( صفحه 161 )
گورها مى پرداختند و كف ها براى اجسادشان كفن مى بافتند. گردن كشان، با مرگ دست و گريبان شدند و از ضربت هاى موج، پاسخ سُخريّه هاى خود را دريافت مى كردند، تا سرانجام به ناكامى جان سپردند. نوح از عرشه كشتى نگاهى به دريا افكند و فرزندش «كنعان» را كه به بدبختى و كفر گرفتار شده و دست از دامن پدر برداشته بود، ديد كه گريبانش به دست مرگ و موج افتاده و بيهوده دست و پا مى زند، تا مگر خود را به تپه اى رساند، يا دست در دامن كوهى بلند زند. امّا مرگ از كوه و غرق شدن، از تلّ و تپه، به او نزديك تر است. نوح به حكم غريزه، بر فرزند خويش رقّت گرفت و بر بيچارگى و درماندگى اش رحمت و شفقت آورد. او را ندا دَرْ داد، تا مگر در اين لحظه خطرناكِ مردافكن، نداى اش به گوش دل بشنود و به ايمان روى آوَرَد. از اين رو، فرياد برآورد: فرزند عزيزم، به كجا مى روى؟ از هر جا و به هر جا كه بگريزى در آغوش قضا و اراده خدائى. ايمان آور و آهنگ كشتى كن، تا در سلك خويشان خود و مؤمنان، درآيى و خود را، از مرگ بِرَهانى. لحظه اى به خويش آى و از كافران خيره سر مباش. فرزند نوح هنوز گرفتار كبر و نخوت بود و خيرخواهى پدر را به هيچ مى گرفت و گمان مى كرد كه بازوى ناتوان بشر، تابِ كُشتى و ياراى هماوردى با قضا و قدر الهى را دارد. براى همين، در جواب پدر گفت: به زودى به كوهى پناه مى برم كه مرا از آب نگاه دارد.(1) نوح كه فرزند را اين چنين گرفتار غرور و دچار موج و در كام مرگ مى ديد، بانگ برآورد كه: امروز از فرمانِ ـ عذاب ـ خداى هيچ
- 1. مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 1410 ـ 1415.
- همچو كنعان سر ز كَشتى وا مَكَش *** كه غرورش داد نفسِ زير كش
- كه: بر آيم بر سرِ كوهِ مَشيد *** منّتِ نوحم چرا بايد كشيد؟
- كاشكى او آشنا نآموختى *** تا طمع در نوح و كشتى دوختى
- كاش چون طفل از حِيَل جاهل بدى *** تا چو طفلان چنگ در مادر زدى
( صفحه 162 )
نگهدارنده اى نيست، مگر آن كه خدا بر او رحم آورد. امّا هنوز سخن نوح به پايان نرسيده بود، كه موج برخاست و سيلِ تند، ميان آن دو; پدر و پسر، جدايى افكند. نوح از شدت تأثر و سوزِ اندوهِ درونى، كه در دل داشت، دست تضرع و زارى، به درگاه پروردگارِ پناهِ مصيبت زدگان و فريادرس بيچارگان برداشت و گفت: پروردگارا، پسرم از خاندان من است و همانا وعده تو، راست است، كه خاندانم را رهايى مى بخشى و تو برترين داورانى.(1) پس خداى گفت: اى نوح، او از خاندانِ تو ـ خاندان نبوّت ـ نيست، او را كردارى ناشايسته است و خاندانِ نبوّتش گم شده است; چرا كه با قيچى كفر و عناد رشته ارتباط خود را، از تو بگسسته و از ايمان و تصديق رسالت تو، روى گردانده است. پس چيزى را كه بدان دانش ندارى از من مخواه; من تو را پند مى دهم كه مبادا از نابخردان باشى. او بناچار، جام مرگ را خواهد نوشيد و در كام عذاب فرو خواهد رفت. بر حذر باش كه در اين گونه موارد، وارد نشوى و در آن چه حقيقتش بر تو نهان است، سخن نگويى.
نوح گفت: پروردگارا، من به تو، پناه مى برم از اين كه چيزى را از تو بخواهم كه مرا بدان دانشى نيست. و اگر مرا نيامرزى و بر من نبخشايى از زيانكاران خواهم بود; قَالَ رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْـَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِى عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِى وَ تَرْحَمْنِى أَكُن مِّنَ الْخَـسِرِينَ).(2)
بنابراين، آن چه پيامبران از حقايقِ غيب برخوردارند از سوى خداوند است:
- 1. ( وَ نَادَى نُوحٌ رَّبَّهُو فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَـكِمِينَ ) (هود، آيه 45). مراد از وعده خداوند همان است كه فرمود: ( قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ءَامَنَ ) گفتيم در آن (كشتى) از هر گونه اى، دو تا (نر و ماده)، بردار و [نيز] خانواده ات را ـ همسر و فرزند ـ جز آن كس كه درباره وى، از پيش [بر هلاكت او] سخن رفته است ـ و [نيز] هركس را كه ايمان آورده است»، (همان، آيه 40).
