آن نياز به شخص يا چيز ديگري نبود، و نوشتن مجدد قرآن معني نداشت، مگر آنکه مقصود استناد به نظر ايشان باشد نه مصحف موجود نزد ايشان، چون مصحف ايشان علاوه‌ي بر آيات قرآن مطالب ديگري نيز داشته اشت که شايد آن حضرت راضي نشده آن رادر اختيار ايشان قرار دهد، چون آنها را صاحب صلاحيت براي ملاحظه و نظر دادن در آن نمي‌دانسته است.

از همه‌ي آنچه گفتيم معلوم شد که لفظ «جمع» که در جمع قرآن آن را به کار مي‌بريم چهار معني دارد که بين اين معاني خلط صورت گرفته، و به همين جهت انحرافي حاصل شده که نتيجه‌ي آن التزام به تحريف از جانب بعضي شده است، تحريفي که موجب تزلزل دين و تضعيف مسلمانان است همانطور که در اول بحث متذکر شديم.

اين معاني چهارگانه عبارت است از :

1ـ جمع به معني تأليف و ترکيب و قرار دادن هر آيه در سوره‌اي که آيه جزء آن سوره است به نحوي که در جاي خود قرار گيرد، مثلاً آيه دوم در جاي خود، و آيه‌ي سوم يا چهارم و همينطور، هر کدام در جاي خود قرار گيرند، جمع به اين معني محل بحث در کلام ماست، و از آنچه گفتيم دانستي که جمع‌آوري کننده‌ي به اين معني نمي‌تواند کسي جز پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم باشد  و به عبارت ديگر راهي براي تشخيص اين مطلب جز وحي الهي وجود ندارد، و استناد ا ين کار به غير از پيامبر اکرم  صلي الله عليه و آله و سلم  صحيح نيست، همانطور که در جواب از شبهه‌ي سوم قائل به تحريف توضيح بيشتري خواهيم داد.

2ـ جمع به معني فراهم آوردن همه‌ي قرآن از روي نوشته‌هاي مختلف، مرجع اين قول به اين مطلب است که شخصي که قرآن را جمع‌آوري کرده همه‌ي آن از اول تا آخر در اختيارش بوده است، و اين همان جمعي است که در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم صورت گرفته، و نسبت به اشخاص انگشت شماري غير از آن حضرت داده شده است، و چه بسا که بعضي از جمع به اين معني اراده کرده‌اند جمع قرآن را به جميع شئون آن از تأويل و تفسير و شأن نزول و غير آن، و روايات فراواني در آينده مي‌آوريم که دلالت دارد که اينگونه جمع قرآن اختصاص به حضرت مولي اميرالمؤمنين علي عليه افضل صلوات المصلين دارد.

3ـ جمع به معني گردآوري متفرقات و نوشتن آنها در يک کتاب مثل کاغذ، يا مصحف، بنابر آنکه بگوئيم مصحف غير از کاغذ است، و اين جمع منسوب به ابي بکر است ، و در بعض رواياتي که قبلا آورديم اين کار را نسبت به عمر بن خطاب داده بود.

4 -- جمع به معناي وادار کردن همه مسلمانان بر قرائت واحد، وکنار گذاشتن قرائت هاي مختلفي که از اختلاف زبان قبائل و شهرها نشات گرفته بود، و اين همان جمعي است که نسبت به عثمان داده بودند؛ همانطور که بحث آن گذشت.

و عدم خلط بين اين چهار معنا انسان را به راه صحيح ارشاد کرده است و به مطلب حق مي رساند و از انحراف مودي به تحريف دور مي کند. و من قبل از خود کسي را سراغ ندارم که در مساله جمع قرآن به اين صورت بحث کرده باشد.

شبهه سوم

قائل به تحريف مي تواند اين شبهه را نيز مطرح کند که حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام قرآني غير از مصحف موجود داشت، آن را نزد مردم آورده لکن از او نپذيرفتند، و روايات صحيحه اي داريم که دلالت دارد بر آن که قرآن آن حضرت اضافاتي بر قرآن موجود داشت، و به همين جهت آن را نپذيرفتند ، نتيجه اين مطلب آن است که قرآن موجود در دست مردم کمتر از قرآن اميرالمومنين است، و به عبارت ديگر نقص دارد، و اين همان مطلبي است که مدعي تحريف مي گويد، و روايات هم در اين باب بسيار است که ذيلا آن را نقل مي کنيم:

1 -- روايتي که در باب احتجاج آن حضرت بر جماعتي از مهاجرين و انصار وارد شده است که آن حضرت فرمود : اي طلحه، هر آيه اي که خداوند متعال بر محمد نازل کرده به املا رسول الله و خط خودم نزد من موجود است، و تاويل هر آيه اي که خداوند متعال بر محمد (ص) نازل کرده و هر حلال يا حرام يا حد يا حکم يا هر چيزي که امت تا روز قيامت به آن نياز دارند به املأ رسول الله و خط خودم نزد من موجود است، حتي غرامت خراش در پوست بدن.[135]

2 -- از آن حضرت نقل شده که در مباحثه با آن شخص زنديق فرمودند: کتاب خدا را آوردند که مشتق بر تاويل و تنزيل و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ بود که يک حرف الف يا لام از آن ساقط نشده بود در عين حال آن را نپذيرفتند.[136]

3 - در کتاب کافي از امام محمد باقر(عليه السلام) نقل کرده که فرمودند: هيچ کس غير از اوصياء و امامان نمي تواند ادعا کند که همه قرآن، ظاهر و باطن آن نزد اوست.[137]

