( صفحه 159 )
داناى نهان و ناپيداست، پس كسى را بر غيب خود آگاه نسازد، مگر آن را كه به پيامبرى پسندد و برگزيند.
و اگر برخى بندگان برگزيده خداوند، در طول زندگى خود گاهى از پاره اى مغيبات و نهانى ها خبر داده اند به اذن و اجازه خداوند است و بر اساس وحى الهى و الهام ذات مقدس اوست.
در داستانِ آدم، آمده است كه خداوند رازها و حقايق اين جهان را به او آموخت و فرشتگان نيز، با اظهار عجز و درماندگى، اقرار كرده اند كه جز آن چه خداوند به آنان آموخته است، نمى دانند:
وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَـلـِكَةِ فَقَالَ أَ منبِـُونِى بِأَسْمَآءِ هَـؤُلاَءِ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ * قَالُوا ْسُبْحَـنَكَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَآ إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ).(1)
و همه نام ها را به آدم آموخت. سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه كرد و گفت: اگر راست مى گوييد مرا از نام هاى اين ها خبر دهيد. گفتند: پاكى توراست، ما را دانشى نيست مگر آن چه به ما آموخته اى، كه تويى داناى با حكمت ـ استواركار و درست گفتار.
و درباره عيساى مسيح فرمود:
وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَـبَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَلـةَ وَالاِْنجِيلَ).(2)
و او را كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد.
در قرآن كريم، آگاهى پيامبران از آن چه در گذشته روى داده است و آن چه
- 1. بقره، آيات 31 و 32.
- 2. آل عمران، آيه 48.
( صفحه 160 )
در آينده روى مى دهد، و به همين گونه سرگذشت پيامبران پيشين و امت هاى آنان را با تعبيرهايى از اين دست، همراه ساخته است:
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَآ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْءَانَ وَ إِن كُنتَ مِن قَبْلِهِى لَمِنَ الْغَـفِلِينَ).(1)
ما با اين قرآن كه به تو وحى كرديم نيكوترين داستان را بر تو مى گوييم و هر آينه تو پيش از آن از بى خبران بودى.
ذَ لِكَ مِنْ أَمنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا ْأَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ).(2)
اين /1 از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم; و تو نزد آنان (برادران يوسف) نبودى آن گاه كه در كار خويش همداستان شدند و انديشه بد مى كردند ـ كه يوسف را در چاه افكنند و بگويند گرگ او را خورد.
تِلْكَ مِنْ أَمنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَآ إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَآ أَنتَ وَ لاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَـذَا).(3)
[اى رسول ما] اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم، كه پيش از اين نه تو آن ها را مى دانستى و نه قوم تو.
نوح پيامبر و ياران و بستگانش نام خدا را بر زبان راندند و بر كشتى دَرْشدند و آب، كشتى را بر سر گذاشت. باد، گاهى به نرمى و آرامش و زمانى به شدّت بر كشتى مىوزيد و موج هاى خروشان و گرداب ها براى كافران، در آغوش خود،
- 1. يوسف، آيه 3.
- 2. همان، آيه 102.
- 3. هود، آيه 49.
( صفحه 161 )
گورها مى پرداختند و كف ها براى اجسادشان كفن مى بافتند. گردن كشان، با مرگ دست و گريبان شدند و از ضربت هاى موج، پاسخ سُخريّه هاى خود را دريافت مى كردند، تا سرانجام به ناكامى جان سپردند. نوح از عرشه كشتى نگاهى به دريا افكند و فرزندش «كنعان» را كه به بدبختى و كفر گرفتار شده و دست از دامن پدر برداشته بود، ديد كه گريبانش به دست مرگ و موج افتاده و بيهوده دست و پا مى زند، تا مگر خود را به تپه اى رساند، يا دست در دامن كوهى بلند زند. امّا مرگ از كوه و غرق شدن، از تلّ و تپه، به او نزديك تر است. نوح به حكم غريزه، بر فرزند خويش رقّت گرفت و بر بيچارگى و درماندگى اش رحمت و شفقت آورد. او را ندا دَرْ داد، تا مگر در اين لحظه خطرناكِ مردافكن، نداى اش به گوش دل بشنود و به ايمان روى آوَرَد. از اين رو، فرياد برآورد: فرزند عزيزم، به كجا مى روى؟ از هر جا و به هر جا كه بگريزى در آغوش قضا و اراده خدائى. ايمان آور و آهنگ كشتى كن، تا در سلك خويشان خود و مؤمنان، درآيى و خود را، از مرگ بِرَهانى. لحظه اى به خويش آى و از كافران خيره سر مباش. فرزند نوح هنوز گرفتار كبر و نخوت بود و خيرخواهى پدر را به هيچ مى گرفت و گمان مى كرد كه بازوى ناتوان بشر، تابِ كُشتى و ياراى هماوردى با قضا و قدر الهى را دارد. براى همين، در جواب پدر گفت: به زودى به كوهى پناه مى برم كه مرا از آب نگاه دارد.(1) نوح كه فرزند را اين چنين گرفتار غرور و دچار موج و در كام مرگ مى ديد، بانگ برآورد كه: امروز از فرمانِ ـ عذاب ـ خداى هيچ
- 1. مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 1410 ـ 1415.
