( صفحه 202 )
دوّم: اين كه، دليل هاى عامّ وشاملى كه آگاهى از غيب را براى هر امامى و به ويژه، امام حسين (عليه السلام) اثبات مى كند، مورد انكار مؤلّف قرار گرفته است; پاره اى را، به لحاظ استناد تاريخى مردود شناخته وپاره اى ديگر را، به لحاظ محتوا مورد ترديد قرار داده است.
في الْمَثَل، در توضيح معناى سخن امام (عليه السلام) كه فرمود: «مَنْ لَحِقَ بِى اسْتَشْهَدَ; هر كس با من آيد، به شهادت خواهد رسيد» مى گويد:
منظور امام (عليه السلام) در اين سخن آن است كه هر كس به من ملحق شود، در معرض شهادت خواهد بود.(1)
در حالى كه معناى «اِسْتِشْهَاد» جز شهادت و كشته شدن نيست. اين اصرارِ پر شگفتِ نويسنده، براى توجيه هاى سردِ خود، ريشه در باورِ او دارد; يعنى بر اين باور است كه امام در اين سفر از پايان كار خود (شهادت)، آگاه نبوده است.
انگيزه انكار:
البته ما بر اين باور نيستيم كه همه دليل ها بر آگاهى امام از شهادت خود، به لحاظ تاريخى، قطعى است. اگر چه محقّقان و بزرگان از مقتل نويسان، همين ها را قطعى دانسته و به آنها استناد كرده اند. ولى سخن ما اين است كه انكار همه آنها از سوى مؤلّف محترم صرفاً، به دليل اجتهاد در تاريخ نيست; بلكه به منظور اثبات باور خود; يعنى آگاه نبودن امام (عليه السلام) از شهادت خود، در اين سفر است.
سوّم: اين كه، مؤلّف زير عنوان «عقده گشوده»(2) و نيز در پايان كتاب با عنوان «آيا كشتن امام (عليه السلام) به سود اسلام بود»(3) و همين طور، در جاهاى ديگر، مطالبى
- 1. همان، ص127.
- 2. همان، ص8.
- 3. همان، ص376.
( صفحه 203 )
را مطرح كرده، و سپس نتيجه مى گيرد كه شهادت امام (عليه السلام) و اسارت خاندان او به ضرر اسلام بود. از اين رو، نمى توان باور كرد كه مؤلّف، معتقد به آگاهى امام (عليه السلام) از شهادت خود در اين سفر است; زيرا لازمه اين آگاهى، به نظر ايشان، اقدام آگاهانه به كارى بوده كه براى اسلام جز خسارت نبوده است.
بنابراين نتيجه تحليل ايشان، اين است كه امام حسين (عليه السلام) اگر مى دانست كه در اين حركت به هدف خود، يعنى «براندازى حكومت اموى و تأسيس حكومت اسلامى» نه تنها دست نمى يابد; بلكه كشته مى شود و خاندانش نيز، به اسارت برده مى شوند، هرگز به چنين قيامى خونين دست نمى زد. افزون بر اين، مى گويد:
امام حسين (عليه السلام) از وقتى كه تصميم گرفت به كوفه برود تا آن گاه كه با حرّ بن يزيد برخورد كرد، از نظر مجارى طبيعى اميد كامل داشت كه در اين مبارزه پيروز گردد و ريشه حكومت ظالم را بسوزاند.(1)
قهراً به قرينه عبارت پيش و پس، مقصود از مجارى طبيعى در اين جا، همان
داشتن ارتشِ كافى و محبوبيت خود امام (عليه السلام) و همراهى و حمايت كوفيان است، كه ايشان بتكرار از آن ياد مى كند. اين ادّعا حاكى از آن است كه نويسنده، امام را به هيچ روى، از حادثه كربلا و اين كه در نهايت شهيد خواهد شد، آگاه نمى داند.
يك پرسش:
از ايشان مى پرسيم آيا اميد كامل، كه يك حالت نفسانى است با آگاه بودن از شهادت، كه آن هم يك حالتِ نفسانىِ ديگر است، سازگار است؟ به سخنِ ديگر، آيا مى توان باور كرد كه امام (عليه السلام) از يك سو، بر آن بود تا حكومت يزيد را
( صفحه 204 )
براندازد و خود، حكومت را به دست گيرد و از سوى ديگر، مى دانست كه پيش از رسيدن به كوفه به دست ارتش يزيد كشته خواهد شد؟ اين بدان مانَد كه كسى از قم به مقصد تهران به راه افتد، هم اميد كامل به رسيدن به مقصود داشته باشد و هم بداند كه، در ميان راه و پيش از وصول به مقصود، بر اثر تصادف يا حادثه اى ديگر، كشته خواهد شد. آيا چنين تحليلى از يك حركت عقلانى پذيرفتنى است؟ هرگز !!
ممكن است گفته شود: آيا شما دو ناقدِ " شهيد جاويد " نيز بر اين باوريد كه امام به قصد كشته شدن حركت كرده است، و نه به قصد كوفه و نه به انگيزه برانداختن حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامى؟
در پاسخِ اين پرسش و صرفاً، به خاطر عقده گشايى از مؤلّف محترم، خواهيم گفت: آرى!
