جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه تفسیر پاسداران وحى
صفحات بعد
صفحات قبل
( صفحه 228 )

2. با شنيدن خبرِ شهادتِ اين دو بزرگوار فرمود: «شيعيان ما به ما خيانت كردند و از يارىِ ما دست برداشتند. هر كدام از شما كه بخواهد برگردد آزاد است من بارى بر دوش كسى ندارم». گروهى از همراهان امام (عليه السلام) با شنيدن اين سخن، امام (عليه السلام) را ترك گفتند و هركدام به سويى رفتند. و تنها كسانى ماندند كه از مكّه با آن حضرت همراه بودند و اين سخن امام (عليه السلام) ، افزون بر اين كه نوعى تصفيه بود; سخن از شهادت بود، نه تأسيس حكومت!!

3. پراكنده شدن همراهان و خبر شهادت حضرت مسلم و ابن بُقْطُر هيچ گونه تزلزلى در عزم پولادين و اراده راسخ امام (عليه السلام) و يارانش ايجاد نكرد.

4. مرد عرب با تحليلِ اوضاع سياسى و موقعيت نظامى كوفه، رفتن امام (عليه السلام) به كوفه را مصلحت امام (عليه السلام) نمى دانست. از اين رو، از امام حسين خواست، تا از اين سفر چشم پوشد. و امّا امام (عليه السلام) فرمود: آن چه گفتى بر من پوشيده نيست و من بر آنم كه تسليم اراده خداوند باشم. بنابراين به راهى كه در پيشِ رو دارم، ادامه خواهم داد.

نتيجه اين كه على رغم تصوّر مؤلّف شهيد جاويد، امام (عليه السلام) مى دانست كه در كوفه نيروى ملّى مورد اطمينانى ندارد كه با اعتماد به آن ها در انديشه تأسيس حكومت باشد. و قهراً اگر مقصود امام (عليه السلام) تأسيس حكومت بود، مى بايست بر پايه اين تحليل، از همان جا (درّه عَقبه)، از همان راهى كه آمده است بازگردد و نمى بايست به گونه اى سخن بگويد كه گروهى از همراهانش او را رها كنند و تنها همان هايى بمانند كه خطبه «خُطَّ المَوت» را با گوش جان شنيده بودند.(1)

  • 1. پاسخ حسين (عليه السلام) به پيرمرد جالب بود; چون كه نخستين بارى بود كه حسين (عليه السلام) مى گفت بر من چيزى پوشيده نيست و راه سلامتى را ميدانم. حسين مردم كوفه را بهتر از دگران مى شناخت، چنان كه از راز پيروزى نيز آگاه بود. ولى پند نصيحت گران را گوش مى داد و با حسن خلق و خوش خويى با آنان روبرو مى شد. هنگام خروج از مكّه پيش بينى كرد و گفت: «مى بينم كه گرگان بيابانى مرا پاره پاره مى كنند». دشمنان حسين (عليه السلام) انسان نبودند; سگان و گرگان درنده بودند. انسان، ياران حسين (عليه السلام) بودند كه براى نجات انسانيّت از دندانِ گرگان و سگان اموى كوشيدند. حسين از همين جا مى توانست به راهى ديگر برود، ولى نرفت. راه ديگر آرمان حسين (عليه السلام) را تأمين نمى كرد.
( صفحه 229 )

آيا با توجّه به اوضاع سياسى و موقعيت نظامى كوفه و آن چه درباره آن سامان براى امام نقل شده، هنوز امام (عليه السلام) اميدوار بود كه بتواند به وسيله همين مردم، حكومت جبّار اموى را سرنگون كند؟ آن چه به نظر قطعى مى رسد، اين است كه امام (عليه السلام) در اين حكومت، در سر، سوداى ديگرى داشت و آن شهادت بود; همان خواستِ خداوند. و او براى تحقّقِ آن، با اراده اى پولادين اين راه را، ادامه مى داد.

3. ابن اثير در جاى ديگر گويد:

چهار نفر در «عَذِيبُ الهَجانات» حضور امام شرفياب شدند، و امام (عليه السلام) از آنان خواست تا درباره مردم كوفه آن چه مى دانند، بگويند. مجمع بن عبيدالله عائذى، كه يكى از آنان بود، گفت: و امّا اشراف كوفه پيمانه هاى طمعورزى شان از رشوه ها، پر شده و سخت فريب خورده اند و به دشمنى با تو از هر سو گرد آمده اند. و امّا ديگران،(1) دل هاشان خواهان توست و شمشيرهاشان  بركشيده از نيام براى كشتن توست.

آنگاه امام (عليه السلام) از فرستاده خود قيس بن مسهّر جويا شد، گفتند: كشته شد و داستان كشته شدن او را براى امام (عليه السلام) بازگو كردند.

امام (عليه السلام) با شنيدن اين خبر، اشك از ديدگانش جارى گشت و نتوانست از گريستن باز ايستد. و در همين حال با ديده اشك آلود

  • 1. همان ها كه قربانى مطامع سوداگران زر و زور و تزويرند.
( صفحه 230 )

اين آيه را تلاوت فرمود:

مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا ْمَا عَـهَدُوا ْاللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُو وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا ْتَبْدِيلاً).(1)

از مؤمنان كسانى هستند كه به پيمانى كه با خداوند بستند، وفا كردند. برخى از آنان پيمانِ خويش را به جاى آوردند و برخى چشم به راه دارند و به هيچ روى پيمان خود را دگرگون نكردند.