- همچو كنعان سر ز كَشتى وا مَكَش *** كه غرورش داد نفسِ زير كش
- كه: بر آيم بر سرِ كوهِ مَشيد *** منّتِ نوحم چرا بايد كشيد؟
- كاشكى او آشنا نآموختى *** تا طمع در نوح و كشتى دوختى
- كاش چون طفل از حِيَل جاهل بدى *** تا چو طفلان چنگ در مادر زدى
( صفحه 162 )
نگهدارنده اى نيست، مگر آن كه خدا بر او رحم آورد. امّا هنوز سخن نوح به پايان نرسيده بود، كه موج برخاست و سيلِ تند، ميان آن دو; پدر و پسر، جدايى افكند. نوح از شدت تأثر و سوزِ اندوهِ درونى، كه در دل داشت، دست تضرع و زارى، به درگاه پروردگارِ پناهِ مصيبت زدگان و فريادرس بيچارگان برداشت و گفت: پروردگارا، پسرم از خاندان من است و همانا وعده تو، راست است، كه خاندانم را رهايى مى بخشى و تو برترين داورانى.(1) پس خداى گفت: اى نوح، او از خاندانِ تو ـ خاندان نبوّت ـ نيست، او را كردارى ناشايسته است و خاندانِ نبوّتش گم شده است; چرا كه با قيچى كفر و عناد رشته ارتباط خود را، از تو بگسسته و از ايمان و تصديق رسالت تو، روى گردانده است. پس چيزى را كه بدان دانش ندارى از من مخواه; من تو را پند مى دهم كه مبادا از نابخردان باشى. او بناچار، جام مرگ را خواهد نوشيد و در كام عذاب فرو خواهد رفت. بر حذر باش كه در اين گونه موارد، وارد نشوى و در آن چه حقيقتش بر تو نهان است، سخن نگويى.
نوح گفت: پروردگارا، من به تو، پناه مى برم از اين كه چيزى را از تو بخواهم كه مرا بدان دانشى نيست. و اگر مرا نيامرزى و بر من نبخشايى از زيانكاران خواهم بود; قَالَ رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْـَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِى عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِى وَ تَرْحَمْنِى أَكُن مِّنَ الْخَـسِرِينَ).(2)
بنابراين، آن چه پيامبران از حقايقِ غيب برخوردارند از سوى خداوند است:
- 1. ( وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُو فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَـكِمِينَ ) (هود، آيه 45). مراد از وعده خداوند همان است كه فرمود: ( قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ءَامَنَ ) گفتيم در آن (كشتى) از هر گونه اى، دو تا (نر و ماده)، بردار و [نيز] خانواده ات را ـ همسر و فرزند ـ جز آن كس كه درباره وى، از پيش [بر هلاكت او] سخن رفته است ـ و [نيز] هركس را كه ايمان آورده است»، (همان، آيه 40).
( صفحه 163 )
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى * عَلَّمَهُو شَدِيدُ الْقُوَى).(1)
او از هواى نفس سخن نمى گويد. نيست اين (قرآن) مگر وحيى كه به او فرستاده مى شود. او را آن /1 بس نيرومند ـ جبرئيل ـ آموخته است.
نگاهى به آياتِ غيب
آيات قرآن درباره علم غيب سه دسته اند:
يكم، آياتى كه علم غيب را ويژه ذات اقدس خداوند مى دانند:
قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِى السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ).(2)
بگو: كسى در آسمان ها و زمين نهان ـ غيب ـ را نمى داند مگر خدا.
وَعِندَهُو مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَآ إِلاَّ هُوَ).(3)
و كليدهاى غيب نزد اوست، جز او كسى آن ها را نمى داند.
دوّم، آياتى كه علم غيب را از پيامبران نفى مى كنند:
وَ لاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَآلـِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لاَ أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ).(4)
و به شما نمى گويم كه گنج هاى خدا نزد من است; و من غيب نمى دانم; و نمى گويم كه من فرشته ام.
- 1. نجم، آيات 3 ـ 5.
- 2. نمل، آيه 65.
- 3. انعام، آيه 59.
- 4. هود، آيه 31.