( صفحه 78 )
خواست و اراده او را بگيرد.(1)
- 1. نخستين سنگ بناى انسان، در اين جهان، آزادى اوست; بدين معنا كه خداوند انسان را، به حسبِ سرشت، آزاد آفريده است; بر اين اساس، هيچ كس در هيچ شرايطى حق ندارد كه اين آزادى الهى را كه از رهگذر آفرينش دريافت كرده است از او سلب كند. على (عليه السلام) با توجه به اين اصل فطرىِ خداداى به فرزندش ـ بلكه به همه پيروانش كه به حق فرزندانِ معنوى او هستند ـ هشدار داده و فرموده است: «أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّة وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى الرَّغَائِبِ; فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً، وَ لا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً، وَ مَا خَيْرُ خَيْر لا يُنَالُ اِلاّ بِشَرّ، وَ يُسْر لا يُنَالُ اِلاّ بِعُسْر» خود را به هيچ فرومايگى ميالاى اگرچه تو را به دلخواهِ تو رساند كه آن چه از جان كاستى آن را بَدَلْ نخواهى يافت. بنده كس مباش كه خداى آزادت آفريد. آن خير كه به شر انجامد خير نيست، و آن گشايش كه به فرو بستگى كشد، گشايش نيست»، (نهج البلاغه نامه 31).
- و در سخنى ديگر فرمود: «اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْداً وَلا اَمَةً، وَاِنَّ النّاسَ كُلُّهُمْ اَحْرارٌ»; اى مردم! بى گمان، حضرت آدم برده و كنيز به دنيا نياورده است و بى گمان همه انسان ها آزاد آفريده شده اند (كافى، الرّوضه، ج8، ص69). پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّ رَبَّكُمْ واحِدٌ، كُلُّكُمْ لاِدَمُ وَآدَمُ مِنْ تُراب ( إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَـلـكُمْ ) وَلَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلى عَجَمِىٍّ فَضْلٌ إلاّ بِالتَّقْوى»; اى مردم! پروردگار شما يكى است و پدرتان يكى، شما جملگى از آدميد و آدم از خاك «گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزگارترين شماست. و هيچ عربى را بر هيچ غير عربى برترى نيست جز به پرهيزگارى»، (تحف العقول، ص34).
- و در منطق امام على بن ابى طالب (عليه السلام) كه تبيين كننده فلسفه عالى بعثت پيامبران است، هيچ انسانى حق ندارد، حتّى زمينه بردگى و اسارت خويش را فراهم آورد و آزادى و استقلالى را كه مقتضاى طبيعت انسانى اوست، به خطر اندازد، (نهج البلاغه، خطبه 91).
- نتيجه اين كه انسان به حسب طبع و سرشت انسانى اش آزاد است، يعنى محكوم به آزادى است و اگر درباره او جبرى وجود داشته باشد، اين جبر در آزادى و اختيار انسان است. و اگر در علم خداوند درباره او چيزى گذشته باشد، همان است كه آدمى مى تواند با عمل ارادى و با آزادى كه به او داده شده است، انتخاب كند; يعنى لازمه مشيت الهى، آزادى انسان است: ( فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ ) هر كه خواهد ايمان آورد و هر كه خواهد، كفر پيشه كند» (كهف، آيه 29). از اين رو، در برابر آن چه به رهبرى خرد و اراده آزاد انجام مى دهد، در پيشگاه خلق و خالق مسئول است. ( وَ لَتُسْـَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) بى گُمان از آن چه انجام داده ايد، از شما خواهند پرسيـد»، (نحل، آيه 93).
- نكته مهم اين كه، هيچ مكتبى نمى گويد كه اين آزادى را انسان خود، به خويشتن داده است. همه مى گويند: به او داده شده و بر او تحميل شده است. اكنون كه چنين است، چرا نگوييم اين اِفاضه از جانب خداوند است و چرا آن را موهبت الهى ندانيم: ( إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَى السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الاِْنسَـنُ إِنَّهُو كَانَ ظَـلُومًا جَهُولاً ) همانا ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، ولى از برداشتنِ ـ پذيرفتنِ ـ آن سرباز زدند و از آن ترسيدند و آدمى آن را برداشت ـ پذيرفت ـ ، براستى كه او ستمگر و نادان است»، (احزاب، آيه 72).
