( صفحه 56 )
آدمى همچون عصاى موسى است *** آدمى همچون فسونِ عيسى است
در كفِ حق بهر داد و بهرِ زَيْن *** قلبِ مؤمن هست بينَ اِصبَعَين
تو مبين ز افسون عيسى حرف و صوت *** آن ببين كز وى گريزان گشت موت
تو مبين ز افسونش آن لَهجاتِ پَست *** آن نِگر كه مرده برجَست و نشست
تو مبين مر آن عصا را سهل يافت *** آن ببين كه بَحرِ خَضْرا را شكافت
تو ز دورى ديده اى چتر سيا *** يك قدم فا پيش نِه، بنگر سپاه(1)
يكى داستانش داستانِ سگ است: فَمَثَلُهُو كَمَثَلِ الْكَلْبِ)(2) و ديگرى آن چنان در اوج و دور از دسترس فهم آدمى است، كه درباره اش فرمود: ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى)(3) يكى چراغ تاريكى هاست، و راهگشا در تيرگى ها، و كليد درهاى بسته و ديگرى به صورتْ انسان را مانَد، و امّا در سينه اش قلب حيوان مى طپد: «الصُّورَةُ صُورَةُ انسَان، وَالقَلبُ قَلبُ حيوان».(4)يكى از فرشته برتر و ديگرى از ديو پست تر است، و امّا در عين حال هر دو به ظاهر انسانند. و همين همانندىَ ظاهرست كه حقيقت جويانِ ساده لوحِ ظاهربين را، كه صورت از معنى نمى شناسند، به خطا مى افكند و هر دو را، در يك سطح مى بينند و به قياس مى آورند. گر به صورت، آدمى انسان بُدى / احمد و بوجَهل خود يكسان بُدى; پيامبر گرامى و عظيم الشأن را مى ديدند، كه مانند ديگران خوراك مى خورد و در بازارها راه مى رود; يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِى فِى الاَْسْوَاقِ)(5) و او را با همان انسان هاى معمولى قياس مى كردند و مى گفتند
- 1. مثنوى، دفتر سوم، ابيات 4255 ـ 4264.
- 2. اعراف، آيه 176.
- 3. نجم، آيات 8 و 9.
- 4. نهج البلاغه، خطبه 87.
- 5. فرقان، آيه 7.
( صفحه 57 )
خداوند فرمود تا بگويد: جز اين نيست كه من هم بشرى چون شمايم; قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ).(1)
آرى او بشر است، امّا چگونه بشرى!
محمّدٌ بَشَرٌ لا كَالبَشَرِ *** بَلْ هُوَ كاليَاقوُتِ بَينَ الحَجَرِ(2)
محمّد نيز انسان است، امّا نه چون ديگر انسان ها; بلكه او چون ياقوت در ميان سنگ هاست.
پيش از آن كه پيك وحى در رسد و به تعليم و هدايت خلق برخيزد، به تعليم ربوبى، نيكو آموخت و به ادبِ ربوبى، شايسته تربيت شد. او خود فرمود: «اَدَّبَنِي رَبِّي فَاَحْسَنَ تأدِيبِي».(3) و به همين ملاك برخى در روزگارِ ما به چنين مقايسه نادرستى دست مى زنند! و على (عليه السلام) را با ديگران قياس مى كنند و يا اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را تا حدّ «علماىِ ابرار» تنزّل مى دهند و جالب اين كه، هم اينان حتّى فرقى ميان شرايط امامت و وظايف و تكاليف اجتماعى امام نمى نهند. و «انتصاب الهى» و «نهادِ عصمت» را كه شرط امامت است با وظايف امام، كه تحقّقِ قسط و عدالت و گسترش دانش و آگاهى و تربيت نفوس و تزكيه آدميان است، خلط مى كنند!(4)
عشق را بگذاشت و دُمّ خر گرفت *** لاجَرَم سرگينِ خر شد عنبرش
مُلك را بگذاشت و بر سرگين نشست *** لاجَرَم شد خرمگس سرلشگرش
خرمگس آن وسوسه سست و آن خيال *** كه همى خارش دهد همچون گَرَش
گر ندارد شرم و وانايد از اين *** وانمايم شاخ هاى ديگرش
- 1. كهف، آيه 110.
- 2. قلب اسلام، ص42.
- 3. تفسير نور الثقلين، ج5، ص392; مجمع البيان، ج10، ص78.
- 4. مجلّه مدرسه، سال دوّم، شماره سوّم، مقاله بازخوانى نظريه «علماى ابرار».
