جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 172 )

2 ـ رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاَْحَادِيثِ).(1)

پروردگارا مرا از پادشاهى بدادى و از تعبير خواب ها بياموختى.(2)

  • 1. يوسف، آيه 101.
  • 2. تَأويلُ الاَحاديثِ، التّأويلُ مِنَ الاَوْلِ، اى: الرجوع اِلَى الاصلِ، ومِنْهُ الموئِل لِلموضِعِ الّذى يُرْجَعُ اِلَيهِ، وَذلِكَ هُوَ ردُّ الشّىِ اِلَى الْغايَةِ المُرادةِ مِنْهُ، عِلماَ كانَ او فِعْلاً; تاويل، از ريشه «اَوْل» به معناى بازگشت به اصل است. و از همين ريشه است «مَوْيلْ»: جايى كه بدان بازگشت شود. و اگر به باب تفعيل برود (تاويل) به معناى برگرداندن است: مانند برگرداندن متشابه به يك مرجع و مأخذ (محكم). و تاويل قرآن، به معناى مأخذى است كه معارف قرآن از آنجا مايه مى گيرد. به معناى: عاقبت، نتيجه، پايان، انجام نيز، آمده است. اَحادِيثَ جمع حَدِيث است، كه گاهى بر «رؤيا» هم گفته مى شود; چرا كه رويا، در حقيقت، «حديث نفس» است.
  • در عالم خواب امورى به صورت هايى در برابر نفس آدمى تجسم پيدا مى كند. همان طور كه، در بيدارى، گوينده مطالب خود را براى شنونده مجسم مى كند. از اين رو، رؤيا هم مانند بيدارى، حديث است. نكته اين كه تاويل، از مفاهيمى كه معنا و مفهوم لفظى دارند، نيست; بلكه امورى خارجى و عينى است. در آغاز داستان حضرت يوسف (عليه السلام) آمده است، كه به پدرش گفت: «اى پدر! من ]در خواب[ يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، كه به من سجده مى كردند» (يوسف، آيه 4). و در پايانِ داستان آمده است، كه: «پدر و مادرِ خود را بر اورنگِ خويش فرا بُرد و همه بدو سجده بردند و گفت: پدر جان،اين تاويلِ خواب پيشين من است كه خداوند آن را درست گردانيد; يعنى آن چه در خواب ديده بودم، از يازده ستاره و خورشيد و ماه، امروز تحقق يافت» (همان، آيه 100). در تاويل احاديث: «تاويل» در پديده هايى به كار رفته است، كه خواب بدان منتهى شده است، و آن چه يوسف در خواب ديد صورت و مثالى از آن رخدادها بود. رابطه ميان آن رخدادها و خواب، همان رابطه صورت و معناست. و به تعبير ديگر، رابطه حقيقت تجسم يافته (سجده پدر و مادر و برادران) با مثال آن حقيقت (خورشيد و ماه و ستارگان) است. براى توضيح بيشتر به تفسير الميزان، ج3، ذيل آيه 7 رجوع شود.
( صفحه 173 )

3 ـ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَءَاتَـلـهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُو مِمَّا يَشَآءُ).(1)

و داوود، جالوت را بكشت و خداوند به او پادشاهى و حكمت داد و از آن چه مى خواست او را بياموخت.

3 ـ وَ جَعَلْنَـهُمْ أَلـِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَ تِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا ْلَنَا عَـبِدِينَ).(2)

و ايشان (ابراهيم و اسحق و يعقوب) را پيشوايانى كرديم كه به فرمان ما راه نمايند، و به آن ها، انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و دادنِ زكات را وحى كرديم، و ما را پرستندگان بودند.

نتيجه اين كه، برگزيدگان خداوند; پيامبران و اولياى بزرگ
خداوند مانند يوسف و طالوت و ابراهيم و اسحق و يعقوب و... همه و
همه، در اداره شئون جامعه و سامان دهى امور مادى و معنوى
انسان ها، كه مستلزم دانايى وسيع است، از دانش غيب و مددها و
راهنمايى هاى خداوند برخوردارند و اين خداوند است كه آن ها را، در مواضع سرنوشت ساز، رهنمون است، و آن ها را از پديده هايى كه در آينده روى مى دهد، آگاه مى كند و آن چه را كه اقتضاى زمامدارى و تدبير امور انسان ها است و تأمين كننده سعادت دنيا و آخرتِ آنان است، مى آموزد; يوسف را «تأويل احاديث» و داود را حكمت و مُلْك دارى مى آموزد و پيامبرانى را كه به پايگاهِ امامت راه يافته اند تا رهبرى معنوى و باطنى را نيز، بر عهده گيرند، به انجام كارهاى نيكو وا مى دارد.

