( صفحه 41 )
واگذارد، امّا شنيدن جواب ردّ، مؤيّد اين است كه رسالتِ رسول خدا و از جمله نصب جانشين، از همان آغاز بعثت، برنامه اى الهى داشته و در اختيار وى نبوده است:(1)
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى).(2)
سخن از سر خواهش نگويد. نيست جز وحى ى كه وحى مى شود.
مهم ترين نقشِ دينى امام
آن چه در پيش گفته ها، به گونه اجمال، بدان اشاره شد، اين است كه بر پايه باورهاى شيعه اماميّه مسئله امام و امامت ـ امام به معناى جانشين پيامبر و امامت به معناى جانشينى پيامبر در امور دنيوى و اخروى مسلمانان ـ بزرگ ترين مسئله مورد اختلاف مسلمانان و در واقع، بنيادِ ديگرِ اختلاف نظرهايى است، كه به وجود آمده است.
مباحث سياسى و نظريّه سياست، جز مسئله امامت و خلافت نبوده و نيست. شيعيان رهبرىِ جز نوع خدايى آن را نپذيرفته و امامت را همانندِ نبوّت، منصبى الهى بر اساس وجود خصايص برتر، در شخص امام مى دانند; يعنى به همانندى امامت و نبوّت (= تَشَاكُلُ النُّبُوَّة و الإمَامةِ) قايل اند. و اگر برخى از صحابه را تخطئه مى كنند نه از آن روست، كه رأى شخصى خود را بكار برده اند; بلكه از آن روست، كه آن ها در تعارض با كتاب خدا (قرآن) و سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) اقدام به اجتماع در سقيفه كرده، و بر خلاف تعيينِ قبلى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در غدير خم، كه على (عليه السلام) را به جانشينى خود به فرمانِ خداوند برگزيده بود، ديگرى را كه
- 1. تاريخ صدر اسلام (عصرِ نبوّت).
- 2. نجم، آيات 3 و 4.
( صفحه 42 )
نمى بايست، به خلافت برمى گزيدند. و از آن جا كه امامت در حقيقت رهبرى عقل آدمى است; يعنى همان گوهرى كه قوام انسان به آن است: دِعامَةُ الاِنسَانِ العَقل»،(1) و باروَر ساختنِ آن در جهت «عبوديّت» و جوار قرب ازلى است و در نهايت، سعادت جاودانه اوست، دفاع از آن، دفاع از انسانيّتِ انسان است، نه دفاع از شخص امام على بن ابى طالب (عليه السلام) و امامان ديگر (عليهم السلام) !
شيعيان بر اين باورند كه اگر در آرمان شهرِ ( مدينه فاضله ) افلاطون، «فيلسوفان حاكمان اند و حاكمان فيلسوف»; يعنى رهبرى جامعه را فيلسوفان بر عهده دارند و جامعه، حكيمانه تدبير مى شود; در آرمان شهر اسلامى، به تعبير ديگر، در مدينه فاضله نبوى (= مدينة النّبى) نيز، بنا به ديدگاهِ شيعيان، نخست نبىّ (صلى الله عليه وآله) و سپس جانشين و جانشينانِ وى، اداره امور مردم را بر عهده دارند. و چون نهادِ امامت از منظر شيعيان، صرفاً، يك نهاد سياسى نيست، و از سويى جهان را نيز، جاى درنگِ آدمى نمى دانند، بر اين باورند كه رهبرى مدينه فاضله نَبَوى; هم رهبرى امور دنيوى است، و هم رهبرى امور اخروى. و از اين روست، كه امامت را از اصول دين (= يكى از اصول پنجگانه مذهبِ تشيّع) مى دانند، و بر آن اند كه جانشين حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله) پسر عموىِ آن حضرت، امام على بن ابى طالب (عليه السلام) است و هم، از قبيله قريش است و هم، برترينِ امّت است و هم، معصوم و از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) برگزيده شده است. و از گزينشى كه به امر خداوند و بر پايه خصائص برتر صورت گرفته است، به «نصّ» تعبير مى كنند. و بر اين باورند، كه پس از پايانِ دوره بعثت و رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) به جوار رحمت الهى، على بن ابى طالب (عليه السلام) و يازده فرزند او ـ امامان دوازده گانه ـ به ترتيب به جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى رسند و اداره جامعه اسلامى را بر عهده مى گيرند. آخرين
- 1. بحار الانوار، ج1، ص90.
( صفحه 43 )
امام، غايب است و آن گاه، كه اراده حقّ اقتضا كند ظهور خواهد كرد و جهان را آكنده از داد خواهد ساخت و مدينه فاضله نبوى را تحقّق خواهد بخشيد: «يَمْلاَُ الأرْضَ عَدْلا وقِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوراًو ظُلْماً».(1) و او صاحبِ «زمان» و همو، مهدى موعود ـ عجّل الله تعالى فرجه ـ است.
در تجزيه و تحليل هاى سنّتى در حوزه امامت، بيش تر دو بخش: شرايط امام و مسئوليت هاى امامت مورد نظر بوده است. و بى ترديد، بررسى همين دو بخش، توانسته است به بسيارى از پرسش ها، كه در پيرامون امامت مطرح است، پاسخ دهد.
