( صفحه 131 )
ايشان گرفتند. از اين پس رشته اتحادشان گسيخت و روابط شان از هم پاشيد و به خاك ذِلّت نشستند و ديده از تماشاى شوكت پيشين و عزّت ديرين خود، فروبستند. روزگارى دراز بر اين منوال گذشت، تا زمان «سَمُوئيل»(1) يكى از پيامبران شان، فرا رسيد. پس گروهى از آن قوم به او متوسل شدند و از پريشانى و بى سامانى خود به او شكايت بردند و از او خواهش كردند تا پادشاهى بر ايشان گمارَد كه در زير پرچم او گرد آيند و به فرمان او كارزار كنند، تا مگر به فرماندهى او بر دشمن پيروز شوند و از يارى خداوند برخوردار گردند: أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلاَِ مِنم بَنِى إِسْرَ ءِيلَ مِنم بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا ْلِنَبِىّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَـتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ...).
سموئيل، كه خوى و منش آن قوم را به خوبى دانسته و نقطه ضعف شان را نيكو دريافته بود، در جوابشان گفت: من بيم آن دارم، كه چون فرمان جنگ دررسد از انجام وظيفه سر باز زنيد و چون روزِ كارزار درآيد، راه فرار پيش گيريد: هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَـتِلُوا ْ...) قوم گفتند: چگونه ممكن است كه ما از انجام وظيفه كوتاهى و مسامحه كنيم; در حالى كه ما را از شهر و ديارِمان، بيرون رانده اند و از فرزندان مان دور ساخته اند؟ كدام حال و
- 1. اين پيامبر «سموئيل يا شموئيل» نام داشت مدتى پس از موسى (عليه السلام) بنى اسرائيل دچار پراكندگى و اختلاف شدند و قدرت خود را از دست دادند، تا آنجا كه دشمنان شان، بسيارى از آنان را از سرزمين شان بيرون راندند. آن گاه خداوند وى را براى نجات آن ها برانگيخت.
( صفحه 132 )
روز، از حال و روز ما بدتر و كدامين ذلّت از روزگار ما سخت تر است؟ وَمَا لَنَآ أَلاَّ نُقَـتِلَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَـرِنَا وَأَبْنَآلـِنَا...) سموئيل گفت: بگذاريد، تا من در كار شما با خداوند مشورت كنم و از وحى الهى راهنمايى جويم. پس خداوند به او وحى فرستاد كه من «طالوت» را به پادشاهى ايشان برگزيدم، سموئيل گفت: پروردگارا، من هنوز طالوت را نمى شناسم و او را تا كنون نديده ام. پس وحى آمد كه من او را نزد تو مى فرستم و در پيدا كردن و ديدنش زحمتى نخواهى ديد، پس چون نزد تو آيد كار سلطنت و پرچم جهاد را به دست او سپار.
طالوت، مردى تنومند و بلند قامت و خوش اندام و سختْ پى بود و چشمان درخشان و نافذش، از دلى آگاه و روحى قوى حكايت مى كرد ولى آوازه و شهرتى نداشت، او با پدرش در يكى از دهكده هاى ساحل رودخانه مى زيست و چارپايان پدر را به چرا مى برد و به كار فلاحت مى پرداخت. در آن هنگام كه طالوت در كشت زار و بوستان، با پدرش كار مى كرد، الاغ هاشان را گم كردند طالوت و غلامش در جست و جوى آن ها در اطراف رودخانه ميان درّه ها مى گشتند و چند روزى همچنان سرگردان در پستى و بلندى بيابان ها مى رفتند تا پاهاشان ورم كرد و خستگى بر ايشان چيره شد. طالوت به غلام خود گفت: بيا تا به دهكده باز گرديم; زيرا چنين احساس مى كنم كه پدرم از درازى اين جست و جو، پريشان خاطر و پراكنده دل شده است. غلام گفت: ما اكنون به سرزمين «صوف» شهر «سموئيل» رسيده ايم و او آن طور كه من مى شناسم پيامبرى است كه بر او وحى نازل مى شود و فرشتگان نزد او آمد و شد مى كنند. بيا تا نزد او رويم و در كار خود از او يارى طلبيم، تا مگر در پرتو وحى و در روشناى رأى اش، راه به جايى بريم. طالوت نظر غلام را پسنديده يافت و برق اميد در دلش بدرخشيد. پس چون به جانب منزل سموئيل رهسپار شدند در راه دخترانى را ديدند كه
( صفحه 133 )
براى بردن آب از خانه ها بيرون آمده بودند. طالوت و غلام، نشانِ خانه سموئيل پيامبر را از ايشان پرسيدند و از چگونگى ديدارش جويا شدند. دخترها گفتند: مردم بالاى اين كوه در انتظار اويند تا از خانه بِدَر آيد و او را ديدار كنند. در حال گفت و گو بودند، ناگهان طلعت سموئيل نمايان شد و هاله پيامبرى گِرداگِردِ وجودش را فرا گرفته بود و عِطر وحى از جانب اش مىوزيد و سيمايش از حشمت پيامبرى كريم و بزرگوار، حكايت مى كرد.
