(صفحه 39)
همچنان زنده و جاويد، در حوزه هاى علميه و توسط فقهاى
بزرگ به عنوان فقه و فقاهت و تحت عنوان وظايف عملى و فروع دين، مورد بحث و تجزيه و تحليل است.
چهارم:
معجزه جاويد آن حضرت قرآن كريم است كه سند قطعى و معجزه جاويد آن بزرگوار است، قرآنى كه در
مدت بيست و سه سال بر آن حضرت نازل شد و از آن زمان تا كنون در جامعه گوناگون بشرى از جهات مختلف مورد توجه و مطالعه قرار داشته و شگفتى دانشمندان را برانگيخته و همچنان در طول قرن ها استحكام و مقام ارجمند خود را حفظ كرده و از هر گونه تحريف و تغيير و كم و زياد شدن محفوظ مانده است و صدها تفسير و كتاب درباره معانى و الفاظ و حقايق آن نوشته
شده و خداوند متعال حفظ آن را ضمانت فرموده است كه:
{إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} (سوره حجر / 9).
- مصطفى را وعده داد الطاف حق
من كتاب و معجزت را رافعم
تا قيامت باقيش داريم ما
هست قرآن مر تو را همچون عصا
تو اگر در زير خاكى خفته اى
تو اگر در زير خاكى خفته اى
-
گر بميرى تو نميرد اين سبق
بيش و كم كن را زقرآن مانعم
تو مترس از نسخ دين اى مصطفى
كفرها را در كشد چون اژدها
چون عصايش دان هر آنچه گفته اى
چون عصايش دان هر آنچه گفته اى
(صفحه 40)
پنجم:
يكى ديگر از معجزات پيامبر، ذريه پاك و اهل بيت معصوم آن حضرت است، بدين لحاظ كه تنها مقام والاى نبوت مى باشد كه مى تواند آن گونه دختر و امامان معصوم تحويل جامعه بشرى بدهد و انسان با انصاف همين كه به علوم،
زندگى، گفتار و اعمال اهل بيت(عليهم السلام)نگاه كند اقرار مى كند كه هر يك از آنان، همانند قرآن كريم، معجزه مستقل و دليل جداگانه اى بر نبوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)مى باشند، به طورى كه اگر فرضاً هيچ دليلى بر نبوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دست نبود جز وجود مقدس چنين اهل بيتى، همين كفايت مى كرد و حجت تمام بود البته بسط و توضيح اين معجزه از حوصله اين مقاله خارج، خصوصاً كه حقير هم كوچكتر از آنم كه بتوانم حتى گوشه اى از اين واقعيت را مجسم و ارائه نمايم:
امامت
يكى ديگر از اصول اعتقادى كه ويژه پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) است مسأله امامت است.
از آنچه در بحث نبوت گذشت معلوم گرديد كه وجود امام براى دين و اجتماع مانند وجود پيغمبر است و همانگونه كه تعيين پيغمبر بايد از طرف خدا باشد تعيين امام و خليفه پيغمبر كه حافظ و بيان كننده دين است بايد از طرف خدا باشد و مردم را نمى رسد و نمى توانند و حق ندارند براى پيغمبر خليفه تعيين كنند، از شؤون مردم نيست كه براى بيان احكام الهى و شريعت نبوى كسى را تعيين كنند و ادله آن بسيار است كه به برخى از
(صفحه 41)
آنها اشاره مى كنيم:
اول:
چنانچه اشاره شد مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت و تالى تلو آن است بنابراين هر دليلى بر لزوم ارسال رسل اقامه نموديم بر لزوم تعيين امام نيز دلالت مى كند و خلاصه امامت با
همان ادله ثابت مى شود.
دوم:
بر همه واضح و آشكار است كه وجود امام براى دين و قرآن و امت متضمن مصالح بسيار و خالى از هر گونه مفسده است پس به مقتضاى عدل و لطف بر خداوند حكيم تعيين آن حتم و لازم است، زيرا در تعيين نكردن آن علاوه بر فوت مصالح دين و مردم، مفسده حاصل و زحمات رسول خدا و دين و شريعت و قرآن مضمحل و همه به فراموشى سپرده مى شود و اين نقض غرض است و نقض غرض بر خدا روا نيست و محال است.
سوم:
همانگونه كه در ادله امامت ذكر شده، امام بايد معصوم و متصف به جميع فضائل انسانى و منزّه از كليه رذايل نفسانى و عالم به جميع آنچه امت محتاجند و قادر بر دفع همه شبهات باشد و بالاخره از هر جهت بايد كامل باشد و چون بيشتر اين امور، امور باطنى است و كسى غير از علاّم الغيوب به آنها احاطه ندارد، لذا تعيين چنين شخصى از عهده بشر خارج
است.
{اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}(سوره انعام/ 124) و مردم هرگز قدرت تعيين او را ندارند و حق دخالت هم ندارند.
چنانچه خدا فرموده است:
{وَ رَبُّك َ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ} (سوره قصص/ 68).
(صفحه 42)
يعنى: پروردگار تو مى آفريند آنچه را مى خواهد و برمى گزيند هر كه را مى خواهد و براى ايشان اختيارى در اين امر نيست.
بنابراين تعيين امام و خليفه پيغمبر شأن خدا است و از عهده مردم خارج است.
بر اين اساس ما شيعيان معتقديم كه به تعيين و دستور خداى متعال و از جانب رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) دوازده معصوم براى رهبرى و امامت معين شده اند و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنان را با نام و مشخصات به مردم معرفى فرموده است:
امام اول
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در اولين جلسه اى كه دعوت خود را اظهار و مردم را به اسلام فرا خواند امام و جانشين خويش را نيز معرفى و او را به مردم شناساند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تا سال سوم بعثت مخفيانه دعوت به اسلام مى فرمود، تا اين كه آيه شريفه
{وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَك َ اْلأَقْرَبِينَ}(سوره شعراء / 214) نازل گرديد. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بستگان نزديكش را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد، پس از صرف غذا فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند هيچ جوانى را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام
«إنّي جئتُكم بخير الدنيا والآخرة» و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به اين آيين كنم، كدام يك
(صفحه 43)
از شما مرا در اين كار يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد؟ حاضرين همگى سر باز زدند جز على(عليه السلام)كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: «اى پيامبر خدا، من در اين راه يار و ياور توام».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست بر گردن على(عليه السلام) نهاد و فرمود: «اين برادر و وصى و جانشين من در شما است سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد».
«اِنَّ هذا اَخي وَ وَصيّي وَخَليفَتي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَاَطيعُوهُ».
جمعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه به فرمان پسرت گوش كنى و از وى اطاعت نمايى.
اين حديث را جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت، همچون، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابونعيم، بيهقى، ثعلبى، طبرى، ابن اثير، ابوالفداء و گروهى ديگر، نقل كرده اند . (به كتاب المراجعات و كتاب احقاق الحق جلد 4 مراجعه شود).
از اين حديث معلوم مى شود كه دعوت به نبوت و امامت همراه هم و در كنار هم صورت گرفته است، معلوم مى شود همان عنايتى كه رسول خدا به نبوت و پذيرش آن داشته به امامت نيز داشته است، معلوم مى شود قبول نبوت بدون قبول امامت هدف و خواسته اسلام نيست و نظر رسول خدا را تأمين نمى كند.