( صفحه 167 )
ما بر اين ادّعا نيستيم كه صراحت آيات مربوط به دانش غيب، حاكى از آن است كه امام مانند پيامبر، تنها از طريق وحى و بى هيچ واسطه، از علم غيب برخوردار است; بلكه، با استناد به دو مقدمه ذيل، كه در بررسى هاى پيشين از مضامين آيات برآمده است، پى مى بريم كه امام (عليه السلام) ، اگرچه به طور مستقيم و از راه وحى از دانش غيب برخوردار نشده است، و امّا در پـرتو آموزه هاى نورانى نبوّت و در روشناىِ تعليم و تـربيت و هدايت پيامبر، به اين موهبت الهى و فيض ربّانى دست يافته است. و آن دو مقدّمه عبارتند از:
يك، به استناد مفادِ صريح آيات مربوط به رهبرى امت اسلامى، پس از رسول خدا، و با تأكيد و تنصيصِ روايات رسيده از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) و ابلاغ عملى آن حضرت در مواضع مختلف، كه به برخى از آن ها در پيش اشاره شد، امام على بن ابى طالب (عليه السلام) و ديگر امامان شيعه (عليهم السلام) ـ يكى پس از ديگرى، تا امام مهدى (عليه السلام) ـ همگى با گزينش خداوند و ابلاغ پيامبر (صلى الله عليه وآله) همه منصب هاى نبوّت و رسالت را; از قبيل تبيين معارف و تشريح احكام عملى اسلام و مبانى اخلاق دينى و تربيت مسلمانان و تأسيس حكومت و اجراى منويّاتِ وحى و اداره همه نهادهاى جامعه دينى ـ جز دريافت وحى ـ بر عهده دارند.
دو، تبيين معارف و همه آن چه در مقدمه يكم ياد شد، جز در پرتوِ دانش غيب و آگاهى از حقايق پوشيده و نهان و فراتر از دانش هاى بشرى، امكان پذير نيست.
از اين رو، امام (عليه السلام) ، اگرچه با واسطه پيامبر و تعاليم نبوّت، مانند خود پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، از دانش غيب آگاه است. و اين آگاهى از غيب، حقيقت انكارناپذيرى است، كه هم از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، و هم در روايات معصومين (عليهم السلام) به تأكيد، بدان پرداخته شده است.(1)
- 1. از جمع ميان دسته هاى مختلف آيات مربوط به غيب، روشن شد كه هرچند دانش غيب ذاتى و ويژه خداوند است، و امّا بندگان برگزيده خويش را نيز، از آن برخوردار كرده است: ( عَــلِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِىأَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول فَإِنَّهُو يَسْلُكُ مِنم بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِى رَصَدًا ) او داناى نهان است، پس هيچ كس را بر نهان خويش آگاه نمى كند، جز پيامبرى را كه بپسندد كه از پيش رو و پشت سرش، نگهبانانى درمى آورد»، (جنّ، آيات 26 و 27).
- على (عليه السلام) فرمود: «اَنَا ذلِكَ المُرتَضى مِنَ الرَّسُولِ الَّذِي اَظهَرَهُ اللهُ عزَّ وَجلَّ عَلى غَيبِه» (بحار الانوار، ج42، ص53). و در زيارت جامعه درباره همه امامان مى خوانيم: «اصْطَفاكُم بِعِلْمِهِ وَارْتَضاكُم لِغَيْبِه وَاختارَكُم لِسِرّهِ»; خداوند شما را با دانايى خود برگزيد و براى غيب خود پسنديد و براى راز خود برگزيده است».
