( صفحه 190 )
پيشى نگرفته است: 1 ـ مرگ و ميرها و بلاها و گرفتارى ها را مى دانم; 2 ـ نژادها و احكام درست و واقعى را مى دانم; 3 ـ آن چه پيش از من بوده، از ياد نبرده ام; 4 ـ و آن چه از من پوشيده و پنهان است، در علم من عيان و آشكار است. 5 ـ به اذن خداوند مژده دهم و از سوى او اداى وظيفه كنم و به مردمان برسانم. همه اين ها، از عنايت خداوند است، و اوست كه مرا در پرتو دانش خود، بدان توانا كرده است.
تنها على بن ابى طالب (عليه السلام) از چنين دانش گسترده اى برخوردار نيست; بلكه همه امامان (عليهم السلام) به لحاظ اين كه حجّت هاى خدايند، از اين دانش وسيع الهى، برخوردارند. امام رضا (عليه السلام) ، در نامه اى به عبدالله بن جندب نوشت:
بى گمان، محمّد (صلى الله عليه وآله) امين خدا در ميانِ خلق او بود، و چون رحلت فرمود: ما ـ اهل بيت ـ وارثانِ او هستيم. از اين رو، ما امين هاى خداوند در زمين او هستيم، دانش بلاها و رويدادهاى ناخوشايند و نژاد عرب و دانش پيدايش اسلام، نزد ماست. هر كه را ببينيم بشناسيم; كه به حقيقت ايمان دست يافته (مؤمن واقعى) است، يا منافق است. شيعيان ما، با نام خود و پدران شان، نزد ما شناخته شده اند. خداوند از ما و آن ها، پيمان گرفته است. آن ها از سرچشمه ما، آب حيات مى نوشند و به راهى كه ما مى رويم، مى روند. جز ما و آن ها، كسى بر آيين اسلام نيست.(1)
پاسخ دو پرسش:
( صفحه 191 )
يك، پيامبر و اهل بيتِ آن حضرت، با اين كه از نمونه هاى والاىِ دارندگان علوم غيبى هستند، چرا گاهى خود را، از دانستنِ علوم غيبى تبرئه كرده اند؟ در پاسخ اين پرسش مى توان گفت: انگيزه آن ها در تبرئه خود، از اين كه برخوردار از دانش غيب اند، ايستادگى در برابر افراط گران و تفريط كنندگان بود. اين دو گروه به گونه اى آشكار، در جامعه اسلامى نمايان شدند، به ويژه در زمانِ امام على بن ابى طالب (عليه السلام) . گروهى كه امام را خدا مى پنداشتند، يا دست كم، او را در وصفِ «الوهيّت» با خداوند شريك قرار داده بودند، يا از پيامبر بالاترش مى دانستند، كه در عصر آن حضرت مى زيستند و به مجازات سختى از سوى امام گرفتار شدند. و گروهى ديگر، كه ـ نعوذ بالله ـ كافرش خواندند، مانند خوارج، كه آن ها نيز در جنگ نهروان به مجازات سختى گرفتار گرديدند. از اين رو، آن بزرگواران گاهى خويشتن را، هم چون انسان هاى عادى، از دانستنِ علوم غيبى تبرئه مى كردند.(1)
بگفت احوال ما برقِ جهان است *** دمى پيدا و ديگر دم نهان است
گهى بر طارُم اعلى نشينيم *** گهى در پيش پاى خود نبينيم
(سعدى)
افزون بر اين، نقش اصلى امامت به دنبال نبوّت، تحقيق توحيد در همه مراتبِ آن، و ايصالِ آدميان به حوزه بندگى خداوند است. و امام خود، چون پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، در اين عرصه، گوى سبقت را از همگان ربوده، و به حق خالص ترين و ناب ترين بنده خداست.
- 1. على (عليه السلام) فرمود: «هَلَكَ فِيَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غَال، وَ مُبْغِضٌ قَال; دو كس درباره من گمراه شدند: آن كس كه در محبّت من از اندازه گذشت و آن كس كه در دشمنى با من اندازه نگاه نداشت» (نهج البلاغه، حكمت 117). و در جايى ديگر فرمود: «يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَر; دو كس درباره من هلاك گردند: دوستدار گزافكار و دروغسازِ دروغزن» (همان، حكمت 469). و حافظ گويد: صوفى ار باده به اندازه خورَدْ نوشش باد / وَر نَه انديشه اين كار فراموشش باد. براى توضيح بيش تر به پانوشت 1، ص180 رجوع شود.
