( صفحه 199 )
را به گونه اى ادامه مى دهد كه، نتيجه آن، انكار آگاهى امام (عليه السلام) است.
در حقيقت، اين همه تأكيد بر انكار خواب امام (عليه السلام) در كنار قبر
جدّش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، و فرمانِ آن حضرت بر بيرون رفتن به سوى عراق (اُخْرُج اِلَى الْعِرَاقْ)(1) و همين طور، انكارِ سخنِ امّ سلمه و گفتوگوى محمّد حنفيّه و ترديدِ در دلالت و معناى سخن امام (عليه السلام) كه فرمود: «مَنْ لَحِقَ بِي اِسْتَشْهَدَ»(2) و
انكارِ سخنى كه پس از ورود به كربلا فرموده است: «هيهُنَا وَاللهُ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفِكُ دِمَائِنَا...»(3) و نيز، ترديد در معنا و مفهوم آن، و خدشه در بخش پايانى سخنرانى امام (عليه السلام) ، در روز هشتم ذى حجّة در مكّه: «خُطَّ المَوتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ...»،(4) همه و همه، به انگيزه آن است كه امام حسين (عليه السلام) از سرنوشت نهايى خود و ياران و اهل بيتش آگاهى نداشت. البته چنين انكارى از سوى برخى نظريّه پردازانِ پديده عاشورا بى سابقه نيست; از همين رو محقّقانِ از مقتل نويسان، در مقتل هاى خود از آن ياد كرده و به نقدِ آن پرداخته اند و بدان پاسخ هاى مناسب داده اند.(5)
- 1. ملهوف ابن طاووس، ص128; ينابيع المودّة، ج3، ص60.
- 2. كامل الزيارات، ص157، ح195; بصائر الدرجات، ص482; بحار الانوار، ج45، ص87، ح23.
- 3. ملهوف، ص139.
- 4. ملهوف، ص126; كشف الغمّة، ج2، ص29.
- 5. بنى هاشم با آن كه شمارشان كم نبود به جز تنى چند از دودمان ابوطالب (عليه السلام) با وى همراه نشدند. چرا؟ آيا مى دانستند كه سفر حسين (عليه السلام) راه شهادت است نه راه حكومت؟ آيا مى دانستند كه حسين (عليه السلام) كشته مى شود و آن ها به طمع دنيا و آرزوى دولت از آن حضرت كناره گيرى كردند؟ هر چند آرزو را به گور بردند. امام حسين (عليه السلام) در ساعت حركت و خروج از مدينه اين پيام را براى بنى هاشم فرستاد: «أمَّا بَعْدُ فَإنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَمَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَالسَّلاَمَ; هركس با من آيد به شهادت خواهد رسيد و آن كه با من نيايد به فتح و پيروزى نخواهد رسيد»، (كامل الزيارات ص75).
- از اين پيام امام (عليه السلام) دانسته مى شود كه چون بنى هاشم مى دانستند حسين (عليه السلام) كشته خواهد شد در خدمت آن حضرت بار سفر نبستند و به اميد رسيدن به دنيا كناره گيرى كردند.
( صفحه 200 )
خطاى دوّم:
مؤلّف در كتاب خود، زير عنوانِ: «آيا كشتن امام به سود اسلام بود؟»(1) و همين طور، زير عنوانِ: «خسارت جبران ناپذير»،(2) بر اين تصوّر است كه حادثه كربلا و در نهايت، شهادت آن شهيد بزرگ، براى اسلام و مسلمانان خسارت بوده است.
خطاى سوّم:
و امّا خطاى سوّم اين كه، با تأمّل در كتاب ياد شده، بر اساس تحليلى كه از قيام عاشورا شده است، روشن مى شود كه قيام امام (عليه السلام) هيچ توجيه مقبولى، جز دفاع شخصى ندارد. بدين معنا كه امام (عليه السلام) آن گاه كه خود را در محاصره دشمن ديد و از پيروزى و حركت اصلاحى خود مأيوس شد ـ از آنجا كه تسليم دشمن شدن شايسته شخصيّت و جايگاه معنوى و كرامت انسانى او نبود ـ به دفاع از خود و خاندانش، ايستادگى كرد و سرانجام در اين راه به شهادت رسيد.
و امّا آن چه در اين كتاب بدان پرداخته مى شود بررسى و نقد و تحليل همين سه خطاى اساسى است.
نخست: اين كه مؤلّف از يك سو، بر آن است كه امام (عليه السلام) براى تأسيس حكومت و انجام اصلاحات اساسى قيام كرد:
محيط سياسى اسلام تشنه قيام و اقدام اوست و روح بزرگ و اصلاح طلبِ امام (عليه السلام) هم پيش از وقت، منتظر فرصت بود كه پس از مرگ معاويه اگر شرايط مساعد باشد، اصلاحات وسيعى را در
- 1. شهيد جاويد، ص376.
- 2. همان، ص393.