- در اين كه اين امانت چيست، مفسران اختلاف كرده اند. بيش تر آن را تكاليف الهى دانسته اند و برخى اختيار و آزادى اراده گفته اند و بعضى عقل كه ملاك تكليف است و اين معانى قابل جمع است. ليكن از حرف غايت (تا) كه در آغاز آيه بعد است، بر مى آيد كه آن امانت چيزى است مربوط به نفاق و شرك و ايمان، و حاملان آن متّصف اند به يكى از اين ها. از اين رو آن امانت «ولايت الهيّه» يا دين حق است كه در داشتن اعتقادات درست و عمل به كارهاى نيك و شايسته و پيمودن راه كمال خلاصه مى شود و دارنده آن مؤمن و فاقد آن مشرك و مدّعى دروغين آن منافق است.
( صفحه 79 )
امّا اين اصلِ نخستين و بديهى، در برخى موارد، كارايى خود را از دست مى دهد. آنجا كه در ميان انسان ها، كسى يا كسانى هستند كه در آن چه ويژگى انسان است; يعنى عقل و خرد و دانش و تجربه، بر ديگران برترى دارند. در اين گونه موارد، به حكم عقل و به استناد فطرت، كسى كه نمى داند از كسى كه مى داند و آن كه از تجربه، بهره اى نبرده است، از كسى كه داراى تجربه و كارآمد است و در نهايت، ناقص از كامل، و ناتوان از توانمند، پيروى مى كند. و اين مقتضاى فطرتِ آدمى است. پيروى كودك، از پدر و مادر در همه رفتارها و نيز رجوعِ «جاهل» به «عالم» در آن چه نمى داند، بر اساس همين اصل فطرى است.
بدين ترتيب، اگر كسى را در نظر بگيريم كه در همه جوانب زندگى فردى و اجتماعى و دانش ها و تجربه هايى كه مايه سعادت آدمى است، از همگان برتر است، بلكه وجودش سرشار از دانايى و شعور و بصيرت و درايت و حزم و دورانديشى است و بُردِ دانش او و ديگر سرمايه هاى معنوى اش، تا دورترين افق ها است. و راه هاى به سوى هدف زندگى، تا آخرين منزلگاه هاى آن و فراز و فرود و پيچ و خم هاى آن، و مهم تر، خودِ هدف را به خوبى مى شناسد و در پرتوِ عقل و
( صفحه 80 )
دركِ نيرومندش به همه موانعِ تعالىِ انسان آگاه است. با بودن چنين انسانى يا انسان هايى در ميان مردم; مردمى كه هدف را نمى شناسند و از راهى كه بايد بروند، بيگانه اند، چه بايد كرد؟ آيا بايد بى راهه رفت يا اين كه از آگاهان به راه و هدف، يارى جست و آن ها را پيشوا و مقتداى خود قرار داد؟! خردمندان در اين باره چگونه داورى مى كنند؟ آيا آن ها كه نمى دانند و بُردِ درك و ديدشان محدود است، چه بايد بكنند؟! آيا نبايد از انسانى كه وجودش سرشار از استعداد و نيروهاى فعليّت يافته و لبريز از كمالات علمى و عملى است، و از هر گونه «رِجس» و پليدى و پلشتى، به دور است، پيروى كنند؟! پاسخ فطرت و خردِ ناب و همين طور، عقلاى جهان، به اين پرسش، بسيار روشن است; چرا كه پيروى از چنين انسان متعالى و استثنايى، همان پيروى از عقل و درك فطرى انسانى است. آرى، بايد به دنبال كسى بود كه هم مى داند و هم به سعادت بشر مى انديشد و هم توانِ رهبرىِ كاروان بشرى را به سرمنزل سعادت ابدى و جوار قرب الهى، دارد.
فرمانِ خرد آن است كه بايد سرنوشت خويش را به دست چنين انسانى سپرد و خود را، بى هيچ قيد و شرطى، در برابر او تسليم كرد، و در مقام گزينش او را برگزيد. بايد به دنبالِ كسى بود كه مى خواهد مدينه فاضله اى تأسيس كند و جامعه اى سرشار از فضيلت و دانايى بسازد. خردِ ناب، هرگز پيروىِ چنين انسانى را تقليد كوركورانه نمى بيند; بلكه اطاعت او را مبتنى بر عقل و درايت، براى دست يابى به همه آن چه آدمى را در حوزه بندگى خداوند به فوز و رستگارى مى رساند، مى داند: أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَن يُهْدَى).(1)
نتيجه اين كه، اصل نخستين در حيات آدمى، آن است كه هيچ كس حق ندارد
( صفحه 81 )
ديگرى را به كارى وادارد، يا اين كه او را از كارى بازدارد و به زندگى او مرز و شكل بدهد، مگر خدايى كه او را آفريده و اصل هستى او و همه كمالات هستى اش، از اوست. و به همه صلاح و فساد او آگاه است و جز به صلاح بندگانش، فرمان نمى راند. امّا همان طور كه گفته شد، اين اصل در مواردى كارآيى خود را از دست مى دهد. در اين صورت، مصالح آدميان اقتضاى آن دارد كه اصل يا اصول ديگرى، كه در حوزه حيات آن كارآمدتر است، جايگزين آن گردد. و آن موارد:
يكى، حوزه فرمان هاى خداوند; يعنى واداشتن و بازداشتن هاست و
دوِ ديگر، فرمان هايى است كه از سوى زبدگان و نخبگان جامعه بر اساس مصالح انسان ها، صادر مى شود.
