جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 30 )

لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنم بَيِّنَة وَيَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنم بَيِّنَة وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ).(1) و نيز; وجود امام لطفى از سوى خدا به بندگان است; زيرا با وجود امام در ميان آنها، پراكندگى آنان جمع و ريسمان وحدت آنان متصل مى گردد و ناتوان از توانمندِ زورگو و نيازمند از ثروتمند، حقّ خود را مى ستاند و جاهل از كارهاى خلاف، دست برمى دارد و غافل بيدار مى گردد. و هر گاه چنين امامى وجود نداشته باشد، شريعت الهى و بيش ترِ احكام دين و اركان اسلام، مانند جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و داورى ها و نظير اين ها، باطل و تعطيل مى شود و سودى كه از آنها در نظر است از بين مى رود.
و امّا غيبت بعضى از امامان در برهه اى از زمان ها و تعطيل احكام در زمان هاى طولانى، از سوى مردم ناشى شده است، نه از سوى امام.
(2)

از اين رو، نقصى در لطف خداى سبحان وارد نمى آيد; زيرا تنها چيزى كه در اين زمينه بر خدا لازم است ايجاد امام براى مردم است، تا آنان را از پراكندگى برهاند، و اگر مردم به خاطر عدم قابليّت و سوء استعداد خود، زمينه عمل او را فراهم نياورند، حجّتى بر خداوند نيست; چرا كه خداوند بر آن نبود، كه به آنان ستم كند ولى آنان خود به خويش، ستم مىورزيدند:فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْـلِمَهُمْ وَلَـكِن كَانُوا ْأَنفُسَهُمْ يَظْـلِمُونَ).(3) و اين نكته اى است كه در كمالات و خيرات ديگر نيز به همين گونه است; زيرا كمالات

  • 1. انفال، آيه 42.
  • 2. وُجودُهُ لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ آخَرُ وَعَدَمُهُ مِنَّا، (كشف المراد في تجريد الاعتقاد، ص362).
  • 3. روم، آيه 9.
( صفحه 31 )

و خيرات بر بندگان به اندازه ظرفيت و قابليّت آن ها افاضه مى شود. افزون بر اين، خيرات و حكمت هايى در غيبت نهفته است ـ مانند افزوده شدن پاداش اعمال صالح مؤمنان در زمان غيبت، كه به وجود امام اعتقاد دارند، كه زيان از دست رفتن حدود و نظير آن ها را جبران مى نمايد.(1)

اماميان اين باورِ متين را، با اين مقدّمات بديهى، بدين گونه تقرير مى كنند:

1 ـ اسلام، زمان شمول و جهانى و خاتم اديان الهى، و پيامبر، خاتمِ پيامبران است.

2 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دوره بعثت، افزون بر دريافت وحى، مسئوليت هاى گوناگون دارد كه برجسته ترين و مهم ترين آن ها، به تصريح قرآن، ابلاغ آموزه هاى دين و تفسير و تبيين آن هاست:

وَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ).(2)

و بر تو قرآن را فرو فرستاديم تا بر مردم آن چه براى آنان فرو فرستاده شده است، روشن گردانى و باشد تا بينديشند.

3 ـ فرصت محدود 23 ساله رسالت، با آن همه تهديدها و جنگ و درگيرى ها و مقاومتِ سرسختانه مكّيان و توطئه هاى منافقان، مجال تبيين همه آموزه هاى رسالت و تعليم آن ها را نداشت.

4 ـ مردمى كه پيامبر با آنان سر و كار داشت، به تازگى از چنگ فرهنگِ جاهليت رها شده بودند و هنوز رسوبات آن در ذهن و جان شان باقى بود و از

  • 1. علم اليقين في اُصول الدّين، ج1، ص501; و ترجمه آن، ج1، ص473.
  • 2. نحل، آيه 44.
( صفحه 32 )

ناباورى ها، كه در درون خويش جاى داده بودند، هنوز مِهر گوساله هاى سامريانِ جاهلى را بر دل داشتند: وَ أُشْرِبُوا ْفِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ)،(1) كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از دنيا رحلت فرمود.

5 ـ افزون بر همه اين ها، افق فكرى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، حتّى اصحاب قديم او، با افق فكرى پيامبر فاصله بسيارى داشت. على (عليه السلام) فرمود:

وَ لَيسَ كُلُّ اَصحَابِ رَسوُلِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) مَنْ كَانَ يَسْأَلُهُ وَ يَسْتَفْهِمُهُ، حتَّى إنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أنْ يَجِىءَ الاَعْرَابِىُّ وَالطَّارِىءُ، فَيَسْأَلُهُ (عليه السلام) حَتَّى يَسْمَعُوا.(2)

همه ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنان نبودند كه از او چيزى بپرسند و معناى واقعى آن را درخواست كنند تا آنجا كه عدّه اى دوست داشتند، عربى بيابانى يا سؤال كننده اى از آن حضرت بپرسد و آن ها پاسخ آن را بشنوند.

