جستجو در تأليفات معظم له
 

قرآن، حديث، دعا
زندگينامه
کتابخانه
احکام و فتاوا
دروس
اخبار
ديدارها و ملاقات ها
پيامها
فعاليتهاى فرهنگى
کتابخانه تخصصى فقهى
نگارخانه
پايگاه هاى مرتبط
مناسبتها
معرفى و اخبار دفاتر
صفحه اصلي  

كتابخانه فقه اصول فقه شیعه
صفحات بعد
صفحات قبل
(الصفحة274)
(الصفحة275)

منشأ تحقّق اشتراك لفظى

بحث در اين است كه آيا چه چيزى سبب تحقّق اشتراك لفظى گرديده است؟ آيا در الفاظ كمبودى وجود دارد؟ چرا به جاى وضع لفظ «عين» براى هفتاد معنا، هفتاد لفظ براى آن هفتاد معنا وضع نكرده اند؟ چرا يك لفظ رابراى «طهر» و يكى را براى «حيض» وضع نكرده اند بلكه لفظ «قرء» رابراى آن دو معناى متضاد وضع كرده اند كه چه بسا موجب اشتباه شود؟ در آيه شريفه {و المطلقات يتربّصن بأنفسهن ثلاثة قروء}(1) كه قرينه نيست از كجا انسان بفهمد مراد از «قرء» كدام يك از آن دو معناست؟ و اگر قرينه اقامه شود ـ كه نوعاً قرائن لفظيه است ـ نتيجه اين مى شود كه دو لفظ را براى رساندن يك معنا به كار برده اند، در اين جا اين سؤال مطرح مى شود كه چرا از اوّل نيامدند يك لفظ را براى همين معنا وضع كنند بدون اين كه براى افهام مقصود، نياز به تعدّد لفظ باشد؟
پس با وجود اين كه ضرورتى براى تحقّق اشتراك لفظى نبوده است چه چيزى سبب شده كه اشتراك لفظى تحقّق پيدا كند؟
  • 1 ـ البقرة: 228
(الصفحة276)
در اين جا سه راه گفته شده است:

راه اوّل براى تحقّق اشتراك لفظى


اين راه از انضمام دو مطلب به يكديگر حاصل مى شود:
مطلب اوّل: قبائل و طوائف مختلف در زمانهاى سابق با وجود اين كه در اصل يك لغت مشترك بودند ـ مثلا زبان همه آنان عربى بود ـ ولى در عين حال، هر قبيله اى براى خودش اصطلاح خاصى داشت. در زمان ما نيز ـ كه مسأله قبائل مطرح نيست ـ هر بلدى براى خودش اصطلاح خاصى دارد. يك بلد، از فلان معنا به يك لفظ تعبير مى كنند و بلد ديگر از همان معنا به لفظ ديگر تعبير مى كنند، با اين كه هر دو داراى يك زبان مى باشند، مثلا هر دو فارسى زبان هستند. اين مطلب، كاشف از اين است كه معناى اشتراك در لغت اين نيست كه در تمامى الفاظ، اشتراك تحقّق داشته باشد و مثلا همه عرب زبانها در تمام اين الفاظ مشترك با يكديگر اشتراك داشته باشند. بلكه اين معنا به حسب بلاد ـ در زمان ما ـ و به حسب قبائل ـ در زمانهاى گذشته متفاوت بوده است، مثلا در زمان سابق در قبيله اى از كلمه «عين»معناى «چشم»رااراده مى كردند نه معناى ديگر. و در قبيله ديگر وقتى كلمه «عين» گفته مى شد، معناى «چشمه» را اراده مى كردند نه معناى ديگر. و در قبيله سوّم، معناى سوّم را اراده مى كردند. علت اين كه در قبائل به اين صورت بوده، اين است كه دليلى نداريم كه واضع، خداوند يا شخص معيّن باشد بلكه به اعتبار اختلاف قبائل و كشورها و بلاد، واضعين، فرق مى كنند. چه مانعى دارد كه رئيس يك قبيله بگويد: ما در قبيله خودمان، «عين» را به معناى «چشم» مى دانيم نه غير از آن، و رئيس قبيله دوّم ـ با توجه به قبيله اوّل يا بدون توجّه به آن ـ بگويد: ما «عين» را به معناى «چشمه» مى دانيم و هم چنين قبائل ديگر.
مطلب دوّم: محقّقين از لغويين كه كتاب لغت مى نوشته اند، مقيّد بودند كه همه قبائل و طوايف را بررسى و تفحّص كنند. مثلا گفته اند «جوهرى» براى تدوين
(الصفحة277)
«صحاح اللغة» حدود بيست سال در ميان قبائل و طوايف مى گشته و الفاظ و معانى را از زبان خود آنان مى گرفته و مى نوشته تا «صحاح اللغة» را تدوين كرده است. حال اين «جوهرى» ممكن است امروز وارد قبيله اى شده و ملاحظه كرده آنان وقتى «عين» را مى گويند، «چشم» را اراده مى كنند و وقتى وارد قبيله دوّم شده، ديده است آنان از «عين»، «چشمه» را اراده مى كنند و در قبيله سوّم، مشاهده كرده است كه آنان از «عين»، معناى سوّمى را اراده مى كنند، حال ايشان مى خواهد در «صحاح اللغة» معناى «عين» را بنويسد چاره اى جز اين ندارد كه همه معانى كه در قبائل اراده مى شده را ذكر كند. وقتى در ميان قبائل عرب يك چنين اختلافى وجود دارد آيا «جوهرى» چاره اى غير از اين دارد كه بگويد: «عين، حقيقت در هفتاد معناست»؟ زيرا همه اين قبائل، عرب هستند و هركدام هم از عين، يك معنا را به صورت حقيقت اراده مى كنند تقدّم و تأخّر و ترجيحى هم وجود ندارد، لغوى در اين جا كدام معنا را مطرح كند؟ چاره اى ندارد جز اين كه بگويد: «عين داراى هفتاد معناست و همه معانى آن هم به نحو حقيقت مى باشند و اشتراك معنوى هم در كار نيست، پس بايد به صورت اشتراك لفظى باشد».
بنابراين، يكى از راه هايى كه به عنوان منشأ تحقّق اشتراك لفظى مطرح است اختلاف قبائل ـ در زمان هاى قبل ـ و اختلاف بلاد ـ در زمان ما ـ مى باشد.(1)

