جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 224 )

بود; از اين رو، سر از پا نمى شناخت و براى وصول به آن منزلتِ بى بديل، با همه تعلّقات خود، چه رسد به همسر و همراهان، بِدْرود گفت:

كيميا دارى كه تبديلش كنى *** گر چه جوى خون بود نيلش كنى(1)

بنابراين، هم امام (عليه السلام) مى دانست كه فرجام اقدامش شهادت است، و هم، زهير دريافته بود كه سخن سلمان، كه گفته بود: «در آينده با جوانانِ خاندانِ محمّد (صلى الله عليه وآله) خواهى بود و غنيمت سرورانگيزتر و نشاط آورترى نصيب تو خواهد شد»، همان بودنِ با حسين (عليه السلام) و كشته شدن در راه اوست. از اين رو، فراخوانِ حسين را با گوش جان شنيد و سخت بدان پاى بند شد و همراه او و جوانانش، كه همگى از خاندان پيامبر بودند، به كربلا رفت، تا در كنار فرزند بزرگوار پيامبر (صلى الله عليه وآله) از غنيمت شهادت، كه سعادت ابدى و سرور جاودانه است، برخوردار شود.(2)

  • 1. مثنوى، دفتر دوّم، بيت 694.
  • 2. زهير عثمانى و از على (عليه السلام) دور بود ولى حسين (عليه السلام) را دوست مى داشت. در تاريخ نيامده كه حسين (عليه السلام) چه در مكّه و چه در مدينه از فردى دعوت كرده باشد ولى در بيابان از زهير دعوت كرد و او را گرامى داشت. حيف است زهير جوان مردِ دلير، نابغه نظامى، سردار بزرگ عرب، يزيدى بماند. بايد حسينى شود. حسين (عليه السلام) هم زهير را دوست داشت. در اين سفر بارها حسين (عليه السلام) گفت هر كس مى خواهد برود و با من نيايد، ولى زهير را گفت كه با وى بيايد. مردمى كه از دورِ حسين (عليه السلام) پراكنده شدند شايستگى نداشتند كه به شهادت برسند. شهادت مقام شامخى است هر كسى لياقت آن ندارد: «هرگز پر طاووس به كركس ندهندش». ولى زهير شايستگى دارد و بايد بدين فيض عظيم نايل گردد. زهير هر چند در ظاهر از حسين دور است ولى در باطن به حسين نزديك است. جوان مردى حسين (عليه السلام) نمى گذارد كه شايستگان محروم شوند. حسين (عليه السلام) زهير را به بزم شهادت صلا داد. زهير لبيك گفت و جام شهادت را تا پايان بنوشيد. چه رازى در اين دعوت نهفته بود؟ حسين پسر عمويش را دعوت نكرد. برادرش را دعوت نكرد. ولى زهير را دعوت كرد. از خويش دعوت نكرد ولى از بيگانه دعوت كرد. آيا چه رازى در اين دعوت نهفته بود؟!
  • زهير از ياران بنى اميّه بود و از سران نظامى آن ها به شمار مى رفت. ولى بر حسين (عليه السلام) با ديده قداست و بزرگوارى مى نگريست. زهير ساكن شهر كوفه بود و پس از مرگ معاويه براى حسين نامه ننوشت و با فرستاده حسين (عليه السلام) يعنى مسلم بيعت نكرد و با خلافت يزيد موافق بود ولى حسين (عليه السلام) را دوست مى داشت. وه كه دوستى چه كارها مى كند و زهير مى دانست كه حسين در برابر يزيد قيام كرده و مى دانست كه حسين در اين قيام كشته خواهد شد; چون او متخصّص نظامى بود. از قواى يزيد اطلاع داشت. ياران حسين را هم مى شناخت و نمى خواست به حسين نزديك شود، مبادا پس از كشته شدن حسين (عليه السلام) در دربار يزيد مسوول به شمار آيد. اگر اين نابغه نظامى پيروزى حسين را به چشم مى ديد از حسين دورى نمى كرد زيرا هم حسين را دوست مى داشت و هم پيروزى با حسين بود و مسئوليتى براى وى در آينده تصور نمى شد. ولى زهير يقين داشت كه حسين كشته خواهد شد. و اگر به حسين نزديك شود نامش در ليست سياه يزيد قرار خواهد گرفت. حسين زهير را با يك ديدار دگرگون ساخت و يزيدى، حسينى گرديد و نارى، نورى شد.
  • زهير يك شبه راه صد ساله رفت و به عالى ترين مقام انسانى رسيد و سردار بزرگ حسين گرديد. زهير نه تنها نابغه نظامى بود، متفكّر بود، سخنور بود. بسيار خردمند بود، دانشور بود، اطلاعات جغرافيايى داشت. در عرب، به ويژه در قوم خود بسيار محترم بود. پس از آن كه حسينى شد همه امكانات خود را تحت اختيار حسين (عليه السلام) گذارد و هر چه نيرو داشت در راه حسين به كار برد. هميشه در برابر حسين جان بركف و گوش بر فرمان ايستاده بود. راه زهير، راه حسين (عليه السلام) شد و آرمان زهير، آرمان حسين. وَهْ كه دوستى چه كارها مى كند. آنان كه دعوى دوستى حسين مى كنند چرا به راه حسين نمى روند؟ زهير كه از زيارت حجّ برمى گشت، نمى خواست با حسين هم منزل گردد و تماسى حاصل شود. مبادا به يزيد گزارش دهند. ولى حسين (عليه السلام) با زهير، هم منزل گرديد و كاروان شهادت در جايى فرود آمد كه زهير در آن جا فرود آمد. زهير با ياران خود ناهار مى خورد كه فرستاده حسين به سراغش آمد و ابلاغ كرد: حسين تو را مى خواهد. زهير به حضور حسين شرفياب شد. يزيدى رفت و حسينى بازگشت. دستور داد كه خرگاهش را در زمره خيمه و خرگاه حسين قرار دهند. آرى دوستى قوى ترين جاذبه هاست. زهير را با حسين در يك منزل فرود مى آورد. زهير را احضار مى كند، به حضور مى رساند. تاريكى اش را مى برد، روشنايى اش مى بخشد، سرانجام حسينى مى شود و خيمه و خرگاهش را در خيمه و خرگاه حسين قرار مى دهد، (پيشواى شهيدان، ص157).
( صفحه 225 )