چشمان سموئيل و طالوت به يكديگر افتاد، و از همان آغازِ ديدار در ميان دل هاشان آشنايى برقرار شد و در ميان جان هاشان پيوند يگانگى و صميميت استوار گشت. سموئيل از همان لحظه طالوت را شناخت و دانست، كه اين جوان همان است كه خداوند فرمان داده، تا او را به پادشاهى برگزيند و زمام امور مملكت را بدو بسپارد. طالوت گفت: اى پيامبر بزرگوار، من براى ارشاد و راهيابى نزد تو آمده ام; چارپايانِ پدرم در اطراف اين رودخانه و درّه هاى كوهستان ناپديد شده اند و من با اين غلام در جست و جوى آن ها روانه شديم و هر چه گشتيم آن ها را نيافتيم و پس از سه روز راه پيمايى، جز خستگى ودرماندگى چيزى به دست نياورده ايم، سموئيل گفت: چارپايان، اكنون در راه دهكده و رو به باغستان پدرت روان اند، پس دل در گروِ كار آن ها مدار; و امّا من تو را براى كارى بسيار مهم تر و بزرگ تر از آن، فرا مى خوانم. خداوند تو را به پادشاهى بنى اسرائيل برگزيده است، تا آن ها را از پراكندگى و پريشانى، بازِشان آرى و كارهاشان، سامان دهى و با توانايى و دانايى كه در تو مى بينم، آن ها را از سلطه دشمنانِ شان نجات دهى. و اگر خدا بخواهد، يارى و پيروزى خود را نصيب تو خواهد ساخت. و دشمنان شما را به دست شكست و خوارى خواهد سپرد. طالوت گفت: مرا با سلطنت و پادشاهى چه كار؟ من از فرزندان بنيامين، گمنام ترين اسباط و فقيرترين ايشانم، پس چگونه به پادشاهى رِسَم و چگونه
( صفحه 134 )
رشته كارها به دست گيرم. سموئيل گفت: اين خواست خداوند و وحى اوست. از اين رو، در برابر اين نعمت او را سپاس بگذار و خود را براى جهاد آماده كن. آن گاه دست طالوت را بگرفت، و او را نزد سران قوم بنى اسرائيل آورد و گفت: خداوند طالوت را به پادشاهى شما برگزيده و حق رياست و سلطنت به او داده است. و بر شماست كه از او پيروى كنيد، و فرمانش را گردن نهيد. پس كار خود را سامان دهيد، و براى رويارويى با دشمن به يارى اش برخيزيد: وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا...).
اين سخن سموئيل آن ها را، سخت به شگفتى واداشت و نشانه هاى اكراه و انكار در قيافه هاشان پديدار شد; زيرا از گمنامى و تهى دستى و پريشان حالى طالوت، آگاه بودند. به يكديگر نگريسته و ابروها بالا بردند و گفتند: چگونه او بر ما پادشاه شود، در حالى كه نسبى اصيل ندارد و از خانواده كريم نيست؟ نه از فرزندانِ «لاوى» است، كه از شاخسار شجره نبوّت باشد و نه از دودمان «يهودا» است، تا تخت و تاج سلطنت را به ارث بَرَد. علاوه، چگونه مردى فقير را به حكومت بر ما مى گمارى؟ در حالى كه ما همگى صاحبان ثروت و جاه و جلال ايم، و از شوكت و حشمت و قدرت برخوردار: قَالُوا ْأَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ...).
سموئيل گفت: زمامدارى و كشور دارى و فرماندهىِ سپاه را با ثروت و نسب چه نسبت است؟!(1) نسب عالى براى شخص فرومايه و كم خرد، كه از آيين كشور دارى و تدبير كارها بيگانه است، چه سود؟! و ثروت سرشار براى كسى كه ذهن عقيم دارد و در سامان دهى كارها كج فهم است، چه حاصلى بار مى آورد؟! و اما طالوت را خداوند به خاطر شايستگى و توانمندى و دانايى اش، بر شما برترى
- 1. اَينَ التّرابُ وَرَبُّ الاَربَابِ؟ چه نسبت خاك را با عالم پاك؟
( صفحه 135 )
داده، و او را به پادشاهى بر شما برگزيده است. او جوانمردى تنومند و بلندْ قامت و سختْ پى و داراى شانه هايى پهن و عضلاتى پيچيده است، و اين ويژگى هاست كه بر مهابت آدمى مى افزايد. آيا نمى انديشيد كه اگر خداوند، مردى كم دل و ضعيف اندام و ناتوان و سست اراده را بر شما حكومت مى داد; كسى از او حساب نمى برد و لشگريان به فرمان او نبودند؟!
افزون بر اين، خداوند استعداد جنگاورى و روح سلحشورى را در نهادِ او به وديعت نهاده، و عقلى وزين و گرانمايه و ذهنى روشن و تيزبين به او بخشيده است، كه در هر كارى جوانب آن را مى سنجد، و آن گاه اقدام مى كند و در برخورد با حوادثِ سخت، دستِ نيرومندى دارد و در هنر جنگاورى بصير و به سربندهاى كارها، آگاه است. و بالاتر اين كه، خداوند او را برگزيده است و بر شما پادشاه كرده است. و روشن است كه او مصالح شما را از خودتان نيكوتر مى داند. و افزون بر اين ها، خداى مالك الملك، مُلك خويش را به هر كه خواهد بخشد، و از هر كه خواهد باز ستاند.
بر اين اساس نمى سزد كه در برابر اراده و گزينش خداوند بايستيد و زبان به چون و چرا بگشاييد: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَـلـهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُو بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُو مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ).
قوم گفتند: هر گاه كه خداوند حكمى براند و فرمانى دهد، البته همه بايد در برابر فرمان خداوند تسليم شوند، اما در اين جا نشانى بايد، تا بدان وسيله فرمان خدا را بشناسيم. سموئيل گفت: خداوند بهانه جويى ها و دشمنى ها و سرسختى هاى شما را مى دانست. از اين رو، براى شما در پذيرش فرماندهى طالوت نشانى نهاده و آن، اين است كه از شهر بِدَر شويد و «صندوق عهد» را بنگريد كه فرشتگان آن را بر دوش مى كشند. و به طور قطع، مايه آرامش دل و آسايش خاطر شما در آن صندوق است: وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِى أَن