جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه آيين كشوردارى از ديدگاه امام على (عليه السلام)
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 41 )

مسلمانان را در دست دارد، نه تنها در نهايت به زورمدارى، دروغ، حق كشى و ارعاب متوسل مى گردد; بلكه باعث ويرانى دين [و آيين مقدس اسلام] و بازگشت عزّت مسلمانان به ذلت، و سعادت آنان به شقاوت و بدبختى خواهد شد:

وَ لا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ.

مگو من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت كردن; زيرا اين كار، عين راه يافتن فساد در دل، و ضعف در دين، و نزديك شدن به سلب نعمت [الهى] است.

استكبارزدايى

گفتيم كه ديكتاتورى از خويشتن گرايى، تشخّص طلبى، خودمحورى، تفاخر و تفرعن نشأت مى گيرد، و اكنون اضافه مى كنيم كه سرچشمه همه اينها جهل و نادانى انسان است; زيرا اگر انسان، ساخت جسمى و روحى خود را بشناسد و نسبت به عجز و ناتوانى خود در مقابل ذات مقدّس ربوبى آگاهى يابد و بداند آنچه داشته و دارد همه از او و به سوى اوست و «بِحَوْلِ الله اَقُومُ وَاَقْعُدُ»، از تفرعن و طغيان خود دست بر مى دارد و از سركشى هاى خويش احساس شرم مى كند. على (عليه السلام) براى اين كه مالك را به خويشتن انديشى وادارد و موقعيت و مقامش را در برابر عظمت و جبروت كبريايى خداوند سبحان گوشزد نمايد، مى فرمايد:

وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لا تَقْدِرُ

( صفحه 42 )

عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ.

و هرگاه موقعيت و اقتدارت، در دلت سركشى و خيالبافى پديد آورد، به عظمت قدرت خدا بنگر كه برتر از تو است، و قدرت مافوق او را با خود و با آنچه كه بر آن مسلط نيستى، مقايسه كن، كه اين سنجش بدون شك تو را پايين مى آورد و تندى ات را مهار مى كند و عقلت را به تو باز مى گرداند.

تفرعن و منيّت

مستى هاى قدرت پرستى، چنان انسان را به كورى و بى خبرى مى كشاند كه با وجود اين كه انسان خود مخلوق و آفريده شده خداوند است، قدرت خود را هم سنگ و همسان قدرت لايزال الهى مى پندارد. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) براى سركوبى اين گونه منيّت ها كه انسان را به تباهى و سقوط مى كشاند، مى فرمايد:

إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّار وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَال.

بپرهيز از اين كه خود را در بزرگى و اقتدار با خدا شريك و به او شبيه سازى; [زيرا] خداوند هر متكبر و گردن كشى را پست و زبون مى سازد.


رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم

در اين كه منظور از انصاف با خدا چيست و چگونه است و انصاف با مردم چه مفهومى دارد، ابتدا دنباله فرمان حضرت را مى خوانيم، سپس به

( صفحه 43 )

بيان مفهوم انصاف با خدا و مردم مى پردازيم:

أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ اِلاّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ.

با خداوند به انصاف رفتار كن و نسبت به مردم نيز چه از جانب خداوند و چه از جانب افراد خاص خاندان و خويشاوندان نزديكت و چه از جانب رعايايى كه بدان ها علاقه و گرايش مخصوص دارى، انصاف را رعايت كن. اگر چنين نكنى، ستم خواهى كرد.

مفهوم انصاف با خدا

در زندگى عادى و روزمرّه كسانى هستند كه با وجود برخوردارى از سلامت جسم و روح، و نداشتن هر گونه ناراحتى، به ارزش اين نعمت بزرگ فكر نمى كنند و قدر اين موهبت الهى را نمى دانند. اين كه مى گويند: انسان تا وقتى سالم است، قدر سلامت را نمى داند، از همين جا مايه مى گيرد; چون به راستى وقتى انسان دندان هاى سالمى دارد و غذاى روزانه اش را به راحتى و بدون كم ترين مشكلى مى خورد، اين دندان ها چنان كار خود را طبيعى و ساده انجام مى دهند كه انسان هنگام جويدن لقمه ها اصلاً شايد لحظه اى هم به وجود نعمتى همچون دندان هايى كه در دهان دارد، فكر نكند، يا وقتى پاهاى سالمى دارد و به راحتى از اين سو به آن سو مى رود و فعاليت و جنبوجوش دارد، شايد در طول ساعت ها راه پيمايى حتى يك لحظه هم از ذهنش نگذرد كه داشتن پاى سالم چه نعمت عظيمى است. اما همين كه سلامت يكى از دندان هايش به هم

