( صفحه 73 )
فصل يكم: آيه اولى الامر
( صفحه 74 )
( صفحه 75 )
يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ْأَطِيعُوا ْاللَّهَ وَأَطِيعُوا ْالرَّسُولَ وَأُو ْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَـزَعْتُمْ فِى شَىْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً).(1)
اى مؤمنان، از خداوند فرمان بريد و از پيامبر و صاحبان امر، كه از شمايند، فرمانبردارى كنيد، پس اگر درباره چيزى ستيزه و كشمكش كرديد، آن را به خدا ـ كتاب خدا ـ و پيامبر بازگردانيد. اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، كه اين بهتر است و سرانجام آن نيكوتر.
صاحبانِ امر كيانند؟
در قرآن كريم آيات چندى درباره امامت و خلافت آمده است،(2) كه از
- 1. نساء، آيه 59.
- 2. دو منبع استناد براى بررسى «مسأله امامت و خلافت» در باورِ شيعيان، علاوه بر استناد به دليل عقل و قانون عقلاء وجود دارد، كه مآلاً به يك مقصد و يك حقيقت باز مى گردد. 1ـ قرآن كريم كه در ميان همه مسلمانان، بى هيچ ترديدى، از مركزيّت اساسى برخوردار است و استناد به آن، استنادِ مستقيم به سخن خداوند است. 2ـ رجوع به «سنّت» ـ گفتار و رفتار و تقريرِ ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه تجسّم عملىِ امامت و خلافت را مى نماياند; چرا كه آن حضرت نخستين مقام سياسى و اجتماعى در جامعه اسلامى است، و امامت و خلافت; جز دريافت وحى، ادامه وظائف و مسؤوليت هاى ايشان است.
( صفحه 76 )
بررسى اين آيات دانسته مى شود: امامت و خلافت، مانند «نبوّت و رسالت» يك منصب الهى است و در گُماردنِ «امام» و «خليفه» دست بشر از آن كوتاه است.
«اَمْر» لفظ عام و شاملى است كه همه گفتارها و رفتارها را در بر مى گيرد، و در اين آيه، به معناى كار و شأن است،(1) و دور نيست كه در اين آيه، «اَمْر» به معناى اصطلاحىِ آن نيز، يعنى دستور و فرمان، به كار رفته باشد.
بر اين اساس: «اُولُوا الأمْر»; يعنى آن ها كه براى فرمانروايى شايسته اند، و به لحاظِ اهميّتِ فرمان شان، با همين عنوان «اُولُوا الأمْر» در قرآن كريم; شناسانده شده اند. به تعبير ديگر «اُولُوا الأمْر» گروهى از مؤمنان اند كه در ميان مسلمانان، موقعيت و جايگاهِ والاىِ ويژه اى دارند.
از همين رو، پيروى از فرمانِ شان، لازم و ضرورى است. و اين نكته مهمى است كه از آن غَفلت شده و بيش تر به توضيح و تبيين مفهومِ «اُولُوا الأمْر» و تعيين مصداقِ(2) آن پرداخته شده است.
- 1. اَمَرَ اَمْراً وَاِمارَةً وَآمِرَةً; او را در اقدام به كارى مكلّف كرد و بدو دستور داد، فرمود به او، براى كارى اشاره كرد. پس او آمِر: فرمانده و دستوردهنده و آن ديگرى مأمور: فرمانبردار و دستورگيرنده است.
- اَمَرَ اَمْراً وَاِمارَةً وَاِمْرَةً عَلَيْهِمْ: بر آنان امير و فرمانروا شد. اَمَرَهُ: بر او حكمرانى كرد، فرمان راند. او را تسلّط و حكمرانى داد: ( وَ إِذَآ أَرَدْنَآ أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا ) چون خواستيم آبادى يى را به هلاكت بريم مرفّهانش را تسلّط داديم» (اسراء، آيه 16). اَلاَْمْر: دستور، فرمان. ج: اوامر. حال، موضوع، پيش آمد. ج اُمور.
- 2. در اين كه «اولوا الامر» چه كسانى هستند، از اهل سنّت برخى، آنان را اميران و برخى ديگر، خلفاى چهارگانه و برخى ديگر عالمان گفته اند و در روزگار ما، كسانى چون رشيدرضا گويند: دانشمندان بزرگ، رؤسا (رهبران و رئيس مجلس، رئيس قضا، وزراء، استانداران، فرمانداران، شهرداران، اصحاب مصالح عامّه، مديران جمعيت ها و شركت ها، رهبران احزاب، ناشران، روزنامه نگاران و طبيبان و هلمّ جرّاً... (تفسيرِ المنار، ج5، ص199). با اين گونه برداشت ها از آيات قرآن كريم، آدمى به ياد سخن ناصر خسرو مى افتد كه: «بايد تكيه بر ديوار داد و بازى زمانه را نگريست». و امّا دانشمندان شيعه، با اقامه دلايل متقن و بر اساس رواياتى كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رسيده است، اولوا الامر را به جز امامان معصوم (عليهم السلام) از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نمى دانند.
( صفحه 77 )
انسان موجودى است كه به حسب طبع و فطرت، آزاد آفريده شده است.
و در انديشه و عمل آزاد است; زيرا داراى عقل و اراده آزاد است و در
پرتو آن مى تواند خوب و بد را تشخيص داده و هركدام را كه اراده كرد برگزيند. از همين روست كه در سرنوشت خود و كارهايى كه به رهبرى خِرَد و بر اساس اراده اش انجام مى دهد، داراى مسؤوليت است. و هيچ كس در هيچ شرايطى حق ندارد كه اين آزادى را از او بگيرد و بر اراده او تسلّط يابد و او را تسليم
خواسته هاى خود گرداند. امّا در اين ميان، انسان هايى هستند كه از نظر استعداد و شعور، در سطحى بالاتر از ديگران اند، و بر اثرِ مطالعه و تحقيق و تجربه اندوزىِ بسيار و پختگى در كار و باروَر كردنِ نيروى عقل، در تشخيص خوب و بد و آن چه به صلاح آدميان است، گوى سبقت را ربوده اند و از درايت و بصيرت و درك برتر و نيرومندترى برخوردارند. و طبعاً بر ديگران است كه در هر چه مربوط به صلاح زندگى و سامان آن است، از اين گروه ممتاز پيروى كنند، يعنى آن ها كه نمى دانند و توان تشخيص ندارند و تجربه اى نيندوخته اند و ناپخته و خام اند، آن هايى را كه مى دانند و توانِ تشخيص بالايى دارند و در گيرودار زندگى تجربه ها اندوخته و از پختگىِ لازم برخوردارند، الگوى خويش قرار دهند و از فروغ دانش و آگاهى آن ها روشنى بگيرند. البته اين پيروى، تنها در قلمروى است كه خود نمى داند. بنابراين، اصلِ جارى در ميان انسان ها، عدم تفارق آن ها با يكديگر است. و هيچ كس در عرصه حيات انسان، حقِ سلطه بر ديگرى ندارد و نمى تواند ديگرى را به كارى وادارد، يا از كارى باز دارد، و جلوى