( صفحه 44 )
ها اِنَّ ههُنَا لَعِلْمَاً جَمّاً ـ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ اِلى صَدْرِهِ ـ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً.(1)
بدان كه در اين پهناى سينه، دانش فراوان انباشته است، اى كاش كسانى را مى يافتم كه بار فهمش را به دوش كشند!
يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيلُ، وَلايَرقى إلَيَّ الطَّيْرُ.(2) سيل علوم و امواج معارف از دامنِ انديشه كوهسارم، سرازير است و هيچ پروازگرِ آسمان پى را، ياراى تسخير آن نيست.
و همين گونه در توصيف قلمروِ دانايى «اهل بيت (عليهم السلام) » پيامبر (صلى الله عليه وآله) سخن مى گفت:
هُمْ مَوضِعُ سِرِّهِ، وَلَجَأُ اَمْرِهِ، وَعَيْبَةُ عِلمِهِ، وَمَوئِلُ حُكْمِهِ، وَكُهوُفُ كُتُبِهِ، وَجِبَالُ دِينِهِ، بِهِمْ اَقَامَ اِنحِناءَ ظَهْرِه، وَاَذْهَبَ اِرتِعادَ فَرائِصِهِ.(3)
آنان (اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) ) سرّ الهى را پايگاهند، امر خدا را پناهگاه، دانشش را گنجينه و حكمتش را تأويل گاه، كتاب هاى او را مخزنى مطمئن و دينِ خدا را كوهوار تكيه گاه اند. با يارى آنان بود كه پشتِ خميده دين راست شد و شانه هايش از لرزش باز ايستاد.
فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ، هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، لا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ، فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ.(4)
- 1. نهج البلاغه، حكمت 147.
- 2. همان، خطبه 3.
- 3. همان، خطبه 2.
- 4. همان، خطبه 147.
( صفحه 45 )
آنان (اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) ) رمز حياتِ دانش، و رازِ مرگِ جهالت اند، آنان اند كه داورى شان بازگوى دانش و آگاهى و سكوتِ شان، نشان گر منطق و برون شان، انعكاس روشنى از درون شان است. نه از دين سر مى پيچند و نه در آن به اختلاف دچارند و چنين است، كه قرآن در جمع آنان، گواهى صادق و خموشى گوياست.
و امّا تجزيه اى كه در سقيفه پديد آمد و نتيجه حاصلِ از آن، جدايى مرجعيت علمى از مرجعيت سياسى در امر جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و سر برآوردنِ نااهل از پيراهنِ اهل شد; تجزيه اى نامبارك و فاجعه آميز بود. اگر چه دانشمندان اهل سنّت كوشش بسيار كرده اند، تا از اهميّت آن بكاهند يا حتّى آن را انكار كنند. و امّا خليفه دوّم، در گفتارى كه از او رسيده است، به بزرگى اين فاجعه خسارت بار، ناگزير، اعتراف كرده است. و با اين كه او خود، كارگردان اصلى سقيفه است، چنين مى گويد:
بيعتى كه در سقيفه انجام گرفت، كارى بدون فكر و انديشه و ناگهانى بود; لغزشى بود كه اتفاق افتاد، امّا خداوند مسلمانان را از گزند آن نگاه داشت; «اَلا اِنَّ بَيْعَةَ اَبى بَكر كانَتْ فَلتَةً وَقَى اللهُ المُسلِمينَ شَرَّهَا».(1)
و جالب اين كه خليفه، به اين اعتراف اكتفا نكردند، گفتند:
از اين پس، هر كس چنين كند، او را بكشيد.(2)
- 1. الملل والنحل، ص24; مسند ابن حنبل، ج1، ص123، ح391; صحيح بخارى، ج6، ص32، ح6830; تاريخ طبرى، ج3، ص205.
- 2. همان.
( صفحه 46 )
آرى آن چه انجام گرفت، يك فاجعه مُهيبى بود كه سنگِ نخستِ زاويه انحراف را در جهان اسلام برنهاد. و مى بينيم، كه همچنان، تا «ثريّا مى رود ديوار كج». به تعبيرِ امام على بن ابى طالب (عليه السلام) ، بناى رفيع اسلام را از بنيانِ استوارش بر افكندند و در غير جاى خود، برآوردند; «نَقَلوُا البِناءَ عَنْ رَصِّ اَسَاسِهِ، فَبَنَوهُ فِي غَيرِ مَوْضِعِه».(1)
و اين سخن امام (عليه السلام) گوياترين تعبير در بيان تحريف حقايق ناب دين است. و مى نماياند كه تجزيه امر خلافت در سقيفه و تخلّفِ از نصّ و وصيّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و زير پا نهادن حكمِ خداوند در تصدّى امر خلافت و به دنبال آن...، در حقيقت فاحش ترين نوعِ چرخش ارتجاعى اصحاب سقيفه است.