( صفحه 44 )

خورد و در عصب آن درد و ناراحتى راه يافت، آن گاه گويى دنيا در نظرش سياه مى شود. ديگر مسأله فقط اين نيست كه نمى تواند به آسودگى غذا بخورد، بلكه شدت درد، او را زمين گير مى كند و در يك گوشه مى نشاند و از انجام هر كارى بازش مى دارد، تا جايى كه بر اثر دندان درد، انسان احساس مى كند گوش هايش هم خوب نمى شنود، چشم هايش هم خوب نمى بيند و اصلاً مغزش هم خوب كار نمى كند. فقط از درد به خود مى پيچد و تازه به ياد مى آورد كه چه نعمت شگفتى به نام دندان در دهانش وجود داشته كه قبلاً متوجه آنها بوده و كمتر به ارزش وجودى شان فكر مى كرده است. يا وقتى پاهايش صدمه مى بيند و ديگر قدرت حركت و راه رفتن را از دست مى دهد و ناچار مى شود از جنبوجوش و فعاليت دست بردارد و در يك گوشه بنشيند، آن وقت تازه مى فهمد كه وجود دو پاى سالم چه نعمت ارزنده اى بوده است!

همين مختصر اشاره را بگيريد و بقيه را پيش خودتان حساب كنيد. هريك از نعمت هايى را كه امروز داريد، در نظر بگيريد و آن گاه روزى را مجسم كنيد كه خداى نكرده اين نعمت به كلى از بين برود، يا حتى مختصر اختلال و لطمه اى پيدا كند. آن وقت حساب كنيد كه در اثر همين امر كوچك، چه مشكلات بزرگ و ويران كننده اى در زندگى شما ـ چه از نظر جسمى و چه از نظر روحى و معنوى ـ پيدا خواهد شد و چطور شما را از ادامه مسير طبيعى زندگى باز خواهد داشت.

اين جاست كه مسأله انصاف كردن با خدا مطرح مى شود. يك قسمت از انصاف كردن با خدا، به جا آوردن شكر نعمت هاى اوست، و براى اين كار نيز راه اصلى همانا اجراى دستورات و مقرّرات خداوندى است. آيا

( صفحه 45 )

انصاف است كه انسان با وجود اين همه نعمت ها و مواهب بى شمار كه خداوند به او ارزانى داشته است، باز هم ناسپاسى كند و در برابر مقررات خدا، به تمرّد و سرپيچى دست بزند؟ آن هم مقرراتى كه به صورتى بسيار مختصر و ساده وضع شده و تازه در اين مقررات هم سعادت و رستگارى خود همين انسان ها مورد نظر بوده است; وگرنه خداوند چه احتياجى به ما دارد و برايش چه فرقى مى كند كه ما موجودات ضعيف و ناچيز، مقرّرات او را انجام بدهيم يا خير؟

نكته قابل توجّه اين كه گاهى ما انسان ها آن مقدار كه در مقابل ساير افراد انسانى احساس شرم و حيا و حق شناسى و شكرگزارى داريم، در برابر خداوند همان مقدار را هم به جا نمى آوريم; مثلاً اگر كسى احسان مختصرى درباره ما روا دارد و در لحظه كوتاهى از زندگى مان كار كوچكى برايمان انجام دهد، در مقابل او احساس قدردانى و حق شناسى مى كنيم تا جايى كه گاه مى گوييم وظيفه اخلاقى ايجاب مى كند كه اين احسان را تا پايان عمر فراموش نكنيم و هر جا توانستيم، براى جبران و قدردانى آن تلاش كنيم. امّا چطور است كه در مقابل اين همه احسان هايى كه از ناحيه خداوند نسبت به ما ارزانى شده و اين همه مواهب و عنايات و الطاف الهى كه سراسر زندگى مان را از هر طرف پوشانده است، وظيفه اخلاقى احساس نمى كنيم؟

چرا خود را موظف به حق شناسى و شكرگزارى از خدا ـ كه همانا اجراى دستورات او براى خوشبختى و رستگارى خودمان است ـ نمى دانيم؟ آن هم دستوراتى كه از يك سو بسيار ساده بوده و به آسانى انجام پذير است، و از سوى ديگر هيچ نفعى براى خداوند ندارد و انجام و