( صفحه 28 )
اماميان، بر وجوب عقلىِ تعيين امام از جانب خداوند تكيه كرده، از انتصاب الهى; يعنى نظريّه «نَصّ» دفاع مى كنند. و از امامت به عنوانِ رهبرى و سيادت جامعه دينى، سخن مى گويند. و در حقيقت، با اعتقادِ يقينى و خدشه ناپذير به ختم نبوّت و انقطاع وحى الهى و كمال آن وقطع اخبار آسمانى، بر اين باورند كه حفظ و استمرار شريعت و آموزه هاى وحى، جز از طريقِ وجودِ مستمرّ و همواره «حجّت الهى» امكان پذير نيست. از اين رو، بر ضرورت وجود حجّت در زمين، تا برپايى رستاخيز، و ضرروتِ وجودِ نصّ الهى بر گزينش امام، تأكيد مىورزند. حكيم متألّه مولى محسن فيض درباره فلسفه وجودى امام، گويد:
آن چه درباره وجه نيازمندى به پيامبران گفته شد، عيناً درباره نيازمندى به اوصياء و جانشينان آنان ـ يعنى امامان پس از آن ها، تا ظهور پيامبرى ديگر ـ جارى است. زيرا نيازمندى به آنان اختصاصى به زمان و شرائط معينى ندارد، و باقى بودن كتاب ها و شرايع آنان بدون وجود سرپرستى، براى آنها و شخصى كه عالم به آنها باشد، كافى نيست. آيا نمى بينى كه همه فرقه هاى مختلف به دليل جهل شان به كتاب خدا و انحراف دل ها و پراكندگى خواسته هاشان چگونه درباره مذاهب خود به كتاب خداى ـ عزيز و جليل ـ استناد مى كنند؟! از اين گونه برخورد با كتاب خدا ظاهر مى شود، كه هر پيامبرى، كه از سوى خداوند با كتابى فرستاده شده، لازم است براى خود وصيّى نصب كند، كه اسرار نبوّت خويش و اسرار كتابى را، كه نازل شده به او بسپارد و مبهماتِ آن كتاب را براى او روشن سازد، تا آن وصىّ، حجّتِ آن پيامبر بر قوم خود باشد. و نيز، امّت وى با آراء و عقول خود در آن كتاب تصرّف
( صفحه 29 )
نكنند، تا به اختلاف و انحراف دل ها دچار گردند، چنان كه خداوند از آن خبر داده و فرموده است:
هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَـبَ مِنْهُ ءَايَـتٌ مُّحْكَمَـتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَـبِ وَأُخَرُ مُتَشَـبِهَـتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَـبَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِى وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُو إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِى كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا ْ الاَْلْبَـبِ).(1)
اوست [آن خداى] كه [اين] كتاب را بر تو فرو فرستاد. برخى از آن، آيه هاى «محكم» (استوار/ يك رويه)اند ـ آيات روشنى كه معناى آنها آشكار است و در آنها احتمال وجوهِ مختلف نمى رود و منسوخ نمى گردد ـ كه آنها بنياد و اصل اين كتاب اند; و برخى ديگر متشابه (/ چند رويه)اند; ـ آياتى كه در معنى و مراد آنها در آغاز، احتمال وجوهِ مختلف مى رودـ. امّا آنهايى كه در كژى ـ انحراف از راه درست ـ قرار دارند، از سرِ آشوب و تأويل جويى، از آيات متشابه آن، پيروى مى كنند در حالى كه تأويل آن را جز خدا نمى داند. و استواران در دانش، مى گويند: ما بدان ايمان داريم، تمام آن از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان، كسى ياد نكند و پند نگيرد.
بر اين اساس، رسول و امام و كتاب، همگى، حجّت خدا بر امّت اند، تا هر كس كه نابود شود از روى برهان باشد و هر كس كه زنده /1 ماند با برهان، و بى گمان خداوند شنوايى داناست:
( صفحه 30 )
لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنم بَيِّنَة وَيَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنم بَيِّنَة وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ).(1) و نيز; وجود امام لطفى از سوى خدا به بندگان است; زيرا با وجود امام در ميان آنها، پراكندگى آنان جمع و ريسمان وحدت آنان متصل مى گردد و ناتوان از توانمندِ زورگو و نيازمند از ثروتمند، حقّ خود را مى ستاند و جاهل از كارهاى خلاف، دست برمى دارد و غافل بيدار مى گردد. و هر گاه چنين امامى وجود نداشته باشد، شريعت الهى و بيش ترِ احكام دين و اركان اسلام، مانند جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و داورى ها و نظير اين ها، باطل و تعطيل مى شود و سودى كه از آنها در نظر است از بين مى رود.
