( صفحه 85 )
اين اطاعتِ بى هيچ قيد و شرط، از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) و نيز، از صاحبان امر، بيانگر عصمت علمى و عملى آنان است و اين كه، پيامبر (صلى الله عليه وآله) جز از راهِ وحى سخن نمى گويد. و نيز، نشانگر آن است كه صاحبان امر، جز در تلقى و دريافت وحى از جانب خداوند، در همه شئون و مسؤوليت هاى پيامبر، با او شريك اند و اين حقيقتى است كه خود پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مناسبت هايى گوناگون مطرح كرده است.(1)
اكنون به بررسى رواياتى مى پردازيم كه با استناد به همين آيه و نظير آن، اوُلوُا الأمْر (= صاحبان امر) را شناسانده است.
تحقيقى دوباره درباره «اولوا الامر»
در اين جا، اين پرسش مطرح است: دقيقاً منظور از «اطاعت» (فرمانبردارى) چيست؟ به تعبير روشن تر، آيا گستره فرمانروايى «صاحبانِ امر» تا كجاست؟ آيا قلمرو كارآيى اولوالامر، تنها حوزه احكام ـ حلال و حرام و مباح و... است; يعنى امر به اطاعت از صاحبان امر، ارشادى و براى رعايت احكام الهى و تطبيق آن ها با گفته هاى ايشان است و مردم در قبالِ صاحبان امر، بيرون از محدوده احكام الهى، هيچ گونه تكليفى ندارند، يا اين كه گستره فرمانروايى آنان فراتر از محدوده احكام است; يعنى تأسيس حكومت بر اساس دين و سامان دهى جامعه مؤمنان و اداره سياسى و اجتماعى آنان نيز، به عهده ايشان است؟
- 1. امام فخرالدين رازى، «اولوا الامر» را معصوم مى داند، لكن در تطبيق آن گرفتار توجيه هاى نامقبولى شده است و اگر از پوسته باورهاى تعصّب آلودش گام بيرون مى نهاد، به يقين «اهل حلّ و عقد» را مصداق اولوا الامر نمى دانست; چرا كه «اولوا الامر» خود از امور نزاع انگيز در ميان امّت است و به صريح آيه جز با رجوع به كتاب الهى و سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، اين نزاع بر نخواهد خاست:( فَإِن تَنَـزَعْتُمْ فِى شَىْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ) ، (تفسير كبير، ج10، ص142; ج20، ص99).
( صفحه 86 )
در پاسخ اين پرسش بايد گفت: آن چه از آيه «اولوا الامر» بر مى آيد، آن است
كه قلمروِ فرمان شان فراتر از محدوده بيان احكام است، حتى تأسيس حكومت و مديريت اجتماعى و سياسى مسلمانان را نيز، شامل مى شود. و اين نكته اى است كه از توجه و دقّت در بارِ معنايىِ «امر» ـ كه عامّ و شامل است و همه گفتارها و رفتارها را در بر مى گيرد ـ و گفته شد: كه امر در اين آيه به معناى كار و شأن است ـ فهميده مى شود. علاوه، نمى شود گفت: صاحبانِ امر به لحاظِ تبيين و توضيح احكام الهى و تطبيق آن ها، صرفاً مفسّر و شارح اند; يعنى مرجعيت علمى و فكرى دارند و نه كار ديگر!! بلكه حوزه كارآيىِ اولوا الامر، فراتر از تفسير قرآن كريم و سنّت و تبيين حلال و حرام و... الهى است. و همان طور كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) حكومت دينى را پى افكند و بر اساس وحى جامعه مؤمنان را سامان داد، اولوا الامر نيز، به لحاظ اين كه جانشينانِ ايشان اند، وظيفه استحكامِ مبانى حكومت و اركانِ آن و تداومِ آن را، در همان سويى كه پسند خدا و پيامبر اوست، و نيز سامان دهى زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان را بر عهده دارند. و همان طور كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) مطاعِ بى قيد و شرط است، امير مؤمنان (عليه السلام) نيز، كه به نصّ و تصريح ايشان اولين جانشين اوست، مطاعِ بى قيد و شرط است. و سرپيچى از فرمان او سركشى در برابر فرمان خداوند و پيامبر اوست. و اين نكته مهمّى است كه در برخى روايات رسيده از اهل بيت وحى، بدان تصريح شده است: آن گاه كه أَطِيعُوا ْاللَّهَ وَأَطِيعُوا ْالرَّسُولَ وَأُو ْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ) نازل شد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: اين آيه درباره على (عليه السلام) است. هر كه را من سرپرست اويم، على (عليه السلام) مولا و سرپرست اوست: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَعَلِىُّ مَوْلاهُ».(1)
حاصل آن كه آيه «اولوا الامر» سنگ بناى وحدت اسلامى و حكومت مبتنى بر آن را، بر نهاده است، و رهبرى و زعامت امامان پاك و معصوم را، به تصريح،
( صفحه 87 )
بيان كرده است.
