( صفحه 219 )
داريم؟ آيا معناى «مُفْتَرَضُ الطَّاعَة» بودن، جز اين است كه چنين پيشوايى، بى هيچ قيد و شرط، مطاع است؟ و همين گونه مطاع بودن آيا دليل عصمت آن حضرت نيست.
اكنون از آقاى مؤلّف بايد پرسيد: آيا پديده خونين عاشورا و به شهادت رسيدن فرزند پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، به دست امّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) از كدام موضوعات است؟ آيا رويارويى امام (عليه السلام) با يزيد و شهادتِ آن حضرت، در سرنوشت اسلام و مسلمانان چه تأثيرى داشت؟ به طور قطع اين پديده، پس از بعثت و قصه پر غُصّه غدير، در تاريخ اسلام بى نظير است، بلكه بالاتر; چرا كه اگر امام حسين (عليه السلام) آن فداكارى و ايثار بى نظير را نمى كرد و آن حماسه عظيم انسان را در آن روز بزرگ نمى آفريد; همچنان كه از زبان يزيد شنيده شد و موضع گيرى بنى اميّه در عمل، حكايتِ آن داشت، بساط وحى برچيده مى شد و اين يك واقعيت تلخى است كه تاريخ اسلام بهترين گواه آن است.(1)
آيا امامى كه نمى داند پايان كارش به كجا مى انجامد «مُفْتَرَضُ الطَّاعَة» است؟ هرگز!
بنابراين سخن طبرى: «اگر از امام (عليه السلام) بپرسند پايان اين بيابان كجاست؟ و ما به كجا مى رويم و فرجام كار چيست؟ پاسخ مى شنوند كه: «لانَدْرِي عَلَى مَا نَتَصَرَّفُ بِنَا وَبِهِمُ الاُمُور» بى پايه و به دور از واقعيت است.
- 1. مبارزات سرمايه دارى قريش و بت پرستان حجاز و سرمايه داران بازار مكّه به رهبرى ابوسفيان، كه به گفته ابن عباس: «يك منافق بود و به ظاهر اظهار مسلمانى مى كرد»، با اصل رسالت به جايى رسيد، كه اسلامى كه سلمان و مقداد و اباذر پرورده بود، روزى داراى خلفايى شد مانند معاويه اموى و فرزندش يزيد، آن مى گسار، باده پرست، فاجر و فاسد. و كار اسلام و بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) به جايى كشيد كه همين يزيد در حالى كه با عصايش بر چهره نورانى امام حسين (عليه السلام) مى زد، اين اشعار را كه از عبدالله بن زَبعْرى است و از خود نيز ابياتى بر آن افزوده بود، مى خواند:
- «لَيْتَ اَشْياخِى بِبَدر شَهِدوا / وجَزعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقعَ الاَْسَّل / لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا / خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَلَ»، (نفس المهموم، ص435; بلاغات النساء، ص34; مثير الاحزان، ص101).
( صفحه 220 )
پايان كار امام جز خسارت نبود.
مؤلّف شهيد جاويد مى گويد:
پايان كار امام (عليه السلام) جز خسارت نبود.(1)
بر اين اساس، آن ها كه پيش از ورود به كربلا يا در شب عاشورا، از كاروان شهادت جدا شدند، هيچ گونه عذرى ندارند. آيا كسانى چون عبيدالله، حرّ بن يزيد جعفي، كه از يارى امام (عليه السلام) سرباز زدند، معذورند؟
بنابراين بايد بپذيريم كه امام (عليه السلام) از آغاز حركت خود مى دانست كه پايانِ كار مبارزه با حكومت يزيد، جز شهادت نيست. او خود آگاهانه شهادت را پذيرفته بود و على رغم باورِ مؤلّف، آن را مايه حيات و بقاى آيين جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى دانست. و اساساً اقدام به چنين عمل مرگبار و حركتى كه در نهايت، براى اسلام و مسلمانان جز خسارت نبود از امامى كه به تكليف الهى، پاسدار اسلام و مصالح مسلمانان است، پذيرفتنى نيست. و چرا بايد امام (عليه السلام) به نصايح ابن عباس و برادرش محمّد حنفيه، گوش فرا ندهد و خود و يارانش را به راهى بَرَد كه نهايتِ آن كشته شدن و تحميل خسارت بر اسلام و مسلمانان است؟
آرى، اگرچه كارِ امام (عليه السلام) به باورِ ما، پايانش جز شهادت نبود. و امّا اين شهادت و به دنبال آن، اسارتِ اهل بيت (عليه السلام) ، هم چنان كه در پايان اين فصل بدان پرداخته مى شود، قيام و اقدامى پرثمر براى اسلام و بقاى آن بود.
