( صفحه 21 )
دفاع منطقى از اسلام نبوّت و در نهايت، دفاع از حقوقِ انسان است; حقوقى كه بايد گرفته شود، حقوقى كه تبيينِ آن، پايگاهِ اجتماعى پيامبر (صلى الله عليه وآله) را روشن مى كند. دفاع از حقيقت و عدالت و فضيلت و انسانيّتِ انسان است، كه ماهيّتِ فرازمانى و فراتاريخى دارند. و دفاع از عناصرى است كه گذشته و حال و آينده در مورد آنها واقعيت معنايى ندارد. چرا كه زمان و تاريخ، نه تنها توانِ به تاريخ سپردنِ اين عناصر بالنده را ندارد; بلكه خود، از آنها معنا و مفهوم مى گيرد.
بنابراين، اگر دانشورانِ شيعى در اين امر مهم اسلامى به تحقيق و گردآورى اسناد و مدارك تاريخى ـ آنهم بيش تر در منابع اهل سنّت ـ برخاسته اند، از آن روست، كه اين حقيقت ماندگارِ موردِ نياز بشرّيت را همواره در ذهن و زندگىِ انسان هاى شيفته و بى قرارِ حقيقت و عدالت، زنده نگه دارند. شيعيان على (عليه السلام) در ژرفاى تاريخ خونبارِ خود، به دنبالِ مسير حركت خويش اند; چرا كه تاريخ شان پيامى بلند دارد، و آن ها را در آن، پيام رسانان و راهبرانى است كه الگوهاى زنده امروزشان است. در ژرفاى تاريخ شان به خانواده اى تعلّق خاطر دارند كه خداوند آن ها را از هر گونه پليدى و پلشتى دور داشته و با دست خويش تطهيرشان كرده است:
إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا).(1)
جز اين نيست كه خداوند مى خواهد از شما «اهل بيت» هر پليدى را بزدايد و شما را به شايستگى پاك گرداند.
افزون بر اين، آن چه در آن روز تاريخى; روز بزرگ خدايى «عِيداللهِ الأكبَر» با آن تمهيدات اعلام شد، در حقيقت گزاردن تكليفى بود از جانب خداوند، كه
( صفحه 22 )
اگر گزارده نمى شد، گويى همه زحمت ها و مشقّت ها كه در راهِ دعوت به توحيد و اعتلاى اسلام كشيده شده بود، بر باد مى رفت: «وَ اِن لَم تَفْعَل فَمَا بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ». از اين رو، بر اين باورم، كه ناگفته ها درباره غدير بسيارند و آن چه گفته شده است، اندكى است از بسيار. و سزاوار است كه مراكز پژوهشىِ كارآمد، آن ناگفته ها را به دور از هر گونه گرايش سياسى، بازگو كنند.
قِصّه شگفتِ غدير، همواره بايد بازگو شود; دوباره و دوباره; همچنان كه قرآن به تكرار و با گذشت زمان، لازم است به وسيله عالمان دينى; آن ها كه افزون بر مايه هاى علمىِ تفسيرى زمانه خود را نيز، مى شناسند، تفسير شود. تكرار مباحث مربوط به غدير و رسالتِ آن در حيات جمعى مسلمانان نيز، يك ضرورت اجتناب ناپذير است; چرا كه آن چه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در غدير به فرمان خداوند، با مسلمانان مطرح كرد، صرفاً يك توصيه و يك پيشنهاد نبود. پيشنهاد و توصيه، آن همه تمهيدات نمى خواهد و آن چنان تهديدِ مردافكن را نمى طلبد، با آن همه خطر كردن و خوف فتنه در سر داشتن:
وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَـفِرِينَ).(1)
و خداوند تو را از /1 مردم نگاه مى دارد، همانا خداوند گروه كافران را راه ننمايد.
ضرورت وجود امام در هر عصر و روزگار
اماميّه با استناد به قرآن و سنّت، از اين باورِ قرآنى و انسانى دفاع مى كند، كه در ميان جامعه انسانى وجودِ امامى كه حافظ و نگهبان دين از تحريفات و
( صفحه 23 )
بدعت ها و ضامن اصالت هاى آن است و عهده دارِ تفسير و تأويل حقايق قرآن و تبيين شريعت و تعليم حلال و حرام و تشخيص حق از باطل، و حجّت خدا در زمين است، همواره يك ضرورت است:
إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هَاد).(1)
تو بيم دهنده اى و بس، و هر گروهى را رهبرى است.
از امام محمّد باقر (عليه السلام) درباره سخن خداى عزيز و جليل: إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هَاد) روايت شده است كه فرمود:
رسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) المُنذِرُ، وَ لَكُلِّ زَمان مِنَّا هَاد يَهْدِيهِمْ إلى مَا جَاءَ بِهِ نَبِيُّ اللهِ (صلى الله عليه وآله) ، ثُمَّ الهُدَاةُ مِن بَعدِهِ: عَلِيُّ، ثُمَّ الأوصِياءُ واحِدٌ بَعدَ وَاحد.(2)
«منذر» رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است. و براى هر زمانى هدايت كننده اى از ماست كه مردم را به سوى آن چه پيامبر خدا آورده است، هدايت مى كند و هدايت كنندگانِ پس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) : على (عليه السلام) و سپس اوصياى او، يكى پس از ديگرى هستند.
