( صفحه 17 )
بود، و از طرف ديگر، على (عليه السلام) را متهم به شركت و دخالت در قتل عثمان نموده و از آن حضرت به عنوان قاتل نام برده بود.
اما هيچ كدام از اين نيرنگ ها مؤثر واقع نشد و قيس را منحرف نكرد; منتهى قيس كه از يك طرف خود، تازه وارد مصر شده و هنوز بر اوضاع كاملاً مسلّط نشده بود و از طرفى در آغاز حكومت مولايش على (عليه السلام) هنوز نمى دانست با چنين نيرنگ هايى چگونه بايد مقابله كرد تا به اركان حكومت آن حضرت لطمه وارد نيايد، جواب صريحى به معاويه نداد، بلكه كار را به اهمال برگزار كرد و در جواب او نامه اى دوپهلو نوشت تا مستمسكى به دست معاويه نداده باشد.
معاويه مجدداً نامه ديگرى نوشت و اين بار به جاى تطميع و
وعده، قيس را به شدّت تهديد كرد كه بايد بيعت او را بپذيرد. قيس ديگر تاب نياورد و اين بار، نامه اى تند نوشت و با كمال صراحت، مخالفت خود با معاويه و وفادارى اش با على (عليه السلام) را مطرح كرد. قيس نوشته بود: «تو و اطرافيانت همگى بر باطل ايد و حقّ تنها با على (عليه السلام) و اطرافيان اوست.»
وقتى اين نامه به دست معاويه رسيد و از جانب قيس نااميد شد، باز دست از حيله گرى برنداشت; بلكه اين بار نامه اى سراپا دروغ از طرف قيس جعل نمود و همان جواب دوپهلوى قبلى را هم بدان ضميمه كرد و آن گاه در شام اعلام داشت كه قيس، فرستاده على [عليه السّلام] به مصر، از مولايش رويگردان شده و با من بيعت كرده است.
اين خبر به گوش على (عليه السلام) و ياران و اصحاب آن حضرت رسيد و باعث ناراحتى و ايجاد بگومگو در ميان اطرافيان شد. ياران حضرت، مخصوصاً عبدالله بن جعفر اصرار داشتند كه اميرالمؤمنين اين فتنه را از ميان بردارد و
( صفحه 18 )
بلافاصله قيس را از ولايت مصر عزل كند; اما حضرت با اين پيشنهاد مخالفت مى كرد و مى فرمود: در اين ميان، پاى نيرنگ و فريبى در كار است. من قيس را خوب مى شناسم و مى دانم كه اين سخن و رفتار از او نيست، بلكه تهمتى به اوست.
با اين حال، جوّى كه در آن زمان، در اطراف على (عليه السلام) ايجاد شده بود، باعث شد كه آن حضرت على رغم اطمينانى كه به درستى و وفادارى قيس داشت، او را از ولايت مصر عزل كند و محمد بن ابى بكر را به جاى وى به ولايت آن سرزمين بگمارد.
اما ولايت محمد بن ابى بكر نيز زياد طول نكشيد. معاويه، دوست و مشاور سياست باز و حيله ساز خود عمروعاص را براى ايجاد فتنه و آشوب به مصر فرستاد و عملاً اوضاع از كنترل محمد بن ابى بكر خارج و جنگى ناخواسته پيش آمد.
على (عليه السلام) در چنين اوضاع پرآشوبى براى فائق آمدن بر مشكلات موجود يار وفادارش مالك اشتر را به ولايت مصر برگزيد و او را روانه آن سرزمين كرد و دستورالعمل عظيم و پرارزش عهدنامه را در اختيار وى گذاشت تا با تأمل در محتواى آن، امور مصر را سامان بخشد. مالك اشتر در راهِ رفتن به سوى مصر بود كه خبر شهادت محمد بن ابى بكر به على (عليه السلام) رسيد. مالك هم، در ميانه راه با توطئه معاويه در شهر عرش با زهر مسموم و به فيض شهادت نائل آمد و عملاً به اجراى مفاد عهدنامه توفيق پيدا نكرد.
( صفحه 19 )5ـ نحوه استفاده از نهج البلاغه
در فرهنگ تشيّع، قرآن و نهج البلاغه و ديگر آثار ائمه معصومين (عليهم السلام) ، تنها الگوى خط فكرى انسانها و تنها راه تشخيص صحيح از باطل است.
با اين ديد، در عرصه ميدان تفكر، اگر انديشمندان براى تأييد گفتار و نوشتارشان در زمينه معارف اسلامى از قرآن و نهج البلاغه مولا و كلمات ديگر معصومين (عليهم السلام) تأييدى داشته باشند، برداشتشان صحيح، وگرنه باطل و بى اساس خواهد بود. اين است كه حضرات معصومين (عليهم السلام) ، براى روشن شدن صحت و سقم احاديث منقول، فرموده اند: احاديث منقول را با قرآن مقابله كنيد; اگر مطابق قرآن باشد صحيح وگرنه جعلى و دست ساز است.