راه دوّم براى تحقّق اشتراك لفظى


راه دوّمى كه به عنوان منشأ اشتراك لفظى مطرح شده ـ و حرف خوبى هم مى باشد ـ اين است كه گفته شود:
  • 1 ـ رجوع شود به: أجودالتقريرات، ج1، ص51
(الصفحة278)
شما مى گوييد: غرض از وضع، تفهيم و تفهّم است. يعنى انسان به وسيله الفاظ بتواند مقاصد خودش را بيان كند و مطلب خود را براى مخاطب تبيين كند. تفهيم و تفهّم بر دو نوع است:
گاهى تفهيم وتفهّم به اين صورت است كه انسان مى خواهد مراد خودش را با تمام ابعاد آن براى مخاطب روشن كند، يعنى مى خواهد آنچه در واقعيت تحقّق پيدا كرده، به وسيله لفظ در اختيار مخاطب قراردهد. تفهيم و تفهّم در اكثر موارد به همين نوع است.
و گاهى تفهيم و تفهّم به اين صورت است كه انسان مى خواهد از مقصود خودش به صورت اجمالى پرده بردارد، يعنى مى خواهد واقعيت را به طور اجمال در اختيار مخاطب قرار دهد. مثلا آدم متشخّصى به منزل شما آمده است. شما وقتى مى خواهيد اين قصه را نقل كنيد به صورتهاى مختلفى نقل مى كنيد:
اگر مخاطب شما يك دوست صميمى و نزديك است و مى خواهيد همه واقعيت را در اختيار او قرار دهيد، مى گوييد: «شب گذشته فلان شخصيت به منزل ما آمد» و تمام خصوصيات او را مطرح مى كنيد.
ولى گاهى مخاطب شما كسى است كه صلاح نمى دانيد همه واقعيت را در اختيار او قرار دهيد، مى گوييد: «شب گذشته يك آقاى محترمى به منزل ما آمد» و هيچ انگيزه اى براى معرفى او نداريد.
بنابراين ما با دو نوع تفهيم و تفهّم روبرو هستيم، گاهى تفهيم و تفهّم به كيفيتى است كه مراد انسان با همه خصوصياتش روشن شود و گاهى مصلحت اقتضا مى كند كه مراد انسان مطرح شود ولى به صورت اجمال.
ممكن است كسى اشكال كند: «در صورت دوّم، چه ضرورتى وجود دارد كه متكلّم، مراد خود را مطرح كند؟».
جواب اين است كه اين جا هم ضرورت دارد. متكلّم چه بسا مى خواهد چيزى در اين ارتباط بامخاطب بگويد ولى مايل نيست كه او برتمام خصوصيات مسأله اطلاع