اكنون از آقاى مؤلّف بايد پرسيد: آيا سلمان مى دانست كه زهير
از اين غنيمتِ بى زوال (شهادت) بهره خواهد برد، و امّا امام حسين (عليه السلام) نمى دانست؟!

2. ابن اثير مى گويد امام (عليه السلام) ، پس از شنيدن خبرِ شهادت حضرت مسلم در منزل «ثَعْلَبيّه»، به راهِ خود ادامه داد، تا اين كه در منزل «زُباله» از شهادتِ برادر

( صفحه 226 )

رضاعى اش عبدالله بُقْطُرْ(1) آگاه شد. و در اين جا بود كه به همراهانِ خود فرمود:

قَدْ خَذَلَنَا شَيعَتُنَا، فَمَنْ اَحبَّ أَنْ يَنْصَرِفَ فَلْيَنْصَرِفْ، لَيْسَ عَلَيْهِ مِنَّا ذِمَامٌ.(2)

شيعيان ما به ما خيانت كردند و از يارىِ ما دست برداشتند هر كدام از شما كه بخواهد برگردد، آزاد است; من بارى (حقّى) بر دوش كسى ندارم.

همراهان امام (عليه السلام) با شنيدن سخن آن حضرت، پراكنده شدند. گروهى به طرف راست و گروهى به طرف چپ مسير، و تنها همان ها كه از مكّه با امام بودند در كنار ايشان به سوى مقصدى كه در پيش داشت به راه خود ادامه دادند.

برخوردِ اين گونه امام (عليه السلام) ، اگر چه نوعى تصفيه بود، براى اين بود كه مى دانست گروهى از اعراب، يعنى همان ها كه رفتند مى پنداشتند امام در اين حركت پيروزمندانه وارد كوفه خواهد شد و زمام حكومت را به دست خواهد گرفت و مردم به اطاعت از آن حضرت، تن درخواهند داد. از اين رو، خواست تا بدانند كه براى چه بايد اين راه را طى كنند.

امام حسين (عليه السلام) و همراهانِ آن حضرت، سپس به راه خود ادامه دادند، تا در درّه «عَقَبه» فرود آمدند; در اين جا، مردى از عرب(3) به حضور امام (عليه السلام) بار يافت و پرسيد: كجا مى رويد؟ فرمود: به كوفه. آن مرد عرب گفت: تو را به خدا سوگند، برگرد و به كوفه نرو. در كوفه با نوك نيزه و تيزى شمشير مواجه خواهى

  • 1. علاّمه شعرانى (رحمه الله) در پاورقى نفس المهموم، ص87 مى نويسد: «بُقْطُرْ» به باء موحده ـ بر وزن «بُرْثُنْ» صحيح است.
  • 2. كامل ابن اثير، ج4، ص43.
  • 3. پيرمردى از عشيره عِكْرَمه.
( صفحه 227 )

شد. مردمانى كه از شما دعوت كرده اند; اگر با عبيدالله جنگ كرده و پيروز شدند، كه بار جنگ بر دوش شما نيست و زمينه براى حكومت شما آماده است; آن گاه به كوفه برو و گرنه، نرو... امام حسين (عليه السلام) فرمود:

اِنَّه لايَخْفَى عَلَيَّ مَا ذَكَرْتَ وَلكِنَّ اللهَ لايُغْلَبُ عَلَى اَمْرِهِ;(1)

آن چه گفتى بر من پوشيده نيست ولى خدا آن چه خواهد، همان مى شود. و هيچ گاه در كار خود مغلوب نخواهد شد.