سپس، فرمود: بار خدايا بهشت را براى ايشان قرار ده و ما و ايشان را در قرارگاهِ رحمتِ خود جاى ده و از پاداش ذخيره شده ات برخوردارِمان فرما.(2)

حاصلِ اين گفت وگو و تلاوت آيه يادشده، اين است كه امام حسين (عليه السلام) براى احقاقِ حق و اجابت فراخوانِ كوفيان رهسپار كوفه بود. از همين رو، از اوضاع و شرايط آن و روحيّات و رفتار مردم آن سامان پرس و جو مى كرد. و امّا به واقع مى دانست كه مردم دو گروهند:

1 ـ گروهى دنياطلبان سوداگرند، كه در جهت منافع خود، تسليم قدرت اند.

2 ـ  و گروهى ديگر، مردمان ضعيف و توده هاى ناآگاهى هستند، كه در شرايط استبدادى كوفه قدرت تصميم گيرى از آنان سلب شده است. و قهراً مرعوب قدرت و زيرِ تأثير مصلحت خواهى هاى اشراف، همواره در سمت و سوى منافع آنان حركت مى كنند. اگرچه دل هاشان با امام حسين (عليه السلام) است، ولى شمشيرهاشان به اراده صاحبان زر و زور و تزوير، در حركت است. براى همين، در پاسخ آن ها كه اوضاع كوفه و موقعيت كوفيان را بازگو مى كردند و ازآن حضرت

  • 1. احزاب، 23.
  • 2. كامل ابن اثير، ج4، صص49 و 50.
( صفحه 231 )

مى خواستند، تا از رفتن به كوفه چشم پوشد و اميدى به يارى كوفيان نداشته باشد، مى فرمود: آن چه مى گوييد بر من پوشيده نيست و اين راهى است كه با خواست خداوند بايد طى شود «إنَّ اللهَ لايُغْلَبُ عَلَى اَمْرِهِ». و به طور قطع، خواست خداوند همان شهادت بوده است; شهادتى كه از پيش، پيامبر (صلى الله عليه وآله) وعده آن را داده بود و امير مؤمنان نيز، به هنگامِ گذر از سرزمين نينوا، به آن اشاره كرده بود، و حسين (عليه السلام) مشتاقانه بدان سو، رهسپار بود. از اين رو، با شنيدن خبر شهادت «قيس بن مسهّر» بى صبرانه تلاوت فرمود: فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُو وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ...).

آرى، آن بزرگوار مى دانست كه پايان كارش جز شهادت نيست. با اين حال مى رفت، تا حجّت را بر مدّعيان دروغين تمام كند و راهِ هر گونه عذرآورى و بهانه جويى را به روى آن ها، بربندد.

4. شيخ مفيد (رحمه الله) گويد: به روايت سالم بن حفصه، عمر بن سعد
به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: اى اباعبدالله! در ميان ما مردمانى سفيه و
كم خِرد هستند كه گمان مى كنند من كشنده تو خواهم بود. امام حسين (عليه السلام) در پاسخ او فرمود:

اِنَّهُمْ لَيْسُوا بِسُفَهَاءَ، وَلَكِنَّهُمْ حُلَمَاءُ، أَما اِنَّهُ يُقِرُّ عَيْنِي اَلاّ تَأكُلَ بُرَّ العَراقِ بَعْدِي إلاّ قَلِيلا.(1)

اينان كم خِرد نيستند; بلكه مردمى شكيبا و خويشتن دارند. و امّا آن چه مايه روشنى چشم من است، اين است كه پس از من جز چند روزى از گندم عراق نخواهى خورد.

  • 1. الارشاد، ج2، ص132، بحار الانوار، ج44، ص263، ح20.
( صفحه 232 )

نكته ها:

در اين نقل نكته هايى است تأمل برانگيز:

نخست: اين كه مردمى كه عمر بن سعد به گمان باطل خود، آنها را كم خرد مى دانست، از كجا مى دانستند كه او كشنده حسين (عليه السلام) خواهد بود.

دوّم: اين كه امام (عليه السلام) نه تنها گمان شان را باطل ندانست; بلكه آن ها را به شكيبايى و خويشتن دارى ستود و عمر سعد را هشدار داد، كه از كشتن امام (عليه السلام) طَرْفى نخواهد بست و به آرزوى پليد خود، نخواهد رسيد.

سوّم: اين كه قصّه شهادت امام (عليه السلام) و جنايت عمر سعد، اين فريب كارِ دغل بازِ نگون بخت، از سال ها پيش از شهادت، زبانزدِ گروهى از مردم بوده است. براى همين، همواره او را سرزنش مى كردند. و افزون بر اين، همين گفت و گو، دليل آگاهى امام (عليه السلام) از شهادت خود و يارانش بوده است.

آرى، امام (عليه السلام) به عمر سعد هشدار داد، كه كربلا قربان گاهِ من و «جولان گاهِ» توست. و اين عمر سعد بود كه براى دست يابى به بهره اى اندك از خواهانى هاى نفس، دست به چنين جنايت هولناك زد و هر دو جهان ـ دنيا و آخرتِ ـ خود را، تباه ساخت.

5. خطبه امام حسين (عليه السلام) در مكّه

امام حسين (عليه السلام) در هشتمين شب ماه ذي حجّة در حضور اصحاب و ياران خود خطبه اى ايراد كرد و چنين فرمود:

اَلْحَمدُللهِ مَاشَاءَاللهُ وَلاقُوَّةَ إلاّ بِاللهِ وَصَلَّى اللهُ عَلَى رَسُولِهِ، خُطَّ المَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلى جِيدِ الفَتَاةِ، وَمَا اَوْلَهَني اِلى اَسْلافِي اِشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ اِلى يُوسُفَ، وَخُيِّرَ لِي مَصْرَعُ اَنَا لاقِيهِ، كَاَنّي بِاَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النّواوِيسَ وَكَرْبَلاء، فَيَمْلاَنَّ مِنِّي