( صفحه 92 )
خداوند كريم، هم مَلِك جهان است و هم مالك آن: قُلِ اللَّهُمَّ مَــلِكَ الْمُلْكِ).(1) و چون «مُلْك» همچنان كه گفته شد، به معناى كشور است، صاحب مُلْك; پادشاه و زمامدار كشور است; درباره حضرت داود (عليه السلام) فرمود: وَ شَدَدْنَا
مُلْكَهُو وَءَاتَيْنَـهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ).(2) و فرمانروايى او را استوار كرديم و به او فرزانگى و گفتار پايان بخش [در داورى]داديم.
و امّا در آياتى كه سخن از «مُلْك» است، بيش تر معناى سرپرستى منظور است; چرا كه تشديد مبانى قدرت و تسديدِ اركان حكومت، در پرتو قدرت و دانايى و فرزانگى و تدبير حاكم و زمامدار است. و اين كه فرمود: فرمان روايى داود را استوار ساختيم، يعنى در سايه دانايى و فرزانگى و گفتارِ متقن در مقام داورى، كه به داود عطا كرديم، سلطنت او را استوار و كشورى را كه او بر آن فرمان مى راند، در برابر دشمن نيرومند و توانا كرديم. و اين نكته، بسيار ظريف است كه امام محمّد باقر (عليه السلام) با تعبير «أَنْ جَعَلَ فِيهِمْ أَئِمَّةً» بدان اشاره فرموده است. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود:
«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا»: كِتَابَ اللَّهِ، وَ عِتْرَتِي أهْلَ بَيْتِي».
من در ميان شما امت، دو /1 گرانبها مى گذارم ـ كتاب خدا (قرآن) و عترتِ من ـ تا آن گاه كه به اين دو تمسّك مى جوييد هرگز گمراه نمى شويد.
اين حديث، كه در ميانِ فريقين (شيعه و سنّى) با عنوان «ثَقَلَيْن» شناخته شده، و از شهرت بايسته اى برخوردار است، مورد اتّفاق عالمانِ هر دو فرقه است و در
- 1. آل عمران، آيه 26.
- 2. ص، آيه 20.
( صفحه 93 )
صدور قطعى آن از پيامبر (صلى الله عليه وآله) و تواترِ آن، هيچ كس ترديد نكرده است، بيانگرِ اطاعت بى قيد و چون از قرآن كريم و عترت پيامبر است; همان ها كه در اين حديث طَراز «قرآن»اند و در آيه سوره نساء با عنوان «اولوا الامر» از آن ها ياد شده است، كسانى هستند كه اطاعت از آنان در رديف و در طول اطاعت رسول
خدا (صلى الله عليه وآله) است. در حقيقت حديث «ثَقَلَيْن» با آيه «اولوا الامر»، به لحاظ مضمون و محتوى، هماهنگ و همساز با هم اند.
مرحوم شيخ مرتضى انصارى (ره) كه از فقيهانِ بزرگ و شيخ مشايخِ فقه است در كتاب پرارج خود، رسائل كه از متون بسيار غنى در اصول فقه است، در بحثِ حجّيت ظواهر كتاب و سنّت گويد:
اِنَّ خَبَرَ الثَّقَلَيْنِ لَيْسَ لَهُ ظُهُورٌ اِلاّ في وُجُوبِ اِطاعَتِهِما وَحُرْمَةِ مُخالِفَتِهِما.(1)
بى گمان حديث «ثقلين» در هيچ معنايى جز آن كه اطاعت از كتاب و سنت واجب است، و مخالفت با آن دو حرام، ظهورى ندارد.
قرآن كريم، كتاب آسمانى و از همه حوادثى كه مسلمانان با آن درگير خواهند شد، آگاه است و دستورات و قوانين آن جاودانه است و از خطا و اشتباه مصون است. و اين حقيقتى است كه همه مذاهب اسلامى بدان پاى بندند. و امّا اين كه عترت (= صاحبان امر) كه در سخن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در كنارِ كتاب الهى و قرين آن نهاده شده است، دليل آن است كه ايشان نيز، همه ويژگى هاى قرآن را دارند. علاوه، اگر اين كتاب آسمانى، قرآنِ صامت است، آن بزرگواران، قرآن ناطق اند. از اين رو، همچنان كه اطاعت از قرآن كريم، به لحاظ اين كه كلام خداوند و مصون
- 1. فرائد الاُصول (رسائل)، تراث الشيخ الأعظم، ج1، ص168.
( صفحه 94 )
از خطاست، بى هيچ قيد و شرط، واجب است، اطاعت از عترت (= اولوا الامر) نيز، به لحاظ اين كه برگزيدگانِ خدا و پيامبر او هستند، بى هيچ قيد و شرط واجب است. و تسليم در برابر اين دو، و تمسّك به اين دو، مايه سعادت ابدى و رهايى از گمراهىِ جاودانه است.