( صفحه 192 )
براى همين، آنجا كه داشتنِ فضيلتى الهى، موجب انحراف گروهى از دوستداران نادان گردد و امام را جاهلانه، تا مرز «الوهيّت» بالا برند، و او را در وصف الوهيّت با خداوند شريك بدانند، تكليف امام است، كه به سختى از انحرافِ خطرخيز و تباهى آور، پيش گيرى كند، و خود را در رديف ديگران قرار دهد.
آرى، اهل بيت (عليهم السلام) ، با اين كه در پرتو عنايت الهى و فيض سرشارِ ربّانى و تعليم و تربيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، از اين موهبتِ والا، در گستره بسيار وسيعى، برخوردار بودند، گاهى خود را از آن بيگانه وانمود مى كردند، تا اين كه نادانان گمان نكنند امام على بن ابى طالب ـ نعوذ بالله ـ خداست، يا در وصف خدايى با او شريك است، يا دستِ كم، از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) بالاتر است. و همين طور، ديگر امامان (عليهم السلام) را فرشتگانى نپندارند كه از آسمان فرود آمده اند، هم چنان كه مسيحيان، عيساى مسيح را، كه از بندگانِ خالص خدا بود و خود بدان مى باليد و مباهى بود، «خدا» يا «فرزند خدا» دانستند.
انگيزه ديگر اين كه، به زمانه امام صادق (عليه السلام) بنگريم، زمانه اى كه آن بزرگوار، در آن، مى زيست، با اين كه موقعيتى مناسب براى نشر تعاليم و آموزه هاى وحى فراهم شده بود، و امام (عليه السلام) به خوبى از آن موقعيت، بهره برد و بيش ترين و بزرگ ترين خدمتِ انسانى و الهى را به دانش و تمدن بشرى كرد، و امّا زمانه اى بسيار سخت و نفس گير بود. بروز و ظهور فضايل آل محمّد در شخصيت بى بديل امام صادق (عليه السلام) ، مى توانست حسدوَرْزان و كينه توزانى تيره دل، چون منصور دوانيقىِ مستبدِّ سفّاك را، برآشوبد و امام را از انجام اين تكليف بزرگ و حياتى بازدارد، و مردمان را در آن شرايط بسيار حسّاس و ارجمند، از دانش فراوان آل محمّد (صلى الله عليه وآله) كه از قلب پاك و نورانى امام صادق (عليه السلام) بر زبانش جارى بود، براى هميشه محروم كند. و آن معلّم بزرگ الهى و آموزگارِ هميشه وحىِ محمّدى را،
( صفحه 193 )
از تعليم و تربيت عالمانِ متعهّد، باز دارد. از اين رو، امام، هم چنان كه در پيش اشاره شد، در جمع نامحرمان، خود را از دانش غيب، تبرئه مى كرد.(1)
پرسش دوّم، اين كه دانش اهل بيت (عليهم السلام) ، چه سنخ دانشى است؟ آيا از سنخ دانش هاى بشرى و فلسفه ها و عرفان ها و تجربه ها و صنعت هاست؟ هرگز از اين سنخ دانش ها نيست. دانش اهل بيت، «علم الهى» و «لدنّى» است; دانشى است كه در اثر اتصال به عالم غيب و هم نشينى با فرشتگان الهى به دست آورده اند. دانشى است وِراثتى، كه از پيامبر به ارث برده اند.(2)
- 1. تا نگردى آشنا زين پَرده رمزى نشنوى / گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش (حافظ).
- 2. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «إنَّ لِلَّهِ ـ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ـ عِلْمَينِ: عِلْماً أظْهَرَ عَلَيْهِ مَلاَئِكَتَهُ وَأنْبِيَاءَهُ وَرُسُلَهُ، فَمَا أظْهَرَ عَلَيْهِ مَلاَئِكَتَهُ وَرُسُلَهُ وَأنْبِيَاءَهُ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ; وَعِلْماً اسْتَأثَرَ بِهِ، فَاِذَا بَدَا للهِ فِي شَيء مِنْهُ، أعْلَمْنَا ذَلِكَ وَعَرَضَ عَلَى الأئِمَّةِ الَّذِينَ كَانوُا مِنْ قَبْلِنَا; خداى ـ تبارك و تعالى ـ را دو گونه علم است: يك، آن علمى كه فرشتگانِ ]مقرّب[ و پيامبران و رسولان را از آن آگاه ساخته است، اين علم را ما نيز مى دانيم. دو، آن علمى كه ويژه ذات مقدّس اوست و كسى جز او، آن را نمى داند (علم مستأثر). ليكن چون خدا اراده كند كه چيزى از همين علم را نيز آشكار گرداند به ما بياموزد. و امامان پيشين را نيز از آن آگاه كرده بود»، (اصول كافى، ج1، ص255).
( صفحه 194 )