سپس امام (عليه السلام) به همراهِ يارانش از آن منزل كوچ كردند.(2)

نتيجه ديدارها و گفت و گوها

نتيجه ديدارها و گفت و گوهاى امام (عليه السلام) با ديداركنندگان، در درازاى راه، اين بود كه:

1. امام (عليه السلام) از شهادت حضرت مسلم و برادر رضاعى اش «ابن بُقْطُر» در منزل زباله آگاه شد.

  • 1. كامل ابن اثير، ج4، ص43.
  • 2. سخن كوتاه امام حسين (عليه السلام) راه بازگشت را براى همه بگشود و بسيار كسانى كه هنوز اميد پيروزى ظاهرى امام را داشتند، نوميد شده، پراكنده شدند. فرزندان حضرت مسلم و برادران و خويشانش اگر به قصد گرفتن خون او مى رفتند، دانستند كه انتقام در اين سفر امكان پذير نيست و بايد بازگردند. پيام مسلم و سخن امام (عليه السلام) بهترين سند براى بازگشت آن ها بود. ولى جوانمردان به راه خود ادامه دادند. حسين (عليه السلام) نيز اگر به قصد تشكيل حكومت مى رفت از همين جا مانند آن ها كه براى زنده ماندن و به نان و آب و نام رسيدن همراه او بودند و با شنيدن سخن آن حضرت بازگشتند. مى بايست باز گردند، چرا كه معلوم شد راه كوفه راه به دست آوردن حكومت نيست، و خيانت كوفيان وظيفه وفاى به وعده را، از دوش امام حسين (عليه السلام) برداشت; چون وعده اش مشروط بود. حسين (عليه السلام) اگر نمى خواست به مكّه برگردد باآن كه امان داشت مى توانست به بصره برود; زيرا بصريان خيانت پيشه نبودند. ولى نرفت و راه خود را به سوىِ كوىِ شهادت ادامه داد.
( صفحه 228 )

2. با شنيدن خبرِ شهادتِ اين دو بزرگوار فرمود: «شيعيان ما به ما خيانت كردند و از يارىِ ما دست برداشتند. هر كدام از شما كه بخواهد برگردد آزاد است من بارى بر دوش كسى ندارم». گروهى از همراهان امام (عليه السلام) با شنيدن اين سخن، امام (عليه السلام) را ترك گفتند و هركدام به سويى رفتند. و تنها كسانى ماندند كه از مكّه با آن حضرت همراه بودند و اين سخن امام (عليه السلام) ، افزون بر اين كه نوعى تصفيه بود; سخن از شهادت بود، نه تأسيس حكومت!!

3. پراكنده شدن همراهان و خبر شهادت حضرت مسلم و ابن بُقْطُر هيچ گونه تزلزلى در عزم پولادين و اراده راسخ امام (عليه السلام) و يارانش ايجاد نكرد.

4. مرد عرب با تحليلِ اوضاع سياسى و موقعيت نظامى كوفه، رفتن امام (عليه السلام) به كوفه را مصلحت امام (عليه السلام) نمى دانست. از اين رو، از امام حسين خواست، تا از اين سفر چشم پوشد. و امّا امام (عليه السلام) فرمود: آن چه گفتى بر من پوشيده نيست و من بر آنم كه تسليم اراده خداوند باشم. بنابراين به راهى كه در پيشِ رو دارم، ادامه خواهم داد.

نتيجه اين كه على رغم تصوّر مؤلّف شهيد جاويد، امام (عليه السلام) مى دانست كه در كوفه نيروى ملّى مورد اطمينانى ندارد كه با اعتماد به آن ها در انديشه تأسيس حكومت باشد. و قهراً اگر مقصود امام (عليه السلام) تأسيس حكومت بود، مى بايست بر پايه اين تحليل، از همان جا (درّه عَقبه)، از همان راهى كه آمده است بازگردد و نمى بايست به گونه اى سخن بگويد كه گروهى از همراهانش او را رها كنند و تنها همان هايى بمانند كه خطبه «خُطَّ المَوت» را با گوش جان شنيده بودند.(1)

  • 1. پاسخ حسين (عليه السلام) به پيرمرد جالب بود; چون كه نخستين بارى بود كه حسين (عليه السلام) مى گفت بر من چيزى پوشيده نيست و راه سلامتى را ميدانم. حسين مردم كوفه را بهتر از دگران مى شناخت، چنان كه از راز پيروزى نيز آگاه بود. ولى پند نصيحت گران را گوش مى داد و با حسن خلق و خوش خويى با آنان روبرو مى شد. هنگام خروج از مكّه پيش بينى كرد و گفت: «مى بينم كه گرگان بيابانى مرا پاره پاره مى كنند». دشمنان حسين (عليه السلام) انسان نبودند; سگان و گرگان درنده بودند. انسان، ياران حسين (عليه السلام) بودند كه براى نجات انسانيّت از دندانِ گرگان و سگان اموى كوشيدند. حسين از همين جا مى توانست به راهى ديگر برود، ولى نرفت. راه ديگر آرمان حسين (عليه السلام) را تأمين نمى كرد.