( صفحه 137 )
مسالمت آميز استوار تنظيم مى كند، و هميشه و در همه جا در پى آن است كه در جهان صلح و آرامش برقرار باشد.
مطابق اين اصل، هر گاه از جانب دشمن، صلح و آرامش پيشنهاد شود، حاكم اسلامى (با شرايطى كه بيان خواهد شد) موظّف است از صلح استقبال كند و جنگ را متاركه نمايد.
اكنون كه با اين سياست كلّى اسلام آشنا شديم، ببينيم آيا صلح در همه جا و در همه حال و بدون قيد و شرط، مورد پذيرش اسلام قرار گرفته يا اين كه پذيرش صلح از شرايط خاصى برخوردار است؟ به اجماع همه فقهاى شيعه ـ رضوان الله تعالى عليهم اجمعين ـ شرط اساسى، تن دادن به صلح اين است كه سازش به نفع اسلام و به سود مسلمانان باشد. اگر صلح به ضرر اسلام و موجب ضعف مسلمانان باشد، تن دادن به چنين صلحى روا و جايز نيست. بر همين اساس على (عليه السلام) مى فرمايد:
وَ لا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلادِكَ وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ.
صلحى را كه دشمن بر تو عرضه كند و مطابق رضاى خدا باشد، ردّ مكن; زيرا صلح موجب آسايش لشكريان و آسودگى خاطر تو و ايمنى كشور خواهد بود. اما بعد از آشتى و سازش، سخت بر حذر و بيدارباش; چه بسا پيشنهادهاى صلح براى اغفال طرف است. بنابراين بهتر است احتياط را از دست ندهى و خوشبينى را در اين سازش مورد اتّهام قرار ده.
( صفحه 138 )نتايج صلح و ضرورت غافل نبودن از دشمن
با دقت در بيانات مولا، فوائد اساسى صلح نيز روشن مى شود:
با استقرار و حاكميّت زندگى مسالمت آميز، ارتش و قواى مسلّح از رفاه و آسايش برخوردار مى شوند.
حاكم اسلامى نيز از آرامش و امنيت روحى لازم بهره مى برد و در سايه اين آرامش مى تواند نابسامانى هاى مملكت را سامان بخشد.
و از همه اينها مهم تر افراد جامعه كه بهترين آمالشان امنيت است، به آن مى رسند.
مولا، بعد از بيان اين فوائد متذكّر مى شود كه پس از اعلام صلح نبايستى از دشمن غافل شد; زيرا دشمن، دشمن است و هر آن در صدد بيرون راندن حريف خود از ميدان مى باشد. چه بسا پيشنهاد صلح براى تجهيز قواست. از اين رو، لازم است حاكم با احتياط حركت كند و خوشبينى خود را به سوءظنّ و بدگمانى نسبت به دشمن مبدّل سازد.
وفاى به عهد
وفاى به عهد و پاى بندى به تعهّدات از نظر اسلام از عالى ترين فضائل انسانى است. قرآن كريم و آثار ائمّه معصومين (عليهم السلام) حاكى از اين است كه وفاى به عهد، يكى از شرايط اساسى ايمان محسوب مى شود و تخطّى از آن، در حكم بى دينى و بى ايمانى است.
اين اصل در محدوده روابط داخلى مسلمان با يكديگر خلاصه نمى شود، بلكه مسلمانان موظف اند در برابر بيگانگان و كفّار نيز اين اصل را رعايت نمايند.
( صفحه 139 )
وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالاَْمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ.
فَلا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لا تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ وَ لا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ فَإِنَّهُ لا يَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ اِلاّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ
وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ فَلا إِدْغَالَ وَ لا مُدَالَسَةَ وَ لا خِدَاعَ فِيهِ.
وَ لا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ وَ لا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْل بَعْدَ التَّأْكِيدِ وَ التَّوْثِقَةِ.
