جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 75 )

يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ْأَطِيعُوا ْاللَّهَ وَأَطِيعُوا ْالرَّسُولَ وَأُو ْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَـزَعْتُمْ فِى شَىْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً).(1)

اى مؤمنان، از خداوند فرمان بريد و از پيامبر و صاحبان امر، كه از شمايند، فرمانبردارى كنيد، پس اگر درباره چيزى ستيزه و كشمكش كرديد، آن را به خدا ـ كتاب خدا ـ و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، كه اين بهتر است و سرانجام آن نيكوتر.

صاحبانِ امر كيانند؟

در قرآن كريم آيات چندى درباره امامت و خلافت آمده است،(2) كه از

  • 1. نساء، آيه 59.
  • 2. دو منبع استناد براى بررسى «مسأله امامت و خلافت» در باورِ شيعيان، علاوه بر استناد به دليل عقل و قانون عقلاء وجود دارد، كه مآلاً به يك مقصد و يك حقيقت باز مى گردد. 1ـ قرآن كريم كه در ميان همه مسلمانان، بى هيچ ترديدى، از مركزيّت اساسى برخوردار است و استناد به آن، استنادِ مستقيم به سخن خداوند است. 2ـ رجوع به «سنّت» ـ گفتار و رفتار و تقريرِ ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه تجسّم عملىِ امامت و خلافت را مى نماياند; چرا كه آن حضرت نخستين مقام سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى است، و امامت و خلافت; جز دريافت وحى، ادامه وظائف و مسؤوليت هاى ايشان است.
( صفحه 76 )

بررسى اين آيات دانسته مى شود: امامت و خلافت، مانند «نبوّت و رسالت» يك منصب الهى است و در گُماردنِ «امام» و «خليفه» دست بشر از آن كوتاه است.

«اَمْر» لفظ عام و شاملى است كه همه گفتارها و رفتارها را در بر مى گيرد، و در اين آيه، به معناى كار و شأن است،(1) و دور نيست كه در اين آيه، «اَمْر» به معناى اصطلاحىِ آن نيز، يعنى دستور و فرمان، به كار رفته باشد.

بر اين اساس: «اُولُوا الأمْر»; يعنى آن ها كه براى فرمانروايى شايسته اند، و به لحاظِ اهميّتِ فرمان شان، با همين عنوان «اُولُوا الأمْر» در قرآن كريم; شناسانده شده اند. به تعبير ديگر «اُولُوا الأمْر» گروهى از مؤمنان اند كه در ميان مسلمانان، موقعيت و جايگاهِ والاىِ ويژه اى دارند.

از همين رو، پيروى از فرمانِ شان، لازم و ضرورى است. و اين نكته مهمى است كه از آن غَفلت شده و بيش تر به توضيح و تبيين مفهومِ «اُولُوا الأمْر» و تعيين مصداقِ(2) آن پرداخته شده است.

  • 1. اَمَرَ اَمْراً وَاِمارَةً وَآمِرَةً; او را در اقدام به كارى مكلّف كرد و بدو دستور داد، فرمود به او، براى كارى اشاره كرد. پس او آمِر: فرمانده و دستوردهنده و آن ديگرى مأمور: فرمانبردار و دستورگيرنده است.
  • اَمَرَ اَمْراً وَاِمارَةً وَاِمْرَةً عَلَيْهِمْ: بر آنان امير و فرمانروا شد. اَمَرَهُ: بر او حكمرانى كرد، فرمان راند. او را تسلّط و حكمرانى داد: ( وَ إِذَآ أَرَدْنَآ أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا ) چون خواستيم آبادى يى را به هلاكت بريم مرفّهانش را تسلّط داديم» (اسراء، آيه 16). اَلاَْمْر: دستور، فرمان. ج: اوامر. حال، موضوع، پيش آمد. ج اُمور.
  • 2. در اين كه «اولوا الامر» چه كسانى هستند، از اهل سنّت برخى، آنان را اميران و برخى ديگر، خلفاى چهارگانه و برخى ديگر عالمان گفته اند و در روزگار ما، كسانى چون رشيدرضا گويند: دانشمندان بزرگ، رؤسا (رهبران و رئيس مجلس، رئيس قضا، وزراء، استانداران، فرمانداران، شهرداران، اصحاب مصالح عامّه، مديران جمعيت ها و شركت ها، رهبران احزاب، ناشران، روزنامه نگاران و طبيبان و هلمّ جرّاً... (تفسيرِ المنار، ج5، ص199). با اين گونه برداشت ها از آيات قرآن كريم، آدمى به ياد سخن ناصر خسرو مى افتد كه: «بايد تكيه بر ديوار داد و بازى زمانه را نگريست». و امّا دانشمندان شيعه، با اقامه دلايل متقن و بر اساس رواياتى كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رسيده است، اولوا الامر را به جز امامان معصوم (عليهم السلام) از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نمى دانند.
( صفحه 77 )

