( صفحه 169 )
برخوردارى از علم غيب در قلمرو امور شخصى و اجتماعى
پيامبران الهى ـ افزون بر معارف دينى كه از طريق وحى دريافت مى كردند ـ در بسيارى از موضوعات; در قلمروِ امور شخصى يا اجتماعى، از دانش غيب برخوردار بوده اند، كه در اين جا به پاره اى از آن ها اشاره مى شود:
1 ـ إِنَّـآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَآ أَرَلـكَ اللَّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآلـِنِينَ خَصِيمًا).(1)
همانا /1 كتاب ـ قرآن ـ را به راستى و درستى سوى تو فرو فرستاديم تا ميان مردمان بدان چه خدا تو را بنمود حكم كنى، و مدافعِ ـ طرفگيرِ ـ خيانتكاران مباش.
بنا بر نقل شيخ طوسى، گروهى از انصار، از قبيله بنى اُبَيْرَق، كه سه برادر بودند به نام هاى «بُشر» كه با كُنيه «اباطُعمه» شُهره بود و «بشير» و «مُبشّره» كه از منافقان بودند. اين سه برادر ديوار خانه عموى «قتادة بن نعمان» را، سوراخ كرده و وارد خانه او شدند و مقدارى غذا، كه براى زن و فرزند خود فراهم آورده بود، همراه با شمشير و يك زره را، با خود بردند. عموى قتاده ماجراى خانه اش را براى قتاده نقل كرد، تا چاره بينديشد. قتاده كه از رزمندگان جنگ «بدر» بود،
( صفحه 170 )
شكواى عمو را نزد رسول خدا برد و عرض كرد: اى فرستاده خدا، گروهى ديوار خانه عمويم را سوراخ كرده و مقدارى غذا را، كه براى زن و فرزندانش فراهم آورده بود، با يك شمشير و يك زره به سرقت با خود برده اند. و از سويى در ميان قبيله بنى اُبَيْرَق، مردى شجاع و مؤمن، امّا فقير به نام «لُبَيْد بن سهل» با آن ها زندگى مى كرد. بنى ابيرق، كه مردمانى شرور بودند، در پاسخ قتاده كه از نزد رسول خدا بازگشته بود، گفتند: اين سرقت، كار لُبَيْد است. لُبَيْد، با شنيدنِ اين خبر دست به شمشير برده، به سوى آنان شتافت و گفت: اى بنى اُبَيْرَق، آيا مرا به دزدى متهم مى كنيد؟ با اين كه شما خود، به آن سزاوارتريد؟ و با اين كه منافق هستيد و بارها شنيده ام، كه رسول خدا را در اشعارتان هجو مى كرديد و آن را به قريش نسبت مى داديد؟! اكنون يا بايد حقيقت آشكار شود و دزد شناخته شود، يا اين كه شمشير خود را، از خونِ تان سيراب خواهم كرد؟!
بنى اُبَيْرَق چون چنين ديدند، از درِ مدارا و نرمى درآمده، به او گفتند: خداى تو را رحمت كند، تو بازگرد كه از اين گناه بيگانه اى. آن گاه بنى اُبَيْرَق، نزد مردى از قبيله خود به نام «اُسيد بن عروه» كه مردى زبان آور و سخن پرداز بود، رفته و ماجرا را با او در ميان نهادند، و او را همراه با گروهى به دفاع از خويش نزد رسول خدا فرستادند. اُسيد به پيامبر (صلى الله عليه وآله) عرض كرد: اى رسول خدا! قتادة بن نعمان، جمعى از خاندان ما را، كه مردمانى اصيل و شريف اند، به دزدى متهم كرده است; با اين كه آن ها اين كاره نيستند. پيامبر از شنيدن اين سخن، سخت اندوهگين شد. از اين رو، وقتى قتاده نزد آن حضرت آمد به او فرمود: آيا به سوى خاندان شريفى مى روى و آن ها را به دزدى متهم مى كنى؟ قتادة از اين گونه برخورد رسول خدا سخت دل تنگ شده، نزد عمويش بازگشت و به او گفت: اى كاش مرده بودم و با رسول خدا در اين باره سخن نمى گفتم و اين چنين، مورد سرزنش آن حضرت قرار نمى گرفتم!! عمويش گفت: «الله المُسْتَعان. تنها خداوند