وَ لا يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْر لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْر تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَيْرٌ مِنْ غَدْر تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اللَّهِ فِيهِ طِلْبَةٌ لا تَسْتَقْبِلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لا آخِرَتَكَ.
اگر بين خود و دشمنت پيمان بستى يا به او امان دادى، به عهدت وفا كن و شرط امانت را روى تعهدى كه كرده اى به جاى آر و خود را در مقابل چيزى كه به دشمن داده اى، سپر قرار ده; زيرا هيچ يك از واجبات الهى كه همه مردم با انديشه هاى گوناگون و عقيده هاى پراكنده اى كه دارند درباره آن شديداً اجتماع داشته
( صفحه 140 )
باشند، بهتر از وفاى به عهد نيست. مشركان نيز پيش از اسلام، وفاى به عهد را بين خود لازم مى دانستند; زيرا وبال پيمان شكنى و خيانت را دريافته بودند.
پس مبادا به عهدى كه بسته اى وفا نكنى; و هيچ وقت عهدت را نقض نكن و دشمنت را فريب مده; زيرا غير از آدم بدبخت و نادان، كسى را ياراى زير پا گذاردن پيمانى كه به نام خدا با اين و آن مى بندد، نيست.
خداوند عهد و پيمانش را باعث ايمنى و حريم آسايش قرار داده است كه در سايه آن، انسان ها به زندگى ادامه دهند; پس در اين راه، دغل كارى و فريب و نيرنگ و فساد نيست.
نبايد قراردادى را امضا كنى كه در آن، راه فرار و بهانه تراشى باز باشد. پس از تحكيم و تنظيم قرارداد، گفتار دوپهلو (توريه، تفسير و تأويل) به كار مبر و سختى كار كه بايد در آن عهد خدا را مراعات كنى، تو را بدون حق وادار به شكستن پيمان نسازد. زيرا شكيبايى در برابر مشكلى كه اميد گشايش آن را دارى و عاقبت پسنديده اى كه برايت به بار مى آورد، بهتر از نيرنگى است كه وبالش گردنت را بگيرد و از ناحيه خدا چنان مورد تعقيب قرارگيرى كه در دنيا و آخرت عذرى برايت نباشد.
استقرار حكومت با سفّاكى و خون ريزى ممكن نيست
اسلام على رغم حكومت هاى شرق و غرب، استقرار حكومت را با سفّاكى و خون ريزى ممكن نمى داند و معتقد است خون ريزى پايه هاى حكومت را متزلزل مى كند و باعث انتقال حكومت به ديگرى مى گردد.
اين بينش حاكى از اعتقاد راسخ اسلام به كرامت انسان است. اسلام
( صفحه 141 )
براى هر فرد انسان آن چنان كرامتى قائل است كه كشتن يك فرد را در حكم كشتن همه انسان ها و احياى يك فرد را در حكم احياى همه انسان ها مى داند:
إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَة وَ لا أَعْظَمَ لِتَبِعَة وَ لا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَة وَ انْقِطَاعِ مُدَّة مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَم حَرَام فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ.
از خونريزى ناحق دورى كن; زيرا هيچ چيز بدتر از خونريزى ناحق خشم و غضب خداوند را بر نمى انگيزد و نعمت [الهى] را از كف بيرون نمى برد و عمر را كوتاه نمى كند; و خداوند در روز قيامت به اول چيزى كه رسيدگى مى كند، قتل نفس است. پس برقرارى حكومتت را با ريختن خون حرام استوار مكن; زيرا ريختن خون حرام از امورى است كه حكومت را ضعيف و سست مى گرداند، بلكه آن را از بين مى برد و به ديگرى منتقل مى كند.
نتيجه خونريزى و ضرورت اجراى حدّ قصاص
وَ لا عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لا عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ لاَِنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ وَ إِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإ وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ فَإِنَّ فِي الْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً فَلا تَطْمَحَنَّ بِكَ نَخْوَةُ سُلْطَانِكَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.