انسان موجودى است كه به حسب طبع و فطرت، آزاد آفريده شده است.
و در انديشه و عمل آزاد است; زيرا داراى عقل و اراده آزاد است و در
پرتو آن مى تواند خوب و بد را تشخيص داده و هركدام را كه اراده كرد برگزيند. از همين روست كه در سرنوشت خود و كارهايى كه به رهبرى خِرَد و بر اساس اراده اش انجام مى دهد، داراى مسؤوليت است. و هيچ كس در هيچ شرايطى حق ندارد كه اين آزادى را از او بگيرد و بر اراده او تسلّط يابد و او را تسليم
خواسته هاى خود گرداند. امّا در اين ميان، انسان هايى هستند كه از نظر استعداد و شعور، در سطحى بالاتر از ديگران اند، و بر اثرِ مطالعه و تحقيق و تجربه اندوزىِ بسيار و پختگى در كار و باروَر كردنِ نيروى عقل، در تشخيص خوب و بد و آن چه به صلاح آدميان است، گوى سبقت را ربوده اند و از درايت و بصيرت و درك برتر و نيرومندترى برخوردارند. و طبعاً بر ديگران است كه در هر چه مربوط به صلاح زندگى و سامان آن است، از اين گروه ممتاز پيروى كنند، يعنى آن ها كه نمى دانند و توان تشخيص ندارند و تجربه اى نيندوخته اند و ناپخته و خام اند، آن هايى را كه مى دانند و توانِ تشخيص بالايى دارند و در گيرودار زندگى تجربه ها اندوخته و از پختگىِ لازم برخوردارند، الگوى خويش قرار دهند و از فروغ دانش و آگاهى آن ها روشنى بگيرند. البته اين پيروى، تنها در قلمروى است كه خود نمى داند. بنابراين، اصلِ جارى در ميان انسان ها، عدم تفارق آن ها با يكديگر است. و هيچ كس در عرصه حيات انسان، حقِ سلطه بر ديگرى ندارد و نمى تواند ديگرى را به كارى وادارد، يا از كارى باز دارد، و جلوى

( صفحه 78 )

خواست و اراده او را بگيرد.(1)