( صفحه 171 )
است كه بايد از او يارى خواست».(1)
مفاد اين آيه و مناسبت نزول آن، حاكى از آن است كه رسول خدا با قطع نظر از «وحى» حقاً در پاره اى موضوعات و امور جزيى، متكى به غيب است. با اعتماد به غيب است كه حقايقِ پوشيده بر او آشكار مى گردد; خائن از امين جدا مى شود. و به مضمونِ «ما اَراك اللهُ»، خداوند، حقّاً در مقام داورى، دست او را مى گيرد. و با يك نگاهِ وسيع و «الغاء خصوصيت» از مورد آيه، روشن مى شود كه نه تنها پيامبر (صلى الله عليه وآله) ; بلكه همه آن هايى كه با گزينش خداوند و با ابلاغ پيامبر، رهبرى امت و اداره شئون زندگى آنان را بر عهده دارند جز با اعتماد به غيب نمى توانند، آن چنان كه بايد، امور دنيايى و آخرتى مسلمانان را، بسامان كنند.(2)
- 1. تفسير تبيان، ج3، ص317; مجمع البيان، ج3، صص174 ـ 175; تفسير قمّى، ج1، صص150 ـ 151.
- 2. پيامبران و امامان (عليهم السلام) ، منزلت اجتماعى متضادّ دارند; يعنى در جايگاهى قرار گرفته اند كه لازمه آن ايفاى نقشى دوگانه است; نقشى كه حتّا تصوّر آن، براى اوهام ضعيف دشوار است. به سخن ديگر، پيامبران و امامان (عليهم السلام) از سِرّ «قَدَر» آگاهند، و از دانشى موهوبى برخوردارند. باطن جهان و آدميان و عاقبت امور را مى دانند. در جهانى بسى فراخ تر از اين جهان زندگى مى كنند; جهانى كه لايه ها و بطون بسيار دارد. با اين حال چنان زندگى مى كنند كه گويى بى خبرانند كه در اين جهان تنگ به سر مى برند.
- با اين كه مسير و عاقبت كاروان حيات را مى بينند، و امّا هم چون بى خبران با كاروانيان همراهند. على (عليه السلام) درباره آنان فرمود: «اِنَّ اَولِياءَ اللهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَروا اِلى بَاطِنِ الدُّنيَا اِذَا نَظَرَ النَّاسُ اِلَى ظَاهِرِهَا وَاشْتَغَلُوا بآجِلِهَا اِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا; دوستان خداوند آنانند كه به درون دنيا نگريستند، هنگامى كه مردم برون آن را ديدند، و به فرداى آن پرداختند آن گاه كه مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند، (نهج البلاغه، حكمت 432).
- در جاى ديگر فرمود: «صحبوا الدُّنيَا بابْدَان اَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الاَعْلَى; [اولياى خداوند] هم نشين دنيايند با بدن هاشان، و جان هاشان به جايگاهِ برترى (ملاء اعلى) وابسته است»، (همان، حكمت 147).
- آن ها كه محرم اسرار غيب اند، جز در مواضع ضرورى، لب از گفتن مى بندند و جز به فرمان حق لب نمى گشايند:
- گفتمش: اين علم نه در خوردِ تست *** دفع پنداريد گفتم را و سست
- دست را بر اژدها آن كس زند *** كه عصا را دستش اژدرها كند
- سِرّ غيب آن را سزد آموختن *** كه ز گفتن لب تواند دوختن
- در خورِ دريا نشد جز مرغِ آب *** فهم كن، واللهُ اعلم بالصواب
مثنوى، دفتر سوّم، ابيات 3385 ـ 3388.
( صفحه 172 )
2 ـ رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاَْحَادِيثِ).(1)
پروردگارا مرا از پادشاهى بدادى و از تعبير خواب ها بياموختى.(2)
- 1. يوسف، آيه 101.
