( صفحه 14 )
نسبت مالك اشتر بزرگترين، شايسته ترين و كامل ترين شاگرد مكتب آن حضرت و نزديك ترين شخص به آن وجود مبارك بوده است. اين تعبير امام، ارزنده ترين توصيف را درباره مالك اشتر بيان كرده و بالاترين مقام را براى او قائل شده است; به حدى كه ديگر هيچ كس را در رديف او نمى توان قرار داد. زيرا على (عليه السلام) هم درباره هيچ فرد ديگرى چنين تعبيرى را به كار نبرده است.
در متن ديگرى حضرت، خطاب به اهالى مصر، مالك اشتر را اين چنين معرفى مى فرمايند:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ، وَ لا يَنْكُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ، لا كَلِيلُ الظُّبَةِ، وَ لا نَابِي الضَّرِيبَةِ، فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لا يُقْدِمُ وَلا يُحْجِمُ، وَ لا يُؤَخِّرُ وَ لا يُقَدِّمُ اِلاّ عَنْ أَمْرِي، وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ، وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ.(1)
پس از ستايش پوردگار، من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى وحشت، نمى خوابد، و در لحظه هاى ترس از دشمن روى نمى گرداند، بر بدكاران از شعله هاى آتش تندتر است، او مالك پسر حارث مَذحَجى است.
- 1 . نهج البلاغه، نامه 38.
( صفحه 15 )
آن جا كه با حق است، سخن ان را بشنويد، و از او اطاعت كنيد. او شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه نه تيزى آن كُند مى شود، و نه ضربت آن بى اثر است. اگر شما را فرمان كوچ كردن داد، كوج كنيد، و اگر گفت بايستيد، بايستيد كه او در پيشروى و عقب نشينى و حمله، بدون فرمان من اقدام نمى كند.
مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم كه او را براى شما فرستادم; زيرا او را خيرخواه شما ديدم، و سرسختى او را در برابر دشمنانتان پسنديدم.
تمجيدى از زبان دشمن
وقتى خبر شهادت مالك به معاويه رسيد، بى درنگ بالاى منبر رفت، تا اين خبر را به عنوان خبرى خوش براى مردمانى همچون خود اعلام كند! در آن خطبه چنين گفت:
«اى مردم، بدانيد على بن ابى طالب [عليه السلام] داراى دو دست بود و امروز هر دو دستش قطع شده و بى دست مانده است; يك دستش عمار ياسر بود كه در جنگ صفين كشته شد و دست ديگرش، مالك اشتر بود كه خبر مرگ او هم امروز به من رسيد. پس شادمان باشيد كه على [عليه السّلام] بى دست مانده است.»
ملاحظه مى شود كه معاويه از روى نادانى، توصيفى از مالك اشتر بر زبان جارى كرده كه به نوبه خود، نشان دهنده مقام و شخصيّت مالك است; زيرا وقتى كه معاويه از مالك به عنوان دست دوّم على (عليه السلام) نام مى برد، معلوم مى شود كه حتى دشمنان پليد هم مى دانسته و اعتراف داشته اند كه مالك اشتر از نزديك ترين ولايق ترين ياران آن حضرت است.
( صفحه 16 )4ـ ارزش و اهميت سرزمين مصر
اوضاع سياسى سرزمين مصر و ارزش و اهميت آن هم از متن فرمان مبارك امام (عليه السلام) مشهود است و هم از مخاطب آن، اگر مصر در آن زمان براى جهان اسلام اهميتى نداشت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، يار باعظمت خود را كه به تعبير معاويه دست دوم آن حضرت محسوب مى شده به فرمانروايى آن جا انتخاب نمى كرد و چنانچه مصر از ارزش والايى برخوردار نمى بود، حضرت امير (عليه السلام) چنين عهدنامهاى را براى فرمانروايىِ آن سرزمين نمى نگاشتند، همه اوضاع و احوال نشان مى دهد كه مصر براى حكومت اسلامى آن روز، اهميت شايانى داشته و از ويژگى خاصى برخوردار بوده است.
