( صفحه 87 )
بيان كرده است.
نگاهى گذرا به روايات
جابر بن يزيد جعفى گويد از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت: آن گاه كه خداى ـ عزّ وجلّ ـ يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ْأَطِيعُوا ْاللَّهَ وَأَطِيعُوا ْالرَّسُولَ وَأُو ْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ) را بر پيامبر خود محمد (صلى الله عليه وآله) فروفرستاد، گفتم: اى رسول خدا، خدا و فرستاده او را شناختيم، و امّا صاحبان امر; آن ها كه خداوند اطاعت آن ها را در رديف اطاعت شما قرار داده است، كيانند؟ فرمود:
هُمْ خُلَفائي يا جابِر، وَاَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ /1 بَعْدِي: أوَّلُهُمْ عَلِيُّ بنُ اَبِي طالِب، ثُمَّ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الحُسينِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ في التّوراةِ بِالْباقِرِ، وسَتُدْرِكُهُ يا جابِرُ، فَاِذا لَقِيتَهُ فَاقْرَأهُ مِنِّي السَّلامُ، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بنُ مُحَمّد، ثُمَّ مُوسَى بنُ جَعْفَر، ثُمَّ عَلِىُّ بنُ مُوسى، ثُمَّ مُحَمَّدُ بن عِلِيٍّ، ثُمَّ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّد، ثُمَّ الْحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ سَمّييِّ وَكُنِّييِّ حُجَةُ اللهِ في أرضِهِ، وَبَقِيَّتُهُ في عِبادِهِ.(1)
اى جابر، ايشان جانشينان من اند و پس از من پيشوايانِ مسلمانان; اوّلِ ايشان على بن ابى طالب است، سپس حسن و حسين، آن گاه على بن الحسين، سپس محمد بن على كه در تورات به «باقر» شُهره است. و تو اى جابر! او را خواهى ديد، پس هر گاه او را ديدار كردى، سلام من به او برسان، سپس صادق جعفر بن محمّد، آن گاه
موسى بن جعفر، آن گاه على بن موسى، آن گاه محمّد بن على، سپس على بن محمّد، آن گاه حسن بن علىّ، سپس هم نام و هم كنيه من
- 1. كمال الدّين و تمام النّعمة، ص284.
( صفحه 88 )
حجّت خداوند در زمين و بازمانده(1) او در ميانِ بندگانش.
به نكته هايى چند در اين حديث اشاره شده است:
1 ـ اين كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) از «صاحبانِ امر» به خلفا و جانشينان خود، و پيشوايان مسلمانان تعبير كرده، حاكى از آن است كه «خلافت» به معناى جانشينى، از منصب ها و مسؤوليت هاى رسالت است.
2 ـ اين كه نام هريك از جانشينان خود را، كه پس از ايشان به ترتيب يكى از پس ديگرى خواهند آمد، با نام هاى آن ها ياد كرده، و برخى را با ويژگى، كه در تورات براى او آمده است و اين كه جابر او را ديدار و سلام پيامبر را به او ابلاغ خواهد كرد، دليلِ آن است كه خلافت و جانشينى ايشان، بنا بر اراده و تعيين خداوند است; زيرا كه پيامبر گرامى به تصريح قرآن، جز از راه وحى سخن نمى گويد.(2) نه اين كه خداوند، امر جانشينى رسول خدا را به عهده خود ايشان نهاده است.(3)
- 1. وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبادِهِ: بازمانده خدا، باقى گذاشته خدا، لقب حضرت امام مهدى موعود است. نخستين سخن حضرت مهدى (عج) بعد از ظهور، اين آيه است كه مى خواند: ( بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ) برنهاده (بازمانده) خداوند براى شما بهتر است اگر مؤمن باشيد» (هود، آيه 86). آن گاه مى فرمايد: منم بقية الله و حجّت و خليفه او در ميان شما. در آن زمان هر كس بر آن حضرت سلام كند; مى گويد: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ فِي اَرْضِهِ».