- 2. تَأويلُ الاَحاديثِ، التّأويلُ مِنَ الاَوْلِ، اى: الرجوع اِلَى الاصلِ، ومِنْهُ الموئِل لِلموضِعِ الّذى يُرْجَعُ اِلَيهِ، وَذلِكَ هُوَ ردُّ الشّىِ اِلَى الْغايَةِ المُرادةِ مِنْهُ، عِلماَ كانَ او فِعْلاً; تاويل، از ريشه «اَوْل» به معناى بازگشت به اصل است. و از همين ريشه است «مَوْيلْ»: جايى كه بدان بازگشت شود. و اگر به باب تفعيل برود (تاويل) به معناى برگرداندن است: مانند برگرداندن متشابه به يك مرجع و مأخذ (محكم). و تاويل قرآن، به معناى مأخذى است كه معارف قرآن از آنجا مايه مى گيرد. به معناى: عاقبت، نتيجه، پايان، انجام نيز، آمده است. اَحادِيثَ جمع حَدِيث است، كه گاهى بر «رؤيا» هم گفته مى شود; چرا كه رويا، در حقيقت، «حديث نفس» است.
- در عالم خواب امورى به صورت هايى در برابر نفس آدمى تجسم پيدا مى كند. همان طور كه، در بيدارى، گوينده مطالب خود را براى شنونده مجسم مى كند. از اين رو، رؤيا هم مانند بيدارى، حديث است. نكته اين كه تاويل، از مفاهيمى كه معنا و مفهوم لفظى دارند، نيست; بلكه امورى خارجى و عينى است. در آغاز داستان حضرت يوسف (عليه السلام) آمده است، كه به پدرش گفت: «اى پدر! من ]در خواب[ يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، كه به من سجده مى كردند» (يوسف، آيه 4). و در پايانِ داستان آمده است، كه: «پدر و مادرِ خود را بر اورنگِ خويش فرا بُرد و همه بدو سجده بردند و گفت: پدر جان،اين تاويلِ خواب پيشين من است كه خداوند آن را درست گردانيد; يعنى آن چه در خواب ديده بودم، از يازده ستاره و خورشيد و ماه، امروز تحقق يافت» (همان، آيه 100). در تاويل احاديث: «تاويل» در پديده هايى به كار رفته است، كه خواب بدان منتهى شده است، و آن چه يوسف در خواب ديد صورت و مثالى از آن رخدادها بود. رابطه ميان آن رخدادها و خواب، همان رابطه صورت و معناست. و به تعبير ديگر، رابطه حقيقت تجسم يافته (سجده پدر و مادر و برادران) با مثال آن حقيقت (خورشيد و ماه و ستارگان) است. براى توضيح بيشتر به تفسير الميزان، ج3، ذيل آيه 7 رجوع شود.
( صفحه 173 )
3 ـ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَءَاتَـلـهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُو مِمَّا يَشَآءُ).(1)
و داوود، جالوت را بكشت و خداوند به او پادشاهى و حكمت داد و از آن چه مى خواست او را بياموخت.
3 ـ وَ جَعَلْنَـهُمْ أَلـِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا ْلَنَا عَـبِدِينَ).(2)
و ايشان (ابراهيم و اسحق و يعقوب) را پيشوايانى كرديم كه به فرمان ما راه نمايند، و به آن ها، انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و دادنِ زكات را وحى كرديم، و ما را پرستندگان بودند.
نتيجه اين كه، برگزيدگان خداوند; پيامبران و اولياى بزرگ
خداوند مانند يوسف و طالوت و ابراهيم و اسحق و يعقوب و... همه و
همه، در اداره شئون جامعه و سامان دهى امور مادى و معنوى
انسان ها، كه مستلزم دانايى وسيع است، از دانش غيب و مددها و
راهنمايى هاى خداوند برخوردارند و اين خداوند است كه آن ها را، در مواضع سرنوشت ساز، رهنمون است، و آن ها را از پديده هايى كه در آينده روى مى دهد، آگاه مى كند و آن چه را كه اقتضاى زمامدارى و تدبير امور انسان ها است و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرتِ آنان است، مى آموزد; يوسف را «تأويل احاديث» و داود را حكمت و مُلْك دارى مى آموزد و پيامبرانى را كه به پايگاهِ امامت راه يافته اند تا رهبرى معنوى و باطنى را نيز، بر عهده گيرند، به انجام كارهاى نيكو وا مى دارد.
- 1. بقره، آيه 251.
- 2. انبياء، آيه 73.