به راستى، اگر آن روز اين عملِ صالح و حركتِ عظيمِ بابركت، تحقّق نمى يافت، حكومت اموى، با شيوه اى كه به كار مى برد، چه بر سر اسلام و مسلمانان مى آورد؟ حكومتى كه مى رفت تا براى هميشه بساط اسلام را برچيند
( صفحه 221 )
و كار بعثت را تمام كند و نام و ياد محمّد (صلى الله عليه وآله) و دستاوردِ دوران نبوّتش را از يادها بِبَرَد.
پس سكوت امام حسين (عليه السلام) بر اساس تعهّد الهى و تكليف انسانى كه داشت، در آن شرايط سخت و سنگين، فروغلتيدن در هلاكت و تباهى بود. براى همين، آن ها كه امام (عليه السلام) را تنها رها كردند و از اطاعت و يارى او سرباز زدند، خويشتن را به هلاكت و نكبت درافكندند. و در رستاخيز نيز، در پيشگاهِ خداوند و پيامبر (صلى الله عليه وآله) شرمسار خواهند بود و به كيفر گناه خود، خواهند رسيد.
امام حسين (عليه السلام) خود و يارانش را به كام مرگ درافكند، تا اسلام را از مرگ حتمى نجات بخشد و چنين شد. او يك رسالت تاريخى نسبت به اسلام و انسانيّتِ مظلوم داشت و انجام اين رسالت، جز با شهادت او و يارانش امكان پذير نبود. و امام در پرتو آگاهى الهىِ خويش، اين رسالت عظيم را دريافت و در راه تحقّق آن، حماسه عظيم شهادت را رقم زد. براى همين، سخنان سطحى ابن عبّاس و خيرخواهى هاى عاطفى برادرش محمّد بن حنفيه، و مصلحت انديشى ديگرِ مصلحت انديشان، نمى توانست او را از انجام اين رسالت بزرگ باز دارد.
تأكيدى بر مدّعاى ما:
افزون بر پيش گفته ها، مواردى در منابع استناد مؤلّف: مانند تاريخ طبرى و... وجود دارد كه تأكيد و تأييدى بر مدّعاى ماست و در اين جا، به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
1. طبرى در تاريخ خود از «ابومخنف» درباره «زُهَير» و ديدارِ او با امام (عليه السلام) آورده است كه: زهير پس از بازگشت از ديدار خود با امام (عليه السلام) به ياران خود چنين گفت:
( صفحه 222 )
مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَنْ يَتَّبِعَنِي وَإلاّ آخِرَ العَهْدِ.
هريك از شما دوست دارد كه به راهِ من باشد (همراه من با حسين (عليه السلام) بيايد)، بسيار مناسب و به موقع است و هر كه به راهِ من نيايد، بداند كه اين آخرين ديدار من با او، خواهد بود.
