( صفحه 38 )
من اجازه نمى دهد كه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را چنين تصوّر كنم كه با پيامبر (صلى الله عليه وآله) مخالفت كرده، و «نصّ» را ردّ كنند و ناديده انگارند. گفت: من هم روا نمى دارم، كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله) نسبت دهم، كه امر «امامت» را مهمل داشته باشد و مردم را سرگشته و بيهوده رها فرمايد. و حال آن كه هيچ گاه از مدينه بيرون نمى رفت مگر آن كه اميرى بر آن مى گماشت. و اين در حالى انجام مى گرفت كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) زنده بود و از مدينه هم چندان دور نبود. چگونه ممكن است براى پس از مرگ كه قادر به جبران آن چه پيش آيد نيست،
كسى را امير نكند. سپس گفت: هيچ كس از مردم در اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) خردمند و در كمال عقل بود، ترديد ندارد; عقيده مسلمانان كه درباره او روشن است، يهوديان و مسيحيان و فلاسفه هم چنين گمان دارند كه او، حكيمى بود در حكمت تمام، و داراى انديشه اى استوار، ملتى را برپاساخته است و دين و آئينى فراهم آورده است و با عقل و تدبير خويش پادشاهىِ بزرگى را بنا نهاده است. و اين مرد خردمندِ كامل، خوى و غريزه اعراب را نيكو مى شناخته و خونخواهى و كينه توزى آنان را، هر چند پس از سال هاى دراز باشد، مى دانسته است.(1)
آيا به راستى مى توان پذيرفت كه «فرزند ابى قحافه» و «خليفه دوّم» نگران آينده اسلام بوده اند و در زمان حيات خود جانشين خود را معيّن كردند، و يا معاوية بن ابى سفيان، كه به گفته خودش: از اين كه امّت محمّد را پس از خود چون رمه اى بى شبان رها كند، در هراس بود. و از اين رو، تردامنِ سفّاكى را بر
- 1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج9، ص248.
( صفحه 39 )
سرنوشت مسلمانان مسلّط كرد. و امّا پيامبرِ برگزيده خداوند هيچ طرحى براى آينده اسلام نداشت و كار را يكسره به ديگران واگذارد، تا هر كه را خواهند برگزينند؟ آيا نبايد در سخنِ خداوند تأمّل كرد: فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؟!(1) و آيا نبايد سخنِ اميرِ سخن را سوگمندانه تكرار كرد و گفت:
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ الاَْعْلامُ قَائِمَةٌ، وَ اْلآيَاتُ وَاضِحَةٌ، وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ، فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ! وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ! وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَ أَعْلامُ الدِّينِ، وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ! فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ.(2)
مردم! كجا مى رويد! و چگونه از راه بازتان مى گردانند؟
در حالى كه پرچم ها افراشته است، نشانه ها به روشنى
شناخته است و برج هاى راهنما برپاداشته است، چگونه به بى راهه تان مى كشند؟ و چرا بايد حيران وسرگردان باشيد در حالى كه عترت پيامبر در ميان شمايند. آنان كه حق را زمام، دين را پرچم و راستى را زبان اند. پس بايد در بهترين منازل قرآن جاى شان دهيد و چونان اشتران تشنه، به سرچشمه علوم و معارف شان هجوم آريد.
2 ـ پيامبر (صلى الله عليه وآله) خود، به خوبى مى دانسته است، كه اختيار تعيين و نصب جانشين را ندارد و با ميل و اراده شخصى خود نمى تواند، براى پس از خود، رهبر تعيين كند. به تعبير ديگر، رسول خدا مى دانست كه تعيين جانشين، انحصاراً، در عهده اراده الهى است و پيامبر تنها مأمور ابلاغ اين اراده الهى بوده است: يَـأَيُّهَا
- 1. يونس، آيه 35.
- 2. نهج البلاغه، خطبه 87.
( صفحه 40 )
الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ).(1) و از همين روست، كه امام صادق (عليه السلام) فرمود:
ثلاثَةٌ «لايُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلايَنْظُرُ اِلَيهِم يَومَ القِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُم عَذابٌ الِيمٌ»(2) مَنْ أنْبَتَ شَجَرَةً لَم يُنْبِتْهُ اللهُ; يَعنِى مَنْ نَصَبَ امَاماً لَم يَنْصِبهُ اللهُ، أو جَحَدَ مَنْ نَصَبَهُ اللهُ. وَمَن زَعَمَ أنَّ لِهَذينِ سَهْماً فِى الإسلامِ. وَقَد قَال اللهُ: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ)(3)،(4).
سه كَسند كه «در قيامت خدا با آنها سخن نگويد و به ايشان /1 ننگرد و از پليدى پاكشان نسازد و آنان را عذاب دردناك خواهد بود». هر كه درختى را بروياند كه خدايش نرويانده; يعنى كسى كه امامى را كه خدا نگماشته برگمارد يا امامى را كه خدا گماشته است انكار كند، وكسى كه بپندارد اين دو كس (...) را در اسلام سهمى باشد، با اين كه خداوند فرموده است: «و پروردگارت هرچه خواهد بيافريند و برگزيند; اختيارى براى آنان نيست».
