جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 204 )

براندازد و خود، حكومت را به دست گيرد و از سوى ديگر، مى دانست كه پيش از رسيدن به كوفه به دست ارتش يزيد كشته خواهد شد؟ اين بدان مانَد كه كسى از قم به مقصد تهران به راه افتد، هم اميد كامل به رسيدن به مقصود داشته باشد و هم بداند كه، در ميان راه و پيش از وصول به مقصود، بر اثر تصادف يا حادثه اى ديگر، كشته خواهد شد. آيا چنين تحليلى از يك حركت عقلانى پذيرفتنى است؟ هرگز !!

ممكن است گفته شود: آيا شما دو ناقدِ " شهيد جاويد " نيز بر اين باوريد كه امام به قصد كشته شدن حركت كرده است، و نه به قصد كوفه و نه به انگيزه برانداختن حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامى؟

در پاسخِ اين پرسش و صرفاً، به خاطر عقده گشايى از مؤلّف محترم، خواهيم گفت: آرى!

يزيد بر اساس طرح هاى شيطانىِ از پيش تعيين شده، بر آن بود تا بساط اسلام و مسلمانى را برچيند. با سلطه اين جوان عيّاش و بى بند و بارِ اموى بر سرنوشت اسلام و مسلمانان، فرياد مظلوميّت و دادخواهى مردم ستمديده برخاسته بود. از اين رو، فرصت را غنيمت شمرده، دست نياز به سوى امام حسين (عليه السلام) ، كه وارث همه مفاخر اسلام و نبوّت بود، برده و از آن حضرت خواستند، تا هدايت و رهبرى امت اسلام را به دست گيرد و مسلمانان را از آن همه تحقير و زبونى رهايى بخشد. و از سويى امام (عليه السلام) مى دانست كه يزيد، به پيروى از پدرش معاويه، بر آن است تا پايه هاى بناى رفيع اسلام را در هم كوبد و آثار قرآن كريم و مفاخر نبوّت را محو كند; آن بزرگوار نغمه شوم: «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالمُلْكِ فلا»(1) را با گوش جان مى شنيد و بازگشت دوران جاهليّت سياه را، با چهره كريه ترِ آن،

  • 1. نفس المهموم، ص443; روضة الواعظين، ص191; احتجاج، ج2، ص122; الملهوف، ص215.
( صفحه 205 )

نظاره مى كرد.

افزون بر اين، فريادِ دادخواهى كوفيان نيز، بر خاسته بود.
و امام (عليه السلام) وظيفه الهى خود مى دانست كه براى دور ساختن آثار جاهليت و حاكميت آن از ساحتِ جامعه اسلامى، و پاسخ مثبت به دادخواهىِ مردم،
و اتمام حجّت با آنان، بپا خيزد و اين نهضت الهى را پيش بَرد. و اين همان تكليفى است كه هر يك از امامان معصوم (عليهم السلام) متناسب با شرايط ـ اجتماعى، سياسىِ ـ عصر خود بدان عمل كرده اند. بر امام (عليه السلام) بود كه دادخواهى مردم را بى پاسخ نگذارد و آمادگى خود را براى درگيرى با يزيد و يزيديان آشكارا اعلام كند و مقدّمات آن را فراهم آورد. و البته مى دانست، به ظاهر بر يزيد چيره نخواهد شد، امّا با فداكارى در راه احياى دين، مى توانست درخت باروَرِ شريعت را ـ كه مى رفت به دست خاندان ابوسفيان، طراوت و شادابى خود را از دست بدهد ـ حيات دوباره بخشد; حياتى كه در درازاى قرن ها تا اكنون، آثار و بركات سرشارى براى اسلام و مسلمانان داشته است. و در حقيقت سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله) را كه فرمود: «حُسَيْنٌ مِنّي وَ أنَا مِنْ حُسَين»،(1) در معرض نگاه آزادگان عالم به نمايش بگذارد. و امّا انتخاب كوفه به عنوان مقصد حركت، به خاطر موقعيت حسّاس آن در جهان اسلام بود.

و روشن است كه آگاهى امام (عليه السلام) از شهادت خود، در اين راه، نمى بايست آن حضرت را از انجام تكليف الهى باز دارد. بنابراين هدف اصلى امام در اين قيام الهى شهادت بود براى مقصدى برتر، يعنى حفظ و نگهدارى كيان اسلام و هويّت مسلمانى. و انتخاب كوفه و گسيل داشتن حضرت مسلم بن عقيل (عليه السلام) به سوى مردم آن شهر، مقدمه همين حماسه بزرگ انسانى بود، كه به تقدير خداوند، در

  • 1. نَفَس المهموم، ص23; كامل الزيارات، ص116، ح126; بحار الانوار، ج43، ص270، ح35.
( صفحه 206 )

سرزمين «نينوا» و در روزِ «عاشورا» رقم خورد. و امام (عليه السلام) با اين اقدام شورانگيز، هم حجّت را بر آن هايى كه مدّعى مبارزه عليه ظلم و جور بودند، تمام كرد، هم نقاب از چهره كريه امويان برافكند. آرى، امام (عليه السلام) دريافته بود كه احياى اسلام و بازگرداندنِ مردم به روش و منطق عملى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) جز با شهادت در راه خداوند و اسارت اهل بيت (عليه السلام) امكان پذير نيست; به ويژه در روزگارِ حاكميت استبدادِ سياهِ اموى، كه مى رفت تا بساطِ وحى الهى را برچيند. راهى كه امام حسين (عليه السلام) در بيدارى جهان اسلام برگزيده بود، بسيار اثرگذار بود. مانند آن كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) پس از ترور، به دست ابن ملجم مرادى، با اين كه مى دانست با همين ترور به شهادت خواهد رسيد، فرزندانش را از آوردنِ طبيب براى درمان خود، باز نداشت، تا آيندگان در داورى هاى خود نگويند اگر طبيب بر بالين امام (عليه السلام) حاضر مى شد از آن ضربت كارى، نجات مى يافت و جان سالم به در مى برد. امام چاره اى جز اين نداشت كه جنايت ترور و اندازه تاثير آن را، از اين طريق به مردم بفهماند.