درباره ابوبكر نوشته اند، در حالى به خلافت نشست، كه در وجودش اثرى از نبوغ علمى يا احاطه بر تعاليم و شريعت اسلامى نبود. سابقه چندان درخشانى نيز، در زندگى نداشت; نه در جهاد دليرى ورزيده بود، و نه اخلاص و تقدّمى داشت، و نه ملكات فاضله يا پارسايى جالب توجّهى، در وى سراغ مى رفت، و نه ثباتى در مرامش بروز داده بود. توانايى عملى اش براى رهبرى فكرى و دينى امّت اسلامى، كه فرزانگانى نظير سلمان و ابوذر و عمّار و... و دستِ كم بزرگانى چون ابن عبّاس، در ميانِ شان بود، تا سرحدِّ عدم ـ ناچيز بود. چنان كه در علم تفسير از وى چيزى كه در خورِ يادآورى باشد، در كتب تفاسير و حديث نمى توان يافت.

  • 1. بقره، آيه 93.
  • 2. نهج البلاغه، خطبه 210.
( صفحه 33 )

همين اندازه هست، كه با جانشين خود; عمر بن خطاب، در ندانستن مفهوم «الاَبّ» در وَ فَـكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَـعًا لَّكُمْ وَ لاَِنْعَـمِكُمْ)،(1) كه به معناىِ «علف» يا «چراگاه» است و حتّى عرب باديه نشين نيز مى فهميد، شريك بوده است. و در پاسخِ مفهوم آيه اى عاجزانه گفته است:

اگر درباره كلام خداوند چيزى بگويم كه مراد نبوده باشد، از كيفر خداوند به كجا توانم گريخت؟ يا زير سقف كدام آسمان توانم زيست، كدام زمين مرا در خود جاى خواهد داد و كجا توانم رفت؟ و آن گاه چه كنم؟(2)

آيا مى توان پذيرفت كه پيامبر حكيم و مهربانى كه خداوند در توصيف او فرموده است: عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ).(3)هر رنجى ببريد، بر او گران است، بسيار خواستارِ [ هدايتِ ] شماست، با مؤمنان، مهربانى بخشاينده است».

با توجّه به اين دانسته ها و مقدّمات بسيار روشن، مردمِ تازه مسلمان را به حال خود رها كرده و مرجعِ فكرى و دينىِ پس از خود را به آن ها، نشناسانده است؟! و اين اصلِ محورى در آموزه هاى وحى را كه عهده دارِ تفسير و تبيين شريعت و سُكّاندار كشتى اسلام است، به انتخاب مردمى بى خبر از دانش ها و ناآگاه از معارف و احكام الهى وانهاده است; اصل بنيادينى كه بر سر آن خون ها ريخته شد. ابوالفتح، محمّد بن عبدالكريم بن أبى بكر، احمد شهرستانى مى گويد:

  • 1. عبس، آيات 31 ـ 32.
  • 2. تفسير قرطبى، ج1، ص29; تواضع رياكارانه خليفه به منظور جبرانِ نادانى اش، داغديدگان را به خنده وا مى دارد: «يَضْحَكُ بِهِ الثَّكْلى».
  • 3. توبه، آيه 128.
( صفحه 34 )

مَا سُلَّ سَيفٌ فِي الإسلامِ عَلى قَاعِدَة دينيَّة مِثْلَ مَا سُلَّ عَلَى الإمامَةِ فِي كلِّ زَمَان.(1)

شمشيرى كه براى امامت در همه زمان ها كشيده شد، براى هيچ اصل دينى از نيام برنيامد.

از اين رو شيعه اماميّه در برابر اهل سنّت، درباره جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) به نظريّه «نصّ»(2) و گزينش خدايى، پاى بند است. و تنها عنصر تعيين كننده در امامت را، راه وحى مى داند، كه به وسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مواضع مختلف، از آغاز بعثت تا پايان آن، اعلام شده است. و اين نكته مهمّى است كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) و پيشوايان پس از ايشان نيز، بدان تصريح كرده اند:

وَلَهُم خَصَائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ وِفِيهِمُ الوَصيَّةُ وَالوِراثَةُ.(3)

ويژگى هاى حق ولايت، از آنِ آل محمّد است و وصايت و وراثت تنها در اين خانواده فراهم آمده است.

«وصيّت» در سخن امام (عليه السلام) همان زبان وحى است كه خاندان محمّد (صلى الله عليه وآله) (اهل بيت (عليهم السلام) ) را به امامت مشخّص كرده است.

ساليان درازى بود كه قريش سلطه بى چون و چراى خود را بر تمام ساكنانِ حجاز، خصوصاً بدويانِ اطراف مكّه اِعمال مى كرد. غالب اين بدويان، گرچه از متّحدين قريش بودند، و امّا طبعاً در درون، خواستارِ فراهم شدنِ شرايطى بودند

  • 1. المِللُ والنِّحَل، ص24.
  • 2. شيخ الرئيس، ابوعلى سينا گويد: گزينشِ «خليفه» از راه «نصّ» به صلاح تر است از انتخاب، به هر شكل آن; چرا كه به پراكندگى و از هم پاشيدنِ جامعه و سركشى امّت و درگيرىِ مردم با يكديگر نمى انجامد: «وَالاِستِخْلافُ بِالنَّصِّ أصوَبُ; فَاِنَّ ذَلِكَ لايُؤدِّي اِلَى التَّشَعُّبِ وَالتَّشَاغُبِ وَالاِخْتِلافِ»، (الهيّات شفا، ص452).
  • 3. نهج البلاغه، خطبه 2.