( صفحه 171 )
است كه بايد از او يارى خواست».(1)
مفاد اين آيه و مناسبت نزول آن، حاكى از آن است كه رسول خدا با قطع نظر از «وحى» حقاً در پاره اى موضوعات و امور جزيى، متكى به غيب است. با اعتماد به غيب است كه حقايقِ پوشيده بر او آشكار مى گردد; خائن از امين جدا مى شود. و به مضمونِ «ما اَراك اللهُ»، خداوند، حقّاً در مقام داورى، دست او را مى گيرد. و با يك نگاهِ وسيع و «الغاء خصوصيت» از مورد آيه، روشن مى شود كه نه تنها پيامبر (صلى الله عليه وآله) ; بلكه همه آن هايى كه با گزينش خداوند و با ابلاغ پيامبر، رهبرى امت و اداره شئون زندگى آنان را بر عهده دارند جز با اعتماد به غيب نمى توانند، آن چنان كه بايد، امور دنيايى و آخرتى مسلمانان را، بسامان كنند.(2)
- 1. تفسير تبيان، ج3، ص317; مجمع البيان، ج3، صص174 ـ 175; تفسير قمّى، ج1، صص150 ـ 151.
- 2. پيامبران و امامان (عليهم السلام) ، منزلت اجتماعى متضادّ دارند; يعنى در جايگاهى قرار گرفته اند كه لازمه آن ايفاى نقشى دوگانه است; نقشى كه حتّا تصوّر آن، براى اوهام ضعيف دشوار است. به سخن ديگر، پيامبران و امامان (عليهم السلام) از سِرّ «قَدَر» آگاهند، و از دانشى موهوبى برخوردارند. باطن جهان و آدميان و عاقبت امور را مى دانند. در جهانى بسى فراخ تر از اين جهان زندگى مى كنند; جهانى كه لايه ها و بطون بسيار دارد. با اين حال چنان زندگى مى كنند كه گويى بى خبرانند كه در اين جهان تنگ به سر مى برند.
- با اين كه مسير و عاقبت كاروان حيات را مى بينند، و امّا هم چون بى خبران با كاروانيان همراهند. على (عليه السلام) درباره آنان فرمود: «اِنَّ اَولِياءَ اللهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَروا اِلى بَاطِنِ الدُّنيَا اِذَا نَظَرَ النَّاسُ اِلَى ظَاهِرِهَا وَاشْتَغَلُوا بآجِلِهَا اِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا; دوستان خداوند آنانند كه به درون دنيا نگريستند، هنگامى كه مردم برون آن را ديدند، و به فرداى آن پرداختند آن گاه كه مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند، (نهج البلاغه، حكمت 432).
- در جاى ديگر فرمود: «صحبوا الدُّنيَا بابْدَان اَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الاَعْلَى; [اولياى خداوند] هم نشين دنيايند با بدن هاشان، و جان هاشان به جايگاهِ برترى (ملاء اعلى) وابسته است»، (همان، حكمت 147).
- آن ها كه محرم اسرار غيب اند، جز در مواضع ضرورى، لب از گفتن مى بندند و جز به فرمان حق لب نمى گشايند:
- گفتمش: اين علم نه در خوردِ تست *** دفع پنداريد گفتم را و سست
- دست را بر اژدها آن كس زند *** كه عصا را دستش اژدرها كند
- سِرّ غيب آن را سزد آموختن *** كه ز گفتن لب تواند دوختن
- در خورِ دريا نشد جز مرغِ آب *** فهم كن، واللهُ اعلم بالصواب
مثنوى، دفتر سوّم، ابيات 3385 ـ 3388.
( صفحه 172 )
2 ـ رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاَْحَادِيثِ).(1)
پروردگارا مرا از پادشاهى بدادى و از تعبير خواب ها بياموختى.(2)
- 1. يوسف، آيه 101.
