(صفحه 14)
مى كند، دين بر دست و پاى اهريمنى كه در باطن انسان در كمين است و همواره در تلاش است كه برآشوبد و فتنه اى بر پا كند، زنجير مى زند و او را مهار مى كند، دين از سركشى و زورگويى و ارتكاب فحشاء نسبت به يكديگر ممانعت و جلوگيرى مى كند، دين پيوستگى ميان خويشاوندان را محكم و به آن امر مى كند.
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:
{إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنْ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ} (سوره نحل /90).
يعنى: خدا به عدالت و نيكوكارى و محبت به خويشاوندان امر مى كند و از كار زشت و ناپسند و ستم نهى مى كند، خدا شما را پند مى دهد، باشد كه شما بپذيريد.
فايده سوم دين براى جامعه آن است كه عموم مردم را به معاونت و همكارى بر انجام كارهاى خير وا مى دارد و آنها را از معاونت و هم دست شدن بر انجام و به وجود آمدن بدى و گناه باز مى دارد، آنها را از عداوت و دشمنى با همديگر نهى مى كند، آنها را از دوزخ نمودن محيط براى همنوعان خود منع مى كند و آنان را از عذاب سخت بر حذر مى دارد.
خدا در قرآن فرموده است:
{وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الاِْثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ} (سوره مائده /2)
يعنى: يكديگر را بر نيكى و پرهيز كارى كمك كنيد و بر گناه و دشمنى كمك نكنيد و از خدا بترسيد كه عذاب
(صفحه 15)
خدا سخت است.
خلاصه اين كه دين با قوانين و برنامه هاى انسان ساز خويش جامعه اى را تشكيل مى دهد كه روح آن جامعه خير مطلق است و با چنين برنامه اى قوى و با نشاط و سربلند، افراد آن جامعه واجد سعادت دنيا و آخرت خواهند بود. ان شاء الله.
اكنون كه معناى دين، ضرورت و فوايد آن به طور خلاصه روشن شد بر مى گرديم به اصل سخن. گفته شد كه دين داراى سه بخش است و موضوع بحث ما بخش اعتقادات است و قبل از ورود به اين بحث به اين مطلب توجه كنيم كه:
بايد به اصول دين يقين داشته باشيم
همان گونه كه در مسأله اول رساله توضيح المسائل آمده است، مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد، يعنى تحصيل معرفت و اعتقاد راسخ و جزمى لازم است و نمى تواند به صرف اين كه ديگرى گفته است اكتفا كند و خلاصه به حكم عقل و به حكم آيات شريفه و روايات معتبره، بر هر مسلمانى تحصيل ايمان و يقين و اعتقاد به اصول دين واجب است و تقصير و مسامحه در اين امر موجب عذاب ابدى خواهد شد، ولى ناگفته نماند آنچه كه لازم است اصل تحقّق يقين و اعتقاد جزمى است و اين معنا از هر دليل و طريقى حاصل شود كفايت مى كند، بنابراين اكثر مردم كه اصول دين خود را از تعليمات و گفته علماء و مبلغين و معلمين و حتى از گفته والدين خود فرا
گرفته و به خاطر كمال وثوق و اعتماد به قول آنها و عدم احتمال
(صفحه 16)
خلاف و كذب در آنان، يقين پيدا كرده اند، كفايت مى كند گرچه نتوانند اقامه دليل و برهان كنند و نتوانند پاسخ شبهات را بدهند.
چرا اصول دين تقليدى نيست؟
است كه تقليد: عمل كردن به دستور مجتهد است (و به نظر برخى، پذيرفتن گفته غير است تعبّداً و بدون دليل) هرچند يقين به واقع حاصل نشود، و حال اين كه آيات و رواياتدلالت دارند بر اين كه در اصول دين ايمان و معرفت
و يقين معتبر و لازم است وايمان به معناى اطمينان وسكون
- 1 ـ العروة الوثقى: التقليد: مسأله 67: محلّ التقليد و مورده هو الأحكام الفرعيّة العملية، فلا يجرى في اُصول الدين.
- 2 ـ قال الله تعالى: (مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ
- )(سوره نحل /106).
- و قال: (قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ
- ) (سوره حجرات/14).
- و روي عن النبيّ(صلى الله عليه وآله): ـ ما قيل بتواتره عن طريق الفريقين ـ : «من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية» (راجع بحار الانوار ج 23، ص 76 إلى 95).
- و نحوها غيرها من الآيات والروايات الدالّة على لزوم تحصيل الإيمان بالله وباليوم الآخر، والمراد بالإيمان الاطمئنان وسكون القلب، كما أنّ الروايات التي دلّت على لزوم تحصيل المعرفة بالإمام ظاهرة في اعتبار الجزم واليقين، واَنّ الظنّ لا يغني من الحق شيئاً، والله العالم.
(صفحه 17)
قلب و باور باطنى است. و اين معنا با تقليد حاصل نمى شود.
به عبارت ديگر، آن چه انسان را به سعادت دنيا و آخرت مى رساند و او را از عذاب و هلاكت نجات مى دهد اعتقاد قلبى و ايمان جزمى است، آن چه انسان را از فوايد دين (كه قبلا به آنها اشاره شد) بهره مند مى كند تنها باور باطنى و يقين و اطمينان است و اين حالت و اين معنا جداى از عمل و تقليد است و به صرف گفته غير حاصل نمى شود، لذا تقليد ـ كه عمل كردن به دستور مجتهد، يا قبول قول غير بدون دليل و تعبّدى است ـ در اينجا جا ندارد.
بلكه بايد گفت: ايمان و تحصيل علم و يقين به اصول دين از فضايل نفسانى است، معرفت و اعتقاد به خدا و صفات كماليه او، شناخت حجج الهى و وسائط فيض و ولاة امر، كسب علم و يقين به معاد و رجوع الى الله، از كمالات انسانى و موجب خروج نفس از رذيله جهل و نادانى است و به حكم عقل تحصيل اين امور مطلوب و پسنديده و لازم است.
(صفحه 18)
اعتقاد به خداوند يگانه
{أَفِى اللهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ}(سوره ابراهيم /10).
يعنى: آيا در خداوند شكى هست كه آفريننده آسمان ها و زمين است؟
علم و اقرار به وجود خداوند متعال بديهى است و كفار هم به آن اقرار داشته اند چنان چه خدا فرموده است:
{وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ} (سوره عنكبوت /61).
يعنى: و هر آينه اگر از آنها سؤال كنى، كيست كه آسمان و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخّر كرده است؟ مى گويند البته خدا پس بگو به كجا به دروغ رانده مى شويد؟
لذا رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه مبعوث گرديد مردم را دعوت به توحيد و يگانه پرستى كرد نه اقرار به وجود خدا.
منشأ اين اقرار و اعتراف، سرچشمه اين دريافت و غريزه، همان فطرت و قوه درك و فهمى است كه خداوند در نهاد و طبيعت هر انسانى قرار داده است
{فِطْرَةَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا} (سوره روم /30).
آرى خداوند اين حقيقت را در كمون و سرّ سويدايى هر كس نهاده است و لذا انسان در اصل خلقت و ذات خود حسّ مى كند كه به خود واگذار نيست بلكه به يك مبدئى
مربوط است كه آن مبدأ او را نگهدارى مى كند و به او كمك مى رساند و مراقب انديشه ها و اعمال او است، همان مبدئى كه