( صفحه 163 )
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى * عَلَّمَهُو شَدِيدُ الْقُوَى).(1)
او از هواى نفس سخن نمى گويد. نيست اين (قرآن) مگر وحيى كه به او فرستاده مى شود. او را آن /1 بس نيرومند ـ جبرئيل ـ آموخته است.
نگاهى به آياتِ غيب
آيات قرآن درباره علم غيب سه دسته اند:
يكم، آياتى كه علم غيب را ويژه ذات اقدس خداوند مى دانند:
قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِى السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ).(2)
بگو: كسى در آسمان ها و زمين نهان ـ غيب ـ را نمى داند مگر خدا.
وَعِندَهُو مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَآ إِلاَّ هُوَ).(3)
و كليدهاى غيب نزد اوست، جز او كسى آن ها را نمى داند.
دوّم، آياتى كه علم غيب را از پيامبران نفى مى كنند:
وَ لاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَآلـِنُ اللَّهِ وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لاَ أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ).(4)
و به شما نمى گويم كه گنج هاى خدا نزد من است; و من غيب نمى دانم; و نمى گويم كه من فرشته ام.
- 1. نجم، آيات 3 ـ 5.
- 2. نمل، آيه 65.
- 3. انعام، آيه 59.
- 4. هود، آيه 31.
( صفحه 164 )
قُل لاَّ أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَآلـِنُ اللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ إِنِّى مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى).(1)
بگو: من شما را نمى گويم كه گنجينه هاى خدا نزد من است; و نه علم غيب مى دانم و شما را نمى گويم كه من فرشته ام; من پيروى نمى كنم مگر آن چه را كه به من وحى مى شود.
قُل لآَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَآءَ اللَّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِىَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ).(2)
بگو: من مالك هيچ سود و زيانى براى خويش نيستم ـ من براى خود جلب سود و دفع زيان نتوانم ـ مگر آن چه خداى خواهد، و اگر غيب مى دانستم هر آينه نيكى و خواسته بسيار گِرد مى آوردم (دارايى بسيار مى يافتم)، و هيچ بدى و گزندى به من نمى رسيد. من جز بيم دهنده و نويد رسانى براى مردمى كه ايمان بياورند، نيستم.
سوّم، آياتى كه گواهى مى دهند، كه هر چند علم غيب ويژه پروردگار متعال است، و امّا او برخى بندگانش را از آن برخوردار مى سازد:
عَــلِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِىأَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول فَإِنَّهُو يَسْلُكُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِى رَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا ْرِسَــلَـتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْء عَدَدَما).(3) داناى نهان و ناپيداست، پس كسى را بر غيب خود آگاه
- 1. انعام، آيه 50.
- 2. اعراف، آيه 188.
- 3. جن، آيات 26 و 27.
( صفحه 165 )
نسازد، مگر آن را كه به پيامبرى پسندد و برگزيند; زيرا كه از پيش روى و از پشت سرش نگهبانانى گسيل مى دارد، تا معلوم كند كه پيام هاى پروردگارشان را رسانده اند، و /1 آن چه را در نزد ايشان (پيامبران) است /1 فرا گرفته و عدد همه چيز را شمار كرده است.
وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْـلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَـكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِن رُّسُلِهِى مَن يَشَآءُ).(1)
و خداوند بر آن نيست كه شما را بر نهان و ناپيدا ـ غيب ـ آگاه سازد و ليكن خدا از فرستادگان خود هر كه را خواهد برمى گزيند.
نتيجه اين سه دسته از آيات، كه مربوط به علم غيب، آن است كه علمِ غيب به سان هر كمالى ـ بالأصالة ـ از آنِ خداوند است و تنها اوست كه كليدهاى غيب را در دست دارد و همه نهانى ها براى او آشكار است. و ـ بِالتَّبَع و بِالعَرض و به افاضه ربوبى ـ در اختيار پيامبران الهى است و از طريق آنان در اختيار اوصياى ايشان است.
بر اين اساس، پيامبران از آن حيث كه پيامبرند، داناى به غيب نيستند و اين خداى داناى به غيب است، كه آن ها را از اين موهبت الهى برخوردار مى سازد. و در حقيقت هر كمالى كه پيامبران دارند، از جمله علم غيب، از سوى خداوند به آنان افاضه شده است.
و از آنجا كه پيامبران، به لحاظ مرتبه وجودى با يكديگر متفاوتند،
در دريافت كمالات وجودى، و از جمله دانش غيب نيز، متفاوت
خواهند بود: