(الصفحة521)
ارتباط با يك مرحله ببينيم، در حالى كه ضرورت عقل، خلاف اين معنا را اقتضاء مى كند. ضرورت عقل مى گويد: بياض و ابيض در همان مرحله اوّل تحقّق دارند هر چند هنوز عقل، به معروض و نياز عرض به معروض توجّه پيدا نكرده است.
دليل دوّم: معلّم اوّل و كسانى كه در مقام تفسير كلام معلّم اوّل در فلسفه برآمده اند، وقتى مى خواهند براى مقولات مثال بزنند به مشتق مثال مى زنند مثلا يكى از مصاديق واقعى مقوله كيف، حرارت است. حرارت، كيفيّتى است كه براى آب و آهن و امثال آنها پيدا مى شود. ولى وقتى كه در كلام اين بزرگان فلاسفه ملاحظه مى كنيم مى بينيم به منظور اين كه به حرارت مثال بزنند به «حارّ» ـ يعنى مشتق ـ مثال مى زنند، به منظور اين كه به برودت مثال بزنند به «بارد» مثال مى زنند، در حالى كه اگر بين حارّ و بين حرارت، فرق معنوى وجود داشته باشد، اينان چه حقّى دارند كه براى مقوله كيف ـ كه عبارت از حرارت است ـ به حارّ مثال بزنند و يا به منظور برودت به بارد مثال بزنند؟ پس معلوم مى شود كه به نظر اينان ازنظر معنا فرقى ميان حرارت با حارّ و برودت با بارد نيست و الاّ با وجود اختلاف در معنا، چنين مثالى غيرصحيح است.(1)
نتيجه كلمات بزرگان در تفسير كلام فلاسفه
وقتى كلام فلاسفه در ارتباط با اعتبار مطرح است، آيا اشكال صاحب فصول (رحمه الله) به فلاسفه وارد است؟(2)
ابتداءً به ذهن مى آيد كه اين اشكال وارد است، صاحب فصول (رحمه الله) مى فرمايد: اگر شما كلمه «علم» را هزار مرتبه هم به صورت «لا بشرط» فرض كنيد، «زيدٌ علمٌ» دروغ
- 1 ـ نهاية الدّراية، ج1، ص153 ـ 155
- 2 ـ يادآورى: صاحب فصول (رحمه الله) كلام فلاسفه را بر اعتبار حمل كرد و اشكال روشنى بر فلاسفه وارد كرد و ما هم در ابتداى بحث مشتق شبيه همين حرف صاحب فصول (رحمه الله) را ذكر كرديم. مرحوم آخوند، كلام فلاسفه را در ارتباط با خودِ معنا مطرح كرد. ازطرفى مى بينيم كلام مرحوم آخوند با تصريح فلاسفه ناسازگار است.
(الصفحة522)
است پس چطور شما فرق را يك فرق اعتبارى دانستيد؟
ولى مسأله، محلّ دقّت و تأمّل است و ما بايد ببينيم آيا مى شود مسأله را به اين صورت حل كنيم كه هم فرق بين مشتق و مبدأ ـ نزد فلاسفه ـ به اعتبار باشد و هم اشكال صاحب فصول (رحمه الله) وارد نباشد؟
مرحوم حاجى سبزوارى در حاشيه اسفار مطلب سوّمى مطرح كرده است كه هم با كلام مرحوم آخوند و هم با كلام صاحب فصول (رحمه الله) منافات دارد. ايشان مى فرمايد: سفيدىِ عارض بر جسم ـ به عنوان عرض ـ دو جور قابل ملاحظه و بررسى است:
1 ـ سفيدى را در مقابل خود جسم قرار دهيم و بخواهيم فرق بين آن دو را بررسى كنيم و جهات اختلاف ميان آن دو را ملاحظه كنيم، روشن است كه بين عرض (سفيدى) و معروض (جسم) تباين تحقّق دارد، جسم در وجودش نياز به موضوع ندارد ولى بياض، نياز به موضوع و معروض دارد. در اين ديد و بررسى، بياض قابل حمل بر جسم نيست. بياض، مباين با جسم است. بياض، به عنوان وجودى غير از وجود معروض مطرح است و درحقيقت، همان طورى كه وقتى در ماهيات، انواع را مقايسه مى كنيم مى بينيم بين آنها بينونت وجود دارد و نمى تواند يكى از آنها بر ديگرى حمل شود، در باب وجود هم همين طور است، يك نوع از وجود، وجود معروض است كه استقلال دارد و در تحقّقش نياز به شىء ديگر ندارد، نوع ديگر از وجود، وجود عرض است كه در تحقّقش نياز به معروض دارد.(1)
خلاصه اين كه در ديد اوّل، ما هريك از اين دو وجود را مستقلا ملاحظه مى كنيم كه در اين صورت، بين آنها تباين وجود دارد و هيچ گونه قابليّت حمل و اتّحاد و هوهويت بين آن دو وجود ندارد.
2 ـ سفيدى را مقابل جسم قرار ندهيم بلكه آن را به عنوان مرتبه اى از وجود جسم
- 1 ـ البته ما گفتيم: «نوع سوّمى از وجود هم به عنوان معانى حرفيّه وجود دارد». ولى ما فعلا با آن كارى نداريم.
(الصفحة523)
درنظر بگيريم. به تعبير ديگر: سفيدى را به عنوان اين كه ظهورى از ظهور جسم و چهره اى در ارتباط با جسم است درنظر بگيريم. در اين صورت، قابليّت حمل وجود دارد، زيرا سفيدى ـ با اين ديد ـ جدا از جسم نيست بلكه ظهورِ همان جسم و مرتبه اى از وجود جسم و چهره و قيافه جسم است. در اين جا بين جسم و سفيدى تباينى وجود ندارد.(1)
پس درحقيقت، اين اعتبارى كه اهل معقول در فرق بين مشتق و مبدأ مطرح مى كنند، آن اعتبار صاحب فصول (رحمه الله) نيست، اين طور نيست كه مسأله در اختيار اعتبار انسان باشد. بلكه مسأله اين است كه سفيدى را به دو صورت مى توان ملاحظه كرد، در يك صورت آن قابليّت حمل ندارد، زيرا طرف مقابل جسم قرار گرفته و مباين با جسم واقع شده است، ولى در يك صورت آن، قابليّت حمل وجود دارد زيرا سفيدى، خود جسم و چهره جسم است.
اين بهترين تفسيرى است كه در ارتباط با كلام فلاسفه مى توان مطرح كرد كه هم مغاير با كلام مرحوم آخوند و هم مغاير با كلام صاحب فصول (رحمه الله) است.
بررسى كلمات بزرگان در تفسير كلام فلاسفه
استاد اعظم ما حضرت امام خمينى (رحمه الله) كه تخصّص فوق العاده و كم نظير بلكه بى نظيرى در فلسفه داشتند در اين جا مطلب بسيار خوبى مطرح كرده اند، اگر چه در تقريرات درس ايشان، درست تقرير نشده است.
ايشان مى فرمايد:
اوّلا: دليلى كه مرحوم حاجى سبزوارى از محقّق دوانى نقل مى كند، داراى اشكال است.
محقّق دوانى گفت: عقل وقتى بياض را ملاحظه مى كند ـ قبل از رسيدن به
- 1 ـ نهاية الدراية، ج1، ص156
(الصفحة524)
مرحله دوّم و ملاحظه نياز بياض به محل ـ بالضرورة، حكم به ابيضيّت مى كند.
حضرت امام خمينى (رحمه الله) مى فرمايد: برفرض كه عقل يك چنين حكمى داشته باشد ولى مسأله اين است كه مفهوم مشتق و اختلاف بين مشتق و مبدأ را بايد از عرف و لغت استفاده كرد نه از عقل، و ما اگر به عرف مراجعه كنيم و به عرف بگوييم: «البياض ابيض» يعنى «سفيدى سفيد است» عرف به ما مى خندد. چيزى كه شما مى گوييد: «بداهت عقل آن را اقتضاء دارد»، مطلبى است كه عرف زير بار آن نمى رود. بله اگر گفتيد: «جسم، ابيض است»، عرف آن را مى پذيرد. بنابراين هر چند ما قبول كنيم كه ضرورت عقل يك چنين اقتضايى دارد ولى عرف آن را نمى پذيرد.
