( صفحه 256 )
روزى بيش نگذشت كه آن چه گفته بودند. اتفاق افتاد و ما خود ديديم كه ميثم تمّار بر درِ خانه عمرو بن حريث، به دار آويخته شد و همين طور، سر حبيب را، كه با حسين (عليه السلام) كشته شده بود، آوردند و در كوفه چرخانيدند.(1)
بنى هاشم از شهادت امام حسين (عليه السلام) آگاه بودند
محمّد حنفيه، در مدينه بود در حالى كه وضو مى ساخت، شنيد، امام حسين (عليه السلام) با اهل بيتِ خود راهىِ عراق شده است، سخت گريست، به گونه اى كه صداى قطره هاى اشكش، كه در ظرف آب مى ريخت، به گوش مى رسيد.(2)
جابر به روايت امام محمّد باقر (عليه السلام) مى گويد:
لَمَّا هَمَّ الحُسَينُ (عليه السلام) بِالشُّخُوصِ مِنَ الْمَدِينَةِ اَقْبَلَتْ نِسَاءُ بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبْ فَاجْتَمَعْنَ لِلنّيَاحَةِ حَتّى مَشى فِيهِنَّ الحُسَيْنُ (عليه السلام) ، فَقَالَ اُنْشِدُكُنَّ اللهَ اَنْ تُبْدِيْنَ هذَا الاَمْرَ مَعْصِيَةً للهِ وَلِرَسُولِهِ، فَقَالَتْ لَهُ نِسَاءُ بَنِي عَبْدِالمُطَّلِبْ: فَلِمَنْ نَسْتَبْقِي النِّيَاحَةَ وَالْبُكَاءَ فَهُوَ عِنْدِنَا كَيَوم ماتَ فِيهِ رَسُولُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله) وَعَلِيٌّ وَفَاطِمَةُ وَرُقِيَّةٌ وَزَيْنَبُ وَاُمَّ كُلْثُومَ.(3)
آن گاه كه امام حسين (عليه السلام) آهنگ بيرون شدن از مدينه كرد زنانِ فرزندان عبدالمطلب گِردِ هم جمع آمده، محفلى را براى سوگوارى و گريستن بر ايشان فراهم ساختند. امام حسين (عليه السلام) به جمع ايشان در آمد و فرمود: اى زنان فرزندان عبدالمطلب، شما را به خدا سوگند، از اين كه /1 اين راز را آشكار سازيد; چرا
- 1. اختيارُ معرفة الرِّجال، المعروف به رجال الكشى، ص151.
- 2. تاريخ طبرى، ج4، ص297.
- 3. كامل الزيارات، ص103; بحار الانوار، ج45، ص88.
( صفحه 257 )
كه نافرمانى خدا و رسول خداست. زنان فرزندان عبدالمطلب به آن حضرت عرض كردند: پس اين سوگوارى براى چه كسى نگه داريم؟ امروز نزد ما مانند روز رحلت پبامبر (صلى الله عليه وآله) و على و فاطمه و رقيّه و زينب و امّ كلثوم است.
آرى، پيش گويى امير مؤمنان (عليه السلام) و گفت و گوى حبيب بن مظاهر و
ميثم تمار و تأييد و تأكيد رشيد هجرى و همين طور، گريستن
محمّد حنفيه و گرد آمدنِ زنان خاندان عبدالمطلب، همه و همه، بيانگر
آن است كه شهادت امام، از پيش بر سر زبان ها افتاده بود و بسيارى از
مسلمانان، به ويژه خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، از اين حادثه خونبار آگاه بودند، و مى دانستند كه امام حسين (عليه السلام) در اين سفر، كه به دعوت كوفيان راهى سوى عراق است، كشته خواهد شد. و آن چنان تحقّق اين حادثه از پيش روشن بود كه در ميان پيروان اديان ديگر نيز، آوازه آن در پيچيده بود. و ما در اين جا، تنها به يك مورد بسنده مى كنيم:
رأس الجالوت گويد: پدرم مى گفت: هر گاه كه از سرزمين كربلا مى گذشتم به سرعت از آن جا دور مى شدم. گفتم: براى چه؟ گفت: در ميان ما بر سر زبان ها افتاده بود كه فرزند يكى از پيامبران در اين سرزمين كشته خواهد شد و من مى ترسيدم كه مباد آن كه كشته مى شود من باشم، تا اين كه حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد، دانستيم كه فرزند پيامبرى كه مى گفتند، در اين سرزمين كشته مى شود،
چه كسى است؟(1)
( صفحه 258 )
آيا شهادت امام حسين (عليه السلام) خسارت بود؟
مؤلّف محترم شهيد جاويد، با عنوان «آيا كشتن امام (عليه السلام) به سود اسلام بود؟»(1)و نيز با عنوانِ «خسارت جبران ناپذير»(2) بر اين باور است كه حادثه خونين كربلا و در نهايت، شهادت امام حسين (عليه السلام) براى اسلام و مسلمانان خسارتى جبران ناپذير بوده است. و در مقام نتيجه گيرى از تحليل هايى كه كرده است، مى گويد:
خلاصه سخن اين كه ما معناى صحيح و قابل قبولى براى اين عبارت كه با كشتن امام حسين (عليه السلام) اسلام زنده شد، كه نه آيه است و نه حديث و نه از سخنان بزرگان، تصوّر نمى كنيم.
