( صفحه 277 )
بدهد؟ «هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ»!! آرى، اين شعار حسين در برابر دشمن از محكمات عاشورا است. بنابراين آن چه اتّفاق افتاد، از قبيل نصايح و مواعظ، همه و همه، براى اين بود كه حجّت را بر دشمن تمام كند و راه هر گونه عذرآورى را به روى عمر سعد و همپالگى هاى او بربندد. در روز عاشورا، بارها و بارها، با لشگر دشمن سخن گفت و آن ها را از شخصيّت خود و دودمان و تبارش آگاه كرد، تا مگر، «حرّ» ديگرى بيدار شود و در صف آزادگان و بهشتيان درآيد. و دريغا، كه سخنان آن بزرگِ بزرگان در آن كوردلانِ حرام خوار، و فريب خوردگانِ بى مغز، تأثير نگذاشت.
حسين (عليه السلام) را كه با صميميت و مظلوميت براى تفكيك اسلام «نَبَوى» از اسلام «اُمَوى» بپاخاسته بود به شهادت رساندند و زن و فرزند و خاندان او را به اسارت بردند، و داغ ننگِ ابدى را بر دامن خود فرونشاندند.(1)
- 1. يكى از ابواب كتاب الحجّة اصول كافى «بَابُ أنّ الأئِمّةَ (عليهم السلام) يَعْلَمُونَ مَتى يَمُوتُونَ وَاَنَّهُم لايَمُوتُونَ إلاّ بِاِخْتِيار مِنْهُم. امامان (عليهم السلام) مى دانند كه چه وقت مى ميرند، و نمى ميرند مگر به اختيار خود». و در همين باب آمده است كه امام ابوعبدالله صادق فرمود:
- أىُّ اِمام لايَعْلَمُ مَا يُصِيبُه وَاِلى مَا يَصِيرُ، فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّة لِلَّهِ عَلَى خَلْقِه، هر امامى كه نداند چه به وى مى رسد و چه پايانى دارد او حجت خدا بر خلقش نيست; يعنى امام به حق نيست»، (ج1، ص258).
- خطاى برخى ـ كه امام حسين (عليه السلام) فريب متظاهران به طرفدارى را، خورده بود، و امّا در كربلا اوضاع را بر خلاف آن چه تصور كرده بود و گريزناپذير يافته است، و ناخواسته به سوى كشته شدن رفته است ـ در اين است كه پنداشته اند امام (عليه السلام) مى خواست هدفش را در عين حفظ جان، به تحقق رساند. حال آن كه از همان آغاز آهنگ آن داشت كه با ايثار جانش به آن تحقق بخشيده و چاره و راهى جز ايثار جان نمى ديد. او شهادتش را با سياست روشن طراحى شده اى به صورت فاجعه آميز و هيجان آور ترتيب داد تا دستگاه حاكم را نشانه رود و پيش از هر كارى نقش يزيد و سردارانش، مانند «عبيدالله بن زياد» و «عمر سعد» تباه و بر آب گردد. و اين امر عقلايى است شرايط اجتماعى در دوره امامت آن بزرگوار به گونه اى بود كه مردم خود را با حكومت هاى ناقص و فاقد مقتداى صالح وفق داده بودند از اين رو كمتر بيگانگى يزيد را از اسلام و امامت قرآنى، احساس مى كردند. خليفگانى چون ابوبكر و بدتر از اين دو، عثمان و حاكم مستبد و تزويرگرى چون معاويه را از سرگذرانده بودند تا آنجا كه آماده بودند با حاكمى فاسق چون يزيد، مدارا كرده و همزيستى مسالمت آميز داشته باشند. امام حسين (عليه السلام) پيش از هر كار ماهيت يزيد را افشا كرده و توانست در اين سازگارى و مسالمت و سكوت، اخلال كند. براى همين با داشتن برنامه و آگاهى دقيق از جريانات و حوادث و آن چه در پيش رو خواهد داشت، زندگى پربارش رابه گونه اى تنظيم كرد كه او را به هدفش نزديك تر كند. و مى دانيم كه