- 2. تَأويلُ الاَحاديثِ، التّأويلُ مِنَ الاَوْلِ، اى: الرجوع اِلَى الاصلِ، ومِنْهُ الموئِل لِلموضِعِ الّذى يُرْجَعُ اِلَيهِ، وَذلِكَ هُوَ ردُّ الشّىِ اِلَى الْغايَةِ المُرادةِ مِنْهُ، عِلماَ كانَ او فِعْلاً; تاويل، از ريشه «اَوْل» به معناى بازگشت به اصل است. و از همين ريشه است «مَوْيلْ»: جايى كه بدان بازگشت شود. و اگر به باب تفعيل برود (تاويل) به معناى برگرداندن است: مانند برگرداندن متشابه به يك مرجع و مأخذ (محكم). و تاويل قرآن، به معناى مأخذى است كه معارف قرآن از آنجا مايه مى گيرد. به معناى: عاقبت، نتيجه، پايان، انجام نيز، آمده است. اَحادِيثَ جمع حَدِيث است، كه گاهى بر «رؤيا» هم گفته مى شود; چرا كه رويا، در حقيقت، «حديث نفس» است.
- در عالم خواب امورى به صورت هايى در برابر نفس آدمى تجسم پيدا مى كند. همان طور كه، در بيدارى، گوينده مطالب خود را براى شنونده مجسم مى كند. از اين رو، رؤيا هم مانند بيدارى، حديث است. نكته اين كه تاويل، از مفاهيمى كه معنا و مفهوم لفظى دارند، نيست; بلكه امورى خارجى و عينى است. در آغاز داستان حضرت يوسف (عليه السلام) آمده است، كه به پدرش گفت: «اى پدر! من ]در خواب[ يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، كه به من سجده مى كردند» (يوسف، آيه 4). و در پايانِ داستان آمده است، كه: «پدر و مادرِ خود را بر اورنگِ خويش فرا بُرد و همه بدو سجده بردند و گفت: پدر جان،اين تاويلِ خواب پيشين من است كه خداوند آن را درست گردانيد; يعنى آن چه در خواب ديده بودم، از يازده ستاره و خورشيد و ماه، امروز تحقق يافت» (همان، آيه 100). در تاويل احاديث: «تاويل» در پديده هايى به كار رفته است، كه خواب بدان منتهى شده است، و آن چه يوسف در خواب ديد صورت و مثالى از آن رخدادها بود. رابطه ميان آن رخدادها و خواب، همان رابطه صورت و معناست. و به تعبير ديگر، رابطه حقيقت تجسم يافته (سجده پدر و مادر و برادران) با مثال آن حقيقت (خورشيد و ماه و ستارگان) است. براى توضيح بيشتر به تفسير الميزان، ج3، ذيل آيه 7 رجوع شود.
( صفحه 173 )
3 ـ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَءَاتَـلـهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُو مِمَّا يَشَآءُ).(1)
و داوود، جالوت را بكشت و خداوند به او پادشاهى و حكمت داد و از آن چه مى خواست او را بياموخت.
3 ـ وَ جَعَلْنَـهُمْ أَلـِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا ْلَنَا عَـبِدِينَ).(2)
و ايشان (ابراهيم و اسحق و يعقوب) را پيشوايانى كرديم كه به فرمان ما راه نمايند، و به آن ها، انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و دادنِ زكات را وحى كرديم، و ما را پرستندگان بودند.
نتيجه اين كه، برگزيدگان خداوند; پيامبران و اولياى بزرگ
خداوند مانند يوسف و طالوت و ابراهيم و اسحق و يعقوب و... همه و
همه، در اداره شئون جامعه و سامان دهى امور مادى و معنوى
انسان ها، كه مستلزم دانايى وسيع است، از دانش غيب و مددها و
راهنمايى هاى خداوند برخوردارند و اين خداوند است كه آن ها را، در مواضع سرنوشت ساز، رهنمون است، و آن ها را از پديده هايى كه در آينده روى مى دهد، آگاه مى كند و آن چه را كه اقتضاى زمامدارى و تدبير امور انسان ها است و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرتِ آنان است، مى آموزد; يوسف را «تأويل احاديث» و داود را حكمت و مُلْك دارى مى آموزد و پيامبرانى را كه به پايگاهِ امامت راه يافته اند تا رهبرى معنوى و باطنى را نيز، بر عهده گيرند، به انجام كارهاى نيكو وا مى دارد.
- 1. بقره، آيه 251.
- 2. انبياء، آيه 73.
