( صفحه 24 )
چهارم، عمران شهرها
ديگر وظيفه مهم و اساسى مالك، عمران و آبادانى شهرها و روستاها و خلاصه قلمرو استاندارى است.
اين سخن على رغم همه تهمت ها و افتراهايى كه در طول تاريخ به اسلام زده شده و مى شود، حاكى از اين است كه اسلام بر خلاف رهبانيت مسيحى به مسائل مادّى و رفاهى جامعه اسلامى نيز توجه شايان داشته و دارد، و برخوردارى از نعمت هاى دنيوى و لذايذ مادّى را در حدّى كه انسان را از ياد خدا غافل نكند و باعث ظلم و ستم و استثمار ديگران نباشد، مشروع و جايز [بلكه لازم] مى داند.
ضرورت خودسازى براى اصلاح و ارشاد جامعه
أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ.
[على (عليه السلام) ] مالك را به تقواى الهى فرمان مى دهد.
اگر اين كلام (امر به تقوا) در ارتباط با جملات قبل مورد توجه قرار بگيرد مفهومى روشن و معنايى پربار خواهد داشت. در جملات قبل، على (عليه السلام) يكى از وظايف مالك را به عنوان استاندار اصلاح مردم و ارشاد آنان معرفى فرمود. روشن است اگر استاندار خود تقوا نداشته باشد و گرفتار هواهاى نفسانى و اميال و غرايز حيوانى باشد، نمى تواند مردم زير سلطه اش را هدايت و ارشاد نمايد; زيرا انسان هدايت گر، اوّلين برخورد و اوّلين ارتباطش در رابطه با تبليغ، ارتباط با خويشتنِ خويش است. اين
انسان اگر توانست غرايز نفسانى اش را زير كنترل جهات عقلانى و معنوى خود قرار دهد و از هواهاى نفسانى اجتناب كند و بر خود تسلط كامل
( صفحه 25 )
داشته باشد، در نتيجه توانسته است خود را (خويشتن خويش را) هدايت كند و با اين حركت است كه مى تواند در خارج از وجود خودش (يعنى در جامعه) اثر داشته باشد و جامعه را به سوى خير و صلاح رهنمون سازد; لكن اگر در ارتباط با خود و با خويشتن خويش، تابع هواهاى نفسانى و اميال و غرايز شيطانى گرديد و در ارشاد خود موفقيتى به دست نياورد، چطور مى تواند در ارشاد ديگران موفّق باشد؟ طبيعى است كسى كه در مبارزه با نفس خود كه هميشه همراه و ملازم يكديگر و در كنار يكديگرند موفّقيتى به دست نياورد، چطور در ارتباط با ديگران كه نوعاً گاه به گاه و هرچند مدت يك بار بيشتر صورت نخواهد گرفت، آن هم در سطح جامعه پيروز خواهد شد؟ (و اگر اين نفس را به عنوان فرد حساب كنيم، تازه يك فرد هم بيشتر نيست.)
از بيانات امامان معصوم (عليه السلام) در زمينه تقوا فهميده مى شود تقوا به معناى خودنگه دارى، مراقبت و كنترل نفس و حاكميت و تسلّط بر نفس است، نه به معناى پرهيزگارى كه عدّه اى از راحت طلبان منزوى طلب، شعار خود قرار داده و تقواى اسلامى را كه با ستيز و نبرد همراه است، به كناره گيرى و پرهيز از جامعه و امّت اسلامى توجيه و تأويل مى كنند.
راه سعادت، راه شقاوت
در بينش اسلامى، راه سعادت، در اطاعت از فرامين الهى و راه
شقاوت در عدم پيروى و سرپيچى از دستورات الهى خلاصه مى شود. قبل از بيان تفصيلى اين معيار اسلامى جملاتى از دنباله فرمان مولا را مى خوانيم:
( صفحه 26 )
أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لا يَسْعَدُ أَحَدٌ اِلاّ بِاتِّبَاعِهَا وَ لا يَشْقَى اِلاّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا.
[على (عليه السلام) قبل از هر چيز، مالك را] به اين امور فرمان مى دهد:
1. تقواى الهى.
2. گزينش اطاعت خداوند.
3. عمل و پيروى از آنچه كه خداوند در كتاب خود از سنّت ها و واجبات دستور داده است.
