( صفحه 53 )
گسترده و چشمه جوشان و بِركه و بوستان است. هيهات، هيهات! كه خردها از توصيف مقامى از مقامات او و فضيلتى از فضايل او گُمند و خاطرها سرگردان و مغزها حيران و سخنوران بربسته زبان و شاعران قاصر از بيان و اديبان ناتوان و بليغان بى زبان و دانشوران درمانده اند... به منزله اخترى است كه از دسترسِ دست يازان و توصيفِ واصفان، به دور است.«وَهُوَ بِحَيْثُ النَّجْمِ عَنْ أيْدِى المُتَنَاوِلينَ وَوَصْفِ الوَاصِفِينَ».(1)
5 ـ سعادت و بالندگى امّت و گمراه نشدن مسلمانان در گروِ تمسّك به اين هر دو، و پيروى از هر دو، با هم است; يعنى هر يك بدون ديگرى، كارآيى خود را از دست مى دهد. براى همين فرمود: «چنانچه به آن دو بگرويد، هرگز گمراه نمى شويد و اين دو، هرگز و هرگز، تا دامنه قيامت از يكديگر جدا نخواهند شد:
لايُفَارِقوُنَ القُرآنَ، وَلايُفَارِقُهُم القُرآنُ، حَتّى يَرِدُوا عَلَيَّ حَوْضي».(2)
آنان (ائمّه اهل بيت)، از قرآن جدا نمى شوند و قرآن هم از آنان جدا نمى شود، تا در لبِ حوض نزد من آيند.
حافظِ محقّق، ابن حَجَر مكّى ـ از بزرگان و عالمان و محدّثان اهل سنّت ـ درباره اين حديث به نقل معتبر «عبقات» چنين مى گويد:
پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) قرآن و اهل بيت خود را «ثَقَلَيْن» (دو ثَقَل) ناميد; زيرا «ثَقَل» به هر چيز نفيس پراهميتى گفته مى شود كه
- 1. تحف العقول، صص 439 و 440.
- 2. الغدير، ج1، ص166.
( صفحه 54 )
همواره آن را محفوظ نگاه مى دارند. و در اين جا هم به همين گونه است; زيرا هر يك از اين دو شىء نفيس پر اهمّيت، يعنى قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) ، معدن علوم لَدُنّى (خدادادى) و حكمت برين و احكام شرعى هستند. و براى همين است، كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر پيروى از آنان و تمسّك به آنان و فراگرفتن ـ علوم و معارف و حقايق ـ از آنان تأكيد ورزيده و فرمود: «سپاس خداى را كه حكمت را در ما اهل بيت ـ نه در نزد ديگران ـ قرار داد». و اهل بيت (عليهم السلام) با اين تأكيد پيامبر (صلى الله عليه وآله) از همه علماى اسلام جدا و ممتاز گشتند; زيرا خداوند هرگونه پليدى و جهل را از ساحتِ وجود آنان دور ساخت، و ايشان را به تطهير و مُنَزَّه داشتِ ربّانى، تطهير و مُنَزَّه داشت. احاديثى كه درباره تأكيد بر پيروى اهل بيت و چنگ زدن به دامان آنان رسيده است، به اين موضوع نيز اشاره دارد، كه تا روز قيامت همواره فردى و امامى از اهل بيت هست كه شايسته پيروى و تمسّك است، مانند قرآن عزيز، كه تا قيامت باقى است و عامل هدايت است.(1)
چراغِ مرده كجا، شمع آفتاب كجا!
انسان موجودى است زنده امّا با ديگر موجودات زنده تفاوت گوهرى دارد، به حدّى كه نمى توان او را در رديف و رده حيوانات بر شمرد. همه حيوانات در جنس «حيوان» يعنى زنده جان، با يكديگر شريكند ولى هر كدام را فصلِ مميّزى است كه به موجب آن، از ديگر حيوانات جدا مى شود و نوع خاصّى به شمار
- 1. عبقاتُ الأنوار، ج2 از مجلّد دوازدهم، صص116 و 117.
( صفحه 55 )
مى آيد. و امّا انسان با اين كه نوعى از انواع حيوان است، به اندازه اى با ديگرِ حيوانات در تفارق است كه هيچ گاه در رديف و طبقه آن ها قرار نمى گيرد; بلكه در مرتبه اى بسى بالاتر از همه آن هاست. از اين رو، هرگاه موجودات را طبقه بندى كنيم نبايد و نمى شايد، كه انسان را در رده و رديف حيوانات بياوريم. و به لحاظ ظرفيت فراخ و تودرتويى كه دارد، هر انسانى خود، نوعى از انواع حيوان است; يعنى از يك انسان تا انسان ديگر گاه چندان فاصله است كه ميان گنجشك و اسب. و چنين فاصله اى در ميان حيوانات ديگر، مثلا گنجشك تا گنجشك و اسب تا اسب وجود ندارد. و جالب اين كه، آدميان با اين همه ظرفيت فراخ و تودرتويى كه دارند باز انسان اند; يعنى از يزيد تا بايزيد همه انسان اند. امّا اين كجا و آن كجا! ميان ماهِ من تا ماهِ گردون تفاوت از زمين تا آسمان است. با اين حال همه به ظاهر انسان اند. بنابراين، نبايد تصور شود كه هر كس دو چشم و دو گوش و دو دست و دو پا دارد، همان اندازه انسان است كه ديگرى.
