(صفحه 43)
از شما مرا در اين كار يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد؟ حاضرين همگى سر باز زدند جز على(عليه السلام)كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: «اى پيامبر خدا، من در اين راه يار و ياور توام».
پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست بر گردن على(عليه السلام) نهاد و فرمود: «اين برادر و وصى و جانشين من در شما است سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد». «اِنَّ هذا اَخي وَ وَصيّي وَخَليفَتي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَاَطيعُوهُ».
جمعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه به فرمان پسرت گوش كنى و از وى اطاعت نمايى.
اين حديث را جمع كثيرى از دانشمندان اهل سنت، همچون، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابونعيم، بيهقى، ثعلبى، طبرى، ابن اثير، ابوالفداء و گروهى ديگر، نقل كرده اند . (به كتاب المراجعات و كتاب احقاق الحق جلد 4 مراجعه شود).
از اين حديث معلوم مى شود كه دعوت به نبوت و امامت همراه هم و در كنار هم صورت گرفته است، معلوم مى شود همان عنايتى كه رسول خدا به نبوت و پذيرش آن داشته به امامت نيز داشته است، معلوم مى شود قبول نبوت بدون قبول امامت هدف و خواسته اسلام نيست و نظر رسول خدا را تأمين نمى كند.
(صفحه 44)
پس از اين قضيه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در فرصت ها و مناسبت هاى مختلف و بيان هاى گوناگون امامت حضرت امير(عليه السلام) را به اطلاع مردم مى رساند و آيات زيادى نيز در اين باره نازل گرديد تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سال دهم هجرت به مكه معظمه عزيمت كرد و مراسم حج را انجام داد و اين با آخرين سال عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مصادف شد و از اين جهت آن را حجة الوداع، ناميدند، افرادى كه در آن سفر با حضرت بوده اند تا صد و بيست هزار نفر تخمين زده شده است.
خلاصه جريان غدير خم
پس از پايان مراسم حج پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) راه مدينه را در پيش گرفت، وقتى به سرزمين «غدير خم» نزديك شد، جبرئيل امين نازل گرديد و به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمان توقف داد و از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همراهان دستور توقف داده شد، كاروانيان از توقف ناگهانى در منطقه گرم و بى آب و گياه شگفت زده شدند و با خود گفتند: حتماً از جانب خدا فرمان مهمى رسيده است، در اين هنگام اين آيه نازل گرديد:
{يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْك َ مِنْ رَبِّك َ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُك َ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ} (سوره مائده/67).
اى پيامبر آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است كاملا [به مردم] برسان و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى و
(صفحه 45)
خداوند تو را از [خطرات احتمالى] مردم نگاه مى دارد، و خداوند جمعيت كافران [لجوج] را هدايت نمى كند.
مؤذن مردم را به نماز ظهر دعوت كرد، پس از نماز ظهر پيامبر(صلى الله عليه وآله) همه مردم را براى شنيدن پيام الهى فراخواند و منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برفراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار به مردم فرمود: «من به همين زودى از ميان شما مى روم، من مسؤلم شما هم مسؤل هستيد... [تا آنكه فرمود] اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد».
از ميان جمعيت يك نفر صدا زد، كدام دو چيز گرانقدر يا رسول الله؟
حضرت فرمود: «ثقل اكبر كتاب خدا كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شما است، دست از آن برنداريد تا گمراه نشويد، اما دومين يادگار گرانقدر من، خاندانم مى باشند خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد».
ناگهان مردم ديدند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اطراف خود نگاه كرد و همين كه چشمش به على(عليه السلام) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند، در اين جا رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با صداى بلند و رسا فرمود: «چه كس از همه مردم نسبت به
(صفحه 46)
مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟».
گفتند: خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) داناترند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم [سپس فرمود:] فَمَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ مَولاه; هر كس من مولا و رهبر او هستم على(عليه السلام) مولا و رهبر او است». و اين سخن را سه يا چهار مرتبه تكرار كرد. بعد فرمود: «اللّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَأَحِبَّ مَنْ اَحَبَّهُ وَاَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَاَدِرِ الحّقَّ مَعَهُ حَيْثُ مَا دارَ».
خداوندا دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، دوست بدار هر كس او را دوست دارد و دشمن بدار آن كس كه با او دشمنى كند، يارانش را يارى كن، كسانى را كه ياريش نكنند ياريشان نكن و حق را همراه او بدار و او را از حق جد مكن»
خطبه حضرت ـ كه خلاصه اى از آن نقل شد ـ به پايان رسيد و در همين هنگام اين آيه نازل گرديد:
{الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلاَمَ دِيناً} (سوره مائده / 3).
امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين [جاودان] برايتان پذيرفتم.
در اين هنگام شور و غوغايى مردم را فرا گرفت و به حضرت امير المؤمين(عليه السلام) تبريك گفتند و ابوبكر و عمر نيز در حضور مردم امير المؤمنين(عليه السلام) را مخاطب قرار داده گفتند: «بَخٍّ
(صفحه 47)
بَخٍّ لَكَ يَا ابْنَ أَبي طالِب اَصْبَحْتَ وَاَمْسَيْتَ مَولايَ وَمَولا كُلِّ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَة»; آفرين، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى.
نيز در پايان خطبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، حسان بن ثابت با كسب اجازه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اشعارى سرود كه يكى از اشعارش اين است:
فَقال لَهُ قُمْ يا عليّ فَاِنَّني رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدي اِماماً وَهادِياً
اين بود خلاصه اى از حديث غدير خم كه علاوه بر علماى شيعه جمع كثيرى از اهل تسنن نيز آن را در كتب خود نقل كرده اند كه به عنوان نمونه جمعى از آنها را نام مى بريم.
حافظ ابو سعيد سجستانى، ابونعيم اصفهانى، ابوالحسن واحدى نيشابورى، ابن عساكر شافعى، فخر رازى، حموينى، ابن صباغ مالكى، جلال الدين سيوطى، آلوسى، قندوزى، بدر الدين حنفى، شيخ محمد عبده مصرى و جمع كثيرى ديگر. (به الغدير علامه امينى(رحمه الله) مراجعه شود).
لازم به يادآورى است كه اين دانشمندان سنى با اين كه خود حديث غدير را نقل كرده اند اما يا از جهت ترس و محيط و موقعيت خويش يا از جهت تعصب حديث را توجيه و يا كم اهميت جلوه داده و از آن گذشته اند. حشرهم الله مع اوليائهم وحشرنا مع اوليائنا ان شاء الله تعالى.
در عين حال چنانچه حديث غدير را هم توجيه و ناديده
|