  • 1. نخستين سنگ بناى انسان، در اين جهان، آزادى اوست; بدين معنا كه خداوند انسان را، به حسبِ سرشت، آزاد آفريده است; بر اين اساس، هيچ كس در هيچ شرايطى حق ندارد كه اين آزادى الهى را كه از رهگذر آفرينش دريافت كرده است از او سلب كند. على (عليه السلام) با توجه به اين اصل فطرىِ خداداى به فرزندش ـ بلكه به همه پيروانش كه به حق فرزندانِ معنوى او هستند ـ هشدار داده و فرموده است: «أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّة وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ; فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً، وَ لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً، وَ مَا خَيْرُ خَيْر لا يُنَالُ اِلاّ بِشَرّ، وَ يُسْر لا يُنَالُ اِلاّ بِعُسْر» خود را به هيچ فرومايگى ميالاى اگرچه تو را به دلخواهِ تو رساند كه آن چه از جان كاستى آن را بَدَلْ نخواهى يافت. بنده كس مباش كه خداى آزادت آفريد. آن خير كه به شر انجامد خير نيست، و آن گشايش كه به فرو بستگى كشد، گشايش نيست»، (نهج البلاغه نامه 31).
  • و در سخنى ديگر فرمود: «اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْداً وَلا اَمَةً، وَاِنَّ النّاسَ كُلُّهُمْ اَحْرارٌ»; اى مردم! بى گمان، حضرت آدم برده و كنيز به دنيا نياورده است و بى گمان همه انسان ها آزاد آفريده شده اند (كافى، الرّوضه، ج8، ص69). پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ، كُلُّكُمْ لاِدَمُ وَآدَمُ مِنْ تُراب ( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَـلـكُمْ ) وَلَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلى عَجَمِىٍّ فَضْلٌ إلاّ بِالتَّقْوى»; اى مردم! پروردگار شما يكى است و پدرتان يكى، شما جملگى از آدميد و آدم از خاك «گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزگارترين شماست. و هيچ عربى را بر هيچ غير عربى برترى نيست جز به پرهيزگارى»، (تحف العقول، ص34).
  • و در منطق امام على بن ابى طالب (عليه السلام) كه تبيين كننده فلسفه عالى بعثت پيامبران است، هيچ انسانى حق ندارد، حتّى زمينه بردگى و اسارت خويش را فراهم آورد و آزادى و استقلالى را كه مقتضاى طبيعت انسانى اوست، به خطر اندازد، (نهج البلاغه، خطبه 91).
  • نتيجه اين كه انسان به حسب طبع و سرشت انسانى اش آزاد است، يعنى محكوم به آزادى است و اگر درباره او جبرى وجود داشته باشد، اين جبر در آزادى و اختيار انسان است. و اگر در علم خداوند درباره او چيزى گذشته باشد، همان است كه آدمى مى تواند با عمل ارادى و با آزادى كه به او داده شده است، انتخاب كند; يعنى لازمه مشيت الهى، آزادى انسان است: ( فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ ) هر كه خواهد ايمان آورد و هر كه خواهد، كفر پيشه كند» (كهف، آيه 29). از اين رو، در برابر آن چه به رهبرى خرد و اراده آزاد انجام مى دهد، در پيشگاه خلق و خالق مسئول است. ( وَ لَتُسْـَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) بى گُمان از آن چه انجام داده ايد، از شما خواهند پرسيـد»، (نحل، آيه 93).
  • نكته مهم اين كه، هيچ مكتبى نمى گويد كه اين آزادى را انسان خود، به خويشتن داده است. همه مى گويند: به او داده شده و بر او تحميل شده است. اكنون كه چنين است، چرا نگوييم اين اِفاضه از جانب خداوند است و چرا آن را موهبت الهى ندانيم: ( إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَى السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاِْنسَـنُ إِنَّهُو كَانَ ظَـلُومًا جَهُولاً ) همانا ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، ولى از برداشتنِ ـ پذيرفتنِ ـ آن سرباز زدند و از آن ترسيدند و آدمى آن را برداشت ـ پذيرفت ـ ، براستى كه او ستمگر و نادان است»، (احزاب، آيه 72).
  • در اين كه اين امانت چيست، مفسران اختلاف كرده اند. بيش تر آن را تكاليف الهى دانسته اند و برخى اختيار و آزادى اراده گفته اند و بعضى عقل كه ملاك تكليف است و اين معانى قابل جمع است. ليكن از حرف غايت (تا) كه در آغاز آيه بعد است، بر مى آيد كه آن امانت چيزى است مربوط به نفاق و شرك و ايمان، و حاملان آن متّصف اند به يكى از اين ها. از اين رو آن امانت «ولايت الهيّه» يا دين حق است كه در داشتن اعتقادات درست و عمل به كارهاى نيك و شايسته و پيمودن راه كمال خلاصه مى شود و دارنده آن مؤمن و فاقد آن مشرك و مدّعى دروغين آن منافق است.
( صفحه 79 )

امّا اين اصلِ نخستين و بديهى، در برخى موارد، كارايى خود را از دست مى دهد. آنجا كه در ميان انسان ها، كسى يا كسانى هستند كه در آن چه ويژگى انسان است; يعنى عقل و خرد و دانش و تجربه، بر ديگران برترى دارند. در اين گونه موارد، به حكم عقل و به استناد فطرت، كسى كه نمى داند از كسى كه مى داند و آن كه از تجربه، بهره اى نبرده است، از كسى كه داراى تجربه و كارآمد است و در نهايت، ناقص از كامل، و ناتوان از توانمند، پيروى مى كند. و اين مقتضاى فطرتِ آدمى است. پيروى كودك، از پدر و مادر در همه رفتارها و نيز رجوعِ «جاهل» به «عالم» در آن چه نمى داند، بر اساس همين اصل فطرى است.

بدين ترتيب، اگر كسى را در نظر بگيريم كه در همه جوانب زندگى فردى و اجتماعى و دانش ها و تجربه هايى كه مايه سعادت آدمى است، از همگان برتر است، بلكه وجودش سرشار از دانايى و شعور و بصيرت و درايت و حزم و دورانديشى است و بُردِ دانش او و ديگر سرمايه هاى معنوى اش، تا دورترين افق ها است. و راه هاى به سوى هدف زندگى، تا آخرين منزلگاه هاى آن و فراز و فرود و پيچ و خم هاى آن، و مهم تر، خودِ هدف را به خوبى مى شناسد و در پرتوِ عقل و