يزيد بر اساس طرح هاى شيطانىِ از پيش تعيين شده، بر آن بود تا بساط اسلام و مسلمانى را برچيند. با سلطه اين جوان عيّاش و بى بند و بارِ اموى بر سرنوشت اسلام و مسلمانان، فرياد مظلوميّت و دادخواهى مردم ستمديده برخاسته بود. از اين رو، فرصت را غنيمت شمرده، دست نياز به سوى امام حسين (عليه السلام) ، كه وارث همه مفاخر اسلام و نبوّت بود، برده و از آن حضرت خواستند، تا هدايت و رهبرى امت اسلام را به دست گيرد و مسلمانان را از آن همه تحقير و زبونى رهايى بخشد. و از سويى امام (عليه السلام) مى دانست كه يزيد، به پيروى از پدرش معاويه، بر آن است تا پايه هاى بناى رفيع اسلام را در هم كوبد و آثار قرآن كريم و مفاخر نبوّت را محو كند; آن بزرگوار نغمه شوم: «لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالمُلْكِ فلا»(1) را با گوش جان مى شنيد و بازگشت دوران جاهليّت سياه را، با چهره كريه ترِ آن،
- 1. نفس المهموم، ص443; روضة الواعظين، ص191; احتجاج، ج2، ص122; الملهوف، ص215.
( صفحه 205 )
نظاره مى كرد.
افزون بر اين، فريادِ دادخواهى كوفيان نيز، بر خاسته بود.
و امام (عليه السلام) وظيفه الهى خود مى دانست كه براى دور ساختن آثار جاهليت و حاكميت آن از ساحتِ جامعه اسلامى، و پاسخ مثبت به دادخواهىِ مردم،
و اتمام حجّت با آنان، بپا خيزد و اين نهضت الهى را پيش بَرد. و اين همان تكليفى است كه هر يك از امامان معصوم (عليهم السلام) متناسب با شرايط ـ اجتماعى، سياسىِ ـ عصر خود بدان عمل كرده اند. بر امام (عليه السلام) بود كه دادخواهى مردم را بى پاسخ نگذارد و آمادگى خود را براى درگيرى با يزيد و يزيديان آشكارا اعلام كند و مقدّمات آن را فراهم آورد. و البته مى دانست، به ظاهر بر يزيد چيره نخواهد شد، امّا با فداكارى در راه احياى دين، مى توانست درخت باروَرِ شريعت را ـ كه مى رفت به دست خاندان ابوسفيان، طراوت و شادابى خود را از دست بدهد ـ حيات دوباره بخشد; حياتى كه در درازاى قرن ها تا اكنون، آثار و بركات سرشارى براى اسلام و مسلمانان داشته است. و در حقيقت سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله) را كه فرمود: «حُسَيْنٌ مِنّي وَ أنَا مِنْ حُسَين»،(1) در معرض نگاه آزادگان عالم به نمايش بگذارد. و امّا انتخاب كوفه به عنوان مقصد حركت، به خاطر موقعيت حسّاس آن در جهان اسلام بود.
و روشن است كه آگاهى امام (عليه السلام) از شهادت خود، در اين راه، نمى بايست آن حضرت را از انجام تكليف الهى باز دارد. بنابراين هدف اصلى امام در اين قيام الهى شهادت بود براى مقصدى برتر، يعنى حفظ و نگهدارى كيان اسلام و هويّت مسلمانى. و انتخاب كوفه و گسيل داشتن حضرت مسلم بن عقيل (عليه السلام) به سوى مردم آن شهر، مقدمه همين حماسه بزرگ انسانى بود، كه به تقدير خداوند، در
- 1. نَفَس المهموم، ص23; كامل الزيارات، ص116، ح126; بحار الانوار، ج43، ص270، ح35.
( صفحه 206 )
سرزمين «نينوا» و در روزِ «عاشورا» رقم خورد. و امام (عليه السلام) با اين اقدام شورانگيز، هم حجّت را بر آن هايى كه مدّعى مبارزه عليه ظلم و جور بودند، تمام كرد، هم نقاب از چهره كريه امويان برافكند. آرى، امام (عليه السلام) دريافته بود كه احياى اسلام و بازگرداندنِ مردم به روش و منطق عملى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) جز با شهادت در راه خداوند و اسارت اهل بيت (عليه السلام) امكان پذير نيست; به ويژه در روزگارِ حاكميت استبدادِ سياهِ اموى، كه مى رفت تا بساطِ وحى الهى را برچيند. راهى كه امام حسين (عليه السلام) در بيدارى جهان اسلام برگزيده بود، بسيار اثرگذار بود. مانند آن كه علي بن ابي طالب (عليه السلام) پس از ترور، به دست ابن ملجم مرادى، با اين كه مى دانست با همين ترور به شهادت خواهد رسيد، فرزندانش را از آوردنِ طبيب براى درمان خود، باز نداشت، تا آيندگان در داورى هاى خود نگويند اگر طبيب بر بالين امام (عليه السلام) حاضر مى شد از آن ضربت كارى، نجات مى يافت و جان سالم به در مى برد. امام چاره اى جز اين نداشت كه جنايت ترور و اندازه تاثير آن را، از اين طريق به مردم بفهماند.
او خود مى دانست كه در اين ترور به شهادت مى رسد و پذيرفتن طبيب در بهبودى اش هيچ گونه تأثيرى ندارد. و امّا به خاطر تصحيح داورى هاى مردم و آيندگان، ناگزير از پذيرش طبيب بود. از اين رو، به درمان ناكار آمدِ طبيب تسليم شد. قيام خونبار حسين (عليه السلام) نيز، به همين گونه است; با اين كه
مى دانست در اين حركت الهى به شهادت مى رسد، براى اتمام حجّت الهى و پيش گيرى از داورى هاى نادرست و آشكار ساختن جنايات امويان، چاره اى جز شهادت خود و ياران، و اسارت خاندانش نداشت. بنابراين آگاهى از شهادت از يك سو، با اقدام بشرى در مبارزه با حاكميتِ استبداد از سوى ديگر، هيچ گونه تضادّى ندارد.