(صفحه 19)
بر سراسر جهان حكم فرما است و همه موجودات به او
بر پاست.
هر متفكرى درك و باور دارد كه همه جهان مطيع نظم و قانون است و او در پرتو همين نظم و قانون از تمام ذرات عالم بهره مند است از هوا نفس مى كشد، از آب مى آشامد، از روييدنى ها مى خورد، از اشعه آفتاب استفاده مى كند و مى فهمد كه همه عالم به يك قوه و از يك مبدأ سرچشمه
گرفته وتحت يك اراده اداره مى شوندوبه مقتضاى همين فطرت وفهم و درك است كه در هنگام حاجت به او استغاثه مى كند، هنگام سختى به او پناه مى برد، هنگام نعمت به او اميدوار مى شود و معلوم است كه اين احساس و درك مربوط به
ضعف و
يا جهل و
نادانى نيست، زيرا انسان از هر
طبقه
و گروهى كه باشد، هرگاه خود را از تمام افكار علمى وعقايد وعادات و رسوم برهنه كند، وخود را موجودى فرض كند كه همين ساعت بهوجود آمده وهيچ كس را نديده وهيچ سخنى نشنيده، آنگاه نظرى به خود و نظرى به جهان افكند چه خواهد ديد؟
خود را موجودى خواهد ديد داراى چشم، گوش، فهم و هوش كه در گوشه اى از جهان بى پايان پيدا شده و به هر سو نظر مى افكند نگاهش به آخر جهان نمى رسد، جهان را بسيار بزرگ و خود را بسيار كوچك مى بيند زير پاى خود زمينى پر از عجايب و بالاى سر خود فضايى پر از غرايب مى يابد، در جهان آمد و شد و گردش و حركت مشاهده مى كند، مى بيند كه آفتاب و ماه طلوع و غروب مى كنند، شب و روز منظّماً از پى
(صفحه 20)
يكديگر مى آيند و مى روند، ماه ها و فصل ها به نوبت و با نظم و
حساب در گردش اند، هنگام شب فضاى بالا پر از ستارگان درخشان و زيبا مى شود، در روى زمين گياهان و درخت هايى مى بيند كه دانه بعضى از آنها در ابتداى امر به اندازه اى كوچك است كه در لاى انگشتان او گم مى شود و پس از چندى درختى تنومند با شاخه هاى بلند و برگ ها و شكوفه هاى رنگارنگ و ميوه هاى گوناگون، داراى طعم ها و بوهاى جان پرور مشاهده مى كند ، جانورانى مى بيند داراى شكل ها وحجم ها وطبيعت ها وغريزه هاى گوناگون، موجوداتى مى بيند كه پيدا مى شوند و باز از ميان مى روند، زنده مى شوند و مى ميرند، جريان حيات را از گياه تا انسان مشاهده مى كند.
عظمت و ريزه كارى خلقت خود را مى بيند، اندام خود، استخوان ها و رگ هاى بدن، عجايب استخوان سر، چشم و گوش و صورت و دستگاه گوارش و گردش خون و ضربان قلب و خلقت دست ها و انگشتان و كيفيت تركيب اعضا و جوارح و چگونگى تغذيه و تأمين مواد لازم بدن، دستگاه توليد فرزند و نقش قوه عقل و شهوت و خيال و واهمه و ساير قواى نامرئى موجود در جسم خود را مدّ نظر مى آورد و بى اختيار اعتراف مى كند كه:
- اى همه هستى ز تو پيدا شده
زير نشين علمت كائنات
زير نشين علمت كائنات
-
خاك ضعيف از تو توانا شده
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
(صفحه 21)
و با زبان بى زبانى مى گويد:
- اى زوجود تو وجود همه
نيست كن و هست كن و هست و نيست
نيست كن و هست كن و هست و نيست
-
پرتوى از بود تو بود همه
غير تو و صنع تو موجود نيست
غير تو و صنع تو موجود نيست
آرى در چنين حالى انسان با جان خود يك اراده، يك مشيت، يك حيات، يك قدرت، يك علم، يك هستى حقيقى را كه داراى همه اين صفات است و به منزله روح جهان است، به روشنى مى بيند و او را محيط به همه موجودات و آگاه از همه آنها و توانا بر همه آنها و گرداننده تمام آنها مى بيند و خويشتن را نيز با تمام وجود به او وابسته و مربوط مى بيند اگر چه حقيقت او را نمى تواند دريابد و بر آفرينش جهان و سرّ خلقت خويش هم نمى تواند پى برد اما اين اندازه مى فهمد كه جهان را صانعى باشد خدا نام و مى فهمد كه در فطرت همه موجودات همين ادراك و برداشت وجود دارد و همه با هستى خود به آن مبدأ يگانه مربوط و وابسته اند و همه با تمام وجود به وجود او اقرار و اعتراف دارند. و طبعاً در برابر عظمتش سر تسليم فرود آورده او را سجده مى كنند.