اين مقابله و اين برداشت از قرآن و نهج البلاغه و... به دو گونه صورت خواهد گرفت: نخست آن كه انسان، خالى الذهن و بدون پيش داورى قبلى با اين كلمات مقدّس برخورد مى كند; دوم آن كه با پيش داورى و الگوگيرى قبلى و با اعتقادى از پيش ساخته به سراغ قرآن، نهج البلاغه و ديگر آثار ائمه معصومين (عليهم السلام) مى رود. بديهى است در صورت دوم، برداشت ما از قرآن و نهج البلاغه، بينش قرآن و نهج البلاغه نخواهد بود; بلكه تحميل عقيده و ايده به قرآن و سوء استفاده از قرآن و نهج البلاغه خواهد بود.
اين گونه مراجعه به قرآن و نهج البلاغه، نه تنها بهره اى ندارد و چيزى از مفاهيم عاليه قرآن و نهج البلاغه به انسان نمى آموزد; بلكه انسان را به انحراف و تباهى نيز خواهد كشاند. مگر نه اين است كه ما معتقديم قرآن كلام وحى است و نهج البلاغه و كلمات ائمه معصومين (عليهم السلام) از منبع وحى گرفته شده است؟ پس اين ما هستيم كه بايد خود را در مسير كلام وحى و
( صفحه 20 )
كلمات منبعث از وحى قرار دهيم، نه آن كه اينها را در مسير افكار خودمان بگذاريم و بعد بخواهيم براى تأييد قضاوت هاى قبلى و افكار و عقايد خودساخته مان، دنبال دستاويزهايى در اين كلمات مقدس بگرديم و محمل هايى بتراشيم.
پس روش استفاده از قرآن و كلمات معصومين (عليهم السلام) اين است كه انسان خودش را در برابر آنها نسبت به مسائل مطرح شده، صاحب نظر فرض نكند، بلكه بايد تمام چيزهايى را كه در آن باره مى داند ـ يا خيال مى كند كه مى داند ـ كنار بگذارد و با ذهنى كاملاً خالى، بدون هيچ قضاوت قبلى و عقيده ازپيش ساخته اى به سراغ اين خورشيدهاى جهان افروز برود.
اكنون در صفحات آتى متن عهدنامه را با هم مى خوانيم.
هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الاَْشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلاّهُ مِصْرَ.
اين فرمانى است كه ضمن پيمانى بنده خدا، على امير مؤمنان به مالك اشتر فرزند حارث به هنگامى كه او را به فرماندارى مصر بر مى گزيند، مى دهد.
به نظر مى رسد على (عليه السلام) با بيان جمله «مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ» در صدد نشان دادن دو مطلب مهم و اساسى در فرهنگ اسلام است:
اوّل، غفلت زدايى
بزرگ ترين آفت قدرت مندان (كه بيشتر آنها گرفتار فساد، تباهى، ظلم، ستم، استثمار، آدم كشى و... مى باشند) غفلت از خودشان و چگونه
( صفحه 21 )
بودنشان است. اگر حاكم و قدرتمند در هر موقعيت و منصبى كه باشد،
بداند تمام قدرت و توان و استعدادهاى جسمى و روانى او، از جاى ديگر برايش افاضه شده و مى شود و فيّاض، هر آن كه بخواهد مى تواند اين قدرت و توانايى اش را از او بگيرد، ديگر به كسى ظلم نمى كند و به هيچ انسانى ستم روا نمى دارد و به فكر جنگ، طغيان و سركشى نمى افتد. در مقابل، اگر به اين آفت توجه نكرد و به عظمت خالق و ناچيزى خود وقعى نگذاشت، تفرعن و سركشى او، هر آن، بيشتر و هر لحظه افزون تر خواهد شد. على (عليه السلام) نيز كه در مقام و مسند ظاهرى نشسته است، [شايد] خطاب به خود و به نفس خودش مى گويد: آگاه باش كه آنچه دارى از او و به سوى اوست.
دوّم، آقايى و سرورى در سايه بندگى خدا
در ديدگاه على (عليه السلام) ـ كه فرهنگ راستين اسلام است ـ قدرت مقام و رياست، نفوذ معنوى، و بالاخره آقايى و سيادت (به معناى راستين كلمه، نه چپاول، غارت، زورگويى و...) در سايه عبوديت و بندگى «الله» تحقّق مى پذيرد.
على (عليه السلام) براى بيان اين هدف [كه سيادت بدون بندگى خدا صورت نمى گيرد] به دنبال «أمَرَ» كه حاكى از علوّ و برترى است «عَبْدُ الله» را مطرح مى كند و مى خواهد با اين بيان، منشأ و علّت آقايى و سيادت را كه وجود خالق يكتاست مشخص نمايد.