( صفحه 201 )
زمينه تشكيل حكومت و ساير شئون حياتى مسسلمانان شروع كند و از كشور اسير و ضربت خورده اسلام، كشورى آزاد و آباد بسازد. و چنان كه آرزوى مردم عدالت خواه است، جهان اسلام را به سوى تكامل مادى و معنوى رهبرى نمايد. اين بود محيط سياسى اسلام و اين بود موقعيت امام حسين (عليه السلام) و اين بود آرزوى مردم.(1)
و امّا از سوى ديگر، اين پرسش را مطرح مى كند:
طبق روايات قطعى، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) قبلا شهادت حضرت سيّدالشهداء را پيش گويى فرموده بود و خود امام حسين (عليه السلام) از همان زمان كودكى مى دانست كه سرانجام شهيد خواهد شد. ولى آيا امامى كه مى داند كشته مى شود چگونه ممكن است تصميم بگيرد، كه با نيروى نظامى خويش حكومت يزيد را بكوبد؟.(2)
قهراً نتيجه تصالح ميان آن نظريّه و اين پرسش، آن است كه امام (عليه السلام) در مبارزه با يزيد، از اين كه در نهايت به شهادت خواهد رسيد، آگاه نبوده است; چرا كه عزم راسخ بر تأسيس حكومت با آگاهى از كشته شدن، پيش از تحقّق مقصود، به هيچ روى قابل تصالح و توجيه معقولى نيست. و اين پريشان گويى از جانب مؤلّف از آن روست، كه به گمان او آماده شدن براى مبارزه و بسيج نيروها براى نيل به مقصود از يك سو، و آگاهى از شهادت در اين مبارزه از سوى ديگر، امكان پذير نيست. و به طور قطع، لازمه چنين گُمان نادرستى، همان انكارِ آگاهى از شهادت در اين مبارزه است. و دريغا، كه بيش ترِ مباحثِ كتابِ " شهيد جاويد " بر پايه همين گُمان نادرست، بنا نهاده شده است.
- 1. همان، ص19.
- 2. همان، ص6.
( صفحه 202 )
دوّم: اين كه، دليل هاى عامّ وشاملى كه آگاهى از غيب را براى هر امامى و به ويژه، امام حسين (عليه السلام) اثبات مى كند، مورد انكار مؤلّف قرار گرفته است; پاره اى را، به لحاظ استناد تاريخى مردود شناخته وپاره اى ديگر را، به لحاظ محتوا مورد ترديد قرار داده است.
في الْمَثَل، در توضيح معناى سخن امام (عليه السلام) كه فرمود: «مَنْ لَحِقَ بِى اسْتَشْهَدَ; هر كس با من آيد، به شهادت خواهد رسيد» مى گويد:
منظور امام (عليه السلام) در اين سخن آن است كه هر كس به من ملحق شود، در معرض شهادت خواهد بود.(1)
در حالى كه معناى «اِسْتِشْهَاد» جز شهادت و كشته شدن نيست. اين اصرارِ پر شگفتِ نويسنده، براى توجيه هاى سردِ خود، ريشه در باورِ او دارد; يعنى بر اين باور است كه امام در اين سفر از پايان كار خود (شهادت)، آگاه نبوده است.
انگيزه انكار:
البته ما بر اين باور نيستيم كه همه دليل ها بر آگاهى امام از شهادت خود، به لحاظ تاريخى، قطعى است. اگر چه محقّقان و بزرگان از مقتل نويسان، همين ها را قطعى دانسته و به آنها استناد كرده اند. ولى سخن ما اين است كه انكار همه آنها از سوى مؤلّف محترم صرفاً، به دليل اجتهاد در تاريخ نيست; بلكه به منظور اثبات باور خود; يعنى آگاه نبودن امام (عليه السلام) از شهادت خود، در اين سفر است.
سوّم: اين كه، مؤلّف زير عنوان «عقده گشوده»(2) و نيز در پايان كتاب با عنوان «آيا كشتن امام (عليه السلام) به سود اسلام بود»(3) و همين طور، در جاهاى ديگر، مطالبى
- 1. همان، ص127.
- 2. همان، ص8.
- 3. همان، ص376.
( صفحه 203 )
را مطرح كرده، و سپس نتيجه مى گيرد كه شهادت امام (عليه السلام) و اسارت خاندان او به ضرر اسلام بود. از اين رو، نمى توان باور كرد كه مؤلّف، معتقد به آگاهى امام (عليه السلام) از شهادت خود در اين سفر است; زيرا لازمه اين آگاهى، به نظر ايشان، اقدام آگاهانه به كارى بوده كه براى اسلام جز خسارت نبوده است.
بنابراين نتيجه تحليل ايشان، اين است كه امام حسين (عليه السلام) اگر مى دانست كه در اين حركت به هدف خود، يعنى «براندازى حكومت اموى و تأسيس حكومت اسلامى» نه تنها دست نمى يابد; بلكه كشته مى شود و خاندانش نيز، به اسارت برده مى شوند، هرگز به چنين قيامى خونين دست نمى زد. افزون بر اين، مى گويد:
امام حسين (عليه السلام) از وقتى كه تصميم گرفت به كوفه برود تا آن گاه كه با حرّ بن يزيد برخورد كرد، از نظر مجارى طبيعى اميد كامل داشت كه در اين مبارزه پيروز گردد و ريشه حكومت ظالم را بسوزاند.(1)
قهراً به قرينه عبارت پيش و پس، مقصود از مجارى طبيعى در اين جا، همان
داشتن ارتشِ كافى و محبوبيت خود امام (عليه السلام) و همراهى و حمايت كوفيان است، كه ايشان بتكرار از آن ياد مى كند. اين ادّعا حاكى از آن است كه نويسنده، امام را به هيچ روى، از حادثه كربلا و اين كه در نهايت شهيد خواهد شد، آگاه نمى داند.
يك پرسش:
از ايشان مى پرسيم آيا اميد كامل، كه يك حالت نفسانى است با آگاه بودن از شهادت، كه آن هم يك حالتِ نفسانىِ ديگر است، سازگار است؟ به سخنِ ديگر، آيا مى توان باور كرد كه امام (عليه السلام) از يك سو، بر آن بود تا حكومت يزيد را