4 -- و نيز در کافي روايت کرده است از جابر که گفت از امام محمد باقر (عليه السلام) شنيدم که مي فرمودند : هيچ يک از مردم ادعا نمي کند که همه قرآن را همانطور که نازل شده جمع کرده ام، مگر شخص دروغگو، و هيچ کس قرآن را همانطور که خدا نازل کرده جمع آوري و حفظ نکرده مگر علي ابن ابيطالب و امامان بعد از او (عليهم السلام).[138]

5 -- کلام خود حضرت علي (عليه السلام) که وقتي رسول خدا از دنيا رحلت فرمودند، حضرت چنين گفت:  قسم خورده ام که عبا از دوش نگيرم تا آن که قرآن را جمع کنم و همين کار را کردم.[139]

6 -- در خبري که ابن ضريس در فضائل آن حضرت نقل مي کند، چنين آمده است: ملاحظه کردم کتاب خدا را که بر آن مي افزايند ، با خود عهد کردم که عبا بر دوش نگيرم مگر براي نماز جمعه اي، تا آن که قرآن را جمع کنم.[140]

7 -- در روايتي که ابن شهر آشوب نقل مي کند چنين آمده است که آن حضرت بعد از آن که قرآن را جمع آوري کرد نزد مسلمانان آمد و قرآن را نزد آنها گذاشت و فرمود: پيامبر گرامي اسلام فرمودند: من بين شما چيزي به يادگار مي گذارم که اگر به آن ها متمسک شويد هرگز گمراه نمي شويد، کتاب خدا و عترتم يعني اهل بيتم. آن گاه به قرآن که آورده بودند اشاره کرده و فرمودند: اين کتاب خدا و من هم عترت هستم.[141]

8 -- غير از آنچه ذکر شد روايات فراواني وارد شده است که آن حضرت مصحف مخصوص داشتند که مغاير با مصحفهاي ديگر بود و چون علي با حق است و حق با علي است- همانطور که رسول خدا فرموده اند -به ناچار بايد ملتزم به وقوع تحريف در قرآن موجود شده و مدعا نيز همين است.


[77] . مناقب ابن شهر آشوب 1: 162.
[78] . سوره طه، آيه 63.
[79] . الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف: 490ـ 491.
[80] . الطرائف : 502.
[81] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد : 1/338.
[82] . سوره‌ توبه ، آيه 128.
[83] . المصاحف : 48-50.
[84] . المصنف في الاحاديث والاثار:‌8/340.
[85] . المصاحف سجستاني : 48-50.
[86] . فتح الباري 10/5849.
[87] . المصاحف سجستاني : 57.
[88] . مسند الشاميين 4/235،
[89] . طبقات کبري 3/294.
[90] . الاتقان في علوم القرآن: 1/204-205.
[91] . سوره توبه، آيه: 128.
[92] المصاحف سجستاني: 62.
[93] المصاحف سجستاني: 63.
[94] . المصاحف سجستاني: 63.
[95] . سوره بقره آيه 238.
[96] . الدر المنثور: 1/ 688- 689.
[97] . کنز العمال 2/577.
[98] . کنز العمال 578.
[99] . کنز العمال 578.
[100] . همان
[101] .سوره احزاب آيه23
[102] .کنز العمال:2/582-583
[103] . امام يعني پيشوا و مقصود در اينجا قرآني است که همان ملاک براي سائر نسخ باشد
[104] . المصاحف سجستاني: 95-96
[105] . المصاحف سجستاني:100
[106] . المصاحف سجستاني:101.
[107] .المصاحف سجستاني: 105
[108] .همان: 120
[109] . ا لمصاحف سجستاني:112
[110] . همان: 106
.[111]همان
[112] . الاتقان في علوم القرآن: 1/202
[113] . الاتقان:1/205.
[114] . سوره احزاب آيه 23.
[115] . صحيح بخاري : 6/125.
[116] . صحيح بخاري : 6/125.
[117] . مناقب خوارزمي: 93.
[118] . مستدرک 2: 249.
[119] . الاتقان في علوم القرآن: 1/212.
[120] . سنن بيهقي : 9/245.
[121] . طبقات ابن سعد: 8/457.
[122] . الاتقان في علوم القرآنه: 1/248.
[123] . صحيح بخاري: 6/134.
[124] . صحيح بخاري : 4/276.
[125] . فهرست ابن نديم: 30.
[126] . الاتقان في علوم القرآن: 1/206-207.
[127] . سوره بقره آيه 2.
[128] . سوره ابراهيم آيه 1.
[129] . بصائرالدرجات : 148.
[130] . به نقل از مجمع البيان: امر 15-16.
[131] . سعد السعود : 315.
[132] . الاتقان في علوم القرآن: 1/211.
[133] . سعدالسعود: 435.
[134] . تاريخ القرآن : 74- 75.
[135] . احتجاج طبرسي: 1 / 356– 357.
[136] . احتجاج طبرسي: 1/ 607.
[137] . کافي : 1 / 228 ، کتاب الحجه، باب 35، حديث 2.
[138] . کافي: 1 / 228، کتاب الحجه، باب 35، حديث اول.
[139] . حليه الاولياء: 1 / 67.
[140] . فضائل القرآن: 36، حديث 22.
[141] مناقب ابن شهر آشوب: 2 / 51.
« بعد قبل »