نگاهى گذرا به روايات
جابر بن يزيد جعفى گويد از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت: آن گاه كه خداى ـ عزّ وجلّ ـ يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ْأَطِيعُوا ْاللَّهَ وَأَطِيعُوا ْالرَّسُولَ وَأُو ْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ) را بر پيامبر خود محمد (صلى الله عليه وآله) فروفرستاد، گفتم: اى رسول خدا، خدا و فرستاده او را شناختيم، و امّا صاحبان امر; آن ها كه خداوند اطاعت آن ها را در رديف اطاعت شما قرار داده است، كيانند؟ فرمود:
هُمْ خُلَفائي يا جابِر، وَاَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ /1 بَعْدِي: أوَّلُهُمْ عَلِيُّ بنُ اَبِي طالِب، ثُمَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الحُسينِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ في التّوراةِ بِالْباقِرِ، وسَتُدْرِكُهُ يا جابِرُ، فَاِذا لَقِيتَهُ فَاقْرَأهُ مِنِّي السَّلامُ، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بنُ مُحَمّد، ثُمَّ مُوسَى بنُ جَعْفَر، ثُمَّ عَلِىُّ بنُ مُوسى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بن عِلِيٍّ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّد، ثُمَّ الْحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ سَمّييِّ وَكُنِّييِّ حُجَةُ اللهِ في أرضِهِ، وَبَقِيَّتُهُ في عِبادِهِ.(1)
اى جابر، ايشان جانشينان من اند و پس از من پيشوايانِ مسلمانان; اوّلِ ايشان على بن ابى طالب است، سپس حسن و حسين، آن گاه على بن الحسين، سپس محمد بن على كه در تورات به «باقر» شُهره است. و تو اى جابر! او را خواهى ديد، پس هر گاه او را ديدار كردى، سلام من به او برسان، سپس صادق جعفر بن محمّد، آن گاه
موسى بن جعفر، آن گاه على بن موسى، آن گاه محمّد بن على، سپس على بن محمّد، آن گاه حسن بن علىّ، سپس هم نام و هم كنيه من
- 1. كمال الدّين و تمام النّعمة، ص284.
( صفحه 88 )
حجّت خداوند در زمين و بازمانده(1) او در ميانِ بندگانش.
به نكته هايى چند در اين حديث اشاره شده است:
1 ـ اين كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) از «صاحبانِ امر» به خلفا و جانشينان خود، و پيشوايان مسلمانان تعبير كرده، حاكى از آن است كه «خلافت» به معناى جانشينى، از منصب ها و مسؤوليت هاى رسالت است.
2 ـ اين كه نام هريك از جانشينان خود را، كه پس از ايشان به ترتيب يكى از پس ديگرى خواهند آمد، با نام هاى آن ها ياد كرده، و برخى را با ويژگى، كه در تورات براى او آمده است و اين كه جابر او را ديدار و سلام پيامبر را به او ابلاغ خواهد كرد، دليلِ آن است كه خلافت و جانشينى ايشان، بنا بر اراده و تعيين خداوند است; زيرا كه پيامبر گرامى به تصريح قرآن، جز از راه وحى سخن نمى گويد.(2) نه اين كه خداوند، امر جانشينى رسول خدا را به عهده خود ايشان نهاده است.(3)
- 1. وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبادِهِ: بازمانده خدا، باقى گذاشته خدا، لقب حضرت امام مهدى موعود است. نخستين سخن حضرت مهدى (عج) بعد از ظهور، اين آيه است كه مى خواند: ( بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ) برنهاده (بازمانده) خداوند براى شما بهتر است اگر مؤمن باشيد» (هود، آيه 86). آن گاه مى فرمايد: منم بقية الله و حجّت و خليفه او در ميان شما. در آن زمان هر كس بر آن حضرت سلام كند; مى گويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ فِي اَرْضِهِ».