  • 1. بقره، آيه 251.
  • 2. انبياء، آيه 73.
( صفحه 174 )

اهل بيت نيز، از دانشِ غيب برخوردارند

در باورِ ما شيعيان، تنها پيامبران الهى نيستند كه از علوم غيبى برخوردارند; بلكه «اهل بيت» پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، در گستره بسيار وسيعى، از اين دانش هاى الهى برخوردارند. على (عليه السلام) فرمود:

فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْء فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ، وَ لا عَنْ فِئَة تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً اِلاّ أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا، وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا، وَمَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلا، وَ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً.(1)

از من بپرسيد، پيش از آن كه مرا نيابيد. سوگند بدان كس كه جانم به دست اوست، نمى پرسيد از چيزى كه ميان شما تا روز قيامت است، و نه از گروهى كه صد تن را به راه راست مى خواند و صد تن را موجب ضلالت است، جز آن كه شما را از آن آگاه مى كنم: از آن كه مردم را بدان مى خواند، و آن كه رهبرى شان مى كند، و آن كه آنان را مى راند; و آنجا كه فرود آيند، و آنجا كه بار گشايند; و آن كه از آنان كشته شود، و آن كه از ايشان بميرد.

ابن ابى الحديد گويد: ابو عمر، محمّد بن عبد البِرّ، نويسنده كتابِ «الاستيعاب» آورده است كه گروهى از راويان و محدّثان گفته اند: «سَلُوني» را، جز على بن ابى طالب (عليه السلام) هيچ يك از صحابه (رض) نگفته است. و شيخ ما ابو جعفر اسكافى در كتاب «نَقْضُ العثمانيه» از علىّ بن جعفر و او از ابن شُبْرمه، آورده است كه گفت: جز على بن ابى طالب (عليه السلام) ، كس را نسزد كه بر «منبر» بنشيند و

  • 1. نهج البلاغه، خطبه 93، و نزديك به همين مضمون، خطبه 189.
( صفحه 175 )

«سَلُونى» را بر زبان آوَرَد. ابن ابى الحديد در ذيل اين خطبه، فصلى را درباره پاره اى از امور غيبى كه امام (عليه السلام) خبر داده و محقّق شده، گشوده است. او مى گويد:

بدان كه على (عليه السلام) در اين فصل به خداوندى كه جانش در دست اوست، سوگند خورده است، كه آن ها از او چيزى از امورى را، كه تا روز قيامت ميان آنان واقع خواهد شد، نخواهند پرسيد، مگر آن كه از آن به ايشان خبر خواهد داد. همچنين از هر گروه صد نفرى كه به هدايت يا ضلالت باشند نمى پرسند، مگر اين كه به همه موارد آنان كه چه كسى رهبر آنان و گرداننده ايشان است و كجا فرود مى آيند و چه كسى از ايشان كشته مى شود و چه كسى به مرگ طبيعى مى ميرد، خبر خواهد داد. اين ادّعا كه على (عليه السلام) كرده است نه ادعاى ربوبيّت است و نه ادعاى پيامبرى; بلكه مى گفته است: پيامبر (صلى الله عليه وآله) او را به اين امور آگاه كرده است.(1) ما اخبارى را كه على (عليه السلام) داده است، آزموده و آن را مطابق با حقيقت يافته ايم. به همين سبب استدلال مى كنيم، كه ادعاى على (عليه السلام) راست و صدق است. همچون خبرى كه در مورد خود، داده و گفته است: ضربتى بر سرش زده خواهد شد كه ريش او از آن خضاب مى شود. و خبر

  • 1. على (عليه السلام) فرمود: «اِنَّ رَسوُلَ اللهِ ـ صَلّى اللهُ عَلَيهَ وَآله ـ عَلَّمَني اَلْفَ بَاب مِنَ الحَلاَلِ وَالحَرامِ مِمَّا كَانَ وَمِمَّا هُوَ كائنٌ اِلَى يَوْمِ القِيَامَةِ، كُلُّ بَاب مِنْهَا يُفْتَحُ اَلْفَ بَاب، فَذَلِكَ اَلْفَ اَلْفَ بَاب حَتّى عُلِّمْتُ عِلْمَ المَنَايَا وَالبَلاَيَا وَفصْلَ الخِطَابِ; رسول خدا (صلى الله عليه وآله) هزار درِ دانش، از حلال و حرام، از آن چه بود و از آن چه تا روزِ رستخيز خواهد شد (رخدادهاى آينده) به من آموخت، كه هر درى، خود هزار دَر مى گشايد. پس هزار هزار (يك ميليون) در [ به رويم گشود] به گونه اى كه اكنون از زمان فرارسيدن مرگ و پيش آمدهاى ناگوار آگاهم و با گفتارِ روشن و پاكيزه ـ كه ميان حقّ و باطل را، جدا كند ـ به داورى مى پردازم» (الاختصاص، ص283). و اين همه دانش، در يك نجوا بوده است، و امّا نجواهاى بسيار ديگر...!!
( صفحه 176 )

دادن او از كشته شدن پسرش حسين (عليه السلام) و آن چه به هنگام عبور از سرزمين كربلاء اظهار فرموده است.(1)