زيرا هيچ كس جز با تبعيّت از آنها به سعادت نخواهد رسيد و هيچ كس جز با ترك آن، بدبخت نخواهد شد.
منظور از كتاب تنها قرآن نيست; هدف اعمّ از قرآن و روايات اهل بيت (عليهم السلام) است. در اسلام همه سنن و آداب اسلامى را كتاب الله مى گويند، و اين از اين جهت است كه همه واجبات، محرّمات، مكروهات و مستحبّات، مكتوب الهى است; يعنى خداوند به قلم تقدير، همه آنها را نوشته است تا بدان عمل كنند; آن هم به گونه اى كه در شرع بيان گرديده است.
در عالم وجود هيچ كس، در هيچ شأن و مقامى نمى تواند به سعادت و نيك بختى برسد، مگر با اطاعت از فرامين الهى، آن هم به وسيله انجام فرائض و سنن و ترك محرّمات. در مقابل، راه منحصر به فرد شقاوت نيز در سرپيچى از مقرّرات الهى و نافرمانى از فرامين خداوند از طريق عمل نكردن به واجبات و يا بى اعتنايى به آنها خلاصه مى شود.
با اين بيان، به خوبى روشن مى شود كه صِرف داشتن مراتب علمى و
( صفحه 27 )
درجات تخصصى [هر چند بيشتر و بهتر] انسان را به سعادت نمى رساند; مگر آن كه بتواند در سايه علم و دانش به اطاعت الهى نيز گردن نهد كه در اين صورت هر آن، حركتش سريع تر ومدارجش بالاتر و بيشتر خواهد شد.
ابعاد تقوا
تقوا داراى دو بعد است: يك بُعد تقوا، عمل به واجبات و فرائض دينى است، و بُعد ديگرش ترك محرمات و ناشايست هاست.
در كلام مولا «إِيْثَارِ طَاعَتِهِ» بيان گر بُعد اوّل تقوا، و «أنْ يَكْسِرْ نَفْسَهُ عِنْدَ الشَّهَواتِ» (كه بعداً خواهد آمد) نشان گر بُعد دوّم آن است.
جهاد اكبر
در برخى از روايات، از مبارزه با نفس به عنوان جهاد سخن به ميان آمده است. در همين زمينه، صاحب وسائل الشيعه به نقل از امام صادق (عليه السلام) مى نويسد:
«در يكى از سريّه ها كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) گروهى را براى جنگ و نبرد با دشمن اعزام كرده بود و آنها با فتح و پيروزى برگشتند، پس از مراجعت همگى به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شرفياب شدند و آن حضرت خطاب به آنان فرمود:
مَرْحَبا بِقَوْم قَضَوُا الْجَهادَ الاَْصْغَرَ وَبَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الاَْكْبَرُ قِيلَ يا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْجِهادُ الاَْكْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ.(1)
- 1 . امالى شيخ صدوق، ص 377.
( صفحه 28 )
آفرين بر گروهى كه جهاد اصغر (كوچك تر) را به پايان رساندند، ولى [هنوز]جهاد اكبر براى ايشان باقى مانده است. شخصى [كه تصور مى كرد جنگ مهم ترى در پيش است] سؤال كرد: يا رسول الله، جهاد اكبر كدام است؟ حضرت در پاسخ فرمود: مبارزه با نفس.»
در عظمت اين مبارزه همين بس كه در قرآن مجيد، وصول به بهشت و رسيدن به جنّت مشروط به جلوگيرى نفس از هواها و اميال و غرايز حيوانى است. قرآن در همين زمينه مى فرمايد:
{وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى} .(1)
و اما هر كه از موقعيت پروردگارش ترسيد و درون خود را از هواهاى نفسانى باز داشته بهشت جايگاه اوست.
مى بينيم كه در اين آيه، براى رسيدن به بهشت و وصول به جنّت، دو شرط اساسى بيان گرديده است. اوّل، خوف و ترس از عظمت خالق، و دوّم، جلوگيرى از هواهاى نفسانى.
امدادهاى غيبى در سايه يارى الله
امروزه در جامعه اسلامى مان بيش از زمان هاى ديگر، نصرت الهى و امدادهاى غيبى مطرح و بر سر زبان هاست. بالاخص در جبهه هاى نبرد حق عليه باطل، عزيزان رزمنده مان بيش از ديگران، امدادهاى غيبى را