- «غيب، مصدر است براى «غابَ»، غابت الشّمسُ و غَيرُها: اِذا استَتَرتْ عَنِ العين، ناپديد، پنهان، آن چه از آدمى پنهان باشد. گفته مى شود: «هُوَ عالِمٌ بِالغَيْبِ»، او از نهانى ها آگاه است. و در برابر «شهادت» به كار مى رود. از اين رو، كسانى را كه در جمعى حضور ندارند، «غائب» گويند. ( وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِىَ لاَ أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآلـِبِينَ ) و از حال مرغان باز پرسيد و گفت: من هدهد را نمى بينم (چيست مرا كه هدهد را نمى بينم); يا او از غايبان است» (النمل، آيه 20). كلُّ غائِب عنِ الحِسّ. امور فراتر از حسّ و هر چه از دسترس دانش بشرى نهان است: ( وَ مَا مِنْ غَآلـِبَة فِى السَّمَآءِ وَ الاَْرْضِ إِلاَّ فِى كِتَـب مُّبِين ) و هيچ (چيز) پنهانى در آسمان و زمين نيست مگر كه در كتابى روشنگر (آمده) است» (همان، آيه 75). نتيجه اين كه «غيب» به همه امورى گفته مى شود، كه بر همه انسان ها پوشيده و نهان است مانند حقيقت حضرت حقّ، كه هميشه پوشيده بوده و خواهد بود و هيچوقت و از هيچ راه براى هيچ بشرى آشكار نخواهد شد: «عنقا شكارِ كس نشود دام باز چين / كانجا هميشه باد به دست است دام را» (حافظ) و همين طور، وحى الهى، تجربه نبوت، به پاشدنِ رستاخيز، حقيقت مرگ، زنده شدن مردگان، حسابرسى اعمال، ثواب و عقاب الهى. اين ها همه، مصداق هاى غيب اند.
- نكته اين كه غيب، در آموزه هاى دينى دو قسم است; غيبِ مطلق و غيب نسبى. غيب مطلق، آن واقعيت ناشناخته اى است كه هيچ گاه و در هيچ شرائطى براى آدميان آشكار نخواهد شد و آدمى در هر درجه اى از تعالى كه باشد، به كنه آن پى نمى برد. مانند غيب ذات احديت حق، كه نه در دست رسِ عقل حكيم است و نه مشهود دل عارف; هر حكيمى و هر عارفى.
- امام على بن الحسين (عليهما السلام) فرمود: «أنتَ الّذي قَصُرَتِ الاَوهامُ عَنْ ذاتيّتِك، وَ عَجَزَتِ الأوهامُ عَنْ كيفيّتكَ، وَ لَم تُدرِكُ الأبصَارُ مَوضِعَ أيْنَيّتِكَ (صحيفه، دعاى عرفه امام سجاد (عليه السلام) ).
- و امّا غيب نسبى، آن قسم واقعيت هايى است كه به اعتبارى نهان و به اعتبارى عيان است. مانند رخدادهاى آينده كه براى اكنون ما غيب است و نمى دانيم فردا و پس از آن، چه رخدادهايى پديد مى آيد. ولى با گذشت زمان، براى ما مشهود مى گردد.
- البتّه، موضوع آگاهى پيامبران و امامان از غيب و غايب، در مورد آدميان است و گرنه براى خداوند همه چيز آشكار است و هيچ چيز از قلمروِ علم خداوند پنهان و پوشيده نيست: ( عَــلِمِ الْغَيْبِ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّة فِى السَّمَـوَ تِ وَ لاَ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ أَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لاَ أَكْبَرُ إِلاَّ فِى كِتَـب مُّبِين ) داننده غيب، همسنگ ذرّه اى در آسمان ها و زمين از (ديد) او دور نمى ماند و نه خردتر و نه كلان تر از آن مگر كه در كتابى روشن (آمده) است» (سبأ، آيه 3). ( عَــلِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَـدَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ ) داناى نهان و آشكار است و او فرزانه آگاه است»، (انعام، آيه 73).