حاصل پيش گفته ها اين كه، آيه «اولوا الامر» به تنهايى، خود دليل آن است كه «صاحبان امر» به لحاظ روحى و در حوزه انديشه و عمل، جز دريافت وحى از جانب خداوند، در مرتبه پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) هستند. و به دلالتِ اين آيه، مانند پيامبر، بى هيچ قيد و شرطى، مطاع اند. و رواياتى كه در ذيل اين آيه بررسى شد، به ويژه حديثِ «ثقلين»، كه در تواتر آن ترديدى نيست، مضمون و پيام آيه را تأكيد و تأييد مى كنند.
بر اين اساس، منزلتِ امامت، همان طور كه باورِ شيعيان است امرى الهى است و هيچ شخص و گروهى از مسلمانان، داراى هر موقعيت و جايگاهى كه باشند، در گزينش آن نقشى; بلكه حقّى ندارند. و اولوا الامر، با اين كه به استناد حديث ثقلين مرجعيت علمى و فكرى دارند و شارحان و مفسران قرآن و سنّت نبوى و معلمانِ حلال و حرام خدا هستند، از سوى خداوند تكليف يافته اند كه دامنه حكومت نبوى را گسترش دهند و جامعه دينى را از كج روى ها در علم و عمل، بازدارند.
امام حسين (عليه السلام) در پاسخ بزرگان كوفه كه ايشان را براى تأسيس حكومت اسلامى و نجات جامعه از سلطنتِ آل ابوسفيان فراخوانده بودند، نوشت:
فَلَعَمْرِي مَا الإمامُ اِلاَّ الْحاكِمُ بِالْكِتابِ، القائِمُ بِالْقِسْطِ، الدّائِنُ بِدِينِ الحَقَّ، الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذَاتِ اللهِ.(1)
( صفحه 95 )
به جانِ خودم سوگند، پيشوا و امام كسى است كه به قرآن داورى كند و عدالت را در كشور بگستراند و مؤمن به دين حق، و خود را پاى بند فرمان خدا قرار دهد.
على (عليه السلام) فرمود:
لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً(1) وَ لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً. إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لاَِنْفُسِكُمْ. أَيُّهَا النَّاسُ أَعِينُونِي عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ اَيْمُ اللَّهِ لاَءَنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَلاََقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِهاً.(2)
بيعت شما با من بى انديشه و تدبير نبود و كار من و كار شما يكسان نيست من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى نفس خود مى خواهيد. اى مردم! از راه مخالفت با هوا و هوس خود، مرا يارى كنيد و خدا گواه است كه حق ستمديده را از ستمگر خواهم گرفت و ستمگر را مهار خواهم كرد تا او را به آبشخور حق بكشانم اگرچه خوش نداشته باشد.
و در جاى ديگر فرمود:
- 1. از آنجا كه «فلته» به معناى كارى است كه بى مطالعه و ناگهانى و بدون استحكام صورت مى گيرد، امام (عليه السلام) مى خواهد اوّلاّ: روشن سازد كه بيعت با او كاملا حساب شده و پس از مشورت مردم و سران قوم با يكديگر انجام گرفت. ثانياً: تعريضى به بيعت با «ابوبكر» است كه در يك محيط كاملا بسته، با موافقت گروهى از هم فكرانِ او صورت گرفت. عمر «خليفه دوّم» كه خود از صحنه پردازانِ اصلى سقيفه بود، در سخن معروفش گفت: «اِنَّ بيعَةَ أَبي بَكر كانَتْ فَلتَةً وَقَى اللهُ شَرَّهَا; بيعت با ابوبكر بى مطالعه بود، خداوند مسلمانان را از پيامدهاى ناخوشايند آن نگهداشت». و در بعضى نقل ها به دنبال آمده است: «فَمَنْ عَادَ اِلَى مِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ; هر كس به سراغ مثل آن برود، او را بكشيد»، (صحيح بخارى، ج6، ص2505).
- 2. نهج البلاغه، خطبه 136.
( صفحه 96 )
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَان، وَ لاَ الْتِمَاسَ شَيْء مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِي بِلادِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.(1)
پروردگارا! تو مى دانى كارى كه از دست ما سرزد، نه براى اشتياق در امر سلطنت بود و نه براى خواهش چيزى از زيادى كار دنيا، بلكه براى اين بود كه معالم دين را باز گردانيم و در شهرهاى تو اصلاح را آشكار سازيم، تا بندگان ستمديده ايمن گردند و آن چه از حدود تو فرو گذاشته شده است، برپا داشته شود.