او خود مى دانست كه در اين ترور به شهادت مى رسد و پذيرفتن طبيب در بهبودى اش هيچ گونه تأثيرى ندارد. و امّا به خاطر تصحيح داورى هاى مردم و آيندگان، ناگزير از پذيرش طبيب بود. از اين رو، به درمان ناكار آمدِ طبيب تسليم شد. قيام خونبار حسين (عليه السلام) نيز، به همين گونه است; با اين كه
مى دانست در اين حركت الهى به شهادت مى رسد، براى اتمام حجّت الهى و پيش گيرى از داورى هاى نادرست و آشكار ساختن جنايات امويان، چاره اى جز شهادت خود و ياران، و اسارت خاندانش نداشت. بنابراين آگاهى از شهادت از يك سو، با اقدام بشرى در مبارزه با حاكميتِ استبداد از سوى ديگر، هيچ گونه تضادّى ندارد.

( صفحه 207 )

مشكل اساسى نويسنده:

و امّا مشكل اساسى نويسنده كتاب شهيد جاويد اين است كه، به گمان ايشان قيام امام حسين (عليه السلام) در آن شرايط اجتماعى و سياسى، در صورتى پسندِ عقلاست كه امام (عليه السلام) از سرنوشت نهايى خود، كه شهادت است، آگاه نباشد، براى همين، نتيجه مى گيرد: «امامى كه مى داند توفيق برانداختن حكومت يزيد را نخواهد يافت چگونه خود را براى قيامى كه نتيجه آن كشته شدن است آماده مى كند؟»

بر اين اساس نويسنده محترم با توجه به مبنايى كه در اين كتاب برگزيده و هدف امام (عليه السلام) را تشكيل حكومت دانسته است، ناگزيرِ از آن است كه آگاهى امام (عليه السلام) از شهادت را، انكار كند. و امّا ما بر اين باوريم كه امام (عليه السلام) با اين كه مى دانست، به طور حتم، به شهادت مى رسد، هدف خود را برانداختن حكومت يزيد و اجابت تقاضاى مسلمانان و تمام كردن حجّت بر آنان قرار داد. «فَلِلّهِ الحُجَّةُ البَالَغَةُ». و اين رسالتى بود كه خداوند و پيامبر (صلى الله عليه وآله) و وجدان انسانى او، به عهده اش نهاده بودند.

نكته اين كه، اعترافِ نويسنده به آگاهى امام (عليه السلام) از شهادت، همانا چشم پوشى از نظريه اى است كه در اين كتاب آهنگِ اثبات آن را دارد.

امام (عليه السلام) نمى داند كارش به كجا مى انجامد

نويسنده كتاب شهيد جاويد مى گويد:

يكى از مسائل دردناك اين است كه معلوم نيست اين راه يا به تعبيرِ صحيح تر، اين بيراهه به كجا مى رود؟ كاروانى حامل زنان و كودكان زير نظر نيروهاى مسلّح دشمن با آينده اى تاريك و نامعلوم،

( صفحه 208 )

در راهى نامعلوم، به سوى نقطه اى نامعلوم، رهسپار است. آه! چقدر دردناك است كه امام حسين (عليه السلام) مى خواهد با اين وضع ناگوار و با اين حال پريشانى كه همراهان آن حضرت دچار آن شده اند، كاروان را آرام و شكيبا نگهدارد و در آن راه هاى طولانى و بيابانى به سوى يك محل پيش بينى نشده سوق دهد، همه اطراف و جوانب كار از نظر مجارى عادى مبهم و تاريك و حيران كننده است. اگر ياران امام بپرسند: ما به كجا مى رويم؟ سرانجام اين سفر چيست؟ در كدام سرزمين فرود مى آييم؟ برنامه آينده سفر ما و كار ما چيست؟ آيا در آينده كار ما مشكل تر خواهد شد؟ ما در اين بى راهه تا كجا بايد پيش برويم؟ در جواب اين سؤالها به غير از اين نمى توان گفت كه: «لانَدْرِي عَلَى مَا نَتَصَرَّفُ بِنَا وَبِهِمُ الأمُور; يعنى ما نمى دانيم كارمان با نيروى دشمن به كجا مى انجامد».(1)

آيا مؤلّف با طرح اين پرسش و پاسخ، مى تواند مدّعى باشد كه اينگونه تحليل از حركت امام حسين (عليه السلام) ، با قطع نظر از آگاهى آن حضرت از شهادت است؟ هرگز!! چه، امامى كه اكنون در محاصره دشمن قرار دارد و جز جانب چپ مسير را نمى تواند بپيمايد و به گفته مؤلّف: «كماكان دريافته است كه به هدف مقدس خود كه همان تشكيل حكومت است دست نخواهد يافت»، چرا بايد از آگاهى او نسبت به شهادت چشم پوشيد؟ چشم پوشى مؤلّف از آگاهى از شهادت، به خاطر ناسازگارى آن با حركت براى تشكيل حكومت بود. در حالى كه به اعتراف و ادعاى ايشان امام (عليه السلام) با قرار گرفتن در محاصره لشگر حرّ، به خوبى دريافته بود كه وصول به هدف; يعنى تشكيل حكومت، امرى ناممكن است. و در شرايطى است كه هيچ گونه اميدى به پيروزى وجود ندارد; زيرا پيش از ورود به كوفه و

  • 1. همان، ص291.