بر همين اساس، وقتى على (عليه السلام) پس از بيستوپنج سال سكوت و خانه نشينى و تحمل خار در چشم و استخوان در گلو و دم نزدن، براى حفظ كيان اسلام، بر مسند خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه حقّ ديرينه اش بود، نشست به عنوان اولين قدم، قيس بن سعد بن عباده را كه از افراد طرف اعتمادش بود، به عنوان والى مصر انتخاب كرد. قيس به زودى وارد مصر شد و ولايت و حكومت آن جا را به عهده گرفت. اما معاويه كه از مدتى پيش، چشم طمع به مصر دوخته بود و آرزو داشت آن جا را تحت نفوذ خود درآورد و از سويى با على (عليه السلام) دشمنى ديرينه داشت، زمان را براى فتنه انگيزى مناسب ديد و بلافاصله براى قيس، نامه اى نوشت و به او پيشنهاد كرد كه على (عليه السلام) را رها كرده و در عوض با وى بيعت كند. معاويه در اين نامه، تمام حقّه ها و نيرنگ هاى رذيلانه را به كار برده بود. از يك طرف، قيس را كاملاً تطميع كرده وبه او وعده هاى بزرگ و فريبنده داده
( صفحه 17 )
بود، و از طرف ديگر، على (عليه السلام) را متهم به شركت و دخالت در قتل عثمان نموده و از آن حضرت به عنوان قاتل نام برده بود.
اما هيچ كدام از اين نيرنگ ها مؤثر واقع نشد و قيس را منحرف نكرد; منتهى قيس كه از يك طرف خود، تازه وارد مصر شده و هنوز بر اوضاع كاملاً مسلّط نشده بود و از طرفى در آغاز حكومت مولايش على (عليه السلام) هنوز نمى دانست با چنين نيرنگ هايى چگونه بايد مقابله كرد تا به اركان حكومت آن حضرت لطمه وارد نيايد، جواب صريحى به معاويه نداد، بلكه كار را به اهمال برگزار كرد و در جواب او نامه اى دوپهلو نوشت تا مستمسكى به دست معاويه نداده باشد.
معاويه مجدداً نامه ديگرى نوشت و اين بار به جاى تطميع و
وعده، قيس را به شدّت تهديد كرد كه بايد بيعت او را بپذيرد. قيس ديگر تاب نياورد و اين بار، نامه اى تند نوشت و با كمال صراحت، مخالفت خود با معاويه و وفادارى اش با على (عليه السلام) را مطرح كرد. قيس نوشته بود: «تو و اطرافيانت همگى بر باطل ايد و حقّ تنها با على (عليه السلام) و اطرافيان اوست.»
وقتى اين نامه به دست معاويه رسيد و از جانب قيس نااميد شد، باز دست از حيله گرى برنداشت; بلكه اين بار نامه اى سراپا دروغ از طرف قيس جعل نمود و همان جواب دوپهلوى قبلى را هم بدان ضميمه كرد و آن گاه در شام اعلام داشت كه قيس، فرستاده على [عليه السّلام] به مصر، از مولايش رويگردان شده و با من بيعت كرده است.
اين خبر به گوش على (عليه السلام) و ياران و اصحاب آن حضرت رسيد و باعث ناراحتى و ايجاد بگومگو در ميان اطرافيان شد. ياران حضرت، مخصوصاً عبدالله بن جعفر اصرار داشتند كه اميرالمؤمنين اين فتنه را از ميان بردارد و
( صفحه 18 )
بلافاصله قيس را از ولايت مصر عزل كند; اما حضرت با اين پيشنهاد مخالفت مى كرد و مى فرمود: در اين ميان، پاى نيرنگ و فريبى در كار است. من قيس را خوب مى شناسم و مى دانم كه اين سخن و رفتار از او نيست، بلكه تهمتى به اوست.
با اين حال، جوّى كه در آن زمان، در اطراف على (عليه السلام) ايجاد شده بود، باعث شد كه آن حضرت على رغم اطمينانى كه به درستى و وفادارى قيس داشت، او را از ولايت مصر عزل كند و محمد بن ابى بكر را به جاى وى به ولايت آن سرزمين بگمارد.
اما ولايت محمد بن ابى بكر نيز زياد طول نكشيد. معاويه، دوست و مشاور سياست باز و حيله ساز خود عمروعاص را براى ايجاد فتنه و آشوب به مصر فرستاد و عملاً اوضاع از كنترل محمد بن ابى بكر خارج و جنگى ناخواسته پيش آمد.
على (عليه السلام) در چنين اوضاع پرآشوبى براى فائق آمدن بر مشكلات موجود يار وفادارش مالك اشتر را به ولايت مصر برگزيد و او را روانه آن سرزمين كرد و دستورالعمل عظيم و پرارزش عهدنامه را در اختيار وى گذاشت تا با تأمل در محتواى آن، امور مصر را سامان بخشد. مالك اشتر در راهِ رفتن به سوى مصر بود كه خبر شهادت محمد بن ابى بكر به على (عليه السلام) رسيد. مالك هم، در ميانه راه با توطئه معاويه در شهر عرش با زهر مسموم و به فيض شهادت نائل آمد و عملاً به اجراى مفاد عهدنامه توفيق پيدا نكرد.