  • 1. شرح نهج البلاغه، ج7، ص48.
  • ابن ابى الحديد، درباره امور غيبى، كه امام على بن ابى طالب (عليه السلام) خبر داده و تحقق يافته است، موارد ديگرى را ياد كرده است. مانند: خبر دادنِ آن حضرت به اين كه معاويه پس از او پادشاهى خواهد كرد. و مسائل حجاج، و يوسف بن عمر، و آن چه از اخبار خوارج در نهروان گفته بود و خبر دادنِ آن حضرت به يارانش كه كدام يك از ايشان كشته و كدام بر دار كشيده خواهند شد، و خبر دادن از جنگ هاى جمل و صفين و نهروان و خبر دادن از شمار سپاهيانى كه به هنگام حركت او به بصره از كوفه به يارى او خواهند آمد و پيش گويى حضرت در مورد عبدالله بن زبير كه فرمود: حيله گرى كينه توز است. آهنگ كارى دارد كه به آن دست نمى يابد. دام دين براى شكار دنيا مى گستراند و سپس بر دار كشيده قريش خواهد بود: «خَبٌّ ضَبٌّ، يَروُمُ اَمْراً وَلا يُدْرِكُهُ، يَنْصِبُ حُبالةَ الدّينِ لاِصْطِياد الدُّنيا، وَهُوَ بَعْدُ مَصْلُوبُ قُرَيشْ». و همين طور، خبر دادنِ على (عليه السلام) از نابودى بصره با طغيانِ آب، هلاك شدنِ مردم آن، بار ديگر به دست «زنج»; كه قومى، در اين كلمه تصحيف كرده و آن را، به غلط، «ريح» ]باد و طوفان[ خوانده اند.
  • و خبر دادن ظهور پرچم هاى سياه از ناحيه خراسان و نام بردن آن حضرت از گروهى از خراسانيان كه به بنى رزيق ـ با تقديم راى بدون نقطه بر زاى نقطه دار ـ معروف اند و اسحاق بن ابراهيم كه اينان و افراد پيش از ايشان همگى از داعيان حكومت بنى عباس بوده اند. و خبر دادن على (عليه السلام) از اين كه گروهى از فرزندزادگان او در طبرستان ظاهر مى شوند و به حكومت مى رسند; هم چون ناصر و داعى و ديگران، كه در اين باره چنين فرموده است: همانا براى آل محمّد در طالقان گنجينه يى است كه هر گاه خداوند بخواهد آن را آشكار مى فرمايد تا به فرمان خدا قيام كند و مردم را به دين خدا فرا خواند (همان) و همو گويد: در بحث هاى گذشته برخى از اِخبار على (عليه السلام) به امور غيبى را بيان كرديم. از جمله شگفت ترين آنها موضوعى است كه آن را ضمن خطبه اى، كه در آن از خونريزى هاى آينده سخن مى گويد و اشاره به قرمطيان است، بيان كرده است. آن حضرت چنين فرموده است: مدّعى عشق و محبت نسبت به ما هستند و حال آنكه بغض و كينه ما را در دل نهان دارند و نشانه اين موضوع آن است كه ايشان وارثان ما را مى كشند و از كارهاى ما روى گردانند. جوانان ما را از خود طرد مى كنند. و آن چه از آن خبر داده بود همان گونه بوده است; چرا كه قرمطيان گروهى بسيار از آل ابوطالب (عليه السلام) را كشتند و نام هاى آن ها در كتاب مقاتل الطالبين ابو الفرج اصفهانى آمده است. به صص446 ـ 450 مراجعه شود. على (عليه السلام) ضمن همين خطبه در حالى كه به ستونى در مسجد كوفه، كه به آن تكيه مى داد، اشاره مى كرد، چنين فرموده است: گويى مى بينم «حجرالاسود» نصب شده است. اى واى بر ايشان! فضيلت حجر الاسود، در خودش نيست; بلكه در جايگاه و اساس آن است. آرى، حجر الاسود مدتى اين جا خواهد بود و سپس مدتى آن جا ـ و به بحرين اشاره فرمود ـ و سپس به جايگاه اصلى خود، برمى گردد. در مورد حجر الاسود همان گونه كه على (عليه السلام) خبر داده بود، اتفاق افتاد، (همان، ج10، ص14).
  • سپس مى گويد: چه بسيار اخبار غيبى كه بيان فرموده و همين گونه صحيح بوده است، كه اگر بخواهيم همه را بياوريم بايد دفترهاى بسيار به آن اختصاص دهيم و كتاب هاى سيره آن اخبار را به صورت مشروح آورده اند (همان، ج7، ص50). نيز، مى گويد: من به خطبه هاى مختلفى از على (عليه السلام) دست يافته ام، كه در آنها پيش گويى هايى درباره خونريزى هاى آينده آمده است، و آنها را چنان ديدم كه مشتمل بر چيزهايى است كه نسبت دادن آن ها، به آن حضرت جايز است، (همان، ج10، ص14).