( صفحه 174 )
اهل بيت نيز، از دانشِ غيب برخوردارند
در باورِ ما شيعيان، تنها پيامبران الهى نيستند كه از علوم غيبى برخوردارند; بلكه «اهل بيت» پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، در گستره بسيار وسيعى، از اين دانش هاى الهى برخوردارند. على (عليه السلام) فرمود:
فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْء فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ، وَ لا عَنْ فِئَة تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً اِلاّ أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا، وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا، وَمَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلا، وَ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً.(1)
از من بپرسيد، پيش از آن كه مرا نيابيد. سوگند بدان كس كه جانم به دست اوست، نمى پرسيد از چيزى كه ميان شما تا روز قيامت است، و نه از گروهى كه صد تن را به راه راست مى خواند و صد تن را موجب ضلالت است، جز آن كه شما را از آن آگاه مى كنم: از آن كه مردم را بدان مى خواند، و آن كه رهبرى شان مى كند، و آن كه آنان را مى راند; و آنجا كه فرود آيند، و آنجا كه بار گشايند; و آن كه از آنان كشته شود، و آن كه از ايشان بميرد.
ابن ابى الحديد گويد: ابو عمر، محمّد بن عبد البِرّ، نويسنده كتابِ «الاستيعاب» آورده است كه گروهى از راويان و محدّثان گفته اند: «سَلُوني» را، جز على بن ابى طالب (عليه السلام) هيچ يك از صحابه (رض) نگفته است. و شيخ ما ابو جعفر اسكافى در كتاب «نَقْضُ العثمانيه» از علىّ بن جعفر و او از ابن شُبْرمه، آورده است كه گفت: جز على بن ابى طالب (عليه السلام) ، كس را نسزد كه بر «منبر» بنشيند و
- 1. نهج البلاغه، خطبه 93، و نزديك به همين مضمون، خطبه 189.
( صفحه 175 )
«سَلُونى» را بر زبان آوَرَد. ابن ابى الحديد در ذيل اين خطبه، فصلى را درباره پاره اى از امور غيبى كه امام (عليه السلام) خبر داده و محقّق شده، گشوده است. او مى گويد:
بدان كه على (عليه السلام) در اين فصل به خداوندى كه جانش در دست اوست، سوگند خورده است، كه آن ها از او چيزى از امورى را، كه تا روز قيامت ميان آنان واقع خواهد شد، نخواهند پرسيد، مگر آن كه از آن به ايشان خبر خواهد داد. همچنين از هر گروه صد نفرى كه به هدايت يا ضلالت باشند نمى پرسند، مگر اين كه به همه موارد آنان كه چه كسى رهبر آنان و گرداننده ايشان است و كجا فرود مى آيند و چه كسى از ايشان كشته مى شود و چه كسى به مرگ طبيعى مى ميرد، خبر خواهد داد. اين ادّعا كه على (عليه السلام) كرده است نه ادعاى ربوبيّت است و نه ادعاى پيامبرى; بلكه مى گفته است: پيامبر (صلى الله عليه وآله) او را به اين امور آگاه كرده است.(1) ما اخبارى را كه على (عليه السلام) داده است، آزموده و آن را مطابق با حقيقت يافته ايم. به همين سبب استدلال مى كنيم، كه ادعاى على (عليه السلام) راست و صدق است. همچون خبرى كه در مورد خود، داده و گفته است: ضربتى بر سرش زده خواهد شد كه ريش او از آن خضاب مى شود. و خبر
- 1. على (عليه السلام) فرمود: «اِنَّ رَسوُلَ اللهِ ـ صَلّى اللهُ عَلَيهَ وَآله ـ عَلَّمَني اَلْفَ بَاب مِنَ الحَلاَلِ وَالحَرامِ مِمَّا كَانَ وَمِمَّا هُوَ كائنٌ اِلَى يَوْمِ القِيَامَةِ، كُلُّ بَاب مِنْهَا يُفْتَحُ اَلْفَ بَاب، فَذَلِكَ اَلْفَ اَلْفَ بَاب حَتّى عُلِّمْتُ عِلْمَ المَنَايَا وَالبَلاَيَا وَفصْلَ الخِطَابِ; رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هزار درِ دانش، از حلال و حرام، از آن چه بود و از آن چه تا روزِ رستخيز خواهد شد (رخدادهاى آينده) به من آموخت، كه هر درى، خود هزار دَر مى گشايد. پس هزار هزار (يك ميليون) در [ به رويم گشود] به گونه اى كه اكنون از زمان فرارسيدن مرگ و پيش آمدهاى ناگوار آگاهم و با گفتارِ روشن و پاكيزه ـ كه ميان حقّ و باطل را، جدا كند ـ به داورى مى پردازم» (الاختصاص، ص283). و اين همه دانش، در يك نجوا بوده است، و امّا نجواهاى بسيار ديگر...!!