( صفحه 58 )
تو مكَن شاخش چو مرد اندر خرى *** گاو خيزد با سه شاخ از محشرش(1)
دريغا و دردا ! اين مشكل هميشگى بشر بوده است، كه اين جفا را درباره اولياى الهى و بندگانِ پاك خداوند روا داشته است. نور را با ظلمت، عدل را با جور، و خَرمُهْره را با دُرّ برابر كرده است;
«آه آه از دست صرّافانِ گوهر ناشناس *** هر زمان خر مهره را با دُرّ برابر مى كنند»
بزرگمردى را كه فرمود: ما پرورده خداييم و مردم، پرورده هاى مايند; «اِنَّا صنَائِعُ رَبِّنَا وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنائِعٌ لَنَا»،(2) با آن شخصِ از فطرت برگشته و مسخ شده و آن جسم كج انديش; «الشَّخصُ المعكوسُ وَالجِسمُ المَرْكُوسُ»(3) قياس مى كنند. البته كمى داناتر و مهذَّب ترش مى دانند، و يا با ديگرانش مى سنجند! و او خود دردمندانه، فرمود:
فَيَا لَلَّهِ وَلِلشَّورَى! مَتى اعْتَرَضَ الرَّيبُ فِيَّ مَعَ الأوَّلِ مِنْهُم، حَتّى صِرْتُ اُقْرَنُ اِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ.(4)
پناه بر خدا از اين شورا! در كدام زمان بود كه در مقايسه من با نخستين آنان (ابوبكر، و برترىِ من بر او) شكّ و ترديد وجود داشته باشد، تا چه رسد به اين كه مرا همسنگ امثال اين ها (اعضاى شورا) قرار دهند؟!
چگونه رواست كه آدمى ديده خرد فرو بندد و همه فضايل انسانى را ناديده انگارد و ناسزاوار، دانايانِ راستين قرآن، و وارثانِ حقيقىِ آورنده آن و مشعل هاى
- 1. كلّيات شمس، غزل 1255.
- 2. نهج البلاغه، نامه 28.
- 3. همان، نامه 45.
- 4. همان، خطبه 3.
( صفحه 59 )
كمال و گنجورانِ علم خدا را، كه زبانِ گوياى «تنزيل»اند، با ديگران به قياس آوَرَد؟ آرى، حقيقت اين است كه، اين قياس ها همه، «مع الفارق» است. نبايد و نشايد، حتّا هيچ بزرگى را ـ چه رسد آن ها كه تخم گناه را كِشتند و آب فريب به پاى آن ريختند ـ با آل محمّد (صلى الله عليه وآله) قياس كرد. «چراغ مرده كجا، شمعِ آفتاب كجا»؟
لايُقَاسُ بآلِ محمّد (صلى الله عليه وآله) مِن هذِهِ الاُمَّةِ أحَدٌ، وَلايُسَوَّى بِهِم مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُم عَلَيهِ اَبَداً: هُمْ اَساسُ الدِّينِ، وَعِمَادُ اليَقينِ. اِلَيهِمْ يَفِيءُ الغَالِي، وَبِهِم يَلحَقُ التَّالِي، وَلَهُم خَصَائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ، وَفِيْهِمُ الوَصيَّةُ وَالوِراثَةُ.(1)
از اين امّت كسى نيست كه با آل محمّد ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ شانه به شانه بسايد و آن ديگران كه همواره ريزه خوار نعمت ايشان اند، هرگز نمى توانند با آنان پهلو بزنند، كه اين خاندان پايه و زيرساخت دين اند و تكيه گاه يقين. تندروان به سوى ايشان باز آيند و واپس ماندگانِ كُنْد رفتار، ناگزيرند كه خود را بديشان برسانند; چرا كه ويژگى هاى حقِّ ولايت از آنِ آل محمّد است و وصايت و وراثت، تنها در اين خانواده، فراهم آمده است.
و امّا كتاب حاضر:
1 ـ «پاسداران وحى» نوشتارى در حوزه «امامت» نگاشته زنده يادان:
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى و حضرت آية الله اشراقى است كه پس از بازنويسى و تكميل: پانوشت، سرآغاز، تنظيم مطالب و جابجايى پاره اى از آنها، به همان نام منتشر شده است.
2 ـ در اين بازنويسى و تكميل، اساس كار بر اين بوده است كه با حفظ همه
( صفحه 60 )
مباحث مطروحه، افزون بر فهرست آيات و منابع روايات، كتاب به گونه اى ارائه شود كه فهم مطالب و دريافت مفاهيم آن، براى همگان بهويژه جوانان كه مخاطبان اصلى اين نوشتارند، سهل و هموار باشد. براى همين، از تكرارى كه در پاره اى مباحث و منقولاتِ كتاب آمده است، در اين بازنويسى و تكميل صرف نظر شده است.
3 ـ سرآغاز و پانوشت ها صرفاً براى توضيح بيش تر متن كتاب است، «تا كه قبول افتد و چه در نظر آيد».
در پايان لازم مى دانم از برادر گرامى جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمّدرضا فاضل كاشانى، كه در نمونه خوانى متن و تصحيح اغلاط، زحمت كشيده و نكته هايى را يادآورى كردند، تشكّر و قدردانى كنم.
نيز، از همه دوستانى كه شكل گيرى و نشر كتاب را بر عهده داشته اند، سپاسگزارم.
والحَمدللّه عَلَى هَذه النِّعمَة
27 رجب 1428 هـ ق.
20 مرداد 1386 هـ ش.
قم ـ محمّدتقى خلجى