افزون بر اين، بررسى ساختار جوامع بشرى و ضرورت وجودِ قانون، وجود مستمر و همواره امام را مى طلبد. فضل بن شاذان، كه خود از تربيت يافتگان مكتب حضرت رضا (عليه السلام) و از نظريّه پردازانِ كلامى شيعى است، در مواقع مختلف مطالب بسيارى را در علل مقرّرات دينى و فلسفه فرائض اسلامى از آن حضرت فرا گرفته است و سپس براى استفاده عموم آنها را در شكل پرسش و پاسخ تنظيم
- 1. رعد، آيه 7.
- 2. اصول كافى، ج1، ص192; و نور الثقلين، ج2، ص483.
( صفحه 24 )
كرده و در دسترس همگان قرار داده است. و از آن جمله درباره لزوم حكومت و قانون چنين مى گويد:
فَإنْ قَال قائِلٌ: فَلِمَ جَعَلَ اُولِي الاَمرِ وَأَمَرَ بِطاعَتِهِم؟ قِيلَ: لِعِلَل كثيرَة:
مِنهَا: اَنَّ الخَلْقَ لَمَّا وَقَفُوا عَلَى حَدٍّ مَحْدوُد، وَ اُمِروُا أَنْ لايَتَعدُّوا ذَلكَ الحَدَّ لِمَا فِيهِ مِنْ فَسَادِهِم، لَمْ يَكُن يَثْبُتُ ذَلكَ وَ لايَقُومُ إلاّ بِاَنْ يَجْعَلَ عَلَيهِم فِيهِ اَميناً يَمْنَعُهُم مِنَ التَّعَدّي وَ الدُّخوُلِ فِيمَا حَظَرَ عَلَيهِم; لاِنَّهُ لَو لَم يكُن ذَلكَ لَكَانَ اَحَدٌ لايَتْرُكُ لَذَّتَهُ وَ مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَيرِهِ، فَجَعَلَ عَلَيهِم قَيِّماً يَمْنَعُهُم مِنَ الفَسَادِ وَيُقيِمُ فيهِمُ الحُدوُدَ وَالاَحْكَامَ.
وَمِنْهَا: أنَّا لانَجِدْ فِرقَةً مِنَ الفِرَقِ وَلا مِلَّةً مِنَ المِلَلِ بَقَوا وَعَاشُوا إلاّ بِقَيِّم وَ رِئيس لِمَا لابُدَّ لَهُم مِنهُ فِي اَمرِ الدِّينِ وَ الدُّنيَا.(1)
اگر كسى سؤال كند كه چرا خداوند براى مسلمانان حكومت شرعى قرار داده و پيروى صاحبان امر (امامان معصوم) را بر مردم واجب كرده است؟ در پاسخ گفته مى شود: اين تشريع، علّت ها و حكمت هاى بسيار دارد; از جمله اين كه وقتى در شريعت حدّ و مرز قانونى معيّن شد و مردم مأموريت يافتند كه از اين حدّ و مرزهاى مقرّر فراتر نروند و باعث فساد و تباهى نشوند، اجراى نيكوىِ قانون و برپا داشتن آن، ايجاب مى كرد كه خداوند امينى را بر مردم بگمارد، تا مانع دست اندازى آن ها به قانون بشود; چرا كه آدميان به طور طبيعى، از لذّت ها و كامجويى ها و منافع خود، كه
- 1. عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ، ج2، ص101.
( صفحه 25 )
موجب خسارت بر ديگران است، چشم نمى پوشند. از اين رو، براى آنان فرمانروا و سرپرست قرار داد، تا آنان را از فساد و تباهى و دست اندازى به مقررات باز دارد و حدود الهى و احكام شريعت را به پا دارد. هيچ گروه و ملّتى را سراغ نداريم، كه به زندگى ادامه دهد، و معيشت خود را تأمين كند و در امنيت و آسايش به سر برد، مگر با وجود سرپرست و رئيسى، كه به تدبيرِ او كارهاى دنيايى و آخرتى شان سامان يابد.
و اين همان نكته هشدار دهنده اى است كه امام على بن ابى طالب، در پاسخ سخنِ نادرستِ خوارج كه مى گفتند: «لا حُكمَ إلاّ لِلَّهِ، جز خداى را فرمانى نيست»; فرمود:
كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ! نَعَمْ اِنَّهُ لا حُكْمَ إلاّ لِلَّهِ، وَلَكِنَّ هولاءِ يَقوُلوُنَ: لا إمْرَةَ إلاّ لِلَّهِ، وَإنَّهُ لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اَمير بَرٍّ أوْ فَاجِر يَعمَلُ فِي اِمْرَتِهِ المُؤمِنُ، وَيَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ، وَيُبَلِّغُ اللهُ فِيهَا الاَجَلَ، وَيُجْمَعُ بِهِ الْفَىءُ، وَيُقَاتَلُ بِهِ العَدُوُّ، وَتَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَيُؤخَذُ بِهِ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوِيِّ; حَتَّى يَستَرِيحَ بَرٌّ، وَيُسْتَراحَ مِنْ فَاجِر.(1)
سخن حقّ است كه با آن، منظور باطل خود را بيان مى كنند. آرى، همانا كه جز خداى را فرمان نيست، و امّا اينان مى گويند: جز خداى را اميرى نيست. حال آن كه مردمان را ناچار بايد اميرى باشد، خواه نيكوكار، خواه بدكار، تا در آن حكومت، مؤمن به كار آخرت پردازد و كافر از دنيا بهره مند و برخوردار گردد و خداوند مرگ مردمان را به هنگام برساند و غنيمت به كمك آن امير گِرد