حديث ثقلين
پيامبر بزرگوار اسلام، پس از ورود به «يثرب»، افزون بر ابلاغ وحى و تعليم و تأديب مسلمانان به رفع اختلافات، ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» همّت گماشت، و به درگيريهاى قومى و تنازعات قبيله اى آنان پايان بخشيد. و با اقدام به عقد اخوّت و برادرى ايمانى ميان مسلمانان، به اُلفت قلبى و همدلى آنان، سامان داد. و حكومت مقتدر و نيرومندى بر بنياد ايمان و بر اساس جهان بينى غنى و پربار قرآن، پايه ريزى كرد. و ميان مهاجران و انصار اتّحاد و يگانگى به وجود آورد. شهر آلوده به تفرقه و پراكندگى را، به مدينه پاكيزه و هماهنگ محمّدى مبدّل ساخت. و در برابر دشمن جدايى افكن و مشركان و يهوديانِ كينه توز و منافقان كوردل، پيروان خود را به وحدتِ ايمانى فراخواند و آنان را در برابر بيگانگان چونان دستِ يگانه قدرتمندى توصيف كرد: «وَهُمْ يَدٌ عَلى مَنْ
- 1. نهج البلاغه، خطبه 150.
( صفحه 47 )
سِواهُمْ»;(1) و آنان را از اختلاف و درگيرى و دوگانگى در عمل بازداشت و فرمود:
عَلَيكُم بِالَّذي اَمَرَكُم بِهِ، فَاِنِّي حَرِيصٌ عَلى رُشْدِكُم، اِنَّ الاِخْتِلافَ وَالتَّنازُعَ وَالتَثبِيطَ مِنْ اَمْرِ الْعَجْزِ وَالضَّعْفِ، وَهُوَ مِمَّا لايُحِبُّهُ اللهُ وَلايُعْطِي عَلَيهِ النَّصْرَ وَالظَّفَرَ.(2)
خداى را بدان چه فرمان داده است، اطاعت كنيد كه
سخت شيفته رشد و تعالى شمايم; چرا كه نزاع و درگيرى
و اين كه، هر گروهى از شما، ديگرى را حذف و طرد كند، از نشانه هاى سستى و ناتوانى و درماندگى و شيوه اى است ناپسند،
كه خداى بزرگ آن را دوست نمى دارد و در نهايت، پيروزى و اعتلا و بالندگى را نيز به دنبال نمى آورد و موجب تباهى
و شكست شماست.
بدين روى، مى بينيم بيش ترين و هشداردهنده ترين انذارش، برحذر داشتن مسلمانان از آن چه كه مايه پراكندگى و گسست پيوندهاى اجتماعى آنان است. و اين سفارش اكيدى است، كه در جاى جاى آموزه هاى اسلام مورد توجه قرار گرفته و فرجامِ شوم تفرقه، يادآورى شده است. على (عليه السلام) فرمود:
اَلزِموُا السَّوادَ الأعْظَم; فَاِنَّ يَدَ اللهِ عَلَى الجَمَاعَةِ. وَايَّاكُم وَالفُرقَةَ; فَاِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيطَانِ، كَمَا اَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئبِ.(3)
با اكثريت مردم (سواد اعظم) همداستان شويد كه دست خدا بر
- 1. امالى مفيد، ص187.
- 2. بحار الانوار، ج20، ص126.
- 3. نهج البلاغه، خطبه 127.
( صفحه 48 )
سرِ جماعت است; و از گروه گرايى، بپرهيزيد كه تك روان بهره شيطانند; هم بدان سان كه گوسفندان بريده از رمه، بهره گرگهاى بيابان.
براى توضيح و تشريح اين نقش مهم و عملى امامِ برگزيده خداوند و تبيين جايگاهِ آن در معارف اسلامى، كه مهم ترين و محورى ترين نقشِ امامت است، بايد گفت:
يك، قرآن مجيد كه از صقع ربوبى فرود آمده است، كتاب زندگى و مايه طراوت و شادابى حيات مادى و معنوى انسان هاست:
يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ْاسْتَجِيبُوا ْلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ).(1)
اى مؤمنان /1 خداوند و پيامبر را هرگاه شما را به چيزى فراخوانند كه به شما زندگى مى بخشد، اجابت كنيد.
دو، از آنجا كه فهم و دركِ معارف دينى، پيش از عمل، ضرورى است; چرا كه فهمِ بى عمل، تباهى مى آورد، و عملِ صحيح و صالح بدون فهم و دركِ درست، محال و ناشدنى است; ناگزير، مسلمانان نيازمند فهم درست و درك صحيحِ مقصودِ از اين معارف اند.
سه، فهم ها و درك ها متفاوت آفريده شده است. و همين گونه گونى در آفرينش، اگر چه امرى طبيعى و موجب زيبايى و جمال آدميان و راز و رمزِ «نيكوترين ساختار» (أحسن تقويمِ) آن هاست; ليكن تفارق فهم ها در برخورد با كتاب الهى (قرآن) و سنّتِ نبوى، خود، دريافت هاى گوناگونى را به دنبال دارد، تا