1. چه زنده شدن اسلام به معناى عمل كردن به احكام اسلام باشد.
2. و چه به معناى فتوحات اسلامى باشد.
3. و چه به معناى ضعيف شدن حكومت بنى اميه باشد.
4. و چه به معناى متشكّل شدن شيعه باشد.
5. و چه به معناى رسوا شدن آل ابوسفيان باشد.
6. و چه به معناى قيام مردم شام بر ضدّ يزيد باشد.(3)
سپس، مى گويد:
تعبير صحيح در اين جا اين است كه بگوييم امام حسين (عليه السلام) در مرحله دوّم قيام كه امكان پيروزى نظامى براى آن حضرت بود،
- 1. شهيد جاويد، ص326.
- 2. همان، ص393.
- 3. همان، ص382.
( صفحه 259 )
مى خواست با تشكيل حكومت صد در صد اسلامى، اسلام و مسلمانان را زنده كند. پس در نظر امام تنها وسيله زنده كردن اسلام تشكيل حكومت اسلامى، مانند حكومت اميرالمؤمنين بود نه كشته شدن آن حضرت، كه جهان اسلام; بلكه جهان انسانيّت را از چنين رهبر عظيمى محروم مى كرد.(1)
در پاسخ «محبّ الدين خطيب» كه مى گويد: «حسين اقدام به سفرى كرد كه براى خودش و براى اسلام و براى امّت مسلمان تا امروز و تا روز قيامت زيان آور بود»(2) آورده است كه:
حادثه كربلا را امام حسين (عليه السلام) بوجود نياورد; بلكه آن حضرت در مرحله سوّم قيام براى جلوگيرى از جنگ و خونريزى كوشش فراوان كرد و اين عمّالِ حكومتِ جنگ طلب يزيدى بودند كه بر خلاف رضاى امام (عليه السلام) اين حادثه خونين را به وجود آوردند و اين ضربتى بود كه حكومت يزيد به اسلام زد، نه حسين بن على (عليه السلام) ».(3)
آن چه ياد شد و مواردى از اين دست، بيانگر آن است كه مؤلّف حادثه كربلا و شهادت امام حسين (عليه السلام) را براى اسلام و مسلمانان خسارت مى داند.
جهاد در اسلام
جهاد اسلامى به عنوان يك اصل دينى و يك ضرورت، براى تبليغ دين و بقاى امت اسلام، از منز لت و اهميت فراوانى برخوردار است. گاهى جهاد، گرچه
- 1. همان، ص383.
- 2. همان، ص238.
- 3. همان، ص242.
( صفحه 260 )
ابتدايى است، و امّا به منظور دفاع از اصول و ارزش هاى انسانى و الهى است. به سخنِ ديگر، جهاد با اين كه جنگى ابتدايى است و امّا در حقيقت تدافعى است; يعنى دفاع از اصول و نواميس توحيدى است.
جنگ امام حسين (عليه السلام) با يزيد و يزيديان، به منظور دفاع از اصول و نواميسى بود كه به وسيله خاندان ابوسفيان در حال تباه شدن بود. و امّا نكته اى را كه نبايد از نظر دور داشت، اين است كه دفاع از اصول و ارزش ها، تنها به كشتنِ مهاجم نيست; بلكه گاهى با كشته شدنِ مدافع، تحقّق پيدا مى كند. براى همين، در قران كريم و همين طور، در روايات رسيده از پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهلِ بيت آن حضرت، شهادت از جايگاهى رفيع برخوردار است:
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا ْفِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).(1)
و كسانى را كه در راه خداوند كشته شده اند، مرده مپندار كه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى برند.
شهادت در راه خدا و اعتلاى اسلام و تحقّق ارزش هاى الهى، از مهمّ ترين آرزوهاى اولياى الهى است. على (عليه السلام) در پايان منشورى كه به مالك اشتر نوشته است از خداى تعالى مى طلبد كه سرانجامِ او و مالك را به شهادت پايان بخشد:
وَ أَنَا اَسْئَلُ اللهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَعَظِيمِ قُدْرَتِهِ وَ... وَاَنْ يَخْتِمَ لِي وَلَكَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ، اِنَّا اِلَيْهِ رَاغِبُونَ.(2)
و من از خداى مى خواهم با رحمتى فراگير كه او راست و قدرت بزرگ او بر انجام هر گونه درخواست... و اين كه كار من و
- 1. آل عمران، آيه 169.
- 2. نهج البلاغه، نامه 53.