{وَ للهِِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمَوَاتِ وَ الاَْرْضِ} (سوره رعد/ 16).
- مگر مى كرد درويشى نگاهى
مگر مى كرد درويشى نگاهى
-
بر اين درياى پر درّ الهى
بر اين درياى پر درّ الهى
(صفحه 22)
- كواكب ديد چون شمع شب افروز
تو گويى اختران استاده اندى
كه هان اى غافلان بيدار باشيد
تو خوش خفتى و ما اندر ره او
تو خوش خفتى و ما اندر ره او
-
كه شب از روى ايشان گشته چون روز
دهان با خاكيان بگشاده اندى
در اين درگه دمى هشيار باشيد
همى پوييم خاك درگه او
همى پوييم خاك درگه او
{إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَات لاُِولِى الاَْلْبَابِ}(سوره آل عمرال /188).
يعنى: در آفرينش زمين و آسمان و آمد و شد شب و روز نشانه هايى براى صاحبان خرد است.
- بلى در طبع هر داننده اى هست
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
-
كه با گردنده گرداننده اى هست
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
آرى صاحب فهم و خرد با اندك توجهى احساس مى كند كه سراسر جهان هستى پر از حيات و شعور و بينايى و شنوايى است و هر يك از موجودات با زبان باطن با پديد آورنده خود
(صفحه 23)
در راز و نياز است و به وجود او اقرار دارد و او را تسبيح و تقديس مى كند
{يُسَبِّحُ للهِِ مَا فِى السَّمَوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}(سوره جمعه / 1).
يعنى: كليّه موجودات كه در آسمان ها و زمين اند خدا را به پاكى مى ستايند، خدايى كه مالك همه و منزه از همه و دانا به همه و توانا بر همه است.
و اين جا است كه انسان طبعاً متوجه آفريدگار خود و جوياى او مى شود و نمى تواند چنين نباشد، اين جا است كه در مقام بندگى و اطاعت از او بر مى آيد اين جا است كه هر چند شقى و ستم كار باشد باز رو به خدا و به درگاه او مى نالد و تضرع مى كند، اين جا است كه بايد باطن انسان ها را ديد و نبايد به ظاهرشان حكم كرد، كه هر چه هم بد و طاغى باشيم امّا:
- در اندرون من خسته دل ندانم كيست
روز موسى پيش حق نالان شده
روز موسى پيش حق نالان شده
-
كه من خموشم و او در خروش و در غوغا است
نيمه شب فرعون هم گريان شده
نيمه شب فرعون هم گريان شده
اين جا است كه دنبال رسول و پيام آور او مى گردد و مى خواهد طريقه بندگى و عبوديت او را از زبان پيغمبر فرا گيرد و به او نزديك شود به او تقرب جويد و در مقابل او انجام وظيفه كند و از مخالفتش پرهيز نمايد.
22