اگر آدمى به چشم است و دهان و گوش و بينى *** چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت (سعدى)
گاهى فاصله از زمين تا آسمان است. و اين فاصله به دليل فراخى ظرفيت انسان هاست. از پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود:
لَيسَ شَيءٌ خَيراً مِنْ اَلْف مِثْلِهِ إلاّ الإنسانُ.(1)
چيزى نيست كه از هزار مانندِ خود بهتر باشد، مگر انسان.
گر به ظاهر آن پرى پنهان بود *** آدمى پنهان تر از پريان بود
نزد عاقل ز آن پرى كه مُضمَرست *** آدمى صد بار خود پنهان تر است
آدمى نزديك عاقل چون خفيست *** چون بود آدم كه در غيب او صَفيست
- 1. كنز العمال، ج12، ص191، ح34615.
( صفحه 56 )
آدمى همچون عصاى موسى است *** آدمى همچون فسونِ عيسى است
در كفِ حق بهر داد و بهرِ زَيْن *** قلبِ مؤمن هست بينَ اِصبَعَين
تو مبين ز افسون عيسى حرف و صوت *** آن ببين كز وى گريزان گشت موت
تو مبين ز افسونش آن لَهجاتِ پَست *** آن نِگر كه مرده برجَست و نشست
تو مبين مر آن عصا را سهل يافت *** آن ببين كه بَحرِ خَضْرا را شكافت
تو ز دورى ديده اى چتر سيا *** يك قدم فا پيش نِه، بنگر سپاه(1)
يكى داستانش داستانِ سگ است: فَمَثَلُهُو كَمَثَلِ الْكَلْبِ)(2) و ديگرى آن چنان در اوج و دور از دسترس فهم آدمى است، كه درباره اش فرمود: ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى)(3) يكى چراغ تاريكى هاست، و راهگشا در تيرگى ها، و كليد درهاى بسته و ديگرى به صورتْ انسان را مانَد، و امّا در سينه اش قلب حيوان مى طپد: «الصُّورَةُ صُورَةُ انسَان، وَالقَلبُ قَلبُ حيوان».(4)يكى از فرشته برتر و ديگرى از ديو پست تر است، و امّا در عين حال هر دو به ظاهر انسانند. و همين همانندىَ ظاهرست كه حقيقت جويانِ ساده لوحِ ظاهربين را، كه صورت از معنى نمى شناسند، به خطا مى افكند و هر دو را، در يك سطح مى بينند و به قياس مى آورند. گر به صورت، آدمى انسان بُدى / احمد و بوجَهل خود يكسان بُدى; پيامبر گرامى و عظيم الشأن را مى ديدند، كه مانند ديگران خوراك مى خورد و در بازارها راه مى رود; يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِى فِى الاَْسْوَاقِ)(5) و او را با همان انسان هاى معمولى قياس مى كردند و مى گفتند
- 1. مثنوى، دفتر سوم، ابيات 4255 ـ 4264.
- 2. اعراف، آيه 176.
- 3. نجم، آيات 8 و 9.
- 4. نهج البلاغه، خطبه 87.
- 5. فرقان، آيه 7.
( صفحه 57 )
خداوند فرمود تا بگويد: جز اين نيست كه من هم بشرى چون شمايم; قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ).(1)
آرى او بشر است، امّا چگونه بشرى!
محمّدٌ بَشَرٌ لا كَالبَشَرِ *** بَلْ هُوَ كاليَاقوُتِ بَينَ الحَجَرِ(2)
محمّد نيز انسان است، امّا نه چون ديگر انسان ها; بلكه او چون ياقوت در ميان سنگ هاست.
پيش از آن كه پيك وحى در رسد و به تعليم و هدايت خلق برخيزد، به تعليم ربوبى، نيكو آموخت و به ادبِ ربوبى، شايسته تربيت شد. او خود فرمود: «اَدَّبَنِي رَبِّي فَاَحْسَنَ تأدِيبِي».(3) و به همين ملاك برخى در روزگارِ ما به چنين مقايسه نادرستى دست مى زنند! و على (عليه السلام) را با ديگران قياس مى كنند و يا اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را تا حدّ «علماىِ ابرار» تنزّل مى دهند و جالب اين كه، هم اينان حتّى فرقى ميان شرايط امامت و وظايف و تكاليف اجتماعى امام نمى نهند. و «انتصاب الهى» و «نهادِ عصمت» را كه شرط امامت است با وظايف امام، كه تحقّقِ قسط و عدالت و گسترش دانش و آگاهى و تربيت نفوس و تزكيه آدميان است، خلط مى كنند!(4)
عشق را بگذاشت و دُمّ خر گرفت *** لاجَرَم سرگينِ خر شد عنبرش
مُلك را بگذاشت و بر سرگين نشست *** لاجَرَم شد خرمگس سرلشگرش
خرمگس آن وسوسه سست و آن خيال *** كه همى خارش دهد همچون گَرَش
گر ندارد شرم و وانايد از اين *** وانمايم شاخ هاى ديگرش
- 1. كهف، آيه 110.
- 2. قلب اسلام، ص42.
- 3. تفسير نور الثقلين، ج5، ص392; مجمع البيان، ج10، ص78.
- 4. مجلّه مدرسه، سال دوّم، شماره سوّم، مقاله بازخوانى نظريه «علماى ابرار».