و امّا غيبت بعضى از امامان در برهه اى از زمان ها و تعطيل احكام در زمان هاى طولانى، از سوى مردم ناشى شده است، نه از سوى امام.(2)
از اين رو، نقصى در لطف خداى سبحان وارد نمى آيد; زيرا تنها چيزى كه در اين زمينه بر خدا لازم است ايجاد امام براى مردم است، تا آنان را از پراكندگى برهاند، و اگر مردم به خاطر عدم قابليّت و سوء استعداد خود، زمينه عمل او را فراهم نياورند، حجّتى بر خداوند نيست; چرا كه خداوند بر آن نبود، كه به آنان ستم كند ولى آنان خود به خويش، ستم مىورزيدند:فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْـلِمَهُمْ وَلَـكِن كَانُوا ْأَنفُسَهُمْ يَظْـلِمُونَ).(3) و اين نكته اى است كه در كمالات و خيرات ديگر نيز به همين گونه است; زيرا كمالات
- 1. انفال، آيه 42.
- 2. وُجودُهُ لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ آخَرُ وَعَدَمُهُ مِنَّا، (كشف المراد في تجريد الاعتقاد، ص362).
- 3. روم، آيه 9.
( صفحه 31 )
و خيرات بر بندگان به اندازه ظرفيت و قابليّت آن ها افاضه مى شود. افزون بر اين، خيرات و حكمت هايى در غيبت نهفته است ـ مانند افزوده شدن پاداش اعمال صالح مؤمنان در زمان غيبت، كه به وجود امام اعتقاد دارند، كه زيان از دست رفتن حدود و نظير آن ها را جبران مى نمايد.(1)
اماميان اين باورِ متين را، با اين مقدّمات بديهى، بدين گونه تقرير مى كنند:
1 ـ اسلام، زمان شمول و جهانى و خاتم اديان الهى، و پيامبر، خاتمِ پيامبران است.
2 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دوره بعثت، افزون بر دريافت وحى، مسئوليت هاى گوناگون دارد كه برجسته ترين و مهم ترين آن ها، به تصريح قرآن، ابلاغ آموزه هاى دين و تفسير و تبيين آن هاست:
وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ).(2)
و بر تو قرآن را فرو فرستاديم تا بر مردم آن چه براى آنان فرو فرستاده شده است، روشن گردانى و باشد تا بينديشند.
3 ـ فرصت محدود 23 ساله رسالت، با آن همه تهديدها و جنگ و درگيرى ها و مقاومتِ سرسختانه مكّيان و توطئه هاى منافقان، مجال تبيين همه آموزه هاى رسالت و تعليم آن ها را نداشت.
4 ـ مردمى كه پيامبر با آنان سر و كار داشت، به تازگى از چنگ فرهنگِ جاهليت رها شده بودند و هنوز رسوبات آن در ذهن و جان شان باقى بود و از
- 1. علم اليقين في اُصول الدّين، ج1، ص501; و ترجمه آن، ج1، ص473.
- 2. نحل، آيه 44.
( صفحه 32 )
ناباورى ها، كه در درون خويش جاى داده بودند، هنوز مِهر گوساله هاى سامريانِ جاهلى را بر دل داشتند: وَ أُشْرِبُوا ْفِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ)،(1) كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از دنيا رحلت فرمود.
5 ـ افزون بر همه اين ها، افق فكرى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، حتّى اصحاب قديم او، با افق فكرى پيامبر فاصله بسيارى داشت. على (عليه السلام) فرمود:
وَ لَيسَ كُلُّ اَصحَابِ رَسوُلِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) مَنْ كَانَ يَسْأَلُهُ وَ يَسْتَفْهِمُهُ، حتَّى إنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أنْ يَجِىءَ الاَعْرَابِىُّ وَالطَّارِىءُ، فَيَسْأَلُهُ (عليه السلام) حَتَّى يَسْمَعُوا.(2)
همه ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنان نبودند كه از او چيزى بپرسند و معناى واقعى آن را درخواست كنند تا آنجا كه عدّه اى دوست داشتند، عربى بيابانى يا سؤال كننده اى از آن حضرت بپرسد و آن ها پاسخ آن را بشنوند.
درباره ابوبكر نوشته اند، در حالى به خلافت نشست، كه در وجودش اثرى از نبوغ علمى يا احاطه بر تعاليم و شريعت اسلامى نبود. سابقه چندان درخشانى نيز، در زندگى نداشت; نه در جهاد دليرى ورزيده بود، و نه اخلاص و تقدّمى داشت، و نه ملكات فاضله يا پارسايى جالب توجّهى، در وى سراغ مى رفت، و نه ثباتى در مرامش بروز داده بود. توانايى عملى اش براى رهبرى فكرى و دينى امّت اسلامى، كه فرزانگانى نظير سلمان و ابوذر و عمّار و... و دستِ كم بزرگانى چون ابن عبّاس، در ميانِ شان بود، تا سرحدِّ عدم ـ ناچيز بود. چنان كه در علم تفسير از وى چيزى كه در خورِ يادآورى باشد، در كتب تفاسير و حديث نمى توان يافت.
- 1. بقره، آيه 93.
- 2. نهج البلاغه، خطبه 210.