( صفحه 168 )
( صفحه 169 )
برخوردارى از علم غيب در قلمرو امور شخصى و اجتماعى
پيامبران الهى ـ افزون بر معارف دينى كه از طريق وحى دريافت مى كردند ـ در بسيارى از موضوعات; در قلمروِ امور شخصى يا اجتماعى، از دانش غيب برخوردار بوده اند، كه در اين جا به پاره اى از آن ها اشاره مى شود:
1 ـ إِنَّـآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَـبَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَآ أَرَلـكَ اللَّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآلـِنِينَ خَصِيمًا).(1)
همانا /1 كتاب ـ قرآن ـ را به راستى و درستى سوى تو فرو فرستاديم تا ميان مردمان بدان چه خدا تو را بنمود حكم كنى، و مدافعِ ـ طرفگيرِ ـ خيانتكاران مباش.
بنا بر نقل شيخ طوسى، گروهى از انصار، از قبيله بنى اُبَيْرَق، كه سه برادر بودند به نام هاى «بُشر» كه با كُنيه «اباطُعمه» شُهره بود و «بشير» و «مُبشّره» كه از منافقان بودند. اين سه برادر ديوار خانه عموى «قتادة بن نعمان» را، سوراخ كرده و وارد خانه او شدند و مقدارى غذا، كه براى زن و فرزند خود فراهم آورده بود، همراه با شمشير و يك زره را، با خود بردند. عموى قتاده ماجراى خانه اش را براى قتاده نقل كرد، تا چاره بينديشد. قتاده كه از رزمندگان جنگ «بدر» بود،
( صفحه 170 )
شكواى عمو را نزد رسول خدا برد و عرض كرد: اى فرستاده خدا، گروهى ديوار خانه عمويم را سوراخ كرده و مقدارى غذا را، كه براى زن و فرزندانش فراهم آورده بود، با يك شمشير و يك زره به سرقت با خود برده اند. و از سويى در ميان قبيله بنى اُبَيْرَق، مردى شجاع و مؤمن، امّا فقير به نام «لُبَيْد بن سهل» با آن ها زندگى مى كرد. بنى ابيرق، كه مردمانى شرور بودند، در پاسخ قتاده كه از نزد رسول خدا بازگشته بود، گفتند: اين سرقت، كار لُبَيْد است. لُبَيْد، با شنيدنِ اين خبر دست به شمشير برده، به سوى آنان شتافت و گفت: اى بنى اُبَيْرَق، آيا مرا به دزدى متهم مى كنيد؟ با اين كه شما خود، به آن سزاوارتريد؟ و با اين كه منافق هستيد و بارها شنيده ام، كه رسول خدا را در اشعارتان هجو مى كرديد و آن را به قريش نسبت مى داديد؟! اكنون يا بايد حقيقت آشكار شود و دزد شناخته شود، يا اين كه شمشير خود را، از خونِ تان سيراب خواهم كرد؟!