- 2. ( وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى ) و از سرِ هوا و هوس، سخن نمى گويد. آن (قرآن) جز وحيى نيست كه بر او وحى مى شود» (نجم، آيات 3 و 4). ( وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاَْقَاوِيلِ * لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَد عَنْهُ حَـجِزِينَ ) و اگر ]اين پيامبر [ بر ما، برخى سخنان نسبت مى داد، دست راستش را مى گرفتيم، سپس شاهرگش را مى بريديم. آن گاه هيچ يك از شما ]آن را[ از وى بازدارنده نبود»، (الحاقّه، آيات 44 ـ 47).
- 3. درباره جانشينى پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) قولى بر آن است كه با گزينش خداوند است و پيامبر (صلى الله عليه وآله) تنها، مأمور ابلاغ آن بوده است. و قولى بر آن است كه خداوند امر جانشينى را به عهده ايشان نهاده است. در هر حال، بازگشت اين دو قول، آن است كه على (عليه السلام) پس از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) جانشين به حق او بوده و بر اثر توطئه سقيفه اين منصب الهى غصب شده است. پس از فتح خيبر، آن گاه كه امام على (عليه السلام) پيروزى باورنكردنى اسلام را پس از چند روز شكست، هديه آورد، پيامبر فرمود: «وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِيكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِي مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِي عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ لَقُلْتُ فِيكَ اليَوْم مَقَالاً لا تَمُرُّ عَلى مَلأً مِنَ المسلمينَ إِلاّ أَخَذُوا من تُرَابِ رِجْلَيْكَ وَفَضْلِ طَهُورِكَ، يَسْتَشْفُوا بِهِ، وَلكِنْ حَسْبُكَ اَنْ تَكُونَ مِنّي وَأنَا مِنْكَ، تَرِثُني وَاَرِثُكَ»; اگر نبود كه گروهى از امت من درباره تو آن گويند كه مسيحيان درباره عيسى بن مريم مى گويند، درباره تو سخنى مى گفتم كه بر هر گروه از مسلمين كه بگذرى خاك قدم هايت و باقى آب وضويت را براى شفا بردارند. همين تو را بسْ، كه تو از من هستى و من از تو، تو از من ارث برى و من از تو ارث برم». در برخى نقل ها آمده است: «همين تو را بس كه مكانت تو نزدِ من، مكانت هارون نزد موسى است مگر آن كه پس از من پيامبرى نخواهد بود، اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى غَيْرَ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِي» (المراقبات، ص244; دانشنامه امام على (عليه السلام) ، ج3، ص213; به نقل از تاريخ مدينه دمشق، ج42، ص140; المناقب خوارزمى ص109; امالى صدوق، ص156، ح150; اعلام الورى، ج1، ص366) در خطبه قاصعه، به روايت از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) آورده است كه فرمود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى اِلاّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْر»; تو مى شنوى آن چه را من مى شنوم، و مى بينى آن چه من مى بينم جز اين كه تو پيامبر نيستى. امّا تو وزيرى و بر خير و نيكويى مى باشى، (نهج البلاغه، خطبه 192).
( صفحه 89 )
3 ـ اين كه برداشت جابر بن عبدالله انصارى، در روزگارِ بعثت، از آيه «اولوا الامر»، همان برداشت امروزِ ماست كه به تكرار از آن ياد كرديم; يعنى جابر، كه حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله) را درك كرده و تلاوت و تبيين آيه را از خودِ پيامبر شنيده است، بر اين باور بود، كه اطاعتِ «اولوا الامر»، علاوه بر اين كه هيچ قيد و شرطى ندارد، همان اطاعت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و در نهايت اطاعت خداوند است.