سپس گفت:
إِنِّي سَاُحَدِّثُكُم حَدِيثَاً: غَزَوْنَا بِلَنْجَرْ فَفَتَحَ اللهُ عَلَينَا وَأَصَبْنَا غَنَائِمَ، فَقَالَ لَنَا سَلمَانُ البَاهِلّيُ: اَفَرَحْتُمْ بِمَا فَتَحَ اللهُ عَلَيكُمْ وَاَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِم؟ فَقُلنَا: نَعْم; فَقَالَ لَنَا: اِذَا اَدْرَكْتُمْ شَبَابَ آلِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله) فَكُونُوا اَشدَّ فَرَحاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُمْ مِنْكُم بِمَا اَصَبْتُمْ مِنَ الغَنَائِمْ، فَامّا أنَا فَاِنّي اَسْتَودِعُكُم اللهِ، قَالَ: ثُمَّ وَاللهِ مَازَالَ فِي اَوّلِ القَومِ حَتّى قُتِلَ».(1)
رازى در دل دارم كه ناگزير براى شما بازگو مى كنم در «بلنجر» در نبردِ با كافران، به يارى خداوند بر آنان پيروز شديم و غنيمت هاى بسيارى به دست آورديم. سلمان باهلى(2) گفت: آيا از اين كه در اين جنگ پيروز شده و غنيمت بسيار به دست آورده ايد، شاد و مسروريد؟ گفتيم: آرى. گفت: آينده اى در پيش رو داريد كه در كنار جوانان خاندانِ محمّد (صلى الله عليه وآله) در راه هدفِ بزرگترى با دشمن مى جنگيد و غنيمت هاى بسيار نصيب تان خواهد شد و شادمانى و سرورتان بسى بيش تر خواهد بود. آن گاه زهير پس از افشاى اين راز، به همراهانش گفت: «من اكنون از شما جدا مى شوم و شما را
- 1. تاريخ طبرى، ج3، ص302.
- 2. ابن اثير در كامل ج3، ص151 و مفيد در ارشاد ج2، ص73، گفته اند: مقصود از سلمان، در سخن زهير، سلمان فارسى است.
( صفحه 223 )
به خدا مى سپارم. سپس به خدا سوگند، زهير در خطِ مقدّم سپاه بود تا اين كه كشته شد».
نقل طبرى از آن جا كه تاريخ او از منابع استناد مؤلّف شهيد جاويد، بلكه مهمّ ترينِ آنهاست، به لحاظِ استناد آن به ابومخنف، چنان كه برخى گفته اند، در خورِ تأمّل است.
و امّا زهير، كسى است كه پس از بازگشت از مراسم حجّ در طول راه مى كوشيد تا با امام (عليه السلام) ديدارى نداشته باشد. ولى كوشش او، راه به جايى نبرد و سرانجام توفيق يار او شد و با امام (عليه السلام) ديدار كرد. و اى كاش مى دانستيم كه در اين ديدارِ كوتاه، ميان او و امام (عليه السلام) ، چه گذشت كه آن چنان دگرگون شد و پس از بازگشت به خيمه خود، با همسر و همراهانش بِدْرود گفت و به كاروان امام (عليه السلام) پيوست؟
آيا امام (عليه السلام) سخنِ سلمان باهلى را به يادَش آورد؟ آيا آن غنيمتِ سرورانگيز كه سلمان باهلى از آن خبر داده بود; غنيمت شهادت بود؟ آيا در صورت پيروزىِ ظاهرى بر يزيديان و تأسيسِ حكومت در كوفه، دست يابى به مقامى رفيع بود، كه زهير بدان اميد، دست از خانه و خاندان شست و سر از پا نشناخت، تا به صف حسينيان پيوست؟
به راستى، چه انگيزه اى زهير را به وجد آورده بود، كه آن گونه دلداده فرزند پيامبر شد؟ اگر مراد از غنيمت، موقعيت هاى دنيايى بود كه زهير با پيروزى امام حسين (عليه السلام) به آنها دست مى يافت، بِدْرود او و اين كه اين ديدارِ آخرين است، چه معنا داشت؟ ناگزير بايد پذيرفت كه امام (عليه السلام) در اين ديدارِ شورانگيز با اِكسيرِ نگاهِ خود، مس وجودِ زهير را به گوهرى ناب تبديل كرد. و او را با معنويت خويش، آن چنان در حوزه جاذبه شهادت، قرار داد كه ديگر «آن سرايى» شده