- 2. ( وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى ) و از سرِ هوا و هوس، سخن نمى گويد. آن (قرآن) جز وحيى نيست كه بر او وحى مى شود» (نجم، آيات 3 و 4). ( وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاَْقَاوِيلِ * لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَد عَنْهُ حَـجِزِينَ ) و اگر ]اين پيامبر [ بر ما، برخى سخنان نسبت مى داد، دست راستش را مى گرفتيم، سپس شاهرگش را مى بريديم. آن گاه هيچ يك از شما ]آن را[ از وى بازدارنده نبود»، (الحاقّه، آيات 44 ـ 47).
- 3. درباره جانشينى پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) قولى بر آن است كه با گزينش خداوند است و پيامبر (صلى الله عليه وآله) تنها، مأمور ابلاغ آن بوده است. و قولى بر آن است كه خداوند امر جانشينى را به عهده ايشان نهاده است. در هر حال، بازگشت اين دو قول، آن است كه على (عليه السلام) پس از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) جانشين به حق او بوده و بر اثر توطئه سقيفه اين منصب الهى غصب شده است. پس از فتح خيبر، آن گاه كه امام على (عليه السلام) پيروزى باورنكردنى اسلام را پس از چند روز شكست، هديه آورد، پيامبر فرمود: «وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فِيكَ اليَوْم مَقَالاً لا تَمُرُّ عَلى مَلأً مِنَ المسلمينَ إِلاّ أَخَذُوا من تُرَابِ رِجْلَيْكَ وَفَضْلِ طَهُورِكَ، يَسْتَشْفُوا بِهِ، وَلكِنْ حَسْبُكَ اَنْ تَكُونَ مِنّي وَأنَا مِنْكَ، تَرِثُني وَاَرِثُكَ»; اگر نبود كه گروهى از امت من درباره تو آن گويند كه مسيحيان درباره عيسى بن مريم مى گويند، درباره تو سخنى مى گفتم كه بر هر گروه از مسلمين كه بگذرى خاك قدم هايت و باقى آب وضويت را براى شفا بردارند. همين تو را بسْ، كه تو از من هستى و من از تو، تو از من ارث برى و من از تو ارث برم». در برخى نقل ها آمده است: «همين تو را بس كه مكانت تو نزدِ من، مكانت هارون نزد موسى است مگر آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود، اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى غَيْرَ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِي» (المراقبات، ص244; دانشنامه امام على (عليه السلام) ، ج3، ص213; به نقل از تاريخ مدينه دمشق، ج42، ص140; المناقب خوارزمى ص109; امالى صدوق، ص156، ح150; اعلام الورى، ج1، ص366) در خطبه قاصعه، به روايت از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) آورده است كه فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى اِلاّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْر»; تو مى شنوى آن چه را من مى شنوم، و مى بينى آن چه من مى بينم جز اين كه تو پيامبر نيستى. امّا تو وزيرى و بر خير و نيكويى مى باشى، (نهج البلاغه، خطبه 192).
( صفحه 89 )
3 ـ اين كه برداشت جابر بن عبدالله انصارى، در روزگارِ بعثت، از آيه «اولوا الامر»، همان برداشت امروزِ ماست كه به تكرار از آن ياد كرديم; يعنى جابر، كه حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله) را درك كرده و تلاوت و تبيين آيه را از خودِ پيامبر شنيده است، بر اين باور بود، كه اطاعتِ «اولوا الامر»، علاوه بر اين كه هيچ قيد و شرطى ندارد، همان اطاعت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و در نهايت اطاعت خداوند است.
عيسى بن السّرى گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، به من بشناسان آن چه را پايه هاى اسلام بر آن استوار است و در پرتوِ عمل بدان، كردارم پاك و درست آيد و ندانستنِ هرچه، جز آن است، موجب كاستى [در ايمان] من نشود، فرمود:
شَهَادَةُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) ، وَ الاِْقْرَارُ بِمَا