3 ـ رسول خدا در طول دعوت، به اجمال از ضرورت تعيين جانشين براى امّت خود سخن مى گفته است و كسانى مانند «بَيْحره» نيز، آگاه بوده اند كه پمسلمانان پس از پيامبر (صلى الله عليه وآله) بايد الزاماً پيشوايى داشته باشند. گمانِ بَيْحره اين بود، كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) مجاز است كه پيشوايى امّت را به هر كس كه خود اراده كند
- 2. مأخوذ از آيه174 سوره بقره كه فرمود: ( وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ) .
- 3. قصص، آيه 68.
- 4. تحف العقول، ص329.
( صفحه 41 )
واگذارد، امّا شنيدن جواب ردّ، مؤيّد اين است كه رسالتِ رسول خدا و از جمله نصب جانشين، از همان آغاز بعثت، برنامه اى الهى داشته و در اختيار وى نبوده است:(1)
وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى).(2)
سخن از سر خواهش نگويد. نيست جز وحى ى كه وحى مى شود.
مهم ترين نقشِ دينى امام
آن چه در پيش گفته ها، به گونه اجمال، بدان اشاره شد، اين است كه بر پايه باورهاى شيعه اماميّه مسئله امام و امامت ـ امام به معناى جانشين پيامبر و امامت به معناى جانشينى پيامبر در امور دنيوى و اخروى مسلمانان ـ بزرگ ترين مسئله مورد اختلاف مسلمانان و در واقع، بنيادِ ديگرِ اختلاف نظرهايى است، كه به وجود آمده است.
مباحث سياسى و نظريّه سياست، جز مسئله امامت و خلافت نبوده و نيست. شيعيان رهبرىِ جز نوع خدايى آن را نپذيرفته و امامت را همانندِ نبوّت، منصبى الهى بر اساس وجود خصايص برتر، در شخص امام مى دانند; يعنى به همانندى امامت و نبوّت (= تَشَاكُلُ النُّبُوَّة و الإمَامةِ) قايل اند. و اگر برخى از صحابه را تخطئه مى كنند نه از آن روست، كه رأى شخصى خود را بكار برده اند; بلكه از آن روست، كه آن ها در تعارض با كتاب خدا (قرآن) و سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) اقدام به اجتماع در سقيفه كرده، و بر خلاف تعيينِ قبلى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در غدير خم، كه على (عليه السلام) را به جانشينى خود به فرمانِ خداوند برگزيده بود، ديگرى را كه
- 1. تاريخ صدر اسلام (عصرِ نبوّت).
- 2. نجم، آيات 3 و 4.
( صفحه 42 )
نمى بايست، به خلافت برمى گزيدند. و از آن جا كه امامت در حقيقت رهبرى عقل آدمى است; يعنى همان گوهرى كه قوام انسان به آن است: دِعامَةُ الاِنسَانِ العَقل»،(1) و باروَر ساختنِ آن در جهت «عبوديّت» و جوار قرب ازلى است و در نهايت، سعادت جاودانه اوست، دفاع از آن، دفاع از انسانيّتِ انسان است، نه دفاع از شخص امام على بن ابى طالب (عليه السلام) و امامان ديگر (عليهم السلام) !
شيعيان بر اين باورند كه اگر در آرمان شهرِ ( مدينه فاضله ) افلاطون، «فيلسوفان حاكمان اند و حاكمان فيلسوف»; يعنى رهبرى جامعه را فيلسوفان بر عهده دارند و جامعه، حكيمانه تدبير مى شود; در آرمان شهر اسلامى، به تعبير ديگر، در مدينه فاضله نبوى (= مدينة النّبى) نيز، بنا به ديدگاهِ شيعيان، نخست نبىّ (صلى الله عليه وآله) و سپس جانشين و جانشينانِ وى، اداره امور مردم را بر عهده دارند. و چون نهادِ امامت از منظر شيعيان، صرفاً، يك نهاد سياسى نيست، و از سويى جهان را نيز، جاى درنگِ آدمى نمى دانند، بر اين باورند كه رهبرى مدينه فاضله نَبَوى; هم رهبرى امور دنيوى است، و هم رهبرى امور اخروى. و از اين روست، كه امامت را از اصول دين (= يكى از اصول پنجگانه مذهبِ تشيّع) مى دانند، و بر آن اند كه جانشين حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله) پسر عموىِ آن حضرت، امام على بن ابى طالب (عليه السلام) است و هم، از قبيله قريش است و هم، برترينِ امّت است و هم، معصوم و از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) برگزيده شده است. و از گزينشى كه به امر خداوند و بر پايه خصائص برتر صورت گرفته است، به «نصّ» تعبير مى كنند. و بر اين باورند، كه پس از پايانِ دوره بعثت و رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) به جوار رحمت الهى، على بن ابى طالب (عليه السلام) و يازده فرزند او ـ امامان دوازده گانه ـ به ترتيب به جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى رسند و اداره جامعه اسلامى را بر عهده مى گيرند. آخرين
- 1. بحار الانوار، ج1، ص90.