بنى اُبَيْرَق چون چنين ديدند، از درِ مدارا و نرمى درآمده، به او گفتند: خداى تو را رحمت كند، تو بازگرد كه از اين گناه بيگانه اى. آن گاه بنى اُبَيْرَق، نزد مردى از قبيله خود به نام «اُسيد بن عروه» كه مردى زبان آور و سخن پرداز بود، رفته و ماجرا را با او در ميان نهادند، و او را همراه با گروهى به دفاع از خويش نزد رسول خدا فرستادند. اُسيد به پيامبر (صلى الله عليه وآله) عرض كرد: اى رسول خدا! قتادة بن نعمان، جمعى از خاندان ما را، كه مردمانى اصيل و شريف اند، به دزدى متهم كرده است; با اين كه آن ها اين كاره نيستند. پيامبر از شنيدن اين سخن، سخت اندوهگين شد. از اين رو، وقتى قتاده نزد آن حضرت آمد به او فرمود: آيا به سوى خاندان شريفى مى روى و آن ها را به دزدى متهم مى كنى؟ قتادة از اين گونه برخورد رسول خدا سخت دل تنگ شده، نزد عمويش بازگشت و به او گفت: اى كاش مرده بودم و با رسول خدا در اين باره سخن نمى گفتم و اين چنين، مورد سرزنش آن حضرت قرار نمى گرفتم!! عمويش گفت: «الله المُسْتَعان. تنها خداوند
( صفحه 171 )
است كه بايد از او يارى خواست».(1)
مفاد اين آيه و مناسبت نزول آن، حاكى از آن است كه رسول خدا با قطع نظر از «وحى» حقاً در پاره اى موضوعات و امور جزيى، متكى به غيب است. با اعتماد به غيب است كه حقايقِ پوشيده بر او آشكار مى گردد; خائن از امين جدا مى شود. و به مضمونِ «ما اَراك اللهُ»، خداوند، حقّاً در مقام داورى، دست او را مى گيرد. و با يك نگاهِ وسيع و «الغاء خصوصيت» از مورد آيه، روشن مى شود كه نه تنها پيامبر (صلى الله عليه وآله) ; بلكه همه آن هايى كه با گزينش خداوند و با ابلاغ پيامبر، رهبرى امت و اداره شئون زندگى آنان را بر عهده دارند جز با اعتماد به غيب نمى توانند، آن چنان كه بايد، امور دنيايى و آخرتى مسلمانان را، بسامان كنند.(2)
- 1. تفسير تبيان، ج3، ص317; مجمع البيان، ج3، صص174 ـ 175; تفسير قمّى، ج1، صص150 ـ 151.
- 2. پيامبران و امامان (عليهم السلام) ، منزلت اجتماعى متضادّ دارند; يعنى در جايگاهى قرار گرفته اند كه لازمه آن ايفاى نقشى دوگانه است; نقشى كه حتّا تصوّر آن، براى اوهام ضعيف دشوار است. به سخن ديگر، پيامبران و امامان (عليهم السلام) از سِرّ «قَدَر» آگاهند، و از دانشى موهوبى برخوردارند. باطن جهان و آدميان و عاقبت امور را مى دانند. در جهانى بسى فراخ تر از اين جهان زندگى مى كنند; جهانى كه لايه ها و بطون بسيار دارد. با اين حال چنان زندگى مى كنند كه گويى بى خبرانند كه در اين جهان تنگ به سر مى برند.
- با اين كه مسير و عاقبت كاروان حيات را مى بينند، و امّا هم چون بى خبران با كاروانيان همراهند. على (عليه السلام) درباره آنان فرمود: «اِنَّ اَولِياءَ اللهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَروا اِلى بَاطِنِ الدُّنيَا اِذَا نَظَرَ النَّاسُ اِلَى ظَاهِرِهَا وَاشْتَغَلُوا بآجِلِهَا اِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا; دوستان خداوند آنانند كه به درون دنيا نگريستند، هنگامى كه مردم برون آن را ديدند، و به فرداى آن پرداختند آن گاه كه مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند، (نهج البلاغه، حكمت 432).
- در جاى ديگر فرمود: «صحبوا الدُّنيَا بابْدَان اَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الاَعْلَى; [اولياى خداوند] هم نشين دنيايند با بدن هاشان، و جان هاشان به جايگاهِ برترى (ملاء اعلى) وابسته است»، (همان، حكمت 147).
- آن ها كه محرم اسرار غيب اند، جز در مواضع ضرورى، لب از گفتن مى بندند و جز به فرمان حق لب نمى گشايند:
- گفتمش: اين علم نه در خوردِ تست *** دفع پنداريد گفتم را و سست
- دست را بر اژدها آن كس زند *** كه عصا را دستش اژدرها كند
- سِرّ غيب آن را سزد آموختن *** كه ز گفتن لب تواند دوختن
- در خورِ دريا نشد جز مرغِ آب *** فهم كن، واللهُ اعلم بالصواب
مثنوى، دفتر سوّم، ابيات 3385 ـ 3388.