و اين اصل، اگرچه در مرتبه نخستين نيست امّا حاكم بر آن و بر وفق دركِ عقل فطرى و سرشت ناب و خواست طبيعى انسان ها و پسندِ عقلاى جهان است.
و اكنون اين پرسش اساسى، به گونه اى جدّى، مطرح مى شود: آن انسانى كه در همه فضيلت ها، گوى سبقت ربوده و ستيغ بلندِ انسانيت و قلّه هاى رفيع علم و عمل را فتح كرده و به حكم عقل و درك فطرتِ ناب، آدميان براى وصول به سعادت ابدى و دست يابى به همه ارزش هاى انسانى، ناگزير از پيروى اويند، كيست؟ به تعبير دقيق تر، اين انسانى كه عقل و فطرت آدمى او را، بى هيچ قيد و شرطى، «مُطاع» مى داند چه كسى است؟ اين پرسشِ اساسى را خداى تعالى خود، كه آفريدگار انسان است و همه اوامر و نواهىِ او (واداشتن ها و بازداشتن هايش)، از منبعِ حكمت لايزالش مايه مى گيرد و مصالح و مفاسد بندگان را پشتوانه امر و نهى خود قرار داده است، در آيه مورد بحث، به روشنى پاسخ داده است كه با مددگيرى از آيات ديگر، كه در حقيقت مفسِّرِ اين آيه كريمه اند، او را مى شناسيم و به جايگاهِ رفيع او پى مى بريم. يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُوا ْاللَّهَ وَأَطِيعُوا ْالرَّسُولَ وَأُو ْلِى الاَْمْرِ مِنكُمْ).
( صفحه 82 )
مطاع كسى است كه ديگران بى هيچ گونه قيد و شرط، مطيع فرمان او باشند. و در اين آيه، پيش از هر كس ـ اوّلاً و بالاصالة ـ خداى تعالى است. سپس ـ ثانياً و بِالتَّبْع ـ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است; يعنى اطاعت آن بزرگوار در طولِ اطاعت خداوند است و تكرارِ «اَطِيعُوا» بيانگر همين نكته است. و قهراً، اطاعت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بازگشت به اطاعت خداوند و موجب تحقق فرمان هاى او، در ميان بندگان است; يعنى تحقّق همه مراتب توحيد (توحيد ذات، صفات، افعالى) و مايه سرشارى جامعه دينى از عدالت و فضيلت است. و آن گاه پس از اطاعت خداوند و فرستاده او، اطاعتِ «اولوا الامر» (صاحبان امر) مطرح شده است. و امّا اين كه درباره «اولوا الامر» فِعل «اَطِيعُوا» نيامده است، براى آن است كه اولوا الامر با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در يك مسير و براى تحقق يك هدف، مى كوشند. و اطلاقِ «اَطِيعُوا»، بدين منظور است كه رسول خدا و اولوا الامر، در همه شئون زندگى مادّى و معنوى مسلمانان، مطاع اند. و اين وسعتِ حوزه فرمانروايى آنان حاكى از آن است، كه به لحاظ كمالات انسانى و مقامات معنوى، در نقطه اوج اند و بالاتر اين كه، براى هيچ كس وصول به آن مقامات، ممكن نيست. و در علم و دانايى و اخلاق و عمل، و همه كمالات انسانى سرآمدِ عالميان اند.
حاصل پيش گفته ها اين كه:
1 ـ اصلِ نخست، اصلِ عدم ولايت و حكومت كسى بر ديگرى است.
2 ـ مبناى صحتِ اين اصل، نبودِ امتياز و برترى; از قبيل عقل، اراده آزاد و ديگرِ ويژگى هاى انسانى، ميان انسان هاست; چرا كه ولايت كسى بر ديگرى، با توجه به تساوى آن ها، در ويژگى هاى انسانى، چيزى جز «ترجيح بلا مرجّح»; يعنى برترى دادن چيزى يا كسى بر ديگرى بدون داشتن برترى، نيست. از اين رو، اين ترجيح به حكم خرد، مردود است.
3 ـ اين اصل، در برخى موارد، كارآيى خود را از دست مى دهد; مواردى كه