عيسى بن السّرى گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، به من بشناسان آن چه را پايه هاى اسلام بر آن استوار است و در پرتوِ عمل بدان، كردارم پاك و درست آيد و ندانستنِ هرچه، جز آن است، موجب كاستى [در ايمان] من نشود، فرمود:
شَهَادَةُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) ، وَ الاِْقْرَارُ بِمَا
( صفحه 90 )
جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، وَ حَقٌّ فِي الاَْمْوَالِ مِنَ الزَّكَاةِ، وَ الْوِلايَةُ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا، وِلايَةُ آلِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) قَالَ:
مَنْ مَاتَ وَلا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ اللَّهُ /1 : أَطِيعُوا ْاللَّهَ وَأَطِيعُوا ْالرَّسُولَ وَأُو ْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ) فَكَانَ عَلِيٌّ (عليه السلام) ، ثُمَّ صَارَ مِنْ بَعْدِهِ حَسَنُ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ حُسَيْنُ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، ثُمَّ هَكَذَا يَكُونُ الاَْمْرُ، إِنَّ الاَْرْضَ لا تَصْلُحُ إِلاَّ بِإِمَام.(1)
گواهى به توحيد و يگانگى خداوند و اين كه محمد (صلى الله عليه وآله) فرستاده اوست و اقرار به آن چه از سوى خداوند آورده است و رعايت حقوق اموال از قبيل زكوة و پذيرش ولايتى كه خداوند بدان فرمان داده است; يعنى ولايت آل محمّد (صلى الله عليه وآله) : چرا كه فرستاده خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كه بميرد در حالى كه امامش را نشناسد، به مرگِ جاهليت مرده است. خداى عزيز و جليل فرمود: «از خداوند فرمان بريد. و از پيامبر و زمامداران خود فرمانبردارى كنيد». پس على (عليه السلام) از زمامداران است، آن گاه از پسِ ايشان حسن (عليه السلام) و از پسِ ايشان حسين (عليه السلام) و از پسِ ايشان على بن الحسين (عليهما السلام) و از پسِ ايشان محمّد بن على (عليهما السلام) و سپس به همين سان، ادامه مى يابد. /1 بى گمان زمين جز به امامى سامان نيابد.
از ابو جعفر امام محمّد باقر (عليه السلام) در تفسير سخن خداوند عزيز و جليل: فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَ هِيمَ الْكِتَـبَ وَالْحِكْمَةَ وَءَاتَيْنَـهُم مُّلْكًا عَظِيمًا)(2) آمده است
- 1. اصول كافى، ج2، ص21.
- 2. نساء، آيه 54.
( صفحه 91 )
كه فرمود:
جَعَلَ مِنْهُمُ الرُّسُلَ وَ الاَْنْبِيَاءَ وَ الاَْئِمَّةَ فَكَيْفَ يُقِرُّونَ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ (عليه السلام) وَ يُنْكِرُونَهُ فِي آلِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) ؟ قَالَ: قُلْتُ: وَءَاتَيْنَـهُم
مُّلْكًا عَظِيمًا) قَالَ: الْمُلْكُ الْعَظِيمُ، أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ، فَهُوَ الْمُلْكُ الْعَظِيمُ.(1)
فرستادگان و پيامبران و پيشوايان را از ميان ايشان برگزيد. پس چگونه است كه در تبارِ ابراهيم اين گزينش را مى پذيرند، امّا در تبارِ محمّد (صلى الله عليه وآله) انكار مى كنند؟! بريد عجلى گويد: درباره «وآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» پرسيدم، فرمود: «مُلْكِ عَظيم»; اين است كه در ميان ايشان پيشوايانى برگزيد; هر كس ايشان را پيروى كند خدا را پيروى كرده، و هر كس نافرمانىِ ايشان كند، خدا را نافرمانى كرده است.
توضيح اين كه: «مُلْك» ـ به ضمّ ـ پادشاهى، سلطه، فرمانروايى به كشور، بزرگى، عظمت، كشور، مملكت، ولايت، مَلَكَ الشَّىْءَ مُلْكاً: آن چيز را مالك شده به دست آورد، مَلَكَ عَلَى القَوْمِ: بر آن قوم چيره شد و فرمان راند. مَلَكَ عَلَيْهِ اَمْرَهُ، بر كار او مسلط شد، مَلَكَ نَفْسَهُ، بر نفس خود غلبه كرد و چيره شد.
«مِلْك» ـ به كسر ـ به معناى زمين زراعى و خانه مسكونى، مال، دارايى، آن چه در قبضه تصرّف باشد.
«مَلِكْ»: پادشاه، خداوندِ مُلْك و دولت و قدرت. از نام هاى خداى تعالى است.