و امّا آن چه اكنون و در اين جا، بدان اشاره مى شود، تبيين برجسته ترين و حياتى ترين نقشِ دينى امام است; يعنى مرجعيت انحصارى او، در تفسير قرآن و تأويل حقايق آن و تبيين شريعت و نفى و طردِ هرگونه روش هاى ظنّى در ارائه مفاهيم دينى است. و اين نكته بسيار ظريفى است، كه براى فهم هاى استوار تصوّر حقيقت امامت با توجه به اين نقش حياتى كه دارد، از تصديقِ به تنصيصِ به آن، از جانب خداوند و تأكيد آن، به وسيله سنّت و ابلاغِ آن به وسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله) و نيز، برخوردارى از ويژگى عصمت علمى و عملى و دانش فراوان امام، جدا نخواهد بود.
به باور ما شيعيان، امام بايد در تفسير قرآن و تأويل حقايق آن و تبيين شريعت و در سنّت شناسى، داناترين و از هر حيث سرآمد همگان باشد. و از اين رو بود، كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دهها حديث معتبر مؤكّدانه و مشفقانه اصرار بر رجوع به اهل بيت (عليهم السلام) داشت، و امير مؤمنان على (عليه السلام) در بسيارى از خطابه هاى خود به دانش فراوان خويش استناد مى كرد و مى فرمود:
- 1. كافى، ج1، ص338; المهدى، ص194.
( صفحه 44 )
ها اِنَّ ههُنَا لَعِلْمَاً جَمّاً ـ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ اِلى صَدْرِهِ ـ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً.(1)
بدان كه در اين پهناى سينه، دانش فراوان انباشته است، اى كاش كسانى را مى يافتم كه بار فهمش را به دوش كشند!
يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيلُ، وَلايَرقى إلَيَّ الطَّيْرُ.(2) سيل علوم و امواج معارف از دامنِ انديشه كوهسارم، سرازير است و هيچ پروازگرِ آسمان پى را، ياراى تسخير آن نيست.
و همين گونه در توصيف قلمروِ دانايى «اهل بيت (عليهم السلام) » پيامبر (صلى الله عليه وآله) سخن مى گفت:
هُمْ مَوضِعُ سِرِّهِ، وَلَجَأُ اَمْرِهِ، وَعَيْبَةُ عِلمِهِ، وَمَوئِلُ حُكْمِهِ، وَكُهوُفُ كُتُبِهِ، وَجِبَالُ دِينِهِ، بِهِمْ اَقَامَ اِنحِناءَ ظَهْرِه، وَاَذْهَبَ اِرتِعادَ فَرائِصِهِ.(3)
آنان (اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) ) سرّ الهى را پايگاهند، امر خدا را پناهگاه، دانشش را گنجينه و حكمتش را تأويل گاه، كتاب هاى او را مخزنى مطمئن و دينِ خدا را كوهوار تكيه گاه اند. با يارى آنان بود كه پشتِ خميده دين راست شد و شانه هايش از لرزش باز ايستاد.
فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ، هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، لا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ، فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ.(4)
- 1. نهج البلاغه، حكمت 147.
- 2. همان، خطبه 3.
- 3. همان، خطبه 2.
- 4. همان، خطبه 147.
( صفحه 45 )
آنان (اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) ) رمز حياتِ دانش، و رازِ مرگِ جهالت اند، آنان اند كه داورى شان بازگوى دانش و آگاهى و سكوتِ شان، نشان گر منطق و برون شان، انعكاس روشنى از درون شان است. نه از دين سر مى پيچند و نه در آن به اختلاف دچارند و چنين است، كه قرآن در جمع آنان، گواهى صادق و خموشى گوياست.
و امّا تجزيه اى كه در سقيفه پديد آمد و نتيجه حاصلِ از آن، جدايى مرجعيت علمى از مرجعيت سياسى در امر جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و سر برآوردنِ نااهل از پيراهنِ اهل شد; تجزيه اى نامبارك و فاجعه آميز بود. اگر چه دانشمندان اهل سنّت كوشش بسيار كرده اند، تا از اهميّت آن بكاهند يا حتّى آن را انكار كنند. و امّا خليفه دوّم، در گفتارى كه از او رسيده است، به بزرگى اين فاجعه خسارت بار، ناگزير، اعتراف كرده است. و با اين كه او خود، كارگردان اصلى سقيفه است، چنين مى گويد:
بيعتى كه در سقيفه انجام گرفت، كارى بدون فكر و انديشه و ناگهانى بود; لغزشى بود كه اتفاق افتاد، امّا خداوند مسلمانان را از گزند آن نگاه داشت; «اَلا اِنَّ بَيْعَةَ اَبى بَكر كانَتْ فَلتَةً وَقَى اللهُ المُسلِمينَ شَرَّهَا».(1)
و جالب اين كه خليفه، به اين اعتراف اكتفا نكردند، گفتند:
از اين پس، هر كس چنين كند، او را بكشيد.(2)
- 1. الملل والنحل، ص24; مسند ابن حنبل، ج1، ص123، ح391; صحيح بخارى، ج6، ص32، ح6830; تاريخ طبرى، ج3، ص205.
- 2. همان.