مسأله يك مسأله عقلى نيست. مگر مشتق چه خصوصيّتى دارد كه ما براى تشخيص معناى آن بايد به عقل مراجعه كنيم؟ مشتق چيزى است كه بر معنايى وضع شده است و ما بايد آن معنا را از طريق عرف و لغت به دست آوريم.
ثانياً: اشكالى هم برخود حاجى سبزوارى (رحمه الله) وارد است، زيرا ايشان فرمود:
«در ارتباط با بياض، ما به دو صورت مى توانيم ملاحظه كنيم: يكى اين كه بياض را مقابل جسم ملاحظه كنيم و ديگر اين كه بياض را به عنوان اين كه ظهور براى جسم و چهره جسم است ملاحظه كنيم. بنابر فرض اوّل، بياض قابل حمل نيست ولى بنابر فرض دوّم، قابل حمل است».
مى گوييم: بنابر فرض دوّم هم قابل حمل نيست و بياض را به هرصورتى ملاحظه كنيم قابل حمل بر جسم نيست. بله، ابيض قابل حمل است و اين كشف مى كند از اين كه ابيض، معنايى مغاير با بياض دارد كه بياض قابل حمل نيست ولى ابيض قابل حمل است.(1)
در اين جا مطلب سوّمى مطرح است و آن اين است كه ما بايد ببينيم آيا مقصود از
مبدأ چيست؟
- 1 ـ تهذيب الاُصول، ج1، ص124 ـ 127
(الصفحة525)
دو احتمال وجود دارد:
1 ـ مقصود، همان مادّه اى باشد كه در ضمن اين مشتق وجود دارد، همان مادّه «ض، ر، ب» كه مبهم است.
2 ـ مقصود، مصدر باشد، كه داراى هيئت است و هيئت آن نيز معنايى را ـ كه خواهيم گفت ـ افاده مى كند.
ظاهر كلمات فلاسفه ـ همان طور كه محقّق دوانى تصريح كرد ـ اين است كه مراد از مبدأ، همان مبدأ حقيقى است نه مبدأ مشهورى، يعنى مصدر. بنابراين مراد از مبدأ همان مادّه اى است كه در ضمن مشتقّات سريان و جريان دارد.
به اين كلام، دو اشكال روشن وارد است:
اشكال اوّل: شما كه در فرق بين مشتق و مبدأ مى گوييد: «يكى «لا بشرط» و ديگرى «بشرط لا» است» مگر اين ها در يك كلام نيستند؟ مگر مشتق، خالى از مادّه است؟ مادّه در ضمن همين مشتق است، آن وقت چطور مى شود كه هيئت مشتق، «لا بشرط» و مادّه اى كه در ضمن اين مشتق است «بشرط لا» باشد؟ مگر ما دو جمله داريم كه شما در يكى «لا بشرط» و در ديگرى «بشرط لا» درست كنيد؟ مادّه در ضمن اين مشتق، اگر عنوان «بشرط لا»يى دارد، چگونه در لفظ واحد، با هيئت كه «لا بشرط» است جمع مى شود؟ حتّى لازم نيست كه ما جمله اى تشكيل دهيم بلكه در مورد نفس «ضارب» شما مى گوييد: «ض، ر، ب» كه به عنوان مادّه «ضارب» مطرح است، «بشرط لا» است ولى هيئت آن، «لا بشرط» است. بنابراين در كلمه واحده، دو عنوان «بشرط لا» و «لا بشرط» جمع شده اند و اين معقول نيست.
اشكال دوّم: محقّق دوانى مى فرمايد: مادّه، همان طور كه از نظر جنبه لفظى هيچ گونه تحصّلى نمى تواند داشته باشد مگر در ضمنِ هيئت، يعنى مثلا بايد هيئت «ضارب» باشد تا مادّه «ض، ر، ب» تحصّل پيدا كند، از نظر معنا نيز همين طور است يعنى نمى توانيم براى مادّه، معنايى درست كنيم مگر در ضمن هيئت.
اگر چنين است ما نمى توانيم بگوييم: «معناى مادّه، قابليّت حمل ندارد» مگر به