مهمترين حادثه در زندگى هر كس از جمله امام حادثه مرگ اوست كه آخرين حادثه زندگى است. امام (عليه السلام) به گونه اى از مدينه به سوى مكه و از مكه به سوى عراق حركت خود را آغاز كرد، كه در پايان مسير حركتش او را به هدف نزديكتر كند و روشن است كه پديد آوردن اين چگونگى، نقشه و برنامه اى مى طلبد تا آخرين جزء زندگى با ديگر اجزاى آن انسجام لازم رابيابد و پيوستگى مطلوب حاصل گردد. اشعارى كه به آنها استشهاد مى كرد: «سَامضي وَمَا بِالمَوتِ عَار عَلَى الفَتَى / اِذَا مَانَوى حَقّاً وَجَاهَدَ مُسْلِماً». و نيز پاسخ هايى كه به خير خواهان مى داد و اين كه جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در خواب فرموده است:
- «اِنَّ اللهَ شَاءَ اِنْ يَرَاكَ قَتِيلا وَيَراهُمْ سَبَايَا; بى گمان خدا خواسته تو شهيد شوى و ايشان اسير» حاكى از اين بود كه آن شهيد از شهادت خود و يارانش و همين طور، از اسارت زن و فرزندانش، آگاه است. براى همين، نه تنها شهادتش را طراحى كرد; بلكه اسارت اهل بيتش را نيز، به گونه اى طراحى كرد كه به شهادت او و يارانش بيانجامد و نتيجه مطلوب را بدهد. و اسيران بتوانند در پرتو خون هايى كه در عاشوراء ريخته شده است، افشاگرى كنند و بذر آگاهى را بر دل ها بپاشند. به گونه اى كه امامان (عليهم السلام) پس از او با گشودن مدرسه ها و برافراشتن پرچم خونين عاشورا، به جهاد علمى عظيمى اقدام كنند و شجره نبوّت را بالنده و بارور سازند.
- اين حقيقت كه امام حسين (عليه السلام) از شهادت و اسارت آگاه بوده و آن را به دقت و حساب شده تنظيم كرده است مسلم و غير قابل انكار و مؤيّد به اسناد تاريخى بى شمار و معتبر است. جالب اين كه، همه آن ها كه ايشان را از رفتن به سوى عراق منع كرده، برحذر مى داشتند، همگى مى دانستند كه شرايط به گونه اى است كه شمشيرها همه به سوى اوست و آن حضرت نيز، همه را تأييد مى فرمود. تنها كسى كه امام (عليه السلام) را به رفتن به سوى عراق تشويق مى كرد عبدالله بن زبير بود و تشويق او حاكى از اين بود كه در صورت عزيمت به عراق و كوفه سرانجامى جز شهادت ندارد; زيرا مسلم بوده كه فرزند زبير در سر هواى حكومت داشت و در اين راه، يزيد دشمن او بود و حسين رقيب او. و مى دانسته، تا زمانى كه حسين (عليه السلام) در مكّه باشد مردم به سراغ او نرفته و با او بيعت نخواهند كرد. از اين رو، وجود حسين (عليه السلام) در مكه بر ابن زبير گران آمد، چون مردم آن سامان او را طراز حسين (عليه السلام) نمى دانستند. و او را هيچ چيز خوش تر از هجرت حسين (عليه السلام) نبود. و ابن عبّاس نيز به اين حقيقت پى برده بود و به امام (عليه السلام) گفته است: «شما با رفتن به عراق، دل ابن زبير را شاد مى كنى» و به ابن زبير نيز، گفته: «كه حسين مى رود و حجاز را به تو وامى گذارد; قَدْ خَرَجَ الحُسَينُ وَخَلَتْ لَكَ الحِجَازُ»، (مقاتل الطالبين، ص110).
( صفحه 278 )
( صفحه 279 )
«ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْقَوْمِ الْظَّالِمِينَ وